Skip to main content

منشاء مردم آذربایجان:

منشاء مردم آذربایجان:
آ. ائلیار

منشاء مردم آذربایجان و راه آینده : آذربایجانی کنونی نتیجه درآمیختگی مردمان چهار دوره ی تاریخی در این سرزمین است که در این منطقه بوده و یا به آن آمد و شد داشته اند: 1- دوره ی پیش از تاریخ؛ 2- تاریخ؛ 3- سده های میانه؛ 4-عصر جدید.زبان اکثریت مردم آن ترکی آذربایجان است که کوتاه ، ترکی گفته میشود. و با توجه به زبان، خود را ترک یا آذربایجانلی مینامند. نام ترک اینجا فاقد بار ایده لوژی ترکیزم است. مردم ترکیه آنها را « آذری ترک لری» - ترکهای آذری یا آذربایجان- مردم فارسی زبان «آذریها یا آذربایجانیها» و «ترکها» مینامند. خود مردم آذربایجان از کلمه ی آذری بی اطلاع هستند. تنها در برخورد با مردم ترکیه یا فارسی زبانان با این نام آشنا میشوند. مثل مردم آلمان که در رابطه با ملتهای دیگر بگوششان میخورد که دیگران آنها را به چه نامی میخوانند.

در خود آذزبایجان سه نام رایج است :« ترکی-ترک-آذربایجانلی». بدون بار سیاسی.
مردم کنونی آذربایجان (ایران) در روابط اجتماعی - اقتصادی« قوم و خویشی» عشیرتی - قبیله ای، که مختص دوران سده های میانه، و پیش از آن است زندگی نمیکنند. آنها در دوران جدید با مناسبات « اقتصادی-اجتماعی» سرمایه داری که مناسبات کهن را از بین برده است زندگی میکنند. دارای هویت ملی : زبان-فرهنگ-تاریخ-سرزمین و...مشترک هستند. مردمی هستند که با داشتن دولت در مرحله ملت با دولت قرار میگیرند. بدون دولت در فاز «ملت بدون دولت» یا در پروسه ی اجتماعی -سیاسی «دولت سازی» قرار دارند. که میتوان آنرا ملیت هم نامید. و یا با اصطلاح سیاسی مارکسیستی، "خلق" ، گفت. در این شرایط «قوم» نامیدن آن اهداف سیاسی دارد و فاقد اعتبار علمی ست. قوم نمی تواند تحت سلطه ی مناسبات اقتصادی-اجتماعی سرمایه داری با جمعیت ده -بیست میلیونی ساکن در شهرها وجود داشته باشد. چیزی که بین قوم و ملت تفاوت اساسی ایجاد میکند علاوه بر جمعیت قابل توجه ، تسلط مناسبات نو یا کهنه -در روابط اقتصادی-اجتماعی ست. برای تشخیص پدیده ی «ملت » بودن عنصر "دولت" در آن الزامی نیست. یعنی ملت بدون دولت هم وجود دارد. سه مشخصه برای موجودیت آن کافی ست: 1- هویت ملی؛ 2- جمعیت قابل توجه ؛ 3- مناسبات اقتصادی اجتماعی مسلط سرمایه داری . ولی برای به رسمیت شناخته شدن در صحنه ی سیاسی وجود عنصر دولت ضروری ست. روش «اتحاد جویی» با قوم نامیدن دیگری نادرست است. چون نفی موجودیت ملت بودن آن است و لاجرم نفی حقوق و اعمال تبعیضات بر او را در بردارد. که ناقض اصل برابری در اتحاد و همبستگی ست. روش درست پذیرش عکس قضیه است. ایران زیستگاه ملتهای بدون دولت گوناگون است. از اینرو اصطلاح قدیمی «کثیرالمله بودن ایران» درست است. راه درست برای ساختن آینده بهتر « اتحاد و اسقلال آنهاست » اتحاد برای اداره کل ایران- استقلال برای اداره ملت خود. استراتژی-تاکتیک مبارزاتی این ملتهای بدون دولت صحیح است که در این مسیر تنظیم و پیگیری شود. راههای دیگر نادرست و فاجعه بازاست. چرا که ماجراجویی ملی ست . آوانتوریسم ملی از موجبات شکست جنبش برابرحقوقی و رفع تبعیض است. و فرجام اش شکست دموکراسی خواهی، سکولاریسم و عدالت اجتماعی ست. اندیشه ی «قومگرایی» دوستی خاله خرسه است. بهترین ناآگاهی ست که شکست ساختن آینده بهتر را فراهم میکند. « قومگرایی» از مقولات نظریه ی «آذریسم» است. که توسط روشنفکران حکومتی و غیر حکومتی در دوره حاکمیت پهلوی و اسلامی جمع بندی شده است. که میتوان آنرا «آذریسم ِ پهلوی-اسلامی" نامید. از خاصه های آن : 1- تئوری زبان آذری کسروی؛2- مردم آذربایجان قوم هستند نه ملت؛3- زبان این مردم توسط خارجیان ترک زبان عوض شده،4- در جنبش فرقه که توسط استالین راه انداخته شده بود قصد تجزیه آذربایجان برنامه بود؛5- جنبش حاضر جنبش پان ترکیستی ست. و ...
«آذریسم ِ پهلوی-اسلامی" بخشی از ناسیونالیسم آریایی ست.
جنبش آذربایجان" که خصلت اساسی آن مبارزه برای « برابری حقوقی و رفع تبعیض» است عملاً مبارزات دیگر بخشهای جامعه را نیز شامل است و یا میتواند شامل بشود. مثل : مبارزات زنان، زحمتکشان یدی و فکری، جوانان، روشنفکران ، تبعیض دیدگان مذاهب و غیره را. در حقیقت جنبش ملیتها جنبش رفع تبعیض و عدالت خواهی ست. آفت این جنبشها ناسیونالیسم و آوانتوریسم ملی ست. که شکست آنها را فراهم میکند. این مسیر هم نوعی دوستی خاله خرسه است.