آقای دکتر عباس میلانی (رئیس بخش ایرانشناسی دانشگاه استانفورد) در مقالهای به نام «شرکت در انتخابات گزینش حق مردم است» که در بیبیسی به درج سپردهاند و در ایرانگلوبال تجدید درج شدهاست، اعلام کردهاند که از موضع چهارسال پیش خویش مبنی بر تحریم انتخابات تحت نظارت استصوابی عدول کردهاند چرا که دریافتهاند تحریم انتخابات در عمل عبارت است از امکان دادن به گزینۀ خطربار در برابر گزینۀ نامطلوب.
ایشان ضمن برشمردن معایب نظارت استصوابی به این نتیجه رسیدهاند که این امکان منتفی نیست که در چارچوب همین گونه از انتخابات بتوان اندکی خودکامگان را واپس نشانید. و تصریحشان بر این است که بدیل دیگری جز این وجود ندارد.
نوشتهاند: «اما به گمانم تاریخ چهارسال اخیر نشان داد که گزینه من خود در واقع گره برباد زدن نگاهی کمال طلب بود. نگاهی که می گفت اگر انتخابات صد در صد آزاد نباشد نباید در آن شرکت کرد.»
ایشان به این نتیجه رسیدهاند که « انتخابات چهارسال پیش آشکارا نشان داد که حتی در چارچوب سخت معیوب و محدود و غیر دمکراتیک انتخاباتی که شورای نگهبان کاندیدهایش را دست چین و گاه حتی نتایجش را خودسرانه تعیین می کند.... گزینش یکی بر دیگری می تواند تفاوت هائی فاحش بر وضع زندگی روزمره مردم، وضعیت اقتصادی کشور، وضع فرهنگی جامعه و چند وچون سانسور، وضعیت زنان و کم و کیف فشارها و حق شکنی ها زن- ستیز و بالاخره در وضعیت بین المللی ایران (و لاجرم ایرانیان) پدید آورد.»
اما آیا به راستی چهارسال پیش احمدینژاد انتخاب شد ازیرا که مردم به فراخوان آقای میلانی و دیگر آحاد اپوزیسیون گوش کردند و در انتخابات شرکت نکردند؟ از مقالۀ دکتر عباس میلانی چنین برداشت میشود. به گمان من اما چنین نیست. مردم فعالانه در انتخابات و به ویژه دور دوم آن شرکت کردند. غیر از ایادی رژیم، بخشی عمده تا با رأی دادن به احمدینژاد جلوی انتخاب هاشمی رفسنجانی را بگیرند. در واقع داستان انتخابات در ایران به گونهای از برهان خلف پیروی میکند. نه از حب علی که از بغض معاویه است که مردم میدوند پای صندوقهای رأی. نمیروند تا کسی که به او رأی میدهند انتخاب شود، میروند که نگذارند آن یکی انتخاب شود. در همان دوی خرداد معروف که به انتخاب سید خندان منجر شد، همان روز انتخابات، دوستی از ایران زنگ زد و خبر داد که هنگامی که دوربین زوم کرد روی دست آقا (خامنهای) و نشان داد که او دارد مینویسد ناطق نوری، یکباره مردم از خانهها زدند بیرون و هجوم بردند به صندوقهای رأی تا به خاتمی رأی دهند.
در انتخاباتی که منجر شد به انتخاب احمدینژاد، خواهر من اما دلیل دیگر و نوظهوری برای شرکتش در انتخابات به من ابراز داشت: میروم به رفسنجانی رأی میدهم چرا که هر کس دیگری انتخاب شود، رفسنجانی کارشکنی خواهد کرد و نخواهد گذاشت کاری انجام شود. پس بهتر است خودش را انتخاب کنیم. زور کسی به او نمیرسد که در کارش کارشکنی کند؛
به یاد داریم هم که همین آقای کروبی چه داد و فریادی راه انداخت و چه افشاگریهائی کرد از تقلبهائی که علیه او و به نفع احمدینژاد انجام دادهاند (در دور اول). تا که آخرسر رهبر به او توپید که بتمرگد و دشمنشاد کن نشود.
باری، در واقع امر، مردم ایران جز در مورد انتخابات مجلس خبرگان و دور دوم شوراهای شهر (که بیرون از حیطۀ نظارت استصوابی هم هست) در همۀ انتخاباتهای دیگر شرکت فعال کردهاند. آنچه هست این که حضرات خود نیز از رو رفتهاند و قبول کردهاند که زور سرنیزۀ هر کس بیشتر باشد، او سر از صندوق رأی درخواهد آورد. گفته شد: یعنی خودشان گفتند که انتخاب احمدینژاد در اثر اعمال نفوذ و فشار سپاه و بسیج ممکن شده است. در انتخابات چهارسال پیش، حتی رفسنجانی هم به اکراه نتیجۀ انتخابات را پذیرفت و تا آنجا که به یاد دارم ستاد او نیز انتخابات را مخدوش اعلام کرد.
