سلام جناب دیرنج مین ائللی؛
شما کلی گوئی هائی کرده اید که لابد مصمون و مفاهیم آنها را خودتان می دانید و پیش از همه نظر خود شماست و نه نگاه و نقد من!
ـ مارکس عصبی
ـ انقلابیون چپِ در جوامع غیرصنعتی
ـ سوسیالیزم التقاطی و اتوپیک
ـ کمونیسم فئودالی
علل افول حمایت از سوسیال دمکراسی
ـ وحشیگری ها و کج فهمی های کمونیست های فئودال مسلک
این ها تیترهای کلی و مبهم شما هستند که برای من دارای هیچگونه بازتاب سیاسی در عرصه مبارزه ی طبقاتی آنهم بنام چپ و نه سوسیال دمکرات ندارند.
دوست عزیز!
شکست بلوک چپ پیشین، بیش از همه ناشی از اراده ی مافوق توده ای کارگری احزاب کمونیست بود که هرگز از حالت تدافعی در برابر ناتوی گردنکش نتوانست دربیاید و از ترس افراد نفوذی به درون حزب، محکوم به الیته های خودبزرگ بین حزبی شد و در روند بلند این بیگانگی ها با کارگران و توده ها، در خود ماند و بتدریج فرسود و فروریخت.
بنا بر این، مارکس جز یک فرد آگاه به تاریخ، و یک مفسر علمی روابط اقتصادِی تاریخی بیش نبوده است. اما پس از او مارکسیسم محصول تفکر انسان های دگرگون جو و تحولخواه شده و مانده است و در عمل علم مبارزه رو به تحول تاریخی نهیز بوده، هست و خواهد ماند. البته تا زمانیکه روابط ناعادلانه ی سرمایه بر هستی نوع انسان چنبره زده باشد و کارمزدی ادامه داشته و ابزار تولیدی و... انحصاری برجاماند.
نتیجه بگیرم ما بدون حزب کارگران و آنهم مستقل از احزاب کمونیست، هرگز نمی توانیم اراده ی طبقاتی و سیاسی کارگری توده ای را علیه ساختار سرمایه بسیج کنیم. و این آن نقطه ی کور بلوک چپ پیشین بود که نباید دوباره تکرارشود.