● ادبیات
رضا بی شتاب
«ستارِ بهشتی» از زمان زود گذشت
چون آتشِ جاودانه بی دود گذشت
مادر چه کنم! ز مویه ات می مُویم
ستار ستاره بود وُ چون رود گذشت
چون آتشِ جاودانه بی دود گذشت
مادر چه کنم! ز مویه ات می مُویم
ستار ستاره بود وُ چون رود گذشت
شهلا و. ی. صفایی
بحران اتحاد شیشۀ عمر نظام را بیمه کرد.
قرص حفظ نظام برای درمان بحران اتحاد به بازار اپوزسیون عرضه شد.
مراقب باشید جانشین " مدحی " فیلم تان نکند.
هشدار دلار به ریال؛ از من نترس، از جمشید بسم الله بترس!
قرص حفظ نظام برای درمان بحران اتحاد به بازار اپوزسیون عرضه شد.
مراقب باشید جانشین " مدحی " فیلم تان نکند.
هشدار دلار به ریال؛ از من نترس، از جمشید بسم الله بترس!
svenne irani
رقصندكان تنها
مي خوانم،سوكواران ارزوي شادي روح اش وامرزش اومي كنند.
نكران شادي روح او و امرزش اونباشيد.
او امرزيده اي شاد روان بود،كه تنها به مصاف ابليسان رفت،
فكر حق باشيد كه او مي خواست انرابر سر جايش بنشاند.
بعد از خبردار شدن،همجون بسياري،بسيار روان بريشانم،
تا كي؟تا كي؟
مي خوانم،سوكواران ارزوي شادي روح اش وامرزش اومي كنند.
نكران شادي روح او و امرزش اونباشيد.
او امرزيده اي شاد روان بود،كه تنها به مصاف ابليسان رفت،
فكر حق باشيد كه او مي خواست انرابر سر جايش بنشاند.
بعد از خبردار شدن،همجون بسياري،بسيار روان بريشانم،
تا كي؟تا كي؟
بهنام چنگائی
فریادِ اسیران در بند هم می داند:
سودِ سادگی بکامِ کیست
مادرِ جبر بارداِر چیست
این تخمِ شرم، تقاص چیست
لذتِ سنگساریِ دل، گناه کیست
سودِ سادگی بکامِ کیست
مادرِ جبر بارداِر چیست
این تخمِ شرم، تقاص چیست
لذتِ سنگساریِ دل، گناه کیست
رضا بی شتاب
دوستان!
با دلِ عاشق چه کنم؟
دلِ نازک تَرَک از برگِ گُلم
شوخ وُ شنگ ست
به شیداییِ من می خندد
با دلِ عاشق چه کنم؟
دلِ نازک تَرَک از برگِ گُلم
شوخ وُ شنگ ست
به شیداییِ من می خندد
ا.ه.ل.ایرانی – اهلی
که بود آنکس که در چشم ستمگر /
چو خاری شد و همچون خاک و دوده /
که بود آنکس که شد یار اسیران
چو خاری شد و همچون خاک و دوده /
که بود آنکس که شد یار اسیران
راشل زرگریان
درطول سه سالی که بعنوان روسپی کارکردم دراتاقها وآپارتمانهای پرازراز ورمز هرعصر با تعداد متعددی ازمردان مختلف همبتسرمیشدم که نصف دستمزد به صاحب جا وکار میرسید ونیمی هم بمن. سه سال همه چیز با دروغ وپنهان کاری وتنهائی سپری شد. شک وتردید وپارانویا نسبت به همه چیز وترس از بیماریهای جنسی ودردهای بیشمار فیزیکی. هربار باخود فکرکردم که چی هستم واحساس کردم کمترانسانم وروح من فشرده ومنقبض میشد درواقع بمرور زمان داشت میمرد.
رضا بی شتاب
با کولیانِ فلک
بسیار رفته ام به سفر
از زیستگاهِ ناشناسِ خویش
تا آشیانِ آشنا
بسیار رفته ام به سفر
از زیستگاهِ ناشناسِ خویش
تا آشیانِ آشنا
حسن جداری
در ایران، با ستمگری، زبان ترکی را به زنجیر کشیده اند
البته دل در جائی شادکام است که زبان ، آزاد باشد
«چکیب لر ظلمیله، تورکی دیلین، زنجیره ایران دا
کونول دلشاد اولار البته دیل آزاد اولان یئرده»
البته دل در جائی شادکام است که زبان ، آزاد باشد
«چکیب لر ظلمیله، تورکی دیلین، زنجیره ایران دا
کونول دلشاد اولار البته دیل آزاد اولان یئرده»
خالد حسینی
یکی از دردناک ترین مشخصات جامعه ی افغانستان فشار بی رحمانه برزنان است. زنان افغان سال هاست برای حقوق اولیه ی خود می جنگند، مدتها پیش از آن که طالبان به زندگی این کشور قدم بگذارد. از چند شهر بزرگ که بگذریم، همه جا دست آهنین پدر سالاری برجامعه حکمفرما است. قوانین خشک قبیلهای حق کار، آموزش، خدمات درمانی لازم وحریم آزاد خصوصی را از زنان سلب کرده. قوانینی که در سی سال گذشته به دلیل جنگ، آوارگی و هرج و مرج شدیدتر هم شده، هرچند در سالهای اخیر اینجا و آنجا رد پای تغییر را میشود دید
از این منظر فرویدی برای انسانها چهار نوع از «فیکس شدن یا تثبیت» بر روی یک ابژه و مطلوب وجود دارد: سه تای اولی بدور خود شخص می چرخند. ما چیزیرا دوست داریم که خودمان است، گذشته ما بوده است و یا آینده ما می تواند باشد. چهارمین نمونه عشق مربوط به انتخاب یک ابژه و مطلوب بیرونی است: ما به آدمی عشق می ورزیم که بخشی از خود ما بوده است_ این نمونه عشق نارسیستی است. یا ما به زنی عشق می ورزیم که ما را تغذیه می کند و یا مردی را دوست داریم که از ما مواظبت و حمایت می کند
بهنام چنگائی
با مصیبتِ فلک، در خویش چمیده اند،
میان ویرانه هایِ ترس و یاس
و در رویا:
پی یافتن آلونکک ِهای مفلوکشان می چرخند
میان ویرانه هایِ ترس و یاس
و در رویا:
پی یافتن آلونکک ِهای مفلوکشان می چرخند
شهلا و. ی. صفایی
شتاب کن
و بخوان بنام ماه
بخوان بنام سحر
و ببین قناری های سرزمینم
چگونه بر خاک میریزند!
و بخوان بنام ماه
بخوان بنام سحر
و ببین قناری های سرزمینم
چگونه بر خاک میریزند!
رضا بی شتاب
رنجورم ازین هجرت وُ اجبار
جانم به جفا بُرده سرِ دار
گفتم که تویی صاحب وُ دانم
هرگز نکُنی صحبتِ دیدار
جانم به جفا بُرده سرِ دار
گفتم که تویی صاحب وُ دانم
هرگز نکُنی صحبتِ دیدار
فتح الله بی نیاز
ساختار یک روند است و نه یک قالب انعطاف ناپذیر. امری درونی است و با فرم که امری بیرونی است، تفاوت دارد، اما همان طور که از مثال ها مشاهده شد، با هم در ارتباط ارگانیک هستند. با این حال هرگز یکی نمی شوند. ساختار، هم در جزئیات نقش دارد و هم در کلیات. برای نمونه، در صحنه- که بهترین تجلی ساختار است – وقتی شخصيت از كار برمي گردد، حالش خوب نيست و دو ساعتي مي خوابد. همسرش حالش را مي پرسد و مرد مي گويد: «قلبم تير مي كشد.» سابقه نداشته كه او دچار قلب درد شود. زن يك قرص و يك فنجان چای به او مي دهد.
محمود فلکی
همانگونه که فرد در جامعهای که در آن، فرهنگ دیالوگ درونی نشده باشد، رفتاری اثباتی- تحمیلی در پیش میگیرد،
نویسندهی چنین جامعه ای نیز همین رفتار را بر درونمایه و شخصیتهای داستان اِعمال میکند. نویسنده به جای اینکه تنها به قصهگویی ناجانبدارانه بپردازد،
نظرش را به شکل داوری یا ارزشگذاری ِ مستقیم و غیرمستقیم بر داستان تحمیل میکند
نویسندهی چنین جامعه ای نیز همین رفتار را بر درونمایه و شخصیتهای داستان اِعمال میکند. نویسنده به جای اینکه تنها به قصهگویی ناجانبدارانه بپردازد،
نظرش را به شکل داوری یا ارزشگذاری ِ مستقیم و غیرمستقیم بر داستان تحمیل میکند
آ. ائلیار
آنها با اسبهای سنگی آمدند
رودخانه ها را به بند کشیدند
دریاچه را نوشیدند .
«اونلار
داش آتلارینان گلدیلر
گؤلی ایچیب
چایلاری بنده چکدیلر»
رودخانه ها را به بند کشیدند
دریاچه را نوشیدند .
«اونلار
داش آتلارینان گلدیلر
گؤلی ایچیب
چایلاری بنده چکدیلر»
رضا بی شتاب
خاکسترِ سردِ یأس، پوشانده همه هستی
هستی که به حبس آرَند تفسیرِ همه پستی
مَستَند ستمکاران از باده ی باد آنسان
کاندیشه نیاید هیچ از تلخیِ هر پایان
هستی که به حبس آرَند تفسیرِ همه پستی
مَستَند ستمکاران از باده ی باد آنسان
کاندیشه نیاید هیچ از تلخیِ هر پایان
زیرا «جهان و نگرش بسته و اخلاقی» و «جهان و نگاه ضد اخلاق و کاملا پوچ» دو روی یک سکه اند. موضوعی مهم که لکان در مقاله ی «ساد با کانت» به ما نشان می دهد. به زبان دیگر «پدر اخلاقی و مطلق گرا» و «پسر بی اخلاق و لذت پرست» دوروی یک سکه و فانتسم هستند. هر دو مطلق گرا و بی مرز و بنابراین ضد قانون و مرز و کمبود هستند. همانطور که «نماینده ی اخلاق ضد جسم و لذت» و «فرد گناهکار اسیر جسم و وسوسه»، دو روی یک سکه هستند و به یکدیگر تبدیل می شوند.
آ. ائلیار
در زیر ابرهای سیاه
چشم براه خورشید و آفتابم
« قارا بولودلار آلتیندا
گونی-گونشی گوزلوره م»
چشم براه خورشید و آفتابم
« قارا بولودلار آلتیندا
گونی-گونشی گوزلوره م»
ميرجلالالدين كزازي معتقد است: يافتن و ساختن واژههاي پارسي و بومي در برابر واژههاي بيگانه، در هر زمان كه انجام بگيرد، كاري است سودمند و شايسته. اين استاد زبان و ادبيات فارسي در گفتوگو با خبرنگار ادبيات خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) دربارهي تأخير فرهنگستان زبان و ادب فارسي در زمينه برابرسازي براي واژگان بيگانه گفت: بيگمان اگر پيشنهاد واژهاي نو در برابر وامواژهها، بهنگام انجام بگيرد، كارآمدتر خواهد بود و آن واژهي پيشنهاده بختي بيشتر خواهد داشت تا به كار برده بشود.
كيوس گوران، بيگمان از نام آوران حوزه فرهنگ و فولكلور مازندران و ستارهي درخشاني در آسمان ادب اين استان پهناور است. با حس و حالي ناب و گنجينهي وسيع لغات محلي.
آ. ائلیار
سایه هایی که "گرهگاهها"ی آنها سرزمین زیبا و سحرانگیز ما را شکل میدهند. "ما و خانه یمان" را میافرینند.
همه جا، مملو از این سایه هاست...
همه جا، مملو از این سایه هاست...
رضا براهنی
ﺷﺎﻳﺪ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﻫﺎﻧﻬﺎﻯ ﺍﺭﺗﺶ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺭﻳﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺩﻩ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﻣﻬﺮﺁﺑﺎﺩ ﻧﻘﺶ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﺖ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﻯ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻩ . ﻳﺎ ﻳﮏ ﺭﺋﻴﺲ ﮐﻼﻧﺘﺮﻯ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺪﺭ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﭼﺮﻳﮏ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﮔﻔﺘﻪ ، ﺯﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ، ﺯﻥ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﻣﺠﺴﻤﻪ ، ﺟﻴﻎﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻪ. ﺷﺎﻳﺪ. ﺷﺎﻳﺪ. ﺷﺎﻳﺪ ﺁﻗﺎﻯ ﺩﮐﺘﺮ ﻋﻀﺪﻯ ﺷﺨﺼﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ !
حسین حردان
برای شادی صدر که هیچ مرزی نتوانست او را از قرار گرفتن در کنار انسان باز دارد.
"صدرِ" آمالِ بشر... "شادی"ست
برايش رنج ها بايد
"صدرِ" آمالِ بشر... "شادی"ست
برايش رنج ها بايد
رضا بی شتاب
صدایم زد کسی از دورِ نزدیک
صدایش آشنایِ شادِ معنا
دمی برگشتم اما؛
سکوتِ خلوتِ مِه بود بر جا
و مِه گویی حریرِ حیرتی زیبا
صدایش آشنایِ شادِ معنا
دمی برگشتم اما؛
سکوتِ خلوتِ مِه بود بر جا
و مِه گویی حریرِ حیرتی زیبا
اشرف علیخانی (ستاره از تهران)
و در نشیب و فراز این روزگار
من نیز با اینهمه کاستی
ولی مانا و راستین
همواره با یاد او که دلش
برای هر پرنده میتپد
فریاد میزنم که
گل سرخ در کویر هم میروید
من نیز با اینهمه کاستی
ولی مانا و راستین
همواره با یاد او که دلش
برای هر پرنده میتپد
فریاد میزنم که
گل سرخ در کویر هم میروید
آ. ائلیار
در این خلاء همه چیز ممکن و واقعی ست.
در هم آمیختگی هر آنچه که روح و جسم نحیف مرا در چنگال خود میفشارد- مثل زندگی امید و لیلان. شهاب گذرنده هستی تهمین . گردبادهای ضعیف خیابان- درستی برون و نادرستی درون ، همه برایم عینی و واقعی هستند. بمانند در هم آمیختگی شب و روز، گذشته و حال و آینده ام، و آدمها و سایه ها. از طرف دیگر من در آنسوی این آمیختگی ها بو گرفته ام ، بو میدهم ، بوی مقدسات. و از کیستی و چیستی این اشباحی که مرا می بویند و رد میشوند بی خبرم. گاهی حتی به وجود خودم نیز شک میکنم.
در هم آمیختگی هر آنچه که روح و جسم نحیف مرا در چنگال خود میفشارد- مثل زندگی امید و لیلان. شهاب گذرنده هستی تهمین . گردبادهای ضعیف خیابان- درستی برون و نادرستی درون ، همه برایم عینی و واقعی هستند. بمانند در هم آمیختگی شب و روز، گذشته و حال و آینده ام، و آدمها و سایه ها. از طرف دیگر من در آنسوی این آمیختگی ها بو گرفته ام ، بو میدهم ، بوی مقدسات. و از کیستی و چیستی این اشباحی که مرا می بویند و رد میشوند بی خبرم. گاهی حتی به وجود خودم نیز شک میکنم.
شهلا و. ی. صفایی
آنجا که گم میشوند/
فریاد کودکان زیر آوارها/
اشک های زندگی/
شانه های عدالت خدا را میجویند/
آنجا که دست های محبت/
به صف ایستاده اند
فریاد کودکان زیر آوارها/
اشک های زندگی/
شانه های عدالت خدا را میجویند/
آنجا که دست های محبت/
به صف ایستاده اند
رضا بی شتاب
سیمرغِ باغِ صبح اند
این روشن آشنایان
دام از چه می نهی گول؟
بر راه وُ رسمِ توفان
کُشتی تو روشنی را!؟
خورشید کی بمیرد
این روشن آشنایان
دام از چه می نهی گول؟
بر راه وُ رسمِ توفان
کُشتی تو روشنی را!؟
خورشید کی بمیرد
رضا بی شتاب
با یادِ بیدارِ «مهدی اخوان ثالث»
چکاوک جان!
دلم را های های وُ ناله ات کُشت
مگر «امید» رفت وُ چامه گُم شد
چگورِ لولیِ از باده سرخوش
مگر افتاده اینک از هیاهو
چکاوک جان!
دلم را های های وُ ناله ات کُشت
مگر «امید» رفت وُ چامه گُم شد
چگورِ لولیِ از باده سرخوش
مگر افتاده اینک از هیاهو
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
گویند : چنانی و چنینی شب وروز
چون خار به چشم اهل ِ دینی شب وروز
گویم: « چه کنم که دیده بسته ست ترا ؟
دین ، دوزخ ما شد و نبینی شب و روز !»
16
گویند: « به دین مبند بد دینی را
وین ظلمت مُدهشی که می بینی را »
گویم که : « ز دین ، من آن بنا می بینم
حال ، آن که تو رنگ و روی تزئینی را ! »
چون خار به چشم اهل ِ دینی شب وروز
گویم: « چه کنم که دیده بسته ست ترا ؟
دین ، دوزخ ما شد و نبینی شب و روز !»
16
گویند: « به دین مبند بد دینی را
وین ظلمت مُدهشی که می بینی را »
گویم که : « ز دین ، من آن بنا می بینم
حال ، آن که تو رنگ و روی تزئینی را ! »