Skip to main content

«هدایت»های غائله «مهناز»بانو

«هدایت»های غائله «مهناز»بانو
Anonymous

«هدایت»های غائله «مهناز»بانو !

آنچه گذشته است نیاز به طول و تفصیل ندارد و گمانم حالا دیگر همه اهالی شعر این جامعهء مجازیهء فیس بوکیه (!)، به نوعی در جریان امور سرکار خانم«مهناز هدایتی» هستند و چه بسا سطرهایی نغز از ایشان و حتی شیوه فاجعه بار صرف و نحو جملات شان ، تکیه کلام مطایبه های جمع کثیری شده باشد .
از ابتدای این غائلهء چند روزه ، کمابیش همه کامنتها و نوشته ها را خوانده ام و به ذوق طنز بسیاری از دوستان شاعرم ایمان دوباره آورده ام . غیرت ادبی به جوش آمده را دیدم و البته دلهای ساده و مهربانی که همواره آشتی را ندا می دهند و می خواهند دلگیری در میان نباشد.

فارغ از همه جنبه های طنزآمیز این ماجرا، نکاتی دیگر نیز در این میان بود و هست که به نظرم شایسته توجه بیشترند . نکاتی که شاید درسهایی برای جامعه ادبی مان باشد تا حتی از چنین جریاناتی تجربه بیاموزد و قد بکشد. ناگفته پیداست که خود حقیر
1 – چیزی که در نخستین قدم این همه داستان را پر و بال داد ، نه ضعفهای بی شمار سروده های سرکار خانم هدایتی، که ادعاهای واهی و خودبزرگ بینی بیمارگونه ایشان بود. همه ما در دهها انجمن ریز و درشت و در صفحات بی شمار اینترنتی، به سطرهای فاجعه باری که سراینده به گمان «شعر بودن» عرضه شان می کند، برخورده ایم و برخواهیم خورد. ضعف شاعری هیچگاه اسباب تمسخر نبوده و نیست؛ به خصوص برای کسی که مدعی نیست و مطاع خویش می آورد تا در بوته نقد گداخته شود و ماحصلش تجربه ای شود که فردای شعرش را به کار آید. حتی می خواهم پا فراتر بگذارم و بگویم شاعری و اصولا هنرمندی قطعا با مقوله خودشیفتگی و ادعا، نسبتهای عمیق ذاتی دارد! همین که شما چیزی می نویسید و معتقدید که این چیز، دیگرانی را در لحظه های اندیشیدن و حس کردن و عاشق شدن و اندوه و خشم و ... به کار می آید و شما قصد کرده اید زبان گویای آنها باشید و بهتر از خودشان آن حس و اندیشه را بیان کنید، این خودش یک مدعای بزرگ است ! در واقع می خواهم بگویم که هر که هنرمند است قطعا سهمی از خودشیفتگی و ادعا را دارد، اگر نه اصلا امکان عرضه اثر نداشت ! ... پس حتی ایراد داشتن یک اثر در کنار یک مقدار خودشیفتگی و ادعا هم چیزی غیرقابل تحمل یا نادر نیست !...
مشکل اما در اینجا، یک خودشیفتگی هذیانی در کنار سطرهایی بود که در خوشبینانه ترین حالت حتی «نثر بد» هم نبودند؛ عملا فاجعه بودند! به عنوان یک نظر حرفه ای عرض می کنم که بی شک و دقیقا بر اساس معیارهای کتاب روانپرشکی کاپلان ، ایشان کاملا grandiosity دارند و بر اساس بسیاری شواهد دیگر دارای شخصیت هیستریونیک و شاید هم اگر سخت بگیریم بیماری اسکیزوفرنی ! البته شک نیست اینها یک تشخیص بر اساس نوشته های ایشان است و از فاصله ای به قاعده یک نیمکره!
اما در این میان چه درسی وجود دارد ؟
بیایید لحظه ای به این فکر کنیم که چه چیزی سبب شد همه طیفهای گوناگون شعری ما، به شکل کاملا منسجم، به تمسخر این «پدیده دوران» دست یازیدند و یا لااقل بر سخیف بودن و مضحک بودنش صحه گذاشتند؟
بدیهی ست که اوضاع فاجعه بارتر از آن بود که کسی بخواهد تاییدش کند! در واقع ما همگی داشتیم یک «کاریکاتور» مجسم و واقعی را می دیدیم! ...همانی را که «مهران مدیری» به شکل یک تیپ، در مرد هزارچهره اش، برای شاعران مدعی ساخت و باز هم همه به آن خندیدیم !..این بار اما کاملا واقعی ایستاده بود جلویمان و داشت می خواند : ده عدد دستبند/ بیست جفت پوتین برای سربازان / و....!
یعنی آش آن قدر شور بود که دیگر جای تردید نمی گذاشت. هم بی ذوقی در اثر بود، هم بی سوادی. نه اثری از فرم بود، نه محتوا و نه حتی ادب !! ...هیچ دستاویزی از هیچ سو وج