Skip to main content

خلق به دسته ای از موجوداتی دو

خلق به دسته ای از موجوداتی دو
ناصر کرمی

خلق به دسته ای از موجوداتی دو پا (انسان) گویند که در دوران ابتدائی پسامدرن در فاز اولیّهءِ فئودالیته هنوز وارد مرحلهءِ تمدن سازی نشده است و دارای فرهنگ عشیره ای و کشاورزی سنتّی(با داس و خویش، گاو نر و یا الاغ، اسب) یا آهنگری پتک بر دست است، که خود را تحت استثمار احساس میکند و برای رهایی خود یک حرکت وجنبش تعرضی را با داس در دست و پتک و چکش بر دوش سامان میدهد.

. ● "مردم" به گروهی از انسانها میگویند که وارد فاز تکاملی قانونمند تمدن سازی شده است و ساختارهای مدرن و دمکراسی و حقوق و روابط اجتماعی را یا جایگزین کرده است و یا آنها را بخوبی میشناسد، وارد فاز صنعتی شدن هست و هدف دارد که این ارزشها را مطابق با جهان پیرامونی بصورت پیشرفته و با رفتار و گفتاری پسندیده خود تجربه و جایگزین کند،● مردم به گروهی از انسانها میگویند که اندیشه ورزی و مهارتهای فردی و گروهی از محصولات اجتماعی آنهاست، و اندیشه سازی و برنامه ریزی و رعایت حقوق جایگزین زور بازو و قانون جنگل شده است، ● مردم در فاز تکاملی خود موفق شده است زبان و ادبیّات مشترک، فرهنگ مشترک و آیندهء مشترک را بیافریند، و مرزهای جغرافیایی خود را تعیین کرده است، مردم مرحلهء ما فبل ملّت است، مردم اگر "حکومت" مخصوص بخود را داشته باشند و مرزهای حکومت آنها مشخص باشد، ملّت و کشور هستند.، خلق زمان را با بر آمدن آفتاب و فرو رفتن آن می سنجد.
امروز هر یک از ملّتهای ساکن کره زمین را بدون حکومت آنها مردم میگویند، مردم آمریکا، مردم آلمان (Volk, Völker)، مردم فرانسه و انگلیس و غیره، ● در مقابل واژه خلق را باید در دشت و بیابان و در کوهساران با فرهنگ عشیره ای کوچگر جستجو کرد که از شهر و شهر سازی و فرهنگ شهری و ساختارهای قانونمند و تمدن هنوز خبری نیست ● در نوشتارهای دیگر اشاره کرده ام که یکی از علل عقب ماندگی ایران، تکرار و طولانی شدن دوران پسامدرن فئودالیته با ساختار ملوک الطوایفی بوسیلهء اعراب و تُرک تباران بوده و هست، مشکلات اساسی امروز ما هم متأسفانه همین است که مردمانی کشش گذار از مرحلهء خلق و فرهنگ آنرا ندارند، و افکار امثال آقای یونس شاملی ها در همان دوران تکاملی خلق، عشیره ای و فئودالیته و داس و چکش، مانده و به سیر و سیاحت می پردازد، و امروز هم در صدد جایگزینی ساختارهای حکومتی است که شایستهء خلق، فرهنگ قومی إ تنیکی ابتدایی عشیره ای است. از فاکتورهای بینادی که مرا وادار کرد که مقالهءِ" جدایی مردم تُرک آذربایجان از ایران، راه حلّی منطقی و پایدار" را بنویسم، همین نارسایی اندیشه و نداشتن ظرفیّت و ابعاد توانایی های نخبگان تُرک تبار است که در قرن 21 هنوز هم قصد دارد،که ایران را در جهان بینی و فرهنگ خلق و فئودالیته نگه دارد، این جهان بینی و فرهنگ خلق و خلقی را آقای یونس شاملی ها و بهروز خلیق ها در سازمان اکثریّت میتوانند در آذربایجان جدا شده از ایران پیاده کنند، که زمینهء جدایی آذرابایجان را فراهم کرده ایم و عملأ آنرا در نوشتار به گوش ایرانیان و جهانیان رسانده ایم. من نمیدانم که این افراد چرا دیگر چانه و چونه میزنند و نمیدانم منتظر چه هستند ؟