● ادبیات
ا. ا. مازنی
در نوزده بهمن 1362 فداییان اکبر مسلم خانی , سلطان علی اشترانی و مجاهد خلق خسرو افغان اعدام شدند .
بدین مناسبت این نوشته به ایشان و آزادی خواهان ایران تقدیم میشود.
بدین مناسبت این نوشته به ایشان و آزادی خواهان ایران تقدیم میشود.
آ. ائلیار
بر اساس نظر کارشناسان با خشک شدن دریاچه اورمیه مقدار نمکی که بجای خواهد ماند ، میتواند وجود حیات را در منطقه بشدت به خطر اندازد ! آیا ما در آذربایجان با « دوز سونامی سی» ، «سونامی ی نمک» مواجه هستیم یا خواهیم شد؟ امیدوارم چنین وضعیتی پیش نیاید. بویژه آنکه کودکان ما با کارشان پیام دادند:« قویماریق اورمی سونامی اولا ! » نمیگذاریم اورمیه سونامی بشود! * اودلارا سالدیلار سنی؟*من سنین اؤجوندن قورخورام* آی، یاش لا قورونو بارابار یاندیران گؤزه ل...ترا به آتشها درافکندند ! *من از انتقام تو میترسم!
ا. ا. مازنی
به جراحان بگویید / نیشترشان را تیزتر کنند / و امروز را دریابند / چه کودکان گرسنه مان در انتظار / نان اند و آب و سر پناهی /
جهانسوز مهربخش
بلافاصله پس از اعلام این طرح انقلابی، شور و شادمانی سرتاسر جامعه ی کارگری ایران را فراگرفته و مراسم جشن و سرور در همه جا به را افتاده است. کار فرمایان شریف مشغول رقص و پایکوبی به همراه کارگران یارانه بگیر هستند. آنچه که در پی می آید. گوشه هایی از یکی از همان مراسم است. آواز ساز و ضربی اجرا شده توسط یکی از همان کارفرمایان زحمتکش، به بزم جشن و سرور کارگران کارخانه اش همراه با دیره زنگی و تنبک شور و حال غیرقابل وصفی بخشیده بود.
ا. ا. مازنی
ترس را وسیله می دانند و هیبت ننگین شان را وسیله اعمال بدترین بی حرمتی ها اما چه باک که امسال ترس از شجاعت یاران به زانو نشسته است و افتخار نیز بر تارک هر برزنی پرچمش را گذراند
ا. ا. مازنی
برای مادران پارک لاله و اعلامیه تجمع ایشان برای 17 اسفند این چندمین بار است که قلب مهربانت آزرده میشود زیرا که دروازه های اوین همچنان به روی تو بسته است و می دانی که فرزندت در پشت آن دیواری استوارانه از شرف انسانی پاسداری می کند یا به زیر خروارها خاک غنوده است
ا. ا. مازنی
داشت باورمان میشد که ظلم ابدیست / و خبرها هم بوی مرگ می داد و یاس / و دلاوران نیز در انتظار دار بودند که به وسعت ایران برپا بود / و گوشه های عزلت که بسیاری را سایبان بود
رضا بی شتاب
«کدام روز بُوَد که روزِ زن نَبُوَد/ زیرا که زندگی ست زن»/ جهان در چرخشی دلکش/ چنان شیدا/ چنان زیبا/ چو گُلگشتی به گِردِ تو همی گردد/ تویی در سینه چون آتشگهِ مِهر
رضا بی شتاب
«سخن سایه ی حقیقت است و فرع حقیقت» شمس تبریزی سخنی با آقای سروش و... پیشکش به اسماعیل خویی که در سالِ 2007، در نامه ی سرگشاده ای پاسخی درخور و ارزنده و سنجیده به آقای سروش، نوشتند که ایشان نوشته بود:«روشنفکری ی دینی طریقتِ روشنفکرانِ دیندار است» و خویی نوشته بود:«انسان سنگ است،سنگ بال دارد پس، انسان بال دارد» و اکنون باز شکواییه ی سروش در پیشِ روست... با مضمونِ:«لعنت و نفرین بر جمهوری کافرپرور اسلامی» و خدا نیست خدا نیست... سعدی:
ناهید حسینی
روزی کلاغی با یک عقاب بر درختی نشسته بودند و اطراف را می پائیدند. کلاغ رو به عقاب کرد و گفت تو کیستی؟ عقاب گفت من نامم عقاب است، به سرعت در پرواز و شجاعت در شکارمشهورم، عاشق پروازم و نزدیکی به خورشید، و فقط بیست سال هم زندگی میکنم.
