به دکتر محمدحسین یحیایی قومیتگرا !
استانی که از حق مساوی در استفاده از امکانات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی برخوردار نیست، استان کرمان می باشد، استانی که مردمان آن فارس زبان هستند، فارس زبان های کرمان و جنوب استان خراسان از مظلوم ترین و فقیر ترین مردمان ایران هستند.
نمونه ای از گزارش یک روزنامه دولتی از استان فارس زبان کرمان:
اسم منطقه مورد نظر، قلعه گنج و دهستان ”مارز “ است. در مارز، 650 خانوار (3200 نفر) ساکن هستند. خانهها توی دره است. 7، 8 کپر قوز کرده. مجموع این کپرها، روستای «ماه مانَک» است؛ یکی از دهها روستای فقر زده جنوب کرمان. کپرها، هر کدام ، 4 ، 5 متر از هم فاصله دارند. هر کپر، یک خانه. یعنی یک نیمکره از جنس نخل، آلونکی با ارتفاع یک و نیم تا دو متر و مساحت 12 متر . کف کپر، خاک سفت با یک لا زیلوی سورمهای فرش شده. کپر با لامپی که از وسط سقف آویزان شده، روشن میشود. در این روستا، -
«هر وقت یارانه بدن، ما هم میریم شهر. (شهر، یعنی قلعهگنج. اهالی اینجا عموماً تا بهحال دورتر از قلعهگنج نرفتهاند) یکی میگوید: وقتی میریم شهر، پیش همون یارو که یارانهمان میده، گاهی ماست میخریم. ماست تنها چیزیه که غیر از عدس و سیبزمینی میخوریم...». ”کلاهن“ روستایی است که 8 خانوار در آن ساکنند و با نور فانوس زندگی میکنند. آنطرفتر روستای ”ماهوگان“ است. تنها درآمد مردم، فروش حصیره (حصیرهایی که بهعنوان زیرانداز استفاده میشود). برای حصیر هم،10 نفر، 20 نفر میرن دامنه کوه، 4 روز، 5 روز طول میکشه تا (نخل ایرانی) و پیش (برگ درخت خرما) پیدا کنن و با داس ببرن و بیارن. زن و بچه 5 روز مینشینن و با همین گیاه، حصیر میبافن و هر حصیر رو 4 هزار تومن میفروشن. قیمت یک کیسه 40 کیلویی آرد 50هزار تومنه. (یعنی 13 حصیر به یک گونی آرد!) توی کپرها رو نگاه کنی، نیم کیلو آرد نیست، سیبزمینی نیست، عدس نیست، نون و گوشت نیست. هیچ خونهای حموم و دستشویی نداره. خانوادههایی در این روستا هستن که شاید در روز، بیشتر از چند تا خرما برای خوردن نداشته باشن که اونم باید تصمیم بگیرن، اون چند تا خرما، ناهارشون بشه یا شام. دیروز، یک کودک یک سال و 7 ماهه در «رایِن قلعه» مرد. علت فوت؛ اسهال شدید. مادر کودک پول نداشت بچه را دکتر ببرد. نزدیکترین بیمارستان، 200 کیلومتر دورتر از روستا بود. پنج شنبه جمعهها، کنار رودخونه میبینی که داخل حلب روغن، آب ریختن و بچههای کوچولو رو توی حلب میشورن. شاید 4 تا خانواده دستشویی داشته باشن. بقیه میرن توی صحرا. میرن توی بیابون که آب هم نیست. بهخاطر همینه که اسهال میگیرن. فقر آهن خیلی زیاده. بیماریهای پوستی خیلی زیاده. سرماخوردگی و آنفلوآنزا خیلی زیاده. بیشتر خانوادهها لباس گرم ندارن. لباس گرمشون کجا بود؟ جورابشون کجا بود؟ کلاهشون کجا بود؟ مبلغ مذهبی، داخل مسجد روستا از مشکلات «نَمگاز» میگوید. از اینکه مردم آب تصفیهشده ندارند، برق ندارند، حمام و دستشویی ندارند، مدرسه روستا بخاری ندارد، مردم شغل ندارند، درآمدی جز یارانه ندارند. پول قبض برق ندارند و برق میدزدند. مرد، شیلنگ سیاه رنگی را که مثل مار، در دامنه کوه پیچ خورده و در گودی پشت روستا گم شده و از پشت مسجد سر در آورده، نشان میدهد. «آب آشامیدنیمون از این شیلنگ میاد. شیلنگ رو از رودخونه کشیدن تا اینجا. وصلش کردن به دینام و آب رودخونه میریزه توی اون حوضچه. (حوضچه کوچک پشت دیوار مدرسه را نشان میدهد). آب هم پر انگل و میکروبه. هر چی انگل توی اون آب هست توی شکم اینا هم هست (به پسربچهها اشاره میکند).