Skip to main content

اینکه در ایران «جنبشها و

اینکه در ایران «جنبشها و
آ. ائلیار

اینکه در ایران «جنبشها و انقلابات» شکست خورده اند به این معنی ست که « خود جنبشها تداوم» پیدا نکرده اند- و« تجربه آنها» در «انقلابات» به کار گرفته نشده است. چرا ؟ چرا تجربه ها از نسلی به نسل دیگر منتقل و تداوم پیدانکرده؟ جامعه ی ایران- افشار و طبقات اجتماعی- چه ویژگی هایی - در مقایسه با اقشار و طبقات اجتماعی در اروپا- داشتند که اروپا توانست تجربه های خود را تداوم دهد و به دموکراسی برسد- ولی جامعه ایران نتوانست؟ در جامعه ایران حاکمیتها از یک سو - و مردم از سوی دیگر چه تفاوتی با اروپا داشتند؟ چرا در جامعه ایران اقشار و طبقاتی که همیشه با «سیاست ویژه خود» در برابر هم در جنشها و انقلابات قرار بگیرند- مثل اروپا- نداریم؟ منظورم برآمد آنها در طول صد سال با تشکل طبقاتی منظم و با سیاست مستقل و متضاد است. دولت یا کلاً حاکمیت در ایران چه تفاوت و ویژگیهایی با همتایان خود در اروپا داشت؟

آیا نمیتوان گفت در ایران طبقات کلاسیک - با خاصه های اروپا- نداشتیم. طبقات بالای ما در کل فرمان بران یک یا چند نفر مثل شاه و وزیر و امثالشان بودند- به علت استبداد شاهان؟
آیا فرهنگ موجود عمومی در این میان چه نقش منفی و مثبت به عهده داشت؟ چرا نتوانسته ایم راز این سخن را پیدا کنیم که« این برود هر چه میخواد بشه بشه»! آیا در صد سال اخیر عدم تدوام «تجربه ها » موجب ضعف شدید «شعور سیاسی» در سطح جامعه نشده است که زمینه ذهنی نرسیدن به دموکراسی ست ؟ چگونه میتوان در استبداد و دیکتاتوری این تجارب را تداوم بخشید؟ چرا جنبشهای ما بیشتر اسیر هرج مرج اند- توده وار- مثل جنبش سبز- تا نظم و ترتیب؟ آیا با چنین خاصه هایی میتوان به دموکراسی رسید؟ چرا در جامعه ما سیاست- جنبش- موجی ست- و خودمان هم موج گرا؟ با کار آهسته و منظم و متداوم کاری نداریم؟ آیا علت پراکندگی در جنبش سیاسی ایران عدم وجود «سیاست» طبقات و اقشار اجتماعی - به صورت مستقل و متداوم نیست- که هر کس طبق تاریچه خود متحدانش را بیابد؟ چگونه میتوان به شعور سیاسی لازم جهت برقراری دموکراسی رسید؟
دوست دارم در نوشته ادامه دار سولماز گرامی به این پرسشهای خود پاسخی بیابم. شاید هم مطالبی بود و من متوجه نشده ام.