به واقع قلب ایرانیان به درد می آید و بغض گلویشان را می فشارد و خشم سراسر وجودشان را فرا می گیرد که وقتی می بینند هموطنان شریف و زحمتکش کرد به خاطر یک لقمه نان سالم به کار طاقت فرسا و پرخطر کولبری روی آورده اند .دردهای ایران و ایرانی یکی و دو تا نیست و شاید خیلی از این دردها برای هر انسانی، در هر کجا به جز ایران اصلاً قابل فهم نباشد. در فرهنگ لغات، امید کلمهیی است که معانی زیادی در آن نهفته است، اما دیروز خبری را خواندم که امیدی در نوجوانی همه امیدها و آرزوهایش در هراس از شلیک پاسداران وحشت و ناامیدی بر باد رفت و زندگیاش هنوز شروع نشده پایان یافت، البته اینبار با شلیک مستقیم پاسداران نبود اما آیا نباید سؤال کرد که چرا امید در این سن و سال، باید کولبری کند؟ نباید پرسید که چرا باید امید در این سن نان آور خانه باشد آنهم با چنین کار طاقتفرسایی؟ نباید سؤال کرد که چرا امید هنوز چیزی از -
به امید روزی که همۀ امیدها سبز میشوند و شکوفه زنند. و به این ایمان دارم، بله ایمان دارم که آن روز خیلی نزدیک است، لازمهاش فقط یکدلی ایران و ایرانی است و ایمان داشتن به فردای روشن .