امیر لکی
بعد از شهادت صانع ژاله، محمد مختاری وحامد نور محمدی نام امیرحسین تهرانچی را نیز باید در لیست شهدای جنبش سبز قرار داد . کشتند امیر حسین و کردند پنهان / این سنگدلان خود سر و بی وجدان / آن کس که گلوله زد به جان پاکان / ترسوست ، ولی کجا نهان در ایران
جهانسوز مهربخش
ای دوست!.. / من اسفندیار عشق توام! / و زره پولادین دشمن / در هرم نفسهایت آب خواهد شد... /
پ. مهرکوهی
بچه که بودیم چه حالی می کردیم با فیلم قیصر، و چه اوجی می گرفت شورکودکانه و نوجوانانه ی ما هنگامی که قیصر پاشنه های کفش هایش را بالا می کشید! درست آنگاه، در زمان بالا کشیدن پاشنه های پاپوش هایش بود که سینما یکدست با قیصر یکی می شد و همه سوت و دست می زدند. سوت بلبلی، سوت فلفلی، همه جور. ما بچه های از توپخونه به پایین، سر انگشت های اشاره و شست را به هم می چسباندیم و در دهان فرو برده و یک جور سوت می زدیم. لات ها هم لب پایین را زیر دندان های پایینی فرو می کردند و...
شهلا جاسمی
یک سال از درگذشت انسانی پاک، آموزگاری صادق، هنرمندی توانا، بزرگ مردی که ایران جان و جهانش بود گذشت. او که به ناگهان متوجه¬ی ابتلا به سرطان مری¬اش شده بود، به مدت سه هفته چون شمع گدازید و در شب شنبه ( جمعه شب ) 20 آذر ماه 1388 برابر با 11 دسامبر 2009 میلادی در یکی از بیمارستان های حومه شهر مونیخ ( آلمان ) قلب مهربان و انسان دوستش از حرکت باز ایستاد. شادروان دکتر محمد عاصمی، در عمر 84 ساله خود فقط در راستای ستیز با فریب و نیرنگ، جور و ستم و خشم و خشونت و اشاعه¬ی فرهنگ غنی و پر بار سرزمین و...
وانشا رودبارکی
اقوام ایرانی از دیرباز روز آبان از ماه بهمن (دهم بهمن ماه)، چله کوچک را جشن گرفته و به آن جشن، سده میگویند. سده یکی از کهن ترین جشن های ملی ما ایرانیان است که به گفته فردوسی قدمت آن به تاریخ اسطوره ای میهنمان به زمان کیومرث شاه میرسد.
فخرالسادات محتشمی پور
امشب اما من همه باورهای کودکانه ام در هم شکست . من امشب از دیار فراموشی به روزگار وقایع تلخ بازگشتم. من حالا یک مادر خشمگین هستم که خود را به در و دیوار می کوبم. خشم از آن چه بر مظلومین دربند می گذرد. در سلول هایی که از فردای کودتا پر شد تا پروژه منحوس اعتراف گیری به سرعت پیش رود و به ثمر برسد و نمایش های مسخره تلویزیونی مهیا شوند. و متحیرین حیرتشان افزون شود و متشرعین شریعت را تشکیک کنند و متوهمین در اوهام خود باقی بمانند. خشم از همه بی قانونی ها و بی مروتی ها و ستم هایی که بر عزیزانمان می رود.
