Skip to main content

از « تلاش فرهنگی» این عزیزان

از « تلاش فرهنگی» این عزیزان
آ. ائلیار

از « تلاش فرهنگی» این عزیزان مترجم، هم خوشحال شدم و ناراحت. خوشحال از اینکه کار فرهنگی میکنند، و به ویژه کارهای این نویسنده ی ارزشمند را ترجمه میکنند. ناراحت شدم از اینکه «فرهنگ آذربایجان ( ایران) به شدت نیازمند تولیدات فرهنگی خود» است و این دوستان نیروی خود را درجایی صرف میکنند که ثمری برای ارتقای سطح نازل فرهنگ ما ندارد. اگر قرار است یک مردم روی پای خود بیایستد، ضرورت دارد برای خود «تولیدات فرهنگی» داشته باشد. و گرنه باید همانطور که «فقیر» مانده ایم ، باز هم بمانیم و امید به «معجزه»ای بدوزیم که از آسمان کسی و کسانی فرودآیند و برایمان «ادبیات و فرهنگ» بیافرینند. میدانم زندگی «هزینه» دارد و باید از جایی تأمین شود ولی بهتر است در تولیدات فرهنگی هر دو «سو» را در نظر گرفت. هزارتا از این نوع کتابها در ترکیه منتشر شود به اندازه یک «نوک سوزن» برای فرهنگ فقیر ما در آذربایجان سودی ندارد.

این تنها «نظر» من است و نه چیز دیگر. حال چه قبول افتد و چه در نظرآید. به قول معروف «صلاح کار خویش خسروان دانند». یگانه کاری که از این دوستان میتواند قابل توجه باشد مجله ی «بان» بود که خبرش را درسالهای گذشته شنیدیم ، البته بدون اینکه اطلاعی از محتوای آن داشته باشم، میگویم ،شاید قابل توجه باشد. و فقط یک شماره گویا منتشر شد. از نظر من نمی توان چون « جوجه پرندگان کوچک» منقار خود را به سوی آسمان باز کرد که «مادر» لقمه غذایی توی دهان ما بگذارد. نه مادری هست و نه آسمانی؛ خود باید دراندیشه خویش باشیم. ادبیات ما نه میتواند به امید «تولیدات آنکارا» زنده بماند و نه «باکو». ضرورت دارد به آفرینش آثار خود پردازد. اما توسط «چه کسانی»؟ در طول 35 سالی که گذشته و قلمزنانی چند، دست به قلم برده اند اگر قرار باشد اینان هم نیروی خود را در خدمت اینجا و آنجا تلف کنند،باید گفت « افسوس! دریغ و دردا»! قلمزنانی که اسیر «دیکتاتوری» و «غربت»اند، با در نظر گرفتن «اسارت زندگی» بین دو نه، سه سنگ آسیاب گردان قرار دارند. از این رو نیز «نیرو و زندگی»شان به هدر میرود. این «اتلاف» را نسل 57 در غربت تجربه کرده است. تجربه ی گران بهایی ست برای نسلهای جوانتر. این است که گفته ام «تا می توان نباید از مردم خود دور افتاد.هنر، در محیط خود ، در زندگی یی که پایه ی محکمی دارد، در آرامش، و با آرامش میشکوفد. در زندگی آشفته ، در محیط بیگانه -اگر استثناها را ندیده بگیریم - نمیتوان اثر هنری قابل توجهی به وجود آورد. به ویژه که مشکل تسکین درد از طریق مواد مخدر هم در میان باشد. داشتن سلامتی اساس زندگی و لازمه ی هرکاری ست. صمد در مورد محیط خودی و بیگانه میگوید:
« تا ﻣﺤﻴﻄﯽ را از ﻧﺰدﻳﮏ ﻧﺒﻴﻨﻴﻢ، در ﺁن ﻣﺤﻴﻂ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﻴﻢ، ﺑﺎ ﻣﺮدﻣﺶ ﻧﺠﻮﺷﻴﻢ، ﺻﺪاﻳﺸﺎن را ﻧﺸﻨﻮﻳﻢ وﺧﻮاﺳﺘﻪ هﺎﻳﺸﺎن را ﻧﺪاﻧﻴﻢ، ﺑﻴﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮای ﺁن ﻣﺤﻴﻂ و ﻣﺮدﻣﺶ دﻟﺴﻮزی ﮐﻨﻴﻢ و ﺑﺮای ﺁﻧﻬﺎ حتی داﺳﺘﺎن ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﻢ ﮐﻪ ﺁن ﻓﻼﻧﯽِ ﻓﺮﻧﮓ ﻧﺸﻴﻦ ﻣﯽﻧﻮﻳﺴﺪ و ﺑﺎورش ﻣﯽﺷﻮد ﮐﻪ ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ داﺳﺘﺎنﻧﻮﻳﺲ اﻳﺮان اﺳﺖ.» کند و کاو در مسایل تربیتی- صمد بهرنگی»