چنگیز آیتماتوف نویسندهی نامدار قرقیزی در رمان "روزی به درازای یک قرن" حال و روز هویتباختگانی مانند {عباسعلی جوادی} را با زیبایی خارقالعادهای به تصویر میکشد:
"چنگیز آیتماتوف نویسندهی نامدار قیرقیزستان در رمان (روزی برابر یک قرن) بر اساس یک افسانه، آدمهائی را به تصویر میکشد که مبدل به مانقورت شدهاند. منظور از مانقورت، انسانهائی هستند که با هویت ملی خود بیگانه شده و بمثابه ستون پنجم دشمن بر علیه منافع ملی خود عمل می نمایند. (او مانقوت را این گونه توصیف میکند: مانقورت ازخود بی خبر بود. نمیدانست ازکدام قبیله وازچه تباری است. نام پدر و مادر خودرا نمیدانست. دوران کودکیش را بخاطر نمیآورد. چیزی ازگذشته نمیدانست واز شکنجه و بلایی که بر سرش آورده بودند خبر نداشت. نمی دانست که از"من" خود دور شده است چنین بردهای برای ارباب خود امتیازات فراوان داشت انسانی بود مطیع و بیآزار.
چنگیز آیتماتوف برای نشان دادن عمق تراژدی، مردی را به تصویر می کشد که قادر به شناختن مادرش نمی باشد حتی او را دشمن پنداشته و به قصد کشتن او تیری از کمانش رها می کند و او را می کشد.
در واقع مانقورت کسی است که ازخویش خود بیگانه شده و هیچ وابستگی فرهنگی به قوم خود احساس نمی کند. او به راحتی زبان مادری و حتی مام میهن و مادر حقیقی خود را در جای جای گفتارش به تحقیر و تمسخر می گیرد و فرهنگ خودی را نفی و به فرهنگ بیگانه به دیده احترام فوقالعاده مینگرد و در این کار آنقدر پیش می رود که حتی حاضر می شود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خود را نیز نشانهی تیر کند و او را از پای درآورد بدون اینکه خم به ابرو بیاورد یا متأثر گردد. بدین جهت مانقورت یک بیاصل و نسب کامل است که بیشتر به کوبیدن مظاهر و منافع ملی خود می پردازد.
واژه "مان" در ترکی غیر از معنی مثل و مانند در ترکیب ترکمان (ترک مانند) و ائلمان (ائل مانند) معنی عیب و نقص را نیز در خود دارد و مانقورت در حقیقت مفهوم "گرگ ناقص" یا به بیان واضحتر "انسان ناقص" را در قاموس ترکان افاده میکند. با توجه با اینکه در این قاموس بوزقورت بعنوان انسان کامل و اصیل است لذا مانقورت بعنوان انسان ناقص تلقی می گردد. به عبارت دیگر مان قورت به معنی "گرگ ننگین" یا "انسان ننگین" است. این ننگ بیشتر گریبانگیر همان بوزقورتهاست که اسیر دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی به ننگ ایل و تبار و جامعه و ایدئولوژی خود بدل می شوند. [در شکل جدید مانقورتها در رسانه های گروهی وادار به مصاحبه بر علیه ایدئولوژی قبلی خویش می گردند.]
افسانه مانقورت در مورد منشا و چگونگی مان قورت شدن بوز قورتها سیر مسخ آنان از گرگ کامل (انسان کامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصیل چنین بیان می کند:
روز و روزگاری در صحرای "ساری اؤزیه" آسیای مرکزی اقوام مختلف زندگی می کردند. یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود. نایمانها دشمنانی به نام " ژوان ژوان"ها داشتند. ژوان ژوان ها مبتکر مانقورت گردانیدن اسرای خود بودند. آنها اسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و طی شکنجههای سخت و طاقتفرسا حافظهی تاریخی آنان را مختل کرده و از آنها فردی بیبند و بار نسبت به قوم و قبیله خود میساختند.
مانقورتها طوری تربیت می شدند که تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت و آدم آهنیها بکار می بستند اگر ارباب مانقورت می گفت پدر و مادرت را بکش در چشم به همزدنی بدون هیچگونه ترحمی آنان را به قتل می رساندند.
افسانه میگوید: در منطقه ساری اؤزیه چاههای زیادی وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بود ولی ناگهان قحطی بزرگی اتفاق افتاد و اقوام ساکن در آن صحرا به جاهای دیگر کوچ کردند. قوم ژوان ژوانها نیز که مبتکر شستشوی مغزی جوانان بودند مجبور به کوچ گردیده بسوی رود ادیل (اتیل)- که همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرین الهی به جزای مانقورت کردن جوانان دچار شده بودند موقع گذر از روی آبهای یخ بسته ولگا همگی از کوچک و بزرگ و انسان و حیوان با شکسته شدن یخها به عمق آبها مثل فرعون- فرورفته و از روی زمین محو و نابود شده به جزای خود می رسند.
[ادامه در کامنت بعدی ...]