کیومرث نویدی
لزوم تغییر بیچون و چراست؛ هستی اجتماعی انسان نمیتواند دیگر در این هرج و مرجی که بدان گرفتار شدهاست به سلامت از کناره بگذرد. فروریختن نظم کنونی با جنگهای منطقهای آغاز خواهد شد. بدبختی ما ایرانیان این است که ظاهرا در مرکز این جنگ قرار گرفتهایم بی این که در شروع آن لجاجی داشته باشیم.
کیومرث نویدی
آیا میتوان امید داشت که انسان با بنمایۀ حیوانی وجود خویش کنار آید و بپذیرد که نخواهد توانست خدا شود که خدا و شیطان تنیده به هم در خود اویند؟ و جز با دادن رشوه به بعد شیطانیی هستی اجتماعیاش نخواهد توانست به نفع بعد خدائی از او غنیمتی بگیرد؟ در همین آرزوها من به بعد شیطانی وجود کم رشوه ندادهام: کلکتیوهای منعطف کار، پذیرش اساس استثمار است و این مگر رشوه به سرمایه نیست؟
سیمین بهبهانی
بگذارید امروز را درباره زنی بنویسم که یکی از پیشگامان تحول در شعر ایران بود و امروز 76 سال از سالگرد تولدش می گذرد ، فروغ فرخزاد را می گویم: زنی که شاعر متولد شده بود، بی آن که در محیط شاعرانه رشد کرده یا به دانشکده ادبیات رفته باشد.
کیومرث نویدی
و سیر شتابان دارد سرعت میگیرد. سیاستمداران دروغ میگویند چرا که نمیتوانند بگویند کاری از دستشان برنمیآید و باز از مردم بخواهند به آنها رای بدهند. نوآم چامسکی انقلابی پیر مدام مردم غرقه در تب مصرف را که بمباران تبلیغاتی اندیشیدن روزمره را حتی از آنان سلب کردهاست، به خیزش و ریختن به خیابان دعوت میکند بی این که بگوید سیستم جایگزینش چیست.
کیومرث نویدی
فونهایک سقوط از آن سر بامی بود که سر دیگرش مارکسیسم و تعبیر استالنینیستی از آن باشد: این هر دو نحله «مالکیت محورند» یکی هر سد و بندی را از سر راه مالکیت برمیدارد و دیگری مالکیت خصوصی بر وسائل تولید را به کل برنمیتابد و، چه بخواهیم و چه نه، قیمت را تابع خرد بوروکرات میکند.....
کیومرث نویدی
تا اینجا تنها از گسلهائی یاد کردم که با آلودگی زیستبوم بر هستی ما و دیگر زیندگان خاک دهان گشودهاند. شاید همهی این گسلها و حتی گسل پایان منابع انرژی راه حل داشته باشند. ولی مشکل اصلی اینجاست که این گسلها در دل گسلهای جهان انسان دهان گشودهاند.
کیومرث نویدی
من با زردشت بزرگ سر مجادله دارم: ای بسا آنچه به ظاهر و در کوتاه مدت عملی از سر قصد و اختیار باشد در باطن و در بلندمدت چنان تباهیهائی به بار آورد که که با بهرههای اندک آغازین قابل قیاس نباشد؛ گو در آغاز کار نیتی خیر و مقصودمند در کار بودهباشد یعنی انگیزه از قصد و اختیار ناشی شده باشد.
کیومرث نویدی
انسان همۀ قوانین طبیعت را به بازی گرفتهاست. بیاین که خود بتواند قانون نوینی را بر طبیعت حاکم کند و یا بتواند از چارچوب قانونمندیهای طبیعت به در آید: به قول شاملوی خودمان زندانی ستمگریست که به آوای زنجیرش خو نمیکند.
کیومرث نویدی
تنها بخشی از اسطورۀ آدم و حوا که به دل من میچسبد همان وسوسۀ شیطانی آگاه شدن است. آگاهی در این اسطوره ودیعهای شیطانیست. به راستی آیا شیطان آفرینش آفریدگار را دستکاری نکردهاست؟ اگرنه این حجم عجیب و غریب مغز برای نیمهمیمونی که خلق شدهبود تا همچون دیگر جانوران بخورد و خورده شود چرا؟
کیومرث نویدی
میدانم این نوشتار خورای خوانندگان شتابزدهای نیست که پای برخی از نوشتههای سیاسی و شبه سیاسی را کامنتباران میکنند و مرا کلافه کردهاند در کنترل صفحۀ شما. دلم میخواهد ولی اگر چندتنی آن را میخوانند بیندیشند به آنچه مینویسم. بنا براین قسطی مینویسم.
من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.
نادره افشاری
من مسعود رجوی، متولد 1325در خاك پاك طبس، شمارهی شناسنامه 100هزار، در این تاریخ، یعنی در سرفصل اصلی و تاریخی انقلاب نوین ملت ایران، یا همان قیام پرشكوه و شكوهمند تاریخی 15 خرداد 1342، 17 سال بیشتر نداشتم. دانش آموز بودم. خانوادهام مذهبی بود. آقاجونم تو شهر طبس محضردار بود. دو تا داداشامو آقاجونم فرستاده بود فرنگ درس بخوانند. كاظممان را میگفتند برای ساواك كار میكند. پای آنهایی كه میگویند و اسنادش را از توی اسناد ادارهی ساواك پس از انقلاب شكوهمند اسلامی و ضد سلطنتی كشف كرده و درآوردهاند.
رضا بی شتاب
این سروده ای از سال ها پیش است که در رِثای سنگسارِ انسان، نوشته ام. کُشتن بشریت به هر شیوه و طریق، نفرت انگیز است. این بختک و کابوس کِی می رود ز یادِ جهان! امروز با شنیدن خبرِ اعدامِ شهلا جاهد، بغضی گلوی من را می خراشد و مثلِ همین آسمانِ سربی و سرد و گرفته؛ نه می بارد و نه رهایم می کند رضا بی شتاب «و آواز دادند که:سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمی کرد و همه زار زار می گریستند... پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند» [بیهقی]
سیمین بهبهانی
نامه سعیدی سیرجانی به علی خامنهای پیش از قتل توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی - شانزدهمین سالروز قتل زنده یاد سعیدی سیرجانی - چهارم آذر برابر است با سالرزو قتل ناجوانمردانه «علی اکبر سعیدی سیرجانی» نویسنده آزاداندیش و شیرین قلم ایرانی که در در چهارم آذر 1373 توسط ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در زندان کشته شد. یادش به خیر و روان اش شاد سعیدی سیرجانی که خود قتل قریب الوقوع اش را پیش بینی نمود و هرگز پاپس نکشید.
یه روز ما همه با هم بودیم.. ، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و ... ! تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند.. ؛ حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،
زنگ آغاز سال تحصيلي در 110 هزار مدرسه طنين انداخت و 13 ميليون دانشآموز سال نو تحصیلی 90 ـ 1389 را آغاز ميكنند. بچه ها بیائید همه باهم، در کنار هادی خرسندی، سرودی برای بازگشائی مدارس بخوانیم؛ سرود گربه هه ! بچهها اين نقشهی جغرافياست بچهها اين قسمت اسمش آسياست شکل يک گربه در اينجا آشناست چشم اين گربه به دنبال شماست!
رضا بی شتاب
آن مرد هم پیشِ زنِ قاضی رفت و حکایتِ خود را شرح داد. زنِ قاضی گفت:برو یک تور ماهی گیری بخر و صبحِ زود وقتی قاضی می خواهد سر چشمه ی آب یرود، تو در جلوی خانه تور را روی زمین بینداز و بردار. قاضی سؤال می کند که«چکار می کنی؟»، تو هم بگو ماهی می گیرم. او می گوید:«ماهی به دریاست چرا اینجا تور می اندازی؟» تو جواب بده همان طور که اسب نر کُره دار می شود، خشکی هم ماهی دار می شود. آن مرد هم فردا صبح زود همین کار را کرد و اتفاقن همان صحبتها بین خودش و قاضی رد و بدل شد.
جواد موسوی خوزستانی
داستانی از جواد موسوی خوزستانی (پیشکش همه معترضان و منتقدان لایحه چند زنی)-25 شهریور 1389