حسن جان، ایکاش شما، آرزوی من بود و هست.
اما دریغ و دردا، که «سیستم بد حکومت» ها نمیگذارند انسان با آرزوهای خوب خود زندگی کند.
آنها را به « حسرتها» و بعد به « خشم و تنفرها» - تنفر از ظلم و ستم- تبدیل میکنند.
به ناچار انسان برای « آزادی و رفاه و دوست داشتن» مجبور میشود موانع را « بشکند».
حتی با « اسلحه و فشنگ».
کسی عاشق مردن یا کشتن نیست. اما اگر نگذارند انسان« آزاد زندگی » کند، به ناچار به دفاع و مقاومت بر میخیزد.
« یا مرگ یا آزادی» از وقتی که انسان هست وجود دارد. مسئله امروز و دیروز نیست.
-----
دیکتاتوری شاه ، آزادی را برانداخت. و جامعه قیام کرد. اما نتوانست جانشین بهتری ایجاد کند. کار از قبل هم خرابتر شد.
قبول نکردن دیکتاتوری یک چیز است و اینکه « قدرت ایجاد دموکراسی» را داشته باشی چیزی دیگر .
دموکراسی را « تشکلهای قدرتمنذ مدنی-سیاسی» ایجاد میکنند.
باز هم تکرار این رخداد دور از انتظار نیست. چون اکنون نیز جامعه فاقد « تشکلهای قدرتمنذ مدنی- سیاسی» ست.
------
جامعه ما جهان سومی ست. و عقب نگهداشته شده. برای ایجاد دموکراسی، باید اکثریت مردم تشکلهای مدنی-سیاسی دموکراتیک داشته باشند. که ندارند. استعداد و شرایط ایجاد آنها را ندارند. مانده اند « دست خالی».
هنور بعد از تقریبا 40 سال ، حد اقل در خارج، نتوانسته ایم « آلترناتیو ، یا آلترناتیوهای دموکراتیک اکثریت پسند» ایجاد کنیم.
چرا؟ از نظر من جوابش ساده است. «استعداد» ش را نداریم.
منظور « دانش و تجربه و آگاهی» یک قشر نیست، این هست، بل منظور آمادگی اکثریت مردم جامعه است.
-----
اکثریت جامعه توان پذیرش خمینی را داشتند. و در حد اندیشه ی خمینی بودند، و نه در حد پذیرش « نیروی دموکرات و چپ» جامعه.؛ که در اقلیت بود.
این است که غرب خمینی را به عنوان آلترناتیو شاه در مقابل « نیروی دموکرات و چپ» حمایت و راه اندازی کرد.
سیاست غرب حمایت از اسلامیستها بود. که دیدیم خمینی، طالبان، داعش و القاعده و غیره علم شدند.
------
در این اوضاع و احوال خیلی ها نمی توانند تنها به « کار علمی، شغلی، ادبی» بپردازند، به ناچار وارد « سیاست» میشوند.
و از « راه و بیراهه ها» اقدام میکنند همانطور که اکنون میکنیم. منظور نیروی فعال جامعه است.