درمورد شوراهای شهر و شهرستان نیز ماجرا این است که مردم دیدند زوری که برای انتخابات دور اول زدند بیخود بودهاست؛ چرا که شوراهای شهر و شهرستان از بنیاد محلی از اعراب ندارند و کارهای نیستند. پس چرا یک روز تعطیلشان را حرام کنند یا احتمالا از کار و کاسبی همان نان بخور و بمیر بیفتند و بروند در صفهای طولانی بایستند؟ و به فرض که آدم اندکی معقولتری هم انتخاب کنند، به محض این که بخواهد شکر زیادی میل کند چرخش را چمبر خواهند کرد.
و
این بار هم، از هم اکنون دارد اعلام خطر میشود که نظامیان در انتخابات دخالت خواهند کرد: منظور هم سپاه و بسیج است که رک و راست مثل سد سکندر پشت احمدی نزاد ایستادهاند؛ دیگر خبرها را هم که باید آقای میلانی خوانده باشند: وعدۀ 50 هزار تومان پول نقد و ده کیلو روغن نباتی و ده کیلو قند و برنج و.... به روستائیان کردستان در صورتی که به هالۀ نور رأی دهند. و نک و نالهای این و آن که ایشان از امکانات دولتی دارند مایه میگذارند برای تبلیغات و نیز این که سازمان بازرسی کل کشور دوهزار مورد تخلف در هزینه کردن بودجه در کارنامۀ این دورۀ هالۀ نور کشف کرده است و این که ایشان در دوران تصدی شهرداری تهران هم یک هزار مورد تخلف بودجهای داشتهاند که حساب و کتابش روشن نشده و این را نیز که با وصف 230 ملیارد دلار درآمد نفت چهار سال گذشته، صندوق ارزی خالیست..... و باری، پس باید ایشان دست و بالشان بسیار پر باشد؛ سمبهشان هم که قطعاً پرزور است.
اعلمی را هم که رهبر کنار گذاشتند. با این که ایشان هم کم اهل تقیه نیستند: ایشان ضمن اعلام وفاداریاش به قانون اساسی جمهوری اسلامی، از لزوم بازنگری در قانون اساسی حرف میزند: «چرا رفراندوم نمیکنید؟» و یادش میرود که بر مبنای یکی از اصول همین قانون اساسی (اگر اشتباه نکنم اصل 177) برسر جمهوریت و اسلامیت نظام نمیشود به آرای عمومی (رفراندوم) متوسل شد. بنا بر این او نمیتواند هیچ یک از دو اصل ولایت فقیه و جمهوریت را بر مبنای این قانون اساسی به تجدید نظر مردم بسپرد. نمیگوید هم که منظورش از رفراندوم بر سر قانون اساسی چیست و کدام اصول آن مورد نظر اوست؟ پس نباید از ایشان گله کرد. نه تقیه نمیکند، ریا میورزد. اگر ردش نمیکردند، اگر برنده میشد و ازش میپرسیدند: «آن حرف رفراندوم چه شد؟» میتوانست بگوید: «بر سر اصل 15 و 17 گفتهام رفراندوم شود که چون اجرا نمیشوند پس باید از قانون اساسی حذف شوند که به قانون اساسی بی حرمتی نشود و.....»
مگر آقای خاتمی نفرمود که منظورش از جامعۀ مدنی مدیهالنبی بوده است؟
آقای کروبی هم اینچنین تقیه میکند: قول میدهد که اگر او رئیس جمهور شود دانشجویان ستارهدار نخواهند شد؛ و یادش میرود که خود ایشان در مقام ریاست مجلس شورای اسلامی به محض این که دستخط مبارک رسید، با استناد به حکم حکومتی جلوی بحث بیشتر در بارۀ قانون مطبوعات را گرفت: «حکم حکومتیست آقا! حکم حکومتی!!» و نیز یادشان میرود که از بنیاد، نه امر بسیج دانشجوئی و نه آنچه به حیطۀ سیاستهای کلان امنیتی بازمیگردد، هیچ کدام در حیطۀ اختیارات رئیس جمهور نیستند.
آقای موسوی علاوه بر تقیههای رایج نوع خاتمی. وقاحتی بیمانند هم به کار میبندد: سرود آفتابکاران را چاشنی تبلیغات انتخاباتی خودش میکند و یادش میرود که در دوران نخستوزیری او هزاران جوان پرشور را به خاطر خواندن همین سرود و یا سرودهای مشابه به جوخههای آتش سپردهاند و فلهای در کشتار 67 دار زدهاند و او دم نزده است و یادش میرود که آقای ریشهری را ایشان به وزارت اطلاعات منصوب کردهاند که بیشک یکی از قاتلان یا سر قاتل سعید سلطانپور بودهاست که به احتمال نزدیک به یقین سرود آفتابکاران سرودۀ اوست و گفتنی این که اسماعیل خوئی هم در یک گپ تلفنی هر چند نه با یقین بر این انگاشت من تأکید گذارد. قرار شد در این مورد او هم پرس و جو کند.
