رفتن به محتوای اصلی

سوگ سترگ ما

سوگ سترگ ما


سوگ سترگ ما
ـــــــــــــــــــــــ
می‌گویند «شاهنامه آخرش خوش است».

 اگر نه مقصود این جمله که معنای واژه‌ای آن را در نظر بگیریم این بی پایه‌ترین حرف در باره‌ی شاهنامه است. شاهنامه یک نظم عظیم حماسی است با تلخ‌ترین پایان‌ها در بزرگترین داستانهایش. داستان پیروزی‌های پرشکوه با شکست‌های شگفت در پایان. شکست‌هایی بسی نابجا و ناسزا، همچون شکست نابجای تاریخ ما. شاهنامه چکه‌ی اشکی‌ست در چشم پیرپهلوانی اسطوره‌ای که می‌خواهد جهان را شاد و شسته ببیند اما، اشک او پرده‌ی اندوه بر دیدگاهش می‌کشد. برترین داستانهای شاهنامه همه تراژدی هستند:
 

ـ شاه جمشید جهانساز، شگفت‌ترین و ژرف‌ترین اسطوره‌ی اجتماعی ‌در ادبیات جهان، کسی که جهان و جامعه‌ را چنان سازمان داد که ابرهای شادی بر آسمان دورانش می‌باریدند، به جرم این که به خدا گفت که جامعه را من انسان سازمان دادم و ساختم و نه خدایان، به مرگ محکوم شد و در پایان به دست ضحاک با اره به دونیم گشت.
 

ـ شهنشاه کیخسرو مینویی، پس از پیروزی‌های بسیار و رسیدنش به اوج قدرت، ناگهان پادشاهی و قدرت را کنار می‌گذارد و برای پرهیز از فنا شدن روح و معنویت خود به پای دیو قدرت از جامعه جدا می‌شود و در برابر اشکریزان ایرانیان میرود و در تنهایی در یک سحرگاه در مه مرموز جهان محو می‌شود.
ـ سیاوّش پاکدامن به دست افراسیاب کشته شد. 
سهراب سرکش به دست پدرش کشته شد. 
اسفندیار پرشکوه به دست رستم کشته شد.
پیران پاک‌سرشت به دست گودرز کشته شد.
فرامرز پسر رستم بدست پسر اسفندیار کشته شد.
رستم دستان به دست برادرش کشته شد. 
و مهمتر از همه، یزدگرد به دست یک آسیابان و رستم فرخزاد به دست سپاه سعد کشته شد و مرگ غم‌انگیز آنها و شکست هولناک سپاهیان ایران در قادسیه نقطه‌ی پایان می‌گذارد بر دوران حاکمیت فرهنگ ایرانی بر ایران.
بدینگونه، عصر اسطوره‌ای ایران با مرگ رستم دستان و عصر تاریخی ایران با مرگ رستم فرخزاد نقطه‌ی پایان می‌یابند. و از آنجا به بعد، فراز بالنده‌ای از روح اصیل و خودآگاه ایرانی مدام در میان بالیدن به آن گذشته و نالیدن به این آینده سرگردان بود و هست و بر جاده‌ی تردید و بی اعتمادی به گذر روزگار مینگرد، آنگونه که اخوان بزرگ بهتر از هر کسی در آخر شاهنامه‌ی خود بیان کرده است:
«گاه‌ گويي‌ خواب‌ مي‌بيند
خويش‌ را در بارگانِ پر فروغِ مهر
طرفه‌ چشم‌اندازِ شاد و شاهدِ زرتشت‌،
با پريزادي‌ چمان‌ سرمست‌
در چمنزارانِ پاك‌ و روشنِ مهتاب‌ مي‌بيند»
و بعد: 
«اي‌ پريشانگويِ مسكين‌! پرده‌ ديگر كن‌.
پوردستان‌ جان‌ ز چاهِ نابرادر در نخواهد برد.
مُرد، مُرد، او مُرد،
داستانِ پورِ فرّخزاد را سر كن‌.
آنكه‌ گويي‌ ناله‌اش‌ از قعر چاهي‌ ژرف‌ مي‌آيد.
نالد و مويد،
مويد و گويد:
آه‌، ديگر ما
فاتحانِ گوژپشت‌ و پير را مانيم‌.
بر به‌ كشتي‌هايِ موجِ بادبان‌ از كف‌،
دل‌ به‌ يادِ برّه‌هاي‌ فرّهي‌، در دشت‌ ايّامِ تهي‌، بسته‌،
تيغ‌هامان‌ زنگ‌ خورد و كهنه‌ و خسته‌،
كوسهامان‌ جاودان‌ خاموش‌،
تيرهامان‌ بال‌ بشكسته‌.
ما
فاتحانِ شهرهايِ رفته‌ بر باديم‌
....
گاه‌ گه‌ بيدار مي‌خواهيم‌ شد زين‌ خوابِ جادويي‌،
همچو خواب‌ همگنانِ غار،
چشم‌ مي‌ماليم‌ و مي‌گوئيم‌: 
آنك‌، طرفه‌ قصرِ زرنگارِ صبحِ شيرينكار.
ليك‌ بي‌مرگ‌ است‌ دقيانوس‌.
واي‌، واي‌، افسوس‌.»
این حرکت رفت و برگشت روح ایرانی میان آن گذشته و این آینده و میان امید و نومیدی، دامن بسیاری از ما راگرفته است. نه باچراغ گذشته که با چراغ ماقبل گذشته گاه میخواهیم راه را روشن و آینده را بنگریم. تجدد را گاه ریشه در ماقبل اکنون جستجو میکنیم.. آنها که بیش از دیگران از ایران آغاز میکنند مایلند چشم بر اکنون ایران ببندند و در خیال با ایران آرزویی خود به خلوت بروند. حتی صادق هدایت نیز قربانی همین حرکت شگفت میان دو قطب نومیدی و امید شده است. او سرآغاز کارش را با رجوع به گذشته‌های دور آغاز میکند و پروین دختر ساسان را مینویسد و خنجر بر کف پروین می‌گذارد تا دست تعرض و توهین را کوتاه کند و چاره‌اش نه جز این است که قلب گرم خود را بشکافد، چرا که سرنوشت این است. سپس میرسد به علویه خانم و دوران معاصر او و علویه را مینویسد تا نشان دهد که گذشته ی اکنون شده سوار بر لوله توپ مروارید کجای فرهنگ را نشانه گرفته است. او در عالم خیال پروین را با نعش خونین او به جهان مینوی پرواز میدهد و خود از پلشتی علویه خون به جگر میشود و دق میکند و مثل کیخسرو در دوردستان این دیار خویشتن را روانه‌ی هیچستان میکند. 
میهن
ـــــــ
      دیری آرزوی ما
آسوده آرمیدن بود
با بوسه جان‌ گرفتن از تو
با بوسه در تو مردن بود.
بس دور گشته‌ای از ما 
با یاد «باد نوشینت»
بس دور می‌شویم از تو
در داستان تلخ تو آیا 
سرنوشت ما این بود؟ 
فرهاد بیستون کوبید
با نام عشق تو، هیهات!
این عشق رنجبار انگار
از خود گذشتن و تنها
در دامن تو مردن بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
امیر مُمبینی
20140602

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
چگونه باید ذهنیّت امروزی خود را شست و لایروبی کرد؟.

درووود بر آقای ممبینی گرامی!
موجز و مختصر.

همانطور که نوشته بودم، دامنه بحث و گفتگو برای من، همیشه باز و بدون هیچ موانعی است. هدف من از اندکی بحث بازشکافنده به حول و حوش انگیزاندن برای فراترکاوی و اندیشیدن عمیق و پرسشگری بوده است. مسئله، ریزشکافی و شرح جزئیات و رفتن به اعماق تاریخ نیست؛ زیرا سایتهای عمومی اینترنتی که تخصّصی نیستند، جای اینگونه بحثها نیست. مقصود و هدف من فقط انگیزاندن و متوجّه کردن دیگران به پیچیدگی مسئله است و اشاره گاه گداری به سیر تحوّلات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و غیره و ذالک اروپائیان نیز تاکید بر غامض و بغرنجزا بودن مسائل وطنی است که به اندیشیدن ژرف در باره ریشه ها و پسزمینه ها و علّتها، منوط است و ملزوم.

همانطور که نوشتم، «سیمرغ»، پرنده ای شبیه دیگر پرندگان شناخته شده نیست. مرغ به معنای «نامیرا، جاودانگی، اصالت تخمه و خودزا بودن» است و هرگز به معنای پرنده نیست؛ بلکه مصوّر کردن تجربیات بی واسطه و کلیدی و هویّتی مردم ایران است. به عبارت ساده تر و گویاتر و همگانفهمتر: «سیمرغ»، اصالت خود انسان در فردیّتش و تصوّر کلّی گردآمد باهمستانی آنهاست که من به دلیل آنکه نمیخواهم وارد زمینه های اساطیری و بندهشی شوم، فعلا از توضیح جزئیات آن صرف نظر میکنم. همان اشاره های کوتاه که کرده ام برای کسانی که بخواهند و اهل جستجوگری باشند، کفایت میکنند. کاستن سیمرغ به مرغ و پرنده، یعنی پایمال کردن کرامت و شرافت خدایی و شاهنشای خود. تمام متولیان ادیان نوری و ابراهیمی [اسلامیّت، مسیحیّت، اسلامیّت] از گذشته های دور تا همین ثانیه های گذرا تلاش کرده اند که انسان را به «هیچ» تبدیل کنند تا بتوانند الاهان خود را در مقام قدرت «کن فیکونی» به خورد مردم بدهند و بر ذهنیّت و روح و روان آنها سیطره ابدی داشته باشند. فروکاستن انسان به «غرایز و سوائقش»؛ یعنی ذلیل و حقیر کردن انسان به موجودی ماتریالیستی که اسیر و محکوم و برده مادام العمر است و هرگز شایسته ارجگزاری نیست. گرفتن «کرامت و شرافت» انسان است و تبدیل او به موجودی بی بو و خاصیّت. «سیمرغ»، آرمان و اوجگیری بزرگی جویی و کرامتخواهی و ارجگزاری به گوهر اصالت خدایی و شاهنشاهی انسانهاست؛ نه تبدیل آنها به مخلوقی تابعیّتی و ذلیل و حقیر. وقتی که «مولوی بلخی» میسراید که:
تو مرغ چارپری تا بر آسمان پَرّی
تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا
باید ایستاد و همچون «سقراط»، ساعتهای مدید در این خوص اندیشید تا به خردلی شناخت دست یافت. اندیشیدن در باره چهار پر بودن انسان که در تصویر گوی بالدار، مجسّم شده است و حتّا الاهیات زرتشتیگری، آن را مصادره به مطلوب کرده و از محتوایش خالی، دقیقا به معنای همین کرامت خدایی و شاهنشاهی آدمیست که چهار فروزه های گوهری انسان را به چهار «بال» تشبیه کرده است تا نشان دهد که انسان میتواند به اوج بزرگی جویهای خودش بدون هیچ رسولانی و انبیا و پیشاهنگانی و رهبرانی و قائدانی و مجتهدانی و امثالهم پرواز کند و راه یابد و کامیاب شود و سپس به ذات خودش مستقل اندیش و بر خویشتن خویش قائم و فرمانفروا شود. ندانستن تفاوت این دو مسئله، فلاکت دوام حکومت فقاهتی و اعوان و انصار او را تضمین خواهد کرد در اشکال خوشرنگ و فریبنده؛ ولی مادام العمر حاکم و مصدّر آمریّت اقتلویی ماندن بر سرنوشت ایران و مردمش.
دیگر اینکه. فرق نمیکند که شیوه نوشتن کلمات و اسامی چگونه اند. اصل مطلب، ریشه معنایی و تجربی آنهاست. «سیاوش/ساووش» به معنای تیرگی نیست؛ بلکه «وش»، سبک شده عامیانه «وخش» است و به معنای «جفتی/یوغی/اتّصالی/آمیختگی/ درهمسرشتگی/درخشندگی» بودن است. تفکّر تجربی ایرانی بر این شالوده است که هر چیزی «دوگانه» ذاتی است؛ یعنی «نرینه + مادینه» با هم است. جنسیّت مطرح نیست. هر پدیده ای این دو ویژگی را دارد. سیاوش، ریشه هایش در تاریکی است که در پروسه فرابالیدن همچون تخمه درخت که در تاریکی خاک زمین است و سپس فرامیشکوفد و پدیدار و روشن [=وخش]؛ یعنی رخشان و درخشنده و آشکار میشود. ولی ریشه هایش در تاریکی هستند. ماه/مهوش. دقیقا همین ویژگی را دارد. ماه در تاریکی است که میدرخشد. چشم آسمان است. همینطور الی آخر. به همین دلیل نیز هست که وقتی «زال» زاییده میشود به «دو رنگ است»: سپید موی و سیاه چشم». که جفت بودن/دوگانه بودن و نرینه =مادینه بودن را به ذات خودش دارد. همینطور کلمه یوزپلنگ به معنای ترکیبی از یوزی و پلنگ است. زیرا یوزپلنگ، دو رنگه است. بحث این موارد جایش اینجا نیست؛ زیرا به دایره اساطیر مربوط میشود که بحثی کاملا فنّی و بسیار طاقت فرساست و از همه مهمتر دایره «خوشه کلمات و پیوند آنها با رویدادها و تجربیات و پدیده ها و غیره و ذالک» است که فعلا آن را به کنار بگذاریم.
کلّ بحث من به گرداگرد یک موضوع تمرکز کرده است و آنهم اینکه برای «برونرفت از باتلاق وضعیّت فعلی ایران و مردم»، هیچ راهی سوای اندیشیدن سنجشگرانه و آفرینشی در باره بُنمایه های تاریخ و فرهنگ ایرانیان نیست و همچنین بررسی انتقادی فراز و نشیب جنایتها و تبهکاریهایی که در طول تاریخ از عصر میترائیسم تا همین عصر حکومت خلفای الله از طرف حکومتگران نالایق و اعوان و انصار خادم آنها که مصدر «قلم» بوده اند و همچنان هستند و از قدیم الایّام تلاش کرده اند که به تحریف و تقلیب و مسخسازی هویّت ایرانیان برای بهره برداریهای امتیازی و منفعتی و قدرتگرایی قلمها بسوزانند و زر مفتها بزنند.
با ذهنیّت امروزی نمیتوان به سراغ تاریخ و فرهنگ مردم خود رفت. باید یاد گرفت که پدیده ها ر آزاد از البسه آویختنی به آنها دید و بررسی کرد و شناخت. اگر بخواهم برای تفهیم موضوع، مثالی دم دست بزنم، باید بگویم که نگاهی به «ستونهای تبلیغاتی» بیندازیدکه در بسیاری از مکانهای شهر برپا کرده اند. آنها دیواره ای قطور از انواع و اقسام تبلیغات را بر خود دارند که هر شش ماه یا شایدم کمتر و بیشتر، کارگرانی می آیند و دیواره ضخیم تبلیغات را از بدنه ستون سمنتی، پاره میکنند و با خود به همراه میبرند تا ستون دوباره به حالت اولش باشد. منظور من از این مثال نیز این است که ما در معنای وسیع ایرانی از کنشگرش گرفته تا آکادمیکر و تحصیل کرده اش باید بیاموزیم که چگونه میتوان ذهنیّت امروزی خود را [= تبلیغات آویخته/تحمیل و تلقین و تعلیم داده شده به ذهنیّت] به کناری گذاشت و یکراست بدون هیچ میانجی به فهمیدن و کسب شناخت تجربیات نیاکان خود همّت کرد. آنانی که در رویکرد خودشان به تاریخ و فرهنگ ایران از ذهنیّت امروزی خود آغاز میکنند بی شک در انتهای رویکرد خود به همان ذهنیّت امروزی خود خواهند رسید و کوچکترین شناختی نیز از تاریخ و فرهنگ مردم خود و دلایل اینهمه قهقرائیها و فلاکتها و فراز و نشیبهای هولناک را نخواهند فهمید و هرگز نیز نخواهند توانست برای چیره شدن بر معضلات فعلی و ساختن آینده ای ارزشمند که در خور کرامت و شرافت و حیثیّت مردم میهنش باشد، گامی ارزشمند را بردارد و فقط میتواند تمام عمر، «در جا بزند».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

چ., 05.06.2024 - 10:05 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
چه علاقه ایی به افسانه چینی،ساکایی

سالام،
نوشته یامقاله را خواندم
دو متن راهم خواندم،.چه علاقه ایی به
این کپی باستانی چینی ،ساکایی باتحریفات ماسیونی !!!
دوست دادم ،این دوعزیز،
بجای این سیاه نامه نویسی ،،
هر دو اگر میرفتند،
رمان ، روزی به درازای یک قرن،
نویسنده قیرقزی چنگیز آیتماتوف را
پیدا می‌کردند، و آنرامیخواند،
هزاران هزاربار برایشان شاید مفیدتر
واقع میشد،
سفارش اکید دارم ، آن رمان را پیدا
کرده ،بخوانند.
بعداز خواندنش جلوی آیینه قرار گرفته
خودرا ببینند،
این نویسنده بزرگ کتاب‌های خوبی دارد،فکرکنم اکثر آنهارا خوانده،
جمیله،ماده گرگ،روزی به درازای یک
قرن،
ووو،،بعدازاینکه این رمان را خواندند،
وجلوی آیینه ماندند،خودرا دیدند،
خواهشن بیایند یک نظری هم بنویسند.

چ., 05.06.2024 - 04:38 پیوند ثابت
نظرات رسیده

امیر ممبینی:

با تشکر از آقای حیدریان
با زمیگویم من از تنوع نظر استقبال میکنم. نوشته ایشان نقد و انتقاد نظر من نیست که نیاز حتمی به پاسخ داشته باشد. طرح نظر خویش است. این جالب است. بین شیوه ی نگاه ایشان و من یک تفاوت جدی وجود دارد. تفاوت این است که ایشان افسانه و اسطوره را از آنچه که هست بیشتر از منشأ واقعی خود دور میکنند تا حدی که میگوید شاه یعنی سیمرغ! وقتی ایشان میگویند شاه نام سیمرغ است پیچیدگی بیشتری به موضوع میدهند. روش من بر عکس تلاش برای دیدن آن واقعیتی است که در آینه ی بزرگنمای افسانه تغییر یافته و ابعاد عظیم یافته است. ایشان سیمرغ را اسطوره در اسطوره میبینند. اما، از نگاه من، سیمرغ همان سیه مرغ، یعنی عقاب است، در حالتی که در برابر آینه ی بزرگنمای اسطوره و افسانه به پدیده ای فرازمینی بدل شده است. در فرهنگ بسیاری از ملل عقاب نمادی از بلندپروازی و قدرت و عظمت و حتی نزدیکی به خدای آسمانها است. از این رو این همه عقاب بر چم کشورها یافت میشود. بر همین منوال، سیاوش هم به فتح واو است و در اصل به معنی سیاه وش، یعنی دارای چهره ی تیره است. ترکیبی از سیاه و پسوند وش. این پسوند در نامهای دیگر مثل مهوش، پریوش، خوروش یا خورشید وش دیده میشود. سیاوش ترکیبی بغرنج ندارد. همینگونه است ترکیباتی مثل پدر سوخته که برایش توضیحات مضحکی آفریدند. پدر سوخته ربطی به پدر سوخته ندارد. سوخته کلمه ایست مرکب از سیاه به اضافه تابه. سیاهتابه. نام سوهته یا سوخته همچنان در میان زاگرس نشینان وجود دارد. پس، پدر سوخته یعنی پدر سیاه تابه یعنی کسی که پدرش رنگ تیره دارد! سیاه سوخته! سیاه و سوخته در رنگ مشترک هستند. سوخته به معنی تیره هم به کار میرود. در کنکاش استوره ها واژه شناسی یک وجه عمده کار است. همه اسرار در زبان نهفته است. هیچ عامل دیگری مهمتر از زبان در کنکاش اسطوره ها نیست. تبدیل سیه مرغ به سیمرغ منجر به نامی میشود که برای انسان عادی رابطه آن با اصل آن گنگ است. اما این گنگی باید به زبان آید و معنی روش گردد. عامه مردم میگویند حضرت علی زولفقار داشت. یا شمشیر دو دم داشت. اما منظور این نبود که شمشیر علی دو تا نوک داشت. در آن صورت که توی شکم کسی فرو نمیرفت!!! منظور این بود که او شمشیر راست دو طرف تیز رومی داشت. به همین سادگی. میگویند شاپور ذوالاکتاف، یعنی شانه سوراخ کن. در حالی که معنی و واقعیت آن شاپور شانه پهن یا چهار شانه یا تنومند است.
پس، من بیشتر به روشی مایل هستم که واقعیت افسانه شده را جستجو میکند نه افسانه افسانه تر شده را.

چ., 05.06.2024 - 02:51 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
در جستجوی باهمستان ایرانی

درود مجدّد بر آقای ممبینی گرامی!
ما از متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاههای باختری چه چیزی میتوانیم بیاموزیم؟.
مختصر و مفید برای ختم کلام جهت پرهیز از جزئیات و نرفتن به اعماق تاریخ.

آنچه که در دامنه تفکّر فلسفی از ارزشی بسیار ستودنی برخوردار و شایان آفرینهاست، مسئله «پرسشها» هستند؛ نه پاسخها؛ زیرا هر «پرسشی» که عمیق، اندیشیده و مطرح شود، میتواند انسان را به جستجو و کشف شناختهای نو ترغیب و تشویق کند. ما باید از خود بپرسیم که بعد از اینهمه فلاکتهای یک قرن اخیر و دو انقلاب خونین و هلاکتبار و دیگر رویدادهای تکاندهنده در فاصله این دو انقلاب [مشروطه و انقلاب 1357] به دنبال چه چیزی بودیم و هنوزم هستیم؟. پرسش کلیدی جامعه ایرانی این است که «فرمانروایی/حاکمیّت چیست؟ و منشا حقّانیـتدهی زمامداران به مقام و پست اداری برای تقبّل «قدرت و اقتدار» از کجا باید ریشه بگیرد؟. طرح این پرسش و اندیشیدن در باره آن نباید ما را بلافاصله متوجّه متفکّران و فیلسوفان و استادان علوم سیاسی در اقصاء نقاط باختر زمین کند؛ بلکه بیش از هر چیز متوجّه «تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم ایران» نسبت به «حاکمیّت و قدرت و اقتدار و منشاء لزیتیماتسیون».

یعنی اینکه ما باید اول بگردیم ببنیم ایرانیان از مناسبات باهمستان و کشورداران، کدامین ایده آلها و تصوّرات و آرزوها و آرمانها را داشته اند، سپس بکوشیم در رویکردمان به دیدگاهها و نظریّه های متفکّران باخترزمینی و تجارب آنها به شرط اینکه بتوانیم بفهمیم و بگواریم که چه میگویند و می اندیشند، در صدد آموختن «متدها و شیوه های آنها» برای گلاویز شدن با معضلات ، شاگردانی خوب باشیم تا در رویکرد و گلاویز شدن با معضلات و مسائل اجتماع خودمان، نه تنها ورزیده فکر و چابک باشیم؛ بلکه در آفریدن ایده ها و افکار نو از زهدان تجربیات تاریخی و فرهنگ مردم خودمان، مهندسینی توانمند و مایه دار باشیم. آموختن از متفکّران و فیلسوفان و اساتید باختر زمینی به این معنا نیست که ما بیاییم و گفتارها و دیدگاههای آنها را حجّت محض بپنداریم و به این توهم مبتلا باشیم که با اقتدا کردن به آنها خواهیم توانست دقیقا به همان نتایجی برسیم که آنها در جوامع خود رسیده اند. چنین تصوّری از ساده نگری و ندیدن کمپلکس پیچیده تجربیات تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و غیره و ذالک جوامع باختری میدهد که ما هیچ تجربه بیواسطه ای از آنها نداریم تا بتوانیم و بخواهیم که به ژرفاها و سوراخ سمبه های ریز و درشت آنها پی ببریم.
بحث در باره «ایده حاکمیّت و لژیتیماتسیون»، بحث اندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای و بنمایه های بُندهشی مغزه فرهنگ باهمستان ایرانیان است که میتواند شالوده های مستحکم و با دوام اصیل مناسبات زمامداران و مردم اجتماع را رقم بزند. من برای طولانی نشدن مطلب فقط اشاره ای گذرا به شیوه انگیخته شدن از تصاویر خدایان و اساطیر ایرانی که چندین سال پیش مطرح کرده بودم، اشاره و تاکید میکنم که فضای بحث و باهماندیشی باز و بدون هیچ مانعی است. هدف باید یافتن راهگشاییها باشد.
بُنپارهای کشورداری و جهان آرایی:
۱- سیمرغ گسترده پر: = پرنسیپ و اصل ثُبات و حقّانیّت داشتن به قدرت و نگاهبانی از جان و زندگی = خرد جهان
آرای مردم ایران بدون هیچ استثناء و تبعیضی = ایده‌ی فرمانروایی / حکومت / Staat – state - Etat.
۲- هفتخوان آزمونها: = ایده و پرنسیپ و اصل متغیّر و جابجایی = دولت / رژیم / Regierung - Government.
۳- رامیاری: = ایده‌ی کشور داری و جهان آرایی = پولیتیک / سیاست / Politik – politic.
۴- سروش: = ایده و پرنسیپ و اصل قانون اساسی و حقوق فردی و اجتماعی.
۵- سگدید: = تئوری و ایده‌ی چشمدید در رویارویی با ناگهانیها و نابهنگامها و نامنتظرات و غافلگیر شدنها در اقیانوس کشمکشها و تنشها و رویدادهای داخلی و پیرامونی و منطقه‌ای و جهانی.
۶- ایرج: = ایده و پرنسیپ و اصل مهر ورزی و جوانمردی.
۷- فریدون: = ایده و پرنسیپ و اصل داد ورزی.
۸- اهریمن: = ایده و اصل «زدار کامه گی و آزار»؛ ولی سرمشق و الگوی رفتار و منش پهلوانی.
۹- ضحّاک: = ایده و اصل عارضه‌ی ستم و جانستانی و خونریزی که باید فقط به بند کشیده و امکانهای فونکسونالیستی اش خنثا و دفع شوند.
۱۰- سیاوش: = ایده و اصل و پرنسیپ راستی.
۱۱- سیمرغ + آناهید + آرمئتی: = ایده و پرنسیپ و اصل تفکّر و فلسفیدن ایرانی = سه پادیک / تریالکتیک اندیشی = سه تا یکتا / ترینیتی.
۱۲- سیمرغ + اهریمن: = ایده و پرنسیپ و اصل «خرد ورزی» = همنهاد / سنتز و همپایی و باهمتازی خرد پذیرنده و آرام و آبستن شونده و ایر راسیونال + خرد انگیزاننده و بار دار کننده و پُر جنب و جوش و آفریننده.
۱۳- بهمن: = ایده و اصل و پرنسیپ هومانی و بشر دوستی و دفع هر گونه گزند و آزار از جان و زندگی.
۱۴- رام نی نواز: = اصل و ایده و مایه‌ی شیرازه‌ی باهمستان انسانها برای جشن آفرینیها و شادخواریها و خودافشانی فروزه‌های بهمنشی انسانها در حقّ یکدیگر.
تمام این پرنسیپها و شماری دیگر که از زیر مجموعه‌های همین چهارده گانه‌ها می‌باشند، به بازشکافی و توضیحهای روشنگر و تفهیمی در جُستارهای جداگانه احتیاج دارند. ئر این باره، توضیح مختصری می‌دهم.
- برای کثیری از ما ایرانیان هنوز که هنوز است «دولت» را معادل و همسان و اینهمانی با «حکومت» می‌دانیم. در حالیکه «حکومت / فرمانروایی» با «دولت» از همدیگر متفاوت؛ ولی مکمّل یکدیگر هستند. دولت، گستره و دامنه‌ی جابجاییها و آزمودنها و به محک زدنها می‌باشد. عالی ترین و بی واسطه ترین تجربیات دینی فرد، فرد انسانها و همچنین «آزادی و استقلال اندیشیدن» همانا «ارجمندی و خدشه ناپذیری گوهر خدایی انسانها» می‌باشد که مغزه‌ی ایده‌ی حکومت را می‌آفریند و تمام سازمانها و احزاب و ارگانها و گروهها و موسسه‌ها و غیره و ذالک باید در پذیرش و ارجگزاری و نگاهبانی از آن، هم نظر و هم کردار باشند.
- در عرصه‌ی دولت فقط ارزشهای اخلاقی برآمده از مذاهب و مرامها و مسلکها و جهاننگریها و ایدئولوژیها و امثالهم و حقوق حقّه‌ی انسانها که در برخی جنبه‌ها با اعتقادات مذهبی و سنّتی و مرام و مسلکی پیوند دارند، می‌توانند به نمایندگان برگزیده‌ی مردم از بهر اخذ پُست و مقام برای مدّت مشخّصی، حقّانیّت هر لحظه تجدید نظری و واپس گرفتنی بدهند. هیچ سازمان و حزب و گروهی، محقّ و مجاز نیست که ادّعا کند با «ارزشهای اخلاقی و ایده آلها و آرمانها و آرزوها و خواستها و نیازها و امیدهای مردم» یک سرزمین، اینهمانی نظری و رفتاری دارد. به عبارت دقیق تر و فرهنگی تر آن؛ «فرّ، گریز پاست و ملک طلق هیچکس و ارثی و تباری و ژنتیکی نیست».
حقّانیت داشتن به قدرت و پُست و مقام در ارگانهای کشوری فقط تا زمانی پا برجاست که تلاشهای مقامداران در سمت و سوی واقعیّت پذیری و ارجگزاری به ارزشها و پرنسیپها و اصلهای فرهنگ باهمستان مردم ایران باشند و مردم نیز همخوانی رفتارها و گفتار‌ها و تصمیمات مقامداران را با اصلها و پرنسیپها و ارزشهای فرهنگی [ = مهر و داد و راستی و گزندناپذیری جان و زندگی ]، گواهی بدهند و بپذیرند. به سخن دیگر؛ «بُنمایه‌های فرهنگ مردم» هستند که روشها و تصمیمها و سیاستهای مقامداران را متعیّن و سمت و سو و اعتبار می‌دهند؛ نه بر عکس.
- هر مذهبی و ایدئولوژیی و مرام و مسلکی و فرقه‌ای و حزبی و گروهی و امثالهم فقط پیکریابی نسبی و کرانمند؛ ولی ضروری از نوعی تاویل و تفسیر ارزشها و ایده آلها و آرمانها و امیدهای مردم می‌باشند و خواه ناخواه، وجود و رسمیّت علنی داشتن «کثرت نامتعارفان در دامنه‌ی دولت» ، نه تنها ضروری و ملزم می‌باشد؛ بلکه بدون کثرت دیدگاهها، هیچ دولتی به قدرت، هرگز حقّانیّت ندارد. به همین سبب، یکدستی دولتها و حکومتها در دامچاله‌های ایدئولوژیکی و مذهبی و نظریّه‌های توتالیتری فرو افتادن، به معنای حاکم بودن استبداد محض می‌باشد. (مثل ولایت فقاهتی در ایران امروز). در گستره‌ی دولت، هیچ کدام از نحله‌ها و گرایشها و فراکسیونها، محقّ و مجاز نیستند که خود را با «ارزشها و آرمانها و ایده آلها و امیدها و آرزوهای مردم یک سرزمین»، اینهمانی بدهند و بر آن باشند که در یک بند و بست ناخجسته و با کاربست خُدعه‌ها و سیّاسیگریهای مافیایی به حکومت مطلق، تبدیل شوند. نوع و برداشت خاصّ فردی و گروه پسند از ارزشها و آرمانها و ایده آلها هرگز به معنای تمامیّت جلوه‌های پیدا و ناپیدای ارزشها و آرمانها و ایده آلها نیست.
- هیچ فراکسیون و حزب و سازمان و گروه و فرقه و گرایشی محقّ و مجاز نیست که به نام «مالک و مروّج و مبلّغ حقیقت انحصاری و امتیازی» حکومت کند. در هر زمان و مکانی فقط آن برداشتی از «حقیقتها»، ارزشمند و شایسته‌ی ارجگزاری می‌باشند که با «پرنسیپها و اصلها و بُنمایه‌های فرهنگ باهمستان مردم»، همخوانی و جنبه‌ی آرایشگری و زیبا پروری و بالندگی و گشوده دامنه تر کردن «گستره‌ی فرهنگ باهمستان مردم» را داشته باشند و چرخدنده‌ی آن حقیقتها با چرخدنده‌ی تمام ارزشهای مقبول فرهنگی مطابقت کنند تا بتوانند برای مدّتی کوتاه، شانس ارزشمند بودن خودشان را بیازمایند. به همین علّت، «حقیقت»، مُعضل فردیست؛ نه مسئله‌ی جمعی. اینست که هر کسی در کشف و شناخت «حقیقت» بایستی به تن خویش بکوشد. ولی در دامنه‌ی دولت، مدافعان و یسل کشان هیچ حقیقتی، جواز سهیم شدن ندارد؛ زیرا حقیقتی که به قدرت برسد یا در پُرسمان قدرت بخواهد دخالت متعیّنی بکند، فقط می‌تواند «معلّم و مدرّس و آمر و طلبکار و زورگو» از آب در آید؛ نه کشور دار و غمخوار و مسئول رسیدگی به فلاکتهای باهمستان مردم.
- «دین» بر خلاف معنای تقلیب و تحریف شده‌ی آن در متون اسلامی هرگز به معنای شریعت و گردن نهادن به فتاوی مجتهدان و آتوریته‌های مذهبی نیست. اساسا دین در معنا و متون ادبیّات اسلامی / قرآنی به شدّت، ضدّ «وجدان فردی و فرهنگ باهمستان انسانها» می‌باشد. «دین در فرهنگ ایرانی همانا وجدان خویشآفریده و پروسه‌ی پدیدار شوندگی سیمرغ درون انسانها در جلوه‌های پدیداری اش» می‌باشد. به همین دلیل، شرایع بر آمده از اسلامیّت باید بدون امّا و اگر و چون و چراهای آزارنده از توابع و تسلیم محض شدن به «تجربیّات دینی فرد، فرد انسانها» بماند تا شایسته‌ی احترام نیز باشد. به عبارت دقیق تر و ریشه‌ای تر و فلسفی تر؛ «خدا، هرگز و هیچگاه، حکومت نمی‌کند؛ بلکه فقط پیوند بی میانجی و سر راست با انسانها دارد و هر گونه واسطه‌ای را نیز به کنار می‌زند».
- «حقّانیّت = لژیتماتسیون» در هر زمان و مکانی از بُنپارها و اصلها و پرنسپهای فرهنگ باهمستان و ارزشهای برآمده از آن هست که استنباط و استخراج می‌شود و «مشروعیّت = مطابقت داشتن با شرایع اسلامیّت» هرگز به معنای «حقّانیـّت / لژیتیماتسیون» نیست و اتّفاقا از خاصمان و کینه توزترین ناقضان «حقّانیّت = لژیتیماتسیون» می‌باشد. در جامعه‌ای که «حقّانیّت = لژیتیماتسیون» وجود داشته باشد، تصمیمها و استنباطها و روشها و رفتارها به فتاوی شرعی به هیچ وجه؛ محتاج و ملزم و وابسته نیستند؛ زیرا آنچه «حقّانیّت» دارد به «مشروع بودن» هرگز منوط و وابسته و محتاج نیست. اینکه سازمانهایی و حزبها و گروهها و نحله‌ها و فرقه‌هایی بخواهند برای سهیم شدن در قدرت و دولت به «مشروعیّت» استناد کنند، هرگز دلیل مکفی و برحقّی برای آنها ایجاب نمی‌کند. هر قدرتی بایستی حقّانیّت خودش را از پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم و «آفرینگویی مردم» اخذ کند؛ نه از «کتاب و سنّت و نصّ و آموزه و ایدئولوژی و امثالهم». مسئله‌ی گزینش در دامنه‌ی حکومت / فرمانروایی با گزینش در دامنه‌ی دولت از یکدیگر متفاوت می‌باشند و تا زمانی که تفاوت این دو دامنه را از یکدیگر با وضوح و شفّافیّت تام نفهمیم و ندانیم و نیرویی برای تمییز و تشخیص دادن این دو تفاوت در مغز و روانمان نداشته باشیم، بحث کردن و قلمفرسودنهای شبانه روزی در رسانه‌های مختلف، هرگز کارگشای مُعضلات و مسائل سرزمین ما نخواهد بود و درب فجایع میهن و رنج استخوانسوز مردم ما بر همین پاشنه‌ای خواهد چرخید که قرنهاست می‌چرخد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

س., 04.06.2024 - 16:59 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
خوانش متون کلاسیک

باز هم دروود بر آقای ممبینی گرامی!
سخنی دیگر.

3- وقتی که بر آن میشویم تا متون ادبیات کلاسیک فارسی را – فرق نمیکند دیوان شاعران باشند یا متون نثری/ادبی/تاریخی/قصّه ای/داستانی – در هر صورت در رویکرد ما به خوانش متون باید ششدانگ حواسمان را جمع کنیم که چه چیزهایی نامتعارف و غریب و شگفت و دیگرسان در قلم نویسندگان و شاعران عبارتبندی شده اند که خلاف معانی رایج و معمول هستند و در لابلای متون و ابیات شاعران، پراکنده شده اند. همچنین تصاویر و اسامی و نامهایی که آنها صحبتشان را میکنند؛ مخصوصا نام ستاره ها که با خدایان ایرانی اینهمانی دارند.
یک مثال ساده از تجربه خودم برایتان ذکر میکنم. نخستین بار که کتاب «سیاستنامه» اثر «خواجه نظام الملک» به دستم افتاد به تصحیح زنده یاد «عبّاس اقبال آشتیانی» بود. یکی از چشم و چراغهای ستودنی و دوست داشتنی و مایه دار فرهنگیان ایران. به دو مورد از مواردی که بسیارند و شایان اندیشیدن و پرسیدن و ژرفکاوی عمیق اشاره میکنم که «خواجه نظام» به صورت موجز و گریزپا از آنها ذکری کرده و سپس به روضه خوانی خودش ادامه داده است. در فصل اندر جاسوسان فرستادن می آید که: «.... و همه اسیران را آزاد کردند و من هم خلاص یافتم. دیگر باره، میان «یاوگیان» آمدم و خدمت کرده ایشان را». سپس زنده یاد «اقبال آشتیانی» توضیحاتی در باره «یاوه» در ذیل مطلب داده است که بر شالوده دانش و سواد خودش بوده است و کاملا صحت دارند ولی هیچگونه نتیجه گیری نتوانسته است از آنها بکند.

من بلافاصله به دور واژه «یاوگیان» خط کشیدم و در حاشیه کتاب نوشتم:. «یاوگیان، چه کسانی بودند و چرا نامشان یاوه بود؟.» در تحقیقاتم متوجه شدم که «یاوه»، یکی از نامهای سیمرغ است و آنانی که خودشان را «یاوگیان» مینامیدند و سپاهی را تشکیل میدادند که هیچ سردار و فرمانده ای نداشتند، در حقیقت، داوطلبان و پیکارگران آزادمنشی بودند که هر کجا، زندگی و جان در خطر بود؛ بلافاصله در همانجا برای دفع شرّ؛ نه غالب شدن و کشتار و قتل عام و غارتگری حاضر میشدند. در حقیقت، «پاوگیان»، سپاه سیمرغیان بودند که نگهبان و پرستار جان و زندگی از خطر گزند و آزار به خویشکاریهای خود همّت میکردند بدون هیچ پاداشی و توقّعی و امتیاز خواهی. سپس به دنبال مطالعه خودم رسیدم به قسمتی در باره «خروج بابک خرّمدین» و متوجّه شدم که هشت سطر آن را زنده یاد «اقبال آشتیانی» به دلیل آنکه «شایسته تدریس نبوده اند از متن، حذف کرده است»!. بلافصله کنجکاو شدم که «هشت سطر حذفی»، چه بوده اند؟. این بود که سراغ نسخه های دیگر «سیاستنامه» رفتم و متوجّه شدم که تمام اساتید ایرانی از زنده یاد «اقبال آشتیانی» تبعیّت کرده و هشت سطر را در متن، همچنان «حذف» کرده اند. من، آرام و قرار نگرفتم و گفتم بی شک، شرقشناسان و ایرانشناسان قدیم اروپایی، حتما یک نسخه آن را داشته اند و منتشر کرده اند. این بود که به جستجو افتادم و سر انجام موفّق شدم بعد از ماهها کلنجار رفتن، نخستین نسخه چاپ دو زبانه «فرانسوی- فارسی» را گیر بیاورم که چاپ اول بود و خیلی هم آش و لاش. ولی بی نهایت من از یافتنش خوشحال بودم و هنوزم دارمش. بالاخره آن هشت جمله حذفی را پیدا کردم و دیدم که «معتصم، خلیفه عبّاسی» بعد از سرکوب جنبش بابک خرّمدین، «سه تا از خواهران باکره او را دستگیر و در عرض یک شب به همه آنها تجاوز کرده بوده است». این مسئله بند یقه غیرت زنده یاد «اقبال آشتیانی» را به شدّت تنگ کرده بوده است؛ طوری که به جای رسوا کردن جنایتهای خلفای اسلامیّت به لاپوشانی و استتار و حذف آن واقعه دلخراش رو آورده است.
مسئله ما، مسئله صمیمت و صداقت و رادمنشی در رویارو شدن با تمام ناملایمات و فلاکتها و جنایتها و بیدادگریهایست که در حقّ مردم ایران تا امروز شده است. بدون رادمنشی و گشوده فکری و مسئولیّت و وفاداری به پرنسیپ «دانشپژوهی و اندیشیدن فردی» نمیتوان به هیچ شناختی دست یافت؛ طوری که بتوان با تکیه به آن، خردلی در سازندگی و تحوّل و دیگرسان کردن وضعیّت اسفناک ملّت و سرزمین خود گامی برداشت. رویکرد ما به تاریخ و فرهنگ ایرانیان باید همچون جویندگان «طلا» باشد که خروارها خاک را سرند میکنند تا یک گرم، طلای ناب پیدا کنند. نباید از یاد برد که جنگیدن علیه تاریخ و بُنمایه های فرهنگ ایرانیان در جامعیّت وجودی، سبقه ای هزاره ای دارد، نه دهه ای. به همین سبب باید خیلی با هوشیاری و مسئولیّت و دلیری به کاویدن پرداخت و با صداقت تمام، محصول کاوشهای خود را به طور مستدل و با برهانی قویمایه عبارتبندی کرد و هرگز از هیچ آئوتوریته ای نیز نهراسید و تسلیم تمسخر و انکار و تهمت وطعنه آنها نیز نشد. شناختی که محصول کاوشها و تامّلات و پرسشها و شکّاکیّت و آزمونهای فردی باشد، شرف دارد به تلقیناتی که اتیکت علمی-آکادمیکی دارند و راه به هیچ دهکوره متروکه ای نمیبرند و اصلا و ابدا کوچکترین تاثیری نیز در پروسه شناخت و دانش ندارند، اگر نخواهم بگویم که باری سنگین و مزخرف بر دانشپژوهی و سدّی صخره سان در برابر دانش و شناخت متّقن هستند. (همچنان ادامه دارد این سخن).
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

س., 04.06.2024 - 13:42 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
تحریفها و تقلیبها و مسخسازیها

مجددا درود بر آقای ممبینی گرامی!
تحشیه ای دیگر.
پیش از ادامه سخن، از شما و خوانندگان محترم برای خطاهای تایپی عذرخواهی میکنم. شما خودتان میتوانید آنها را تصحیح کنید. من برغم اینکه مواظب هستم، ولی به دلیل سرعت در تایپ کردن و دنبال کردن فکر، کمتر حواسم به خطاهای تایپی است. بیشتر فکر را دنبال میکنم، زیرا گریزپاست و من نمیخواهم که آن را از دست بدهم. خطاهای تایپی را میشود بعدا تصحیح کرد، ولی افکار گریزپا را سخت میتوان دوباره به یاد آورد.
2- چرا واقعه هولناک 1357 و سیطره یابی طیف آخوندها و فقها بر ایران و سرنوشت مردم و فعال کردن گیوتین خونریز الهی در حقّ مردم ایران باید ایرانیان را به طور کلّی بیدار میکرد و به خود می آورد و پرسش کلیدی «ما کیستیم و چیستیم؟» را موضوع خویشکاریهای انتقادی در رویارویی با زمامداران نالایق و سنجشگری معضلات و مشکلات فرهنگ و تاریخ میهنمان میکرد؟. نگاهی جهت آگاهی عمیق از رویدادهای تاریخ کشورهای اروپایی؛ بویژه آلمان و فرانسه و انگلیس و ایتالیا و اسپانیا و کلا دایره کشورهای اروپایی که با مسیحیّت گلاویز بودند، نشان میدهد و اثبات میکند که تلاش متفکّران و فیلسوفان و شاعران و نویسندگان و رمان نویسان اروپایی در رویکرد خودشان به «اساطیر یونان و روم»، در جستجوی کدام «پرنسیپها و اصول زیرساختی» از بهر ایجاد تحوّلات بهره آور و ارزشمند و حقوقی و انسانی در بستر میهن و آیین کشورداری کشورهای خودشان بودند؟.

زمامداران و قدرتمندان حاکم که بی لیاقت و فاقد فرّ بوده اند و هستند، همیشه از کهنترین ایّام تا امروز از رویکرد کنشگران و تحصیل کردگان و کلا طیف «فرهنگیان» به تاریخ و فرهنگ جامعه، وحشت مرگبار داشته اند؛ زیرا به پتانسیلهای تخمه ای و آفریننده تجربیات نیاکان مردم که در معدن گذشته های سپری شده؛ ولی تجمع یافته در «ناخودآگاهبود انسانها» لمیده اند، آگاهند و هراس از این دارند که چنان تخمه هایی مبادا از نو زاییده شوند و تمام کاسه کوزه اقتدار و قدرت آنها را واژگون و سر به نیست کنند. [وحشت میرزای شیرازی در دوران جنبش تنباکو از بازگشت خدایان اساطیری و عصر جاهلیّت ایرانیان که دقیقا همان عصر «فرمانروایی زنخدایان و کثرت خدایان و دمکراسی سکولار به تعبیر امروزیان» بوده است، دلیل مکفیست برای اثبات خصومت و کینه توزی طیف آخوندها و متعگان آنها علیه تاریخ و فرهنگ ایرانیان] به همین دلیل است که در تاریخسازیهای حکومتی و تحریف و تقلیب و مسخسازی و اراجیفبافی در باره گذشته و فرهنگ و تاریخ مردم، خیلی تلاش میکنند و مواظب هستند که اصالتهای فرهنگی و تاریخی و تخمه های مستعد آفرینش به هیچ وجه به خاک مغز اندیشنده و پرسنده و شکّاک معاصرین نفوذ پیدا نکنند.
امّا آنانی که خود را کنشگر و دلسوز و مسئول و متعهد و با وجدان میدانند و بر آنند که بر مصیبتهای مردم میهن خود چیره شوند، باید هنر پیکارگری و خویشکاریهای رادمنشانه را از یک طرف در مصاف با مقتدرین خونریز و از طرف دیگر در آگاه و بیدار کردن و روشنگری اذهان مردم با دلاوری و استدلال و منطق و راستمنی به پیش ببرند تا مردم خودشان با حکومتگران نالایق رویارو شوند و حقّ و حقوق ذاتی خود را از آنها بخواهند و چنانچه حکومتگران نتوانند پاسخگوی خواسته های به حقّ و بنیادی مردم باشند، آنگاه مردم نیز مجاز و محقّند که آنها را سریع، خلع و معزول و چنانچه مرتکب جنایت و کشتار و تبهکاری و غارتگری و تجاوز و امثالهم شده باشند، دادگزاری حقوقی کنند.
تا چیزی از زهدان تاریخ و فرهنگ مردم در وجودشان ریشه نداشته باشد، محال است که به ضرب و زور بتوان انسانهای جامعه را به اجرای قوانین و مقرّرات و لوایحی ملزم کرد که زاییده تجربیات و آرمانها و آرزوهای خودشان نباشند. برای ایرانیان، «خدا»، تصویر و تصوّری از «آهنگ و رقص و نگاهبانی جان و زندگی و همبازی و ساقی می ریز و مطرب شادخواری» بوده است و هرگز نمیتوانسته حسب تجربیات بی واسطه نیاکان مردم ایران که نسل به نسل در آداب و رسوم و اعتقادات و رفتارها و غیره و ذالک دوام آورده اند، بپپذیرند که «خدا»، آمر به قتل و خونریزی و شکنجه و غارت و ستم و بیداد باشد. چنین تصوّری، ایرانی جماعت از «خدا» اصلا و ابدا نداشته است. وقتی که «عبید زاکانی» میگوید که: «خدا= خوان یغماست». ما امروزیان با ذهنیّت اماله ای خودمان تصوّر میکنیم که خدا، ابزار غارتگری و چپاول است. در حالیکه «یغما بودن خدا» به معنای «سفره گشوده و گسترده بودن» اوست که همه موجودات گیتی از انسان بگیر تا جانوران و پرندگان و گیاهان و غیره و ذالک بر گرداگرد آن نشسته اند و همچون میهمانانی عزیز در حضور او گرد آمده اند. «یغما» به معنای غارت و چپاول از تحریفاتیست که در پروسه جنگ خانمانسوز الاهیات زرتشتیگری بر ذهنیّت ایرانیان تحمیل شده است تا تصویر «سیمرغ» را از اذهان آنها بزدایند و به جایش «خدای نوری اهورامزدا» را بگذارند که هر چیزی از آمریّت او ناشی شود. و دقیقا همین گونه تصوّر داشتن از «خدا» علیه تجربه مستقیم و بی واسطه ایرانیان از «خدا» بوده است. چونکه ایرانی حسب تجربیات عریانش بلاواسطه با خدا هم آغوش و همبستر و همباز و همیال و همتراز و همسخن و همردیف و درهمسرشته بوده است. خدا، هیچگاه و هرگز برای ایرانی، نیرویی ماوراءطبیعی، فراسوی کائنات نبوده که آمر «کن فیکون» باشد و مصدر امریّه جات منکری و معروفی. مثلا هیچکس از خودش تا امروز نپرسیده است که چرا کردهای یزیدی مقیم عراق، نام دخترانشان را «جنده» میگذارند؟. «جه»، یکی از نامهای سیمرغ است و جنده؛ یعنی خداوند مهرورزی که همان سیمرغ است. اقوام کرد که اصیل ترین و قدیمیترین، قوم ایرانی هستند در آداب و رسوم و زبان کردی، در حفظ اصالت فرهنگی ایرانیان، بیشترین نقش را دارند. مثلا فرهنگ لغت کردی «هژار» از کوششهای زنده یاد«عبدالرحمن شرفکندی» برادر زنده یاد «صادق شرفکندی که به دست مزدوران ولایتی به قتل رسید»، یکی از شاهکارهای بی نظیر است برای راهیابی به کشف و شناخت تصاویر اصیل خدایان ایرانیان. همینطور «برهان قاطع» اثر «محمد حسین برهان تبریزی» که در نوع خودش بی همتا و معدنی عظیم از جواهرات گمشده است. «پتیاره» نیز یکی دیگر از نامهای سیمرغ است که بدنام شده است. الاهیات میترائیسم و زرتشتیگری و اسلامیت تا توانسته اند تمام نامها و نشانه های خدایان ایرانی را بدنام و زشت کرده اند تا از این طریق بتوانند دوام حکومتهای ناحقّ و ستمگر و خونریز و غصبی خود را توجیه کنند و مردم را از طغیان و اعتراض و انقلاب و مقاومت سربپیچانند. تمام آنچه که در تاریخ و فرهنگ ایران، معانی تقلیبی و ضد و نقیض دارند از پیامدهای جنگ تخریبی الاهیات میترائیسم و زرتشگیری و به دنبالش الاهیات اسلامیّت و دیگر ادیان سامی بوده است که قرنهای قرن در رقابت با یکدیگر به فلاکت اجتماعات بشری تا امروز سعی بلیغ الهی کرده اند!.
مسئله تصاویر اسطوره ای با زایش و پوست اندازی و نوزایی خود ما ایرانیان سرو و کار دارند. ماییم که بی واسطه میتوانیم با تصاویر اسطوره های خود پیوند انگیزشی ایجاد کنیم و از غُل و زنجیرهای آویخته به روح و مغز و روانمان بگسلیم و «آگاهبود فردی و اجتماعی» خودمان را پی بریزیم و کرامت و شرافت و اصالت انسانی و ایرانی بودن خودمان را رقم بزنیم. این به معنای این است که ما باید یاد بگیریم با «تاریخ و فرهنگ مردم خودمان» رویکردی «سنجشی-آفرینشی» داشه باشیم؛ نه ستیزگری و انکاری و اهمالکاری و بی اعتباری. کسانی که تاریخ و فرهنگ سرزمین خود را تحقیر و بی ارج و قرب میکنند، هیچگاه در انظار جهانیان، مردمی با کرامت و شرافت و لایق محسوب نمیشوند؛ بلکه انگلهایی به شمار می آیند که همچون پارازیتهای بی بو و خاصیت بر کره زمین پراکنده اند. فرهنگ و تاریخ برای تکبر و غرور بی جا و تعلیق و تحشیه نویس نیست؛ بلکه فرهنگ و تاریخ، زهدان نوزایی و خویشآفرینی و زایشهای نو به نو شدن و آفرینشهای تازه به تازه است. آن که غرور کاذب و تکبّر و تبختر برای به رخ کشیدن شخصّتها و آفرینشهای پیشینیان دارد، هیچ چیزی بر تلاشهای پیشینیان نمی افزاید که چه بسا بر نابودی آنها از راه غرور کاذب و بیخود نیز بیفزاید. غرور حقیقی در آفرینشهای نو به نو است؛ نه قیافه گرفتهای من آنم که فلان و بیسار. انسانها در بطن تاریخ و فرهنگشان است که هویّت دارند و شایسته احترامند. ملّتی که تاریخ و فرهنگ خودش را تمسخر میکند یا هیچ می انگارد، هیچگاه در هیچ مجامعی، محترم قلمداد نخواهد شد؛ ولو عالیترین تیتلها و استعدادها و غیره و ذالک را همچون جواهر آلات به خودش آویزان کرده باشد. کرامت آدمی، محصول اصالت وجودی خود آدم است؛ نه انگشتری عاریتی در انگشتان خویش.
هدف از اندیشیدن در باره بُنمایه های تجربی نیاکان و بویژه اساطیر و تصاویر اصیل خدایان ایرانی؛ یعنی کشف و شناخت «سی و سه خدایی» که از طرف موبدان میترائیسم و زرتشتیگری و اسلامیّت در تاریخ و فرهنگ ایران مدام تقلیب و تحریف و مسخسازی و مصادره به مطلوب شده اند تا با استقرار «تک خدایی»، حکومتگری و جنایتها و تبهکاری نالاقترینها را از بهر امتیازخواهیهای نجومی خودشان و اعوان و انصارشان توجیه تراشی کنند. آنچه را که امروزیان با کاسه گدایی و سطح فکر بی بو و خاصیّت خود در اقصاء گوشه و کنار دنیا دنبالش میگردند، باید از «زهدان تجربیات مایه ای مردم خود» زایانند تا اصالت و دوام داشته باشد. با لباسهای عاریتی هیچکس نمیتواند تمام عمرش برای نسلهای مختلف، مادری خیّاط و پدری پارجه دوز بار آورد. زهدان نوزایی مردم ایران و شاهرگهای خلع و معزول سلسله خلفای الله، دقیقا در رویکرد ما به تاریخ و فرهنگ و بُنمایه های اساطیر و تصاویر ملتمان است که امکانپذیر میشود؛ ولاغیر. آنچه در اروپا، زمینه های بازاندیشی و نواندیشی و مدرن و مدرنیته و پست مدرن و عصر هوش مصنوعی را امکانپذیر کرد، «حضور و نقش بسیار عمیق تصاویر اساطیر یونان و روم باستان» بود که چرخهای پر توان دگرگشتهای فکری و روحی و روانی و اجتماعی و دانشورزی و اکتشافات و اختراعات و غیره و ذالک را فراهم کردند و همچنان فراهم میکنند. غفلت ما از پرداختن به تصاویر اساطیر ملّت خودمان تا امروز باعث شده است که نه تنها مقهور حکومتگران نالایق و خونریز بمانیم؛ بلکه در تاثیر پذیرفتن از افکار و ایده های دیگران و استقلال فکر و زاینده ایده های بدیع شدن برای پیوستن به جهان امروز و پا به پای دیگر مردم جهان، ناکام و وامانده شویم و فقط خیلی که هنر کنیم، مقلّد و بازخور و بازگو و تابع و از لحاظ ادا و اطوارهای ظاهری، مشابه دیگران یشویم؛ امّا اصیل و متفکّر و زاینده و جوینده هرگز و هرگز. (این صحبت ادامه دارد)
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

س., 04.06.2024 - 09:23 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
اندکی بازگشایی و تشریح مطلب

درووود مجدّد بر آقای ممبینی گرامی!
بحثی کوتاه در باره نظر ارائه داده شده.
برای پرهیز از توضیح جزئیات و فنّی نشدن مطلب، ترجیح میدهم که رئوس مسئله را در زبانی سلیس و گویا شرح دهم.
1- سیمرغ، در حقیقت تصویر «گردآمد تجربیات بی واسطه ایرانیان بر حول و حوش اصل و پرنسیپ در کنارهمزیستی و تشکیل باهمستان/اجتماع/جامعه در کنار یکدیگر» است . به دلیل آنکه مفاهیم فلسفی از تلاشهای بعدی انسانهای کره زمین بوده است، مردم اجتماعات تلاش میکردند که تجربیات خود را در تصاویر اسطوره ای و بُندهشی محفوظ نگاه دارند و از طریق حکایتها و قصّه ها و داستانها به دوام آنها نسل به نسل همّت کنند. سیمرغ در اصل ، هیچ پرنده ای نیست. سیمرغ در حقیقت، «آهنگین بودن و پرنسیپ باهمآیی و همخوانی قوای آدمی در هارمونی ارکستراسیونی و رقص گونه به ذات خودش با محیط زیست و گیتی و دیگر موجودات و کیهان است». تبدیل آن از خداوند مهر و نگاهبان و پرستار جان و زندگی به عقاب جنگی از تحریفات و مسخسازیهای الاهیات زرتشتیگری است.

ناگفته نگذارم که «فردوسی» سراینده تجربیات ایرانیان به نظم بوده است و هرگز چیزی از خودش را نبافته است و تخیّلات خودش را عبارتبندی نکرده است؛ بلکه دقیقا حسب آنچه که از لحاظ متون کتبی در اختیارش بوده و همچنین با تکیه به اعتقادات رایج بر ذهنیّت مردم ایران کوشش کرده است که تاریخ شفاهی و تحریری و بنمایه های کلیدی مردم ایران را در جامعیّت وجودی به صورت نظم در سبک حماسی با محتویات تراژیک بسراید، درست عین «هُمر» که تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم «یونان» را در آثارش «ایلیاد و اودیسه» سروده است. «شاهنامه» را باید به کردار «تاویلی» از تصاویر و تجربیات اصیل ایرانیان نسبت به زندگی و گیتی و کیهان و انسان و خدا به طور کلّی در نظر گرفت؛ نه به حیث کتابی شعری که ساخته و پرداخته ذهنیّت و خیالات و فانتزیهای فردوسی باشد!. اندیشیدن در باره «تصاویر اسطوره ای و بُنیانهای بُندهشی» به مغز فلسفی بسیار نیرومندی منوط و وابسته است که بتواند در لایه های تصاویر اسطوره ای که حجمی بسیار قوی و پیچیده از تداخل و سرشته شدن تجربیات گوناگون را در بطن خودشان حمل میکنند، با ظرافت و حوصله و ژرفبینی از یکدیگر تفکیک و گام به گام در زبان فلسفی و شایان تفکّر بازاندیشید. دامنه تصاویر اسطوره ای و بُنیانهای بُندهشی به قدری وسیع است که میتوانند همواره در تمام دورانهای نسلهای اجتماع به حیث تصاویر انگیزشی نقش ایفا کنند و نسلها را به زایش ایده ها و تفکّرات نو به نو بیانگیزانند. نگاهی ساده و عمیق به برداشتهای که متفکّران و فیلسوفان و شاعران و نویسندگان و رمان نویسان و نقّاشان و موسیقیدانان و کشورداران اروپایی و به طور کلّی دایره دنیای غرب از «اساطیر یونانی و رومی» داشته اند، نشان میدهد و اثبات میکند که تاویل اساطیر، نه به دلیل اسطوره ای بودن آنها، بلکه به دلیل انگیزشی و غنای تجربی نهفته در آنهاست که استعدادهای مایه دار را به آفرینش افکار و ایده ها و دیدگاههای نو به نو می انگیزانند و همواره در غنای خود، چشمگیر و پُرمایه تر میشوند، زیرا هر تاویلی، نه تنها سرچشمه اش از مایه های اساطیری و تصویری است؛ بلکه شاخه ای دیگرسان از اصل تصویر است که غیر مستقیم بر گستردگی و دوام و موثّر بودن تصویر مدد میکند؛ آنهم به این شکل که با گشوردن چشم اندازی نو به تحوّلات روحی و فکری و رفتاری انسانها کمک میکنند تا به چیزی بازنمانند و نپوسند؛ بلکه مدام د حالت سبکباری و شیدایی و تازگی و تری و بزییند. هیچکدام از تاویلاتی که متفکّران و فیلسوفان و کلّا فرهنگیان جوامع اروپایی از اسوطوره های یونانی و رومی کرده اند با اصل اساطیر یونانی و رومی اینهمانی ندارند. بنابر این اندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای و بُنمایه های بُندهشی نباید به برداشتهایی بازمانند که از «چشم انداز امروزی ما» به آنها نگریسته میشود. شانس بزرگ سالم ماندن تصاویر و اساطیر یونانی و رومی در مقایسه با «تصاویر و اساطیر و مایه های بُندهشی ما ایرانیان» در این نکته کلیدی نهفته است که اساطیر یونانی و رومی از دستبرد «تحریف و مسخسازی و تقلیب و تهیمایه کردن و بی معنا شدن» تصاویر و اساطیر مصون مانده اند. متاسفانه موبدان الاهیات میترائیسم و زرتشتیگری به دلیل آنکه میخواستند «دین دولتی-ایدئولوژیکی» از بهر حفظ و تداوم اقدار و سیطره و قدرت و امتیاز شاهان قدرتپرست و بی فرّ بسازند تا حقّانیّت و لژیتیماتسون را نه بر شالوده آفرینگویی و فرّ و فروزه و هنرهای آزمایشی شاهان؛ بلکه بر پایه ایمان و تسلیم و مطیع بودن به الاهیّات حاکم تضمین و تامین کنند به تحریف و متلاشی کردن و مبارزه با «بُنمایه های فرهنگ باهمستان مردم ایران » برآمدند. »شاه شدن» در ایران و حقّانیّت داشتن به فرمانروایی، مسئله بسیار کلیدی برای مردم ایران بوده است؛ زیرا شاه باید دقیقا گرهگاه حفظ و تامین و تضمین و اجرا کننده «بنمایه های فرهنگ باهمستان» مردم باشد؛ نه آمری که به امریّه و سیطره و قدرت و امثالهم و کاربست ابزارها و ارگانهای سرکوب تکیه و مسلّط باشد. به همین دلیل، کسانی میتوانستند «شاه» شوند که با فروزه های تصویر «سیمرغ»، اینهمانی داشته باشند و مردم، آنها را با آفرینگویی بر فرّ و فروزه هایشان انتخاب کنند. در ایران، هیچگاه و هرگز، پادشاهی، رویدادی « ارثی» نبوده است که از پدر به پسر برسد؛ بلکه پروسه ای «انتخابی و آزمایشی و پیوسته پیمان بستن نو به نو با مردم بر سر حفظ و نگاهبانی و ارجگزاری به پرنسیپهای فرهنگ باهمستان» بوده است. دقیقا همین مسئله برای آدمهای قدرتپرست، معضل ساز و مانع بزرگ محسوب میشده که زمینه را برای مبارزه و جنگ علیه مردم و بُنمایه های فرهنگشان آغاز کرده بودند. دُرست عین کاری که آخوندها و فقها با اسلام و مردم ایران تا امروز کرده اند و همچنان به جنگ و جدال علیه مردم و فرهنگشان مشغولند. مشکل کلیدی که موبدان هرگز نتوانستند آن را در تمام دستکاریها و تحریفات خود به طور کامل اجرا کنند، این بود که فرهنگ مردم ایران به قدری قویمایه و شیرازه اش مستحکم و با دوام بود و هنوزم هست که مجبور شدند فقط به تحریف معانی و شکل و شمایل تصاویر تا میتوانند کوششها کنند. به همین دلیل در مطالعه متون مختلفی که از زرتشتیگری باز مانده اند، مانند اوستا و وندیداد و دینکرد و غیره و ذالک میتوان تمام ردّپاهای تحریفات را به آسانی و با تدقیق شدن و مقایسه متون به آسانی کشف کرد و شناخت. مهمتر از همه، زبانهای اقوام ایرانی و زبان عربی، از شاهکلیدهای پر مفز و مایه برای کشف و شناخت «ریشه ها و بُنمایه های اصیل تجربیات ایرانیان و تصاویر اسطوره ای» هستند که میتوانند به ما کمک کنند تا خودمان را دقیق بشناسیم و بفهمیم که چه بر سر نیاکان و نسلهای قبل از ما در طول تاریخ هزاره ها رفته است که عواقب فلاکتهایشان به فاجعه «ولایت خلفای الله» بر سرنوشت ایران و ایرانیان مختوم شده است و رازهای دوام فلاکتها و سیطره حکومت فقاهتی در چیستند؟.
2- پروسه تحوّلات رفتاری «رستم» و دیگر چهره های مشهور در شاهنامه فردوسی را باید دقیق از چشم اندازهای مختلف تجربی در کشاکش بین مردم ایران در جامعیّت وجودی با حکومتگران مدام در پیش چشم داشت. شاهنامه، قصّه سرایی تخیّلی نیست؛ بلکه به کلام در آورده شدن تجربیات مایه ای مردم ایران است. حتّا خود فردوسی در همان آغاز شاهنامه به شیوایی میگوید که:
«تو، این را دوغ و فسانه مدان
به رنگ فسون و بهانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد....... و الی آخر»
رمز و رازهای نهفته در داستانهای شاهنامه را باید به پشتوانه پژوهشهای مته به خشخاشی و پیگیرهای انتقادی/پرسشی و از همه مهمتر رازشکافی علل دوام مغزه و شیرازه بُنمایه های فرهنگ ایرانیان به شناخت آنها راه یافت و در صدد بازاندیشی آنها در زبانی که شایسته تفکّر مدام به حول و حوش مسائل و معضلات باهمستان و راهگشایی آنها باشند، تلاشها و تمرکز کرد. شاهنامه، قصّه سرایی برای خواب کردن کودکان و سرگرمیهای نقّالی در قهوه خانه ها نیست؛ بلکه «شاهنامه» تصویری تیره و تار از «چهره اصیل خود ما ایرانیان در جامعیّت وجودی» است که متاسفانه تا امروز برای شناخت اساسی و باز آفرینی تصویر اصیل خودمان به حیث «ایرانی بودن» اهمالکاریها کرده ایم و غفلتها و متعاقبش نیز قربانی نگرش آنانی شده ایم که ما را در چارچوب تعاریف ایدئولوزیها و مذاهب و ادیان و اعتقادات خودشان گذاشته و برانداز کرده اند، عین ملّانصرالّدین که هر کسی به او میگفت تو این شخصی هستی که ما میگوییم؛ نه آنی که به ذات خودت هستی.
برای طولانی نشدن گفتار در همین جا فعلا ختم میدهم کلامم را؛ ولی همچنان توضیح خواهم داد نکاتی را که نظر رسیده مطرح کرده است در فاصله های مختلف.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

س., 04.06.2024 - 05:00 پیوند ثابت
نظرات رسیده

امیر ممبینی:

نوشته آقای حیدریان را در ایران گلوبال خواندم. همین که انسان به این مسایل فکر کند ارزشمند است از دید من و سپاس از ایشان. توافق فکری امری حتما لازم نیست. تنوع نظر همان اندازه ارزش دارد. گمانه زنی بسیار است. این که ایشان میگویند شاه همان سیمرغ است و فقط شاهی که سیمرغ است شاه واقعی است، اینها را اولین بار است که میشنوم و نظر دیگری دارم. شاهان الزاما شاهان خوب نبودند. رستم نیز ملاک ملاکها نیست در شاهنامه. اهمیت او به اهمیت خود فردوسی برمیگردد. فردوسی خود در باره رستم میگوید:
که رستم یلی بود در سیستان
من آوردم او را در این داستان.
فردوسی جانبدار نامشروط رستم نیست و خیلی جاها حق را به حریف او میدهد. رستم دستان در اساطیر کهن ما جایی ندارد. تا در صد بالایی ساخته و پرداخته خود فردوسی است. در حالی که گشتاسب و لهراسب و اسفندیار و کیخسرو و افراسیاب و بسیاری دیگر در فرهنگ کهن ما نمادهای بزرگی هستند و در اوستا نام بسیاری آمده است. اما همین موضوع سبب شد که دست شاعر در نسبت دادن بسا چیزهای خوب و گاه بد به رستم باز باشد. رستم کلک هم میزد و کار خلاف و حتی کار مسخره و بی ارزش هم انجام میداد، مثل کندن گوش اولاد در مازندران یا رها کردن اسب خود در مزرعه دیگران. او هم در نبرد با سهراب و هم در نبرد با اسفندیار از روش های پر کلک استفاده کرده است. اما برای یک هدف قابل قبول. همین جالب است. چون همانند بشر است و نه خدایان. رستم شخصیتی عجیب است که بسیاری میتوانند حتی کشاکشهای روانی خود را در برخورد با حوادث در او ببینند. فکر میکنم خواننده شاهنامه خود را بیش از هر کس به رستم نزدیک میبیند. او شخصیتی صمیمی و عجیب دلنشین دارد. بخشی از محبوبیت نام رستم تداخل نام وی با نام رستم فرخزاد است، خلاصه کلاف در هم پیچیده ای از افسانه و تاریخ و قصه و خرافات و مذهب پدید آورنده کلیت این داستانها هستند. سیمرغ هم چیز دیگری جز سیه مرغ یا عقاب نیست که در آینه ی افسانه پهناور شد و در بسا افسانه های دیگر ملل نیز این پرنده مقام شامخی دارد و گاه تزیین کننده پرچم های ملل است. دنیای اساطیر مثل یک آینه بزرگنما است که هر چه روبروی آن قرار گیرد دگوگونه و بس بزرگتر از ابعاد واقعی دیده میشود، اما حتما پدیده ای مرتبط با تصویر به آن آینه تابیده است.

س., 04.06.2024 - 00:44 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
اندیشییدن در باره چیستی خود

دروود بر آقای ممبینی گرامی!
اندکی گپهای نامتعارف برای فراتر اندیشیدن و کاویدنهای پرسشی
1- شاهنامه، به سلاطین و شاهان تاریخ ایران، هیچ ربطی ندارد؛ زیرا «شاه»، اسم سیمرغ است و کسانی «شاه» محسوب میشوند که روشهای زمامداری آنها با «تصویر سیمرغ گسترده پر»، همتراز و همخوانی داشته باشند؛ در غیر این صورت اصلا و ابدا به زمامداری، هیچ حقّانیّتی ندارند و فاقد لژیتیماتسیون هستند و خلع و معزول کردن آنها، خویشکاری هر ایرانی است..
2- مطالعه «شاهنامه» باید با دقّت و ژرفبینی خاصّی همپا باشد؛ زیرا شاهنامه، آیینه تمام نمای «سه لایه متفاوت و متناقض» تاریخ و فرهنگ ایران را در خودش محفوظ دارد که اندیشیدن در باره آنها از اهمّ خویشکاریهای فلسفیدن و اندیشیدن است؛ چنانچه بر آنیم از زهدان «تجربیات مایه ای نیاکان و پیشینیان» خود از نو زاییده شوییم و اصالت ایرانی بودن خود را بزییم. لایه اول در خصوص تصویر کلیدی «خدایان ایرانی» است که در «خانواده سام و زال و رستم و مناسبات آنها با سیمرغ»، نهفته است و واتاب دهنده شاهرگها و شیرازه باهمستان مردم ایران در جامعیّت وجودی هستند بدون هیچ تبعیضی و تفاوتی. لایه دوم، نفوذ و مبارزه خصمانه الاهیات میترائیسم است که برای تقلیب و دگردیسه کردن تصویر «خدایان ایرانی» و تبدیل آنها به خدایان جنگجو و خلاف پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران است. لایه سوم، پیگیری موبدان و الاهیات زرتشگیری برای تکمیل کردن جنایتها و تبهکاریهای الاهیات میترائیسم است که فاجعه دخالتها و تقلیب و مسخسازی و وارونه کردن و بی معنا کردن تجربیات مردم ایران در سمت و سوی الاهیات ایدئولوژیکی موبدان و دین حکومتی زرتشتیگری آغشته است.

حتّا ضرب المثل «شاهنامه، آخرش، خوش است»، دقیقا از زمینه فعالیتـهای جنایی موبدان زرتشتیگری بر اذهان مردم ،شیوع و رواج داده شده است؛ زیرا هر چقدر به پایان شاهنامه نزدیک میشویم، سیمای دگردیسی و متحوّل شدن خدایان و پهلوانان را به آسانی میتوان تمییز و تشخیص داد. مرده ریگ الاهیات زرتشتیگری در ادیان ابراهیم «یهودیّت، مسیحیّت، اسلامیّت» امتداد پیدا کرد و نه تنها فجایع میهنی؛ بلکه فجایع جهانی را تا امروز رقم زده اند که چیره شدن بر آنها نیز فقط از طریق سرچشمه ها امکانپذیر است.
3- تا امروز رسم بر این بوده است که به تبعیّت از استادان ادبیات فارسی، به شاهنامه، اتیکت «حماسه سرایی» را آویخته اند و در حدّ بضاعت عقیدتی خودشان که تا دامنه «زیر و بهمهای دستور زبانی و تعلیق و تحشیه نویسی و بعضی موارد نیز توضیح واضحات طبق اعتقادات دم دست» است، چیز دیگری در شاهنامه نتوانسته اند تمییز و تشخیص دهند؛ زیرا فاقد «بینش و استعداد و نگرش فلسفی» بوده اند و از «بُندهشها و تصاویر اسطوره ای و فلسفه اساطیر»، هیچ شناختی نداشته اند و هنوزم ندارند. تا امروز نیز هیچکس تا کنون از خودش نپرسیده است که چرا مثلا «سقراط» در مطالعه آثار «هُمر»، برای فهمیدن هر جمله، ساعتهای مدید به تفکّر میپرداخت؟. شاهنامه در سبک «حماسی» سروده شده است؛ ولی محتویات تمام داستانهای آن، «تراژدی باهمستان ایرانیان» را انعکاس میدهند. موضوع تراژدی، مسئله گلاویزی و تنش «اولویّت ارزشها» ست که کشمکشهای مردم را با زمامداران موجب میشوند. برای مثال «رستم»، نماینده مردم ایران در جامعیّت وجودیست که از «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران» نگاهبانی میکند و «اسفندیار»، نماینده «زمامداران» است که به ناحقّ میخواهند بر پرنسیپهای فرهنگ مردم چیره شوند و فقط امتیازها و اعتقادات خود را اولویّت بدهند که البته چنین اقدام و توقّعی 0 همچون تالی آخوندها و ولایت فقاهتی- خلاف کرامت و شرافت و حقوق انسانهایی هستند که در جامعیّت جغرافیایی و فرهنگی ایران میزییند، مهم نیست که به چه قوم و نژاد و رنگ و غیره و ذالکی تعلّق داشته باشند. دقیقا تنش و ناهمخوانی و تضاد «خانواده سام»» که همان «مردم ایران در جامعیّت وجودی» هستند با «خانواده گشتاسب» که همان زمامداران و سلاطین بی فرّ و نالایق هستند، گرهگاه و تنشگاه کلیدی فجایع و مصایب ایران از کهنرتین ایّام تا امروز بوده است و در آثار منظوم و منثور و غیره و ذالک مردم ایران انعکاس پیدا کرده اند و شواهد نیم قرن اخیر تاریخ ایران تحت سیطره «خلفای الله» نیز ادامه همین گرهگاه کلیدی است که همچنان ادامه دارد. تدقیق شدن به بُنمایه های داستانهای شاهنامه و تلاش برای فهمیدن محتویات آنها میتواند کسانی را که مایه های فلسفی دارند به اندیشیدن در باره آفرینش فلسفه مناسبات کشورداری و میهنی و بهمنشی و قانون و غیره و ذالک مددیار باشند. تمام بذر ایده های «حاکمیّت و زمامداری و دولت و آیین گزینش و قانون و منش و غیره و ذالک» در تار و پود شاهنامه گسترده اند و منتظر مغزهای اندیشنده هستند تا بتوانند شکوفا شوند و در عرصه اجتماع ایرانیان بار و بر بدهند. ما در شاهنامه «ردّ پای» خودمان را میتوانیم کشف کنیم و دریابیم که اصالت ما چیست و دلایل شکستهای پیاپی و فجایع تاریخ مینهمان در کجا نهفته اند و آبشخور خود را دارند.
4- مسئله بنیادی روانپارگی ایرانی به حول و حوش این مسئله میچرخد که ایرانی، تجربه دیگری از «خدایان؛ بویژه سیمرغ گسترده پر» داشته است و آنهم «تجربه گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی»، که با تجربیات دیگر ملتها متفاوت هستند. ایرانی به دلیل آنکه نگهبان جان و زندگیست و هر گونه خونریزی و شکنجه و آزار و غارت و چپاول و ویرانگری را جنگ، علیه خدا میدانسته است و هنوزم میداند، در برابر «زندگی» بسیار بسیار شرم و حیا داشته است و هنوزم دارد و هرگز حاضر نبوده و هنوزم حاضر نیست که کوچکترین آسیبی به جان و زندگی بزند. حتّا «اهریمن» ایرانی، بسیار لطیف و ظریف و سرمشق بزرگ پهلوانیست در وفادار ماندن به پرنسیپ خویشکاری خودش. اهریمن هرگز خونریز نیست؛ بلکه فقط زدارکامه است که انسانها را به آفرینش و کشف و شناخت پتانسیلهای خودشان می انگیزاند؛ ولی هرگز خاصم خونریز و علیه انسانها نیست. اهریمن ایرانی، همچون دیگر خدایانشان، ظریف و لطیفند. هجوم ایلغارهای مختلف و شمشیر کشیهای توام با خونریزی و تجاوز و غارت و ویرانگری باعث شد که ایرانی به گرداگرد هویّت خودش، زره ای فولادین بکشد و مدام از این فاجعه دو چهره ای بودن، عذابها و زجرها بکشد تا همین امروز؛ زیرا برغم تمام تلاشها و مبارزه ها و پیکارها و طغیانها و کشمکشهایی که در طول تاریخ با انواع و اقسام سلاطین و غیره و ذالک داشته است و در ابعاد و تصاویر و روشها و سخنهای دیگران کوششها کرده است تا مهاجمین خونریز را به شرافت و کرامت شاهنشاهی و خدایی خودشان متوجّه کند بدون آنکه دست به شمشیر ببرد یا جان احدی را بیازارد، باز همچنان متاسفانه تا امروز شکست خورده است. شکستی که وفاداری و پایداری او را بر «پرنسیپهای سیمرغی اش» استوار و رادمنش و قویمایه تا امروز سرفراز و خجسته منش و تسلیم ناپذیر نگه داشته است و تا زمانی که مناسبات کشورداری و میهنی و رفتار زمامداران ایرانی بر شالوده «پرنسیپهای باهمستان فرهنگ مردم ایران» همتراز و هماهنگ و همخوان نشوند، مبارزه و کشمکشهای مردم ایران با زمامداران در ابعاد و چهره ها و روشها و تصاویر و مفاهیم و زبانهای دیگرسان بروز پیدا خواهند کرد و ادامه خواهند داشت.
5- همچنین مسئله پارگی روان ایرانی به دلیل این است که ایرانی خودش را همچون بذر درختی میدانست که تنها در شکوفا شدن و راست قامت شدن میتوانست آزادی و خوشبختی و نیکمنشی خود را تجربه کند و تا زمانی که امکانها و راههای خودزایی و شکوفایی او به دلیل گیوتینداری حُکّام بی لیاقت و فرّ، ایرانیان را به زیستن در لاک محافظتی خودشان محکوم کرده است، روانپارگی ایرانی دوام خواهد آورد و هیچکس نیز نخواهد توانست بر ذهن و روان و قلب و ذهنیّت او حاکم مطلق بماند. اندیشیدن سنجشگرانه و آفرینشی در باره پروسه «تحولات تاریخی و فرهنگی ایرانیان» از کهنترین ایّام تا امروز میتواند راه را برای شناخت معضلات و مسائل و فلاکتهای فعلی روشن و معلوم کند از بهر آفریدن «باهمستانی با انسانهای اندیشنده و قائم به ذات که هر کدام در خویشکاریهای خود برای خدا شدن» تلاشها کنند.
6- پرداختن به تاریخ و فرهنگ ایرانیان به معنای، گذشته گرایی و شیفته گذشته ها شدن نیست؛ بلکه به معنای اندیشیدن در باره «چیستی ایرانی» بودن خود است. گذشته ها را هیچکس نمیتواند از نو زنده و واقعیّت پذیر کند. اساسا گذشته یک مفهوم زمانی است که در تاریخ زیستی اتّفاق افتاده است؛ ولی اندیشیدن در باره بُنمایه های تجربیات تاریخی و فرهنگی، در تمام اعصار و زمانه ها با انسانها میمانند و به گوهر وجودی انسانها آمیخته اند. «گذشته با ریشه ها و بُنمایه های آدمی در فراسوی زمان فیزیکی» پیوند دارد؛ نه با تاریخ سپری شده در زمان فیزیکی. متاسفانه صغیر و کبیر و تحصیل کرده و آکادمیکر و کنشگر ایرانی تا امروز هیچ درک و فهم صحیحی از «زمان فیزیکی» و «زمان اسطوره ای/بنمایه ای/بُندهشی» اصلا و ابدا ندارند و به شدّت دچار اغتشاشات ذهنی هستند و پیشداوریها و کژفهمیها و عوضی فهمیدنهای فاجعه بار. «گذشته» در حقیقت با «ریشه ها/آغازه ها/ بُنمایه ها = Ursprung/Origin» پیوند دارد و آغازه ها در بیرون از دایره زمان فیزیکی هستند و همه جا و همه زمانها همراه انسانها و بی واسطه به وجود آنها آمیخته و عجین هستند. اندیشیدن در باره «تجربیات مایه ای نیاکان و پیشینیان ما» به معنای اندیشیدن در باره وجود خود ماست که در دو بیت شاهنامه نیز از زبان «فریدون شاه» بیان شده است:
«فریدون فرّخ، فرشته نبود
ز عود و ز عنبر، سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکوئی
تو، داد و دهش کن، فریدون فرّخ تویی».
گذشته فقط میتواند نقش انگیزشی داشته باشد برای نوزایی از زهدان تجربیات اصیل و بی همتای نیاکان و پیشینیان ما؛ ولا غیر. آنچه که در زمان فیزیکی اتّفاق افتاده است، قرنهاست که زمانش به سر آمده و هرگز تکرار نخواهد شد. آنچه امکان به زایش نو دارد، «تخمه تجربیات نیاکان» است که به زاییده شدن توانمند هستند و منتظر اندیشندگان باغبان و دلیر و رادمنش و مستعدی هستند تا آنها را در مغز خود بیندیشند و امکانهای زایش و شکوفاییشان را در مناسبات اجتماعی و کشورداری فراهم کنند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

د., 03.06.2024 - 19:59 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید