آقای مزدک بامدادان که از دست " چپ" میهن ستیز ایرانی به ستوه آمده است، مولوی وار با چراغ گرد شهر میگردد تا مگر"چپ" ایران دوستی، پیدا کند. ایشان آن، " چپ" ایرانی را می جوید که همه چیز ایران و از آنجمله تاریخ و جغرافیای ایران و نه تنها پرولتاریا و زحمتکشان این کشور بلکه همه مردم آنرا دوست داشته باشد! جواب امثال مزدک بامدادان را مولوی در غزل معروفش ، داده است . گفتم که یافت می نشود گشته ایم ما گفت آنکه یافت می نشود، آنم آرزوست! آقای بامدادان ، آن چپی که همه مردم ایران را دوست داشته باشد، دیگر چپ نیست و یک اپورتونیست در لباس چپ است! "همه مردم ایران" البته شامل فقیر و ثروتمند ، دارا و ندار، کارگر و کارفرما، استثمار گر واستثمار شونده است. در بین همه مردم ایران آنهائی وجود دارند که از طریق استثمار وغارت بیرحمانه هستی هم نوعان و " هم وطنان"
اما به محض اینکه باد مخالفی در کشور وزید و رژیم سلطنتی به دست توده های زحمتکش سرنگون گردید، همه آنها وطن پرستی و ایران دوستی خود را فراموش کرده ، دو پا داشتند ، دو پای دیگر هم قرض کردند و فرار را بر قرار ، ترجیح دادند! آقای بامدادان اینهمه میهن پرستی خود را به رخ دیگران نکشید!