رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

بهنام چنگائی
این فریادِ زخمی: در محکومیت کنفرانس لندن می باشد که قرار است در دوم ژوئن ماه آتی با بی شرمی تمام، سرپوش بر قتلعام هزاران زندانیان سیاسی سال های 60 و 67 و جنایات بیشمار دوران خمینی گذاشته و به تجلیل از خون آشام جماران بپردازد و همچنین ابرازِاعتراضِ مبرهنی ست به شرکت در انتخابات بی معنی "ولائی"
رضا بی شتاب
1- بوزینه که «بیگ» اش همه «بنگ» ست
او ذوبِ ولایت ست وُ دنگ ست
مشاطۀ شیخ وُ جن وُ جانی
اسلامِ عزیزشان جفنگ ست
هـ . لیله کوهی
باید امروز شاهد چنین نمایش کمدی باشیم. و آن کمدی شروع اَنقلاب به این پایان تراژدی نیاز داشت و باید چنین می شد. امید وارم باز مدافعان میر حسن و میر حسین و میر عباس به رگ غیرت انتخاباتیشان بر نخورد که ما خارج نشینان دور از گود اجازه ی حرف زدن نداریم چون در شرایط آنها نیستیم و نمی دانیم. و باز هشت سال دیگر در گیر سردار بازندگی یا لنگ زدن جبهه رفته ای به دور این دایره ی تسلسل بگردیم که مبادا به اعتقادات هواداران اصلاحات برنخورد. خانمی در فیسبوک از همین مدافعان چند آتشه ی اصلاحات که مدام گرد خاک راه
یاشار گولشن
به آن آقای هشتصد ساله گفتم میدانم چرا همه کتابهایت را به فارسی نوشتی. به وی گفتم مرد حسابی زبان فارسی را تو چطور میتوانستی بزاری بری به زبان آذری بنویسی. بهانه هم نمیتوانی بیاری که اصلا زبان آذری چیست. آن همشهریت هفتاد هشتاد سال پیش آنرا کشف کرده و نه در یک ده، بلکه در دو ده، یکی دو نفر را دیده که به این زبان حرف میزدند
اینک بعداز 34 سال، وقت آن است که از،
خود سئوال کُنی،
چرا باید رآی با ارزش خود را
در صندوقی بیاندازی که،
نگاه ارتجاعی حکومت زن ستیز جمهوری اسلامی را
نسبت به جنسیت خود، صحـه بگذاری!؟
محمد احمدیان
پای دیکتاتور در کار خواهد بود. چه من بخواهم، چه نخواهم. آن جا که یکپارچگی من زیر سئوال برود، او دخالت خواهد کرد. از کسی هم اجازه نمی گیرد.
رضا بی شتاب
چین وُ شکَن می شکند
قصۀ آیینه مگو
نیست یکی آینه را
تابِ نظر بر رخِ او
سولماز ذالک زاده (سمن)
حتم است در این راه
انتخابی نیست
سرودم را باز می خوانم:
بجز توفان دگر راهی نمانده
دگر راهی تا توفان نمانده
محمد احمدیان
چه چیزی ژرفا را/
در یک چهره پدید می آورد؟/
ترکیب تکه های لباس هایش نیز/
به آن اشاره می کنند
حسن جداری
آذربایجانین بیر خورداد قیامی
با ترجمه به زبان فارسی
فقر الینده ایشچیسی،زحمتکشی قالمیش اسیر
وار یوخی گئتمیش بوتون تالانه ،آذربایجان
بیر بئله تبعیضه،استثماره، ظلمه ،کیم دوزر؟
رضا بی شتاب
دو سه بار زنگ می زنم. باز زنگ می زنم. صدایی که من می شناسم نیست. کسی گوشی را برنمی دارد. صدای پیغامگیر ناآشناست
کتایون آذرلی
همیشه یک چیز در برابر یک چیز دیگر \ همیشه یک چیز به همان اندازه بیهوده که چیز دیگر \آن امر نا ممکن همیشه همان اندازه احمقانه که آن امر ممکن \ آن معمای سر پوشیده در عمق همیشه همان اندازه نامعلوم که آن معمای خفته در سطح \ همیشه این یا آن \ یا نه این و نه آن \ اما همین اینک مردی وارد دکان شد \ چه می خواهد بخرد ؟ تنباکو ! \ ...
آ. ائلیار
نگاه - با نگاه
به رنگ بوسه
من
از من خالی
به رنگ خوشۀ گندم
baxış
baxışla
öpüş rəngli

mən özümdən
boş
sünbül rəngli
آرشِ کمانگر ما نمرده است!
"
از لشگر مهر ما
نه کمانگری و نه خدنگی
هیچکدام:
نشکسته است ـ ز دست و پا!
حسن جداری
تا حکومت در کف مشتی جنایت پیشه است
کی به پایان میرسد ادبار آذربایجان؟
بهر نانی تا بکی آواره از شهر و دیار
توده زحمتکش و بیکار آذربایجان؟
جان کند در کارگاه فرشبافی تا بکی؟
کودک آزرده و بیمار آذربایجان
رضا بی شتاب
جز عربدۀ باد که پیمانه ندارد
گویی که درین خطه کسی خانه ندارد
رفتند رفیقانِ وفاق از پیِ فردا
افسوس بر آواره که کاشانه ندارد
پروین اعتصامی
چامه ای شیوا از پروین اعتصامی سراینده نامدار تبریزی به نام: "ای رنجبر" برای بزرگداشت روز جهانی کارگر
سیاوش کسرائی
آری، آری جان خود در تیر کرد آرش ..... کار صدها، صدهزاران تیغه شمشیر کرد آرش ..... فرو رفتن به کام مرگ شیرین است ..... همان بایستۀ آزادگی این است ..... برآ ای آفتاب ای توشۀ امّید ..... برآ ای خوشۀ خورشید .....
مصی تقی پور
اهل این جا نیستم اما دل من با شماست/
ظاهراً بیگانه ام اما نگاهم آشناست/
اهل این جا نیستم از خانه دور افتاده ام /
در تلاطم های موجِ ظلم و زور افتاده ام

مهناز هدایتی
چه شب هایی سفر کردم به دنیای تخیل/
تو بوسیدی مرا حتی به من هم سکس دادین/
چه شب هایی قدم هایت شمردم توی قلبم/
تو می گفتی قدم هایت به قلبش پا نذارین
رضا بی شتاب
تو ای طبلِ تهی رفتار
به کدام قُلّۀ افتخار
رسیده آسوده وُ سرمست خفته ای
که چون خوابگردان
به فتحِ جهان
فرشيد فاريابي
“یزدان قاوالچی” با ترانه های آذربايجانی و قیافه خجالتی و چشمان کم سویش در شهر اورمیه تبدیل به چهره محبوبی گردیده و در زمانهایی که صدای موسیقی آذربايجانی بوی جرم می داد و وسیله لهو و لعب شناخته شده و اهل موسیقی اورميه در چنبره تعصبهای خشک حکومتی گرفتار بودند، یزدان با انگشتان نحیفش به پوست دایره خود می زد و ترانه ها می خواند...یزدان و یزدان ها تجسمی از دردهای روزگار ما هستند، دردهایی که در بسیاری از حنجره ها قفل شده اند و راه جاری شدن ندارند. خنده تلخ یزدان ها از بسیاری گریه ها غم انگیزتر است.
آ. ائلیار
Bir göl gurudi döşündə
man sənin gözlərinndə
çayı gürdüm
دریاچه ای بر سینه ات خشکید
من رود را در چشمان تو دیدم
رضا بی شتاب
نمی خواهم بگویم یارِ من باش
کنارِ من بمان دلدارِ من باش
رها باش از منِ آواره اما
بهارا! لحظه ای گُلزارِ من باش
هـ . لیله کوهی
گفتم ترا با نبرد دلیران چه کار! از همین حالا باختت را تضمینی امضاء می کنم می دهم دستت. گفت آی زرشک!. گفتم خدای ما را باش. زرشک مرشک هم که بلدی. این را گفتم و رفتم توی اتاق تخته نرد را از کمد کشیدم بیرون گذاشتم روی میز تراس کنار دست خدا، گفتم بچین تا من دوتا آبجوی تگری از یخچال پایین بیاورم. وقتی رسیدم سر میز، خدا تخته را چیده بود. گفتم سر چی بزنیم گفت چلو کباب گفتم قبول. تاس ها توی دستش در حال چرخ دادن گفت: کم بریز. گفتم بریز، تاس ها نشست دیدم آوردجفت یک، من تاس انداختم شد جفت بش. نوبت او شد ک
محمد احمدیان
من می خواستم متعهد باشم. متعهد بودم. و احساس آزادی می کردم. می توانستم به تعهداتم جامه عمل بپوشانم. و از این حفره سیاه بی خبر بودم. یکباره سر باز کرد. در این میان این حفره هنوز هست. سیاه نیست. رنگ گوشت تنم را دارد.
آ. ائلیار
Mənim zəngim həmişə bağlıdır. Eşikdə kimsəm yoxdur, heç vaxt da olmuyubdur.
زنگ من همیشه بسته است. در بیرون کسی را ندارم. هیچوقت هم نداشته ام
آ. ائلیار
ﮔﻞ اوﺧﻮ ﺑﻴﺰﻳﻢ دﻳﻠﻲ
gəl oxu bizim dili
ﺑﻴﺰﻳﻢ دﻳﻞ اورﻣﻮ دﻳﻠﻲ
bizim dil Urmu dili
بیا زبان ما را یاد بگیر.
زبان ما زبان اورموست...
رضا بی شتاب
دَله دزدست وُ نظر باز دلِ من کم وُ بیش
بر حذر بوده ام از زخم اش وُ نیرنگ اش وُ نیش
شیوه اش عاشقی وُ عشوه وُ شیدایی وُ شور
تا دَمِ چشمه بَرَد عاشقِ لب تشنۀ خویش



بهنام چنگائی
در سرزمین بلازده ای که رسالتِ مکتبِ گریه، با عزای قوانین اش، سرزندگی انسان را با مرثیه و ندبه و نوحه مکافات می دهد و با طبیعتِ شورانگیز، جنگ خرافه پرستی راه می اندازد و نشاط و خرّمی را بنام کفر به بندِ ماتم می کشد! در یک چنین دراندشت خناق زده و سوگوار، باید بی درنگ بداد مظلومیتِ شادی و شیرینی زندگی شتافت.
آ. ائلیار
از روی آتشها پریده / میاید « ...odların üstündən atılıb... gəlir »

گیسوان طلاییش را
پشت میله های آهنی
شانه زده

درکوچه ها و
خیابانهای ممنوع
از روی آتشها پریده
میگویند میاید
بهنام چنگائی
از پگاه ِفردا، رسما بیدار باش طبیعت، برتن خفته هستی، توسط شیپور بهاران، و بهمت گرمای جانبخش خورشید خانوم، گسترده و دلنشین و شاد ـ از هر کران وجود تا هر سوی انتظارـ بی مضایقه و یکسان، برای زندگان نواخته خواهد شد، تا ترانه ی جاودانه و ابدیِ سازندگی، آهنگِ رویش و پویش و جویش و ساختن خود را در دشت و دمن و صحرا با فریبندگی آغاز کند.
نازنین زرین کلاه
پس از تازش اعراب به میهن اهورایی مان، جشنهای پنجه نیز مانند دیگر آیینها در میان هم میهنان غیر زرتشتی به گونه ای دیگر دگرگون شد. این جشن امروزه تنها در واپسین چهارشنبه سال برپا می گردد.
همانگونه که میدانید، آدمی روزگار دشواری را در دوره پارینه سنگی گذراند تا به پیشرفت صنعت دست یافت. خوراک خام می خورد و ابزارهای زندگیش همه سنگی و وزین بودند. راهی برای گرم کردن خانه و کاشانه اش نداشت و هیچ خبری از شهریگری (تمدن) و پیشه وری (صنعت) و تکنولوژی نبود. فلزات و راه گداختن آنرا نمی دانست و…
بهنام چنگائی
همه با هم:
همراه با دم ِ گرم چهار شنبه سوری، جشنِ جان بخشِ همیشه پُر غرور ـ
سُروری با سرود و رقص ِآتش
ـ زردی من از تو ** سرخی تو از من ـ
بزم و رزمی زمستان شکن، در زیرِ گام ِ رقصندگان و آواز خوانان ـ
پیش آهنگان بهار