با این همه، من با این سخن آقای میلانی موافقم که در عرصههائی خرد، انتخاب این یا آن فرد میتواند اندکی فرق داشته باشد: اندکی تش تنور را مثلا، در مورد مسئلۀ زنان کمتر کند. ولی از یاد نبریم که این ماجرای مبارزه با بدحجابی و عملیات ضدمنکراتی بدل به گونهای اهرم زهرچشمگیری و بازتقسیم مادیات شدهاست؛ به محض این که اوضاع اقتصادی از آنچه بود بدتر میشود، یا فشار غرب در مسائل حقوق بشری شدت میگیرد یا گندی دیگر از حکومتیان برملا میشود و... سربازان گمنام امام زمان میریزند توی خیابانها و علاوه بر این، این نیز یکی از ناندانیهای نیروهای انتظامیست: تا بتوانند تلکه کنند، باید کسانی را به دلیلی گیر بیندازند و یعنی باید بهانهای برای گیر دادن داشته باشند.
سخن اصلی آقای میلانی این است: «بدیل دیگری وجود ندارد.»
و پرسش من اینها:
1 – آیا ایجاد یک بدیل سکولار و دموکرات (تا آن حد که میانگین فرهنگی مردمان ایرانی امکان بدهد) در برابر جمهوری اسلامی، یک ضرورت حیاتی هست یا نه؟
2 – اگر آری، این بدیل چگونه میخواهد به وجود آید و چگونه خواهد توانست به وجود آید، اگر روشنگران ایرانی که باید مروجان مدرنیته باشند، مدام با عطف توجه به نبود بدیل، مردم ایران را برای برگزیدن میان عقرب جرار و مار غاشیه به پای صندوقهای رأی فراخوانند؟
این سخن آقای میلانی که در جائی گفتهاند مدرنیته (یا تجدد) در غرب هم یک تجربۀ ناتمام است. به نظر من هم کاملا درست است. اما این دلیل نمیشود که ما ضرورت حیاتی همین حد از مدرنیته را به عنوان پیششرط بقا در جهان صنعتی نادیده بگیریم.
این نیز درست است که دموکراسی غربی، در بسیاری جاها، پایش میلنگد، در دموکراتیکترین سامانههای سیاسی غرب هم، اینجا و آنجا، سموم زهرگین زدوبندهای مافیائی گاه منتشر میشوند. در بسیاری از عرصهها، دولتمردان و سیاستپیشگان ناچار از دروغ گفتن هستند چرا که در حقیقت کاری از دستشان برنمیآید و نمیتوانند هم این را رک و راست به مردم اعلام کنند و باز، و در عین حال، از آنها بخواهند که انتخابشان کنند. چرا که به قول پروفسور لستر تارو سرمایهداری چارچوب قوانین ملی را در هم شکسته است و جهان انسان آمادگی لازم را ندارد که در چارچوب قوانین جهانی به بندش کشد. این غول بیچشم و روی بند گسسته بیکار میکند، به بردگی میکشاند، تنوره میکشد و خود انتقال میدهد و منتقل میکند، یک شبه به خاک سیاه مینشاند و بسیار بیش از اینها، با این همه این گزارش موسسۀ تحقیقاتی «فریدُم هاوس» (خانۀ آزادی) نیز درست است که آزادی مطبوعات یک پیش شرط توسعۀ اقتصادیست. چرا که بدون دست کمی از آزادی مطبوعات، سرمایهداری دیگر فقط میگنداند؛ چنان که در ایران گندانده است. دیگر همه چیز را مافیائی میکند؛ چنان که در ایران کرده است. و تا هنگامی که مافیای ثروت و قدرتی از نوع ابله و مذهبیاش آن هم، در ایران، بر اریکۀ قدرت حکومتی تکیه داده است، در بر همین پاشنه خواهد چرخید که تا کنون چرخیده است؛ تفاوت میان بردهداری مخرب چین و ایران در همین حماقت است. آنها دست کم تقیه نمیورزند و جنگ ایدئولوژیکشان با غرب جهانخوار به علم کردن عکس پیشوا و یک پرچم سرخ خلاصه شدهاست. اما در ایران، چه در دروان نخستوزیری موسوی، چه در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، چه خاتمی و چه احمدینژاد. در کمابیش بر همان پاشنه چرخیده است و کار رسیدهاست سر انجام بدانجا که ایران در میان 195 کشور جهان، بنا به گزارش همان (خانۀ آزادی) به لحاظ رعایت آزادی مطبوعات رتبۀ صد و نود یکم را داراست. یعنی از آخر چهارم شدهاست. و با وجود درآمد چند صد ملیاردی نفت، در چند سال گذشته، در بسیاری زمینهها الحق که اول شده است: ویرانی روزافزون همان بنیادهای صنعتی نیمهجان، شکاف طبقاتی (گفته میشود ضریب جینی در ایران به مرز جنونآمیز 60 درصد رسیدهاست)، اعتیاد، فحشا، رشوهخواری و در عین حال ویرانی روزافزون بنیانهای اخلاقی. جامعۀ ایران در شرف اضمحلال است. این گفتۀ فریدریش فونهایک را باید آویزۀ گوش داشت: هیچ جامعهای نمیتواند اگر اکثریتش را دزدان تشکیل دهند برقرار بماند؛ و دراز مدتیست که گفته میشود بیشترین پروندههای کلاهبرداری در ایران خانوادگیاند؛ دلیل هم روشن است: کلاه از سر برادر و خواهر و مادر و پدر راحتتر میتوان برداشت. آنجا که اعتماد وجود داشته باشد، تباهان خنجر نهان کرده در آستین را راحتتر فرود خواهند آورد. و همۀ اینها در حالیست که اگر درها بر همین پاشنه بچرخند، سرتاسر ایران را، غیر از کنارۀ خزر و تکهپارهای واحهها، تا ده بیست سالی دیگر کویر خواهد بلعید.
من نمیدانم آیا ایجاد بدیلی در برابر این جهنم دهانگشوده ممکن هست یا نه. دیگر نمیدانم. به قدری تباهی را همه جا متکثر دیدهام که امیدم را نسبت به تداوم حیات ملی ایرانیان دارم از دست ......
نه! بهتر است به این سوگنامه نپردازم.
گو نمک هم گندیده باشد؛ باری، اپوزیسیون ایرانی نیز گندیده است. بیپرده باید گفت که جمهوری اسلامی تداوم هستی ننگینش را از صدقۀ سر این اپوزیسیون دارد. با این همه، وظیفۀ امثال من که خود را روشنگران آن میهن بدبخت میدانند، این نیست که نومید کنند. «نومیدان را معادی مقرر نیست»؛ باری، اما امید بیخود هم ندهیم. بیراهه را هم جای راه نشان مردم ندهیم. اگر نجاتی مقدر هست، در پناه بردن به پشت مار غاشیه از دست عقرب جرار نیست. این مهم نیست که مردم به من یا من نوعی گوش میدهند یا نه و انتخابات را تحریم میکنند یا نه. مهم این است که باشند کسانی که واقعیتها را به مردم بگویند و دلخوششان نکنند. که پای حقیقت بایستند؛ بایستند و بمیرند و به تباهی «نه!» بگویند؛ اگر بنا باشد روزی آن مردم برخیزند و رو به سمتی کنند، پرچمدارانی باید بیرقهای حرکت را به مبدأ حرکت رساندهباشند. وگرنه مردم رو به هیچ سو نخواهند کرد. خواهند ماند و در سرگردانیِ اتفاق خواهند پوسید.
باید به مردم این را گفت: مافیای حاکم، با وجود نظارت استصوابی، تنها خودش را باززائی میکند ای مردم! تنها اجازه میدهد که وفادارن به ولایت بر اریکۀ قدرت بنشینند. ای مردم! این انتخابات نیست. انتصخابات است: انتصاباتیست که لباس انتخابات بر آن پوشاندهاند. شرکت شما در این انتصخاباتها تنها مشروعیت بخشیدن به یک جباریت پوسیده است و به یک چرخۀ شیطانی. فریب نخورید. بیش از این خر نشوید. تا هنگامی که شما به این جباریت مشروعیت بخشید، او برقرار است و بر عصای نفت متکی. اما، بدبختی این است که نفت فقط عصای این مومیائی نیست. دیرک خانههای فرسودۀ شما هم هست؛ نمانید تا با پس کشده شدنش، مرده فرو افتد؛ سقف خانههای شما هم بر سرتان آوار خواهد شد؛ و اگر چنین شود، بچههایتان به همخوارگی خواهند افتاد. های مردم! های................!
من فکر میکنم وظیفۀ من، با همۀ نومیدیام، اگر یک روشنگرم این است. اگر ضرورتهای زندگی شخصیام جور دیگری وادارم کنند، به جای بله گفتن به تباهی، دستکم سکوت خواهم کرد. آقای میلانی و آنانی دیگر، که تا ال بشود و بل بشود، میروند و کنار همین جمهوری اسلامی، کنار همین جرثومۀ فاشیستی پلید میایستند، البته که خود دانند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید