Skip to main content

ائلیار عزیز، با تشکر مجدد. در

ائلیار عزیز، با تشکر مجدد. در
Anonymous

ائلیار عزیز، با تشکر مجدد. در واقع من با کامنت آخرم می خواستم به گفتگو پایان بدهم، ولی دور از ادب دیدم که کامنت زیبای شما را بی جواب بگذارم. قبل از هرچیز شاید ذکر چند نکته برای تفاهم بیشتر بی فیده نباشد. منظور من از اینکه «هرکدام حرف خودمان را می زنیم» این بود که ما ظاهرا هردو مشغول بازی پینگ پنگ هستیم، ولی سر دو میز جداگانه و نه با همدیگر. ما گفتگو می کنیم، ولی نه باهمدیگر.امیدوارم منظورم را بهتر رسانده باشم. "همذات پنداری" تا جایی که من می فهمم، ربطی به "ذات گرایی" ندارد. همذات پنداری همان Identifikation است که در کنار Reflektio و Projektion بخشی از واکنش ناخودآگاه ما به پدیده ها را بیان می کند، تکیه اصلی بر روی "ناخودآگاه" است. ایکاش روان آدمی واقعا به همین سادگی بود و پیچیدگی نداشت و انسان می توانست به صرف عدم اعتقاد با "ذات" جلوی همذات پنداری ناخودآگاه خودش با انسانها و پدیده ها را

بگیرد! می بینید که جهان شما در این مورد هم محلی بهتر برای زندگی است. و سوم اینکه "نگریستن به فراسوی گنداب" یک ایده آل است و بسیار قابل احترام، ولی شرط اول گذر از گنداب شناخت صحیح و بی پرده آن است. ما نمی توانیم به صرف اینکه "سرطان" یک واژه هراس آور و ناامید کننده است، به بیمار بگوییم تو سرماخورده ای، نمی توانیم بگوییم ما از "سرطان" استفاده نمی کنیم و بجایش می گوییم "اختلال سلولی"، نمی توانیم چون "مرگ" واژه نفرت انگیزی است، بجای آن به مریض بگوییم "مشارکت شما در زندگی کمتر خواهد شد"اینها از نظر من وسمه بر ابروی کور است. آرزوی ما نباید چشمانمان را بر دیدن واقعیت کور کند. نمی شود در جامعه ای (منظورم فقط جامعه به مفهوم عام آن نیست، منظورم فعالین "مثلا" اپوزیسیون هم هست) که دروغ و فریب در آن نهادینه شده دل به آرزوهای زیبا و آرمانهای دوست داشتنی خوش داشت. پزشکی که به مریض سرطانی اش می گوید "سرطان کلمه بدی است، پس من می گویم تو سرما خورده ای"، مسلما خدمتی به آن بیمار نکرده است. انسان بدون آرزو می میرد، ولی کسی که واقعیت را ندیده بگیرد، هرگز به آرزوهایش نخواهد رسید. با تشکر دوباره