بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم
05.03.2022 - 06:18
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
۶
خورشید بیرحمانه میسوخت. از مهربانی زمین و جنبندگان روی زمین خبری نبود . اطراف را پاییدم ،هیچ آدمی دیده نمیشد ، راه ناهموار بود، و فرورفتگی های تایر ماشین در موقع گل و لای فصل بارش باقی مانده بود و نشان از کمی عبور و مرور از جاده بود.با خاطر آرامتری راه را میرفتم. کمی مانده به اینکه شهر از نظر ناپدید شود جاده از کنار رد فرعی رودخانه به شکل مارپیچی ادامه مییافت ودر بین دومین مارپیچی جاده نیزار ی پرپشت و درختان و بوته های گز عمق آبرفت را میپوشاند. قبل از رفتن به سمت نیزار از بلندی کم ارتفاعی مسیر رودخانه را که خشک بود نگاه کردم . کف رودخانه را ماسههای نرم و در میان آن قلوه سنگ های پراکنده میپوشاند. به نیزار که رسیدم رطوبت خنکی با نسیم سبک و لی محسوسی به صورتم خورد. زیر سایه یک درختچه کوتاه گز که اطرافش را ساقه های نی در بر میگرفت نشستم .بدنم از تشويش مزمن منقبض و خسته بود .بستری با برگ و خاشاک ساختم و قبل از دراز کشیدن دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم و ساقه هارا تکان دادم. در گرمای میانروز که سایه ها کم کمک به سمت شرقی کشیده میشدند،هیچ صدایی جز لرزش برگی از ساقه های نی شنيده نمیشد. سکوت همچون وزنه ا ی سنگین زیر فشار گرما به زمین و اطراف نیزار فرش گسترده بود . مسیر رودخانه خشک بود ،اما وجود نیزار و بوی مرطوب آن بنا به تجربه من از رودخانه ها نشان از چاله و برکه های کوچک آب در میان نیزار بود. توان مقاومت در میل به بستن پلکهایم را نداشتم . به عمق تاریکی خوابی کشیده میشدم، اما همزمان صدای رودخانه بابکان را میشنیدم، صدا اوج میگرفت و در میان سنگلاخ ها و مجراهای تنگ با قدرت راه باز می کرد. چهار سال قبل آخرین بار در تنگه ای ،جایی که رودخانه عمق داشت با جمع پنج نفره مان شنا کردیم ،با دوربین عکاسی چند عکس جمعی گرفتیم .همه شاد بودیم و پر از خوشبینی کودکانه. در تاریکی خواب که پایین تر میرفتم یادم آمد که سه نفر از آن جمع دیگر نیستند و هيچ وقت آنها را نخواهم دید . دیگر چیز نفهمیدم، تا وقتی که با آواز سسک نیزار ،پرنده کوچک ظریف پسند چشمهایم را باز کردم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
کیانوش توکلی
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید