رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

هـ . لیله کوهی
گفتم ترا با نبرد دلیران چه کار! از همین حالا باختت را تضمینی امضاء می کنم می دهم دستت. گفت آی زرشک!. گفتم خدای ما را باش. زرشک مرشک هم که بلدی. این را گفتم و رفتم توی اتاق تخته نرد را از کمد کشیدم بیرون گذاشتم روی میز تراس کنار دست خدا، گفتم بچین تا من دوتا آبجوی تگری از یخچال پایین بیاورم. وقتی رسیدم سر میز، خدا تخته را چیده بود. گفتم سر چی بزنیم گفت چلو کباب گفتم قبول. تاس ها توی دستش در حال چرخ دادن گفت: کم بریز. گفتم بریز، تاس ها نشست دیدم آوردجفت یک، من تاس انداختم شد جفت بش. نوبت او شد ک
محمد احمدیان
من می خواستم متعهد باشم. متعهد بودم. و احساس آزادی می کردم. می توانستم به تعهداتم جامه عمل بپوشانم. و از این حفره سیاه بی خبر بودم. یکباره سر باز کرد. در این میان این حفره هنوز هست. سیاه نیست. رنگ گوشت تنم را دارد.
آ. ائلیار
Mənim zəngim həmişə bağlıdır. Eşikdə kimsəm yoxdur, heç vaxt da olmuyubdur.
زنگ من همیشه بسته است. در بیرون کسی را ندارم. هیچوقت هم نداشته ام
آ. ائلیار
ﮔﻞ اوﺧﻮ ﺑﻴﺰﻳﻢ دﻳﻠﻲ
gəl oxu bizim dili
ﺑﻴﺰﻳﻢ دﻳﻞ اورﻣﻮ دﻳﻠﻲ
bizim dil Urmu dili
بیا زبان ما را یاد بگیر.
زبان ما زبان اورموست...
رضا بی شتاب
دَله دزدست وُ نظر باز دلِ من کم وُ بیش
بر حذر بوده ام از زخم اش وُ نیرنگ اش وُ نیش
شیوه اش عاشقی وُ عشوه وُ شیدایی وُ شور
تا دَمِ چشمه بَرَد عاشقِ لب تشنۀ خویش



بهنام چنگائی
در سرزمین بلازده ای که رسالتِ مکتبِ گریه، با عزای قوانین اش، سرزندگی انسان را با مرثیه و ندبه و نوحه مکافات می دهد و با طبیعتِ شورانگیز، جنگ خرافه پرستی راه می اندازد و نشاط و خرّمی را بنام کفر به بندِ ماتم می کشد! در یک چنین دراندشت خناق زده و سوگوار، باید بی درنگ بداد مظلومیتِ شادی و شیرینی زندگی شتافت.
آ. ائلیار
از روی آتشها پریده / میاید « ...odların üstündən atılıb... gəlir »

گیسوان طلاییش را
پشت میله های آهنی
شانه زده

درکوچه ها و
خیابانهای ممنوع
از روی آتشها پریده
میگویند میاید
بهنام چنگائی
از پگاه ِفردا، رسما بیدار باش طبیعت، برتن خفته هستی، توسط شیپور بهاران، و بهمت گرمای جانبخش خورشید خانوم، گسترده و دلنشین و شاد ـ از هر کران وجود تا هر سوی انتظارـ بی مضایقه و یکسان، برای زندگان نواخته خواهد شد، تا ترانه ی جاودانه و ابدیِ سازندگی، آهنگِ رویش و پویش و جویش و ساختن خود را در دشت و دمن و صحرا با فریبندگی آغاز کند.
نازنین زرین کلاه
پس از تازش اعراب به میهن اهورایی مان، جشنهای پنجه نیز مانند دیگر آیینها در میان هم میهنان غیر زرتشتی به گونه ای دیگر دگرگون شد. این جشن امروزه تنها در واپسین چهارشنبه سال برپا می گردد.
همانگونه که میدانید، آدمی روزگار دشواری را در دوره پارینه سنگی گذراند تا به پیشرفت صنعت دست یافت. خوراک خام می خورد و ابزارهای زندگیش همه سنگی و وزین بودند. راهی برای گرم کردن خانه و کاشانه اش نداشت و هیچ خبری از شهریگری (تمدن) و پیشه وری (صنعت) و تکنولوژی نبود. فلزات و راه گداختن آنرا نمی دانست و…
بهنام چنگائی
همه با هم:
همراه با دم ِ گرم چهار شنبه سوری، جشنِ جان بخشِ همیشه پُر غرور ـ
سُروری با سرود و رقص ِآتش
ـ زردی من از تو ** سرخی تو از من ـ
بزم و رزمی زمستان شکن، در زیرِ گام ِ رقصندگان و آواز خوانان ـ
پیش آهنگان بهار
رضا بی شتاب
می خروشد آذرخشِ وحشیِ توفان
آشکارا می شود رگهای پنهانیِ ابر
می درخشد در دَمی از راهِ دور
باز می میرد، خراب وُ خسته نور
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
قصدم از این ابیات اعتراض به رفتار شرم آور و ننگین مردم جاهل و منحطی ست که در این سال های حاکمیت ملایان برای تماشای جان دادن یک هم نوع بر چوبه دار یا بر فراز یک جر اثقال یا در میدان بربریت سنگسار سر از پا نمی شناسند
کاریکاتور گویای مانا نیستانی نیز الهام بخش این قطعه بود :
راشل زرگریان
با یک سخنرانی کوتاه آغازشد. موضوع جالبی بنظرمیرسید اما سروصدا وپچ پچ دیگران وتکان خوردن این وآن باعث شد که کلمه ها وجمله ها درهوا محوشوند. همراهم که دختر نسبتا سنگین وزنی است میگوید خوب نمیشنوم شلوغ است. میگویم: تصورت را قوی کن. روی میزما دو زن از آرایش موهایشان انتقاد میکنند. زن دیگری که قطر شکمش قسمتی ازفضای میز را اشغال کرده با جواهراتی که بنظراصل میرسد فخرمیفروشد. زن میانسالی موبایل خود را برعکس گرفته وهرلحظه یک جمله را تکرارمیکند, مامی صدایت را خوب نمیشنوم. موبایل را دردست او راست میکنم.
رضا بی شتاب
باز زنی می رسد؛ مژده رسانش بهار
سرخ گُلی می دَمَد، دشتِ نشاط آشکار
نغمۀ هر مرغکی همنفسِ غنچه ها
عطرِ خوشی می وَزَد از طرفِ جویبار
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
پس از شنیدن صدای گرم استاد شهریار که غزل شیوایش را می خواند ، این غزل از سر شوخ طبعی نوشته شد اگرچه اندکی تلخی هم در آن وارد شده است .
رضا بی شتاب
سپیده دمِ بامداد بود در راستۀ برده داران و چند درختِ کهنسال پیرامونِ میدان به فاصله ایستاده و برگهای سوزنی به سوی آسمان گشوده بودند، آفتاب در برکه افتاده بود
آ. ائلیار
به مناسبت روز جهانی زبان مادری مجموعه - 15 شعر - از شعرهای آ. ائلیار A.Elyar - تحت عنوان Baxışın Rəngi باخشین رنگی ( رنگ نگاه ) تقدیم خوانندگان میشود. آنها مربوط به لایه های اجتماعی جوانان، زنان، زحمتکشان و کودکان میشود؛ که موضوعات مهم زندگی را دربر میگیرند. نوشته ها به همراه ترجمه فارسی ست که خوانندگان بیشتری از آنها استفاده کنند.
بهای تلاش برای فرار یا فراموش کردن «حالات تمنامند یا برزخی و انسانی خویش»، دقیقا گرفتاری در نگاه یک اندیشه یا آرمان و دوباره بنده شدن، کودک شدن و اسیر نگاه مادر یا پدر و مرشدی شدن است. ازینرو در این فیلم نیز می بینیم که چگونه جمع هواداران استاد و ساینتولوژی با تن دادن به این شفای دروغین هر چه بیشتر فردیت خویش را از دست می دهند و تنها این شاگرد یاغی و سرکش هر چه بیشتر فرد می شود، انسانی، بس انسانی می شود، زیرا از زخم و دردش فرار نمی کند. زیرا در معنای لکانی او تمنامند، منقسم و برزخی باقی می ماند
محمدرضا لوایی
سارای همان بهتر که در آغوش سیل ها بیارامد. سارای، زنانگی زبان و زندگی و زیبایی. سارای، سادگی و صداقت فرهنگ و هویت زیر ستم. و مگر نه این که تقدیر ما نیز به سرانجام سارای گره خورده است؟ او به سرزمین سیلاب ها تبعید شد و ما که نویسندگان تاریخ و هویتش بودیم به سرزمین های دور از دسترس اندرون هویت. و مگر نه اینکه مشکل همچنان باقی است؟...
زمان فیلی
(حکم ) تنها کتابی ست مستند بر اساس اسناد دادگاه میکونوس که با ظرافت و دقت پشتکار از جنایات تروریستی جمهوری اسلامی (آمران و عاملان ) قتل رهبران کرد در رستوران میکونوس پرده برداشته است . واقعه یی دلخراش که در آن تبعید نیز برای مخالفان حکومت انسان ستیز عاری از امنیت نشان می دهد .
آ. ائلیار
او با اینکه جسماً تنها بود و خود را« تنها ترین فرد» نامیده است، اما روحاً تنها نبود. شاگردان او از کردستان تا آذربایجان همه جا یافت میشدند -با چراغ « آگاهی» که او به دستشان داده بود. همیشه با کیف پر از کتاب به مدرسه میامد و آنها را میان دانش آموزان تقسیم میکرد. و ساعتهای ادبیات- نقد آثار نویسندگان توسط بچه ها دنبال میشد:
« سخن نویسنده با عقل جور در میاید یانه؟ با زندگی چطور؟ پذیرفتنی ست یا خیر؟ میتوان آنرا آزمایش کرد؟ هر چیز که با آزمایش غلط از آب دربیاید پذیرفتنی ست؟ و ...»
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
20 شعر از ترکان اورمولو Turkan Urmulu همراه با صدای سراینده* به مناسبت روز جهانی زبان مادری- ده شعر به همراه ترجمه فارسی ست. عنوان مجموعه از مترجم .
رضا بی شتاب
تو ای طاووس جان
زیباتر از جان
بزن چرخی وُ چترِ رنگ بگشا
مهناز هدایتی
با هجوم این قبیله خودسر و ظالم صفت ایران من
یک سره ویرانه شد ترسم ز این بیگانگی تا کی سکوت

چشم هایم رنج های خلق را دیده به چشمش روزو شب
رنج آواره شدن رنج حقارت زدگی تا کی سکوت
بهنام چنگائی
چه آبِ روها که از آسیاب ولایت فرو نریخت،
تا، چرخِ روزگارِ تاریکی و تباهی این سان بایستاد؟
دیگر، شبیخونِ کلاهِ ولایت
بر سری راحت نمی رود.
اینک، امتی در صحنه برجا نمانده ـ
یا راهبرِ ماه نشینی که
دست و دل اش از دلار پاک باشد.
رضا بی شتاب
هوا قهر وُ غضب دارد، شگفتا
که چون تومارِ مرموزی
چنین کز کرده وُ پیچیده در هم
بلور؛ آویزه ی گوشِ جهان، سرد
مهر اقدس زیاد اهل خوردن نبود. بیشتر به این که سفره بی عیب باشدفکر می کرد. و وقتی میدید همه با لذت می خورند، چشم های آبیش پشت شیشه ی عینک برق می زد. اگر کسی ایرادی می گرفت، خودش را موظف به پاسخگویی می دید و اگر تعریف می کردند می گذاشت به حساب گوجه و بادمجان نوبری که به اندازه ی کافی آفتاب خورده و رسیده بودند. بعد از ظهرهایش بیشتر به کارهای روزمره می گذشت.
وظیفه ما در مورد همگی این راه های شناخت، احترام به پیوستگی آنهاست. امری که غنای آنها را ممکن میسازد. بازنگری و دوباره زیستی زمان گذشته را در زمان حال ممکن میسازد. نوشته ها، نقاشی ها، عکس ها ، بازگویی اسطوره ها، سینما، تیاتر، رمان، قصه کوتاه،... همگی بایگانی اثرات تلاش ما، اثرات متقابل درک گذار ما با استفاده از پیشرفت علمی و فنی در هستی اند . در عین حال شناخت گذشته به شناخت خود و دیگری کمک می کند.هر چه بیشتر چگونگی خود را بشناسم، بیشتر میتوانیم جهان خود را بشناسم و بالنتیجه بیشتر نو آوری کنم.
گلمراد مرادی
دیدار مجدد بعداز 26 سال ازشهر تاریخی آمد یا دیاربکر کردستان ترکیه و شرکت دراولین کنفرانس آئینی علویان درروزهای دوم و سوم فوریه 2013 خود شادی آور بود. درواقع من بعد از 26 سال بار دیگر به شهر نامدار آمد آمدم. در سال 1986 میلادی درست بعد از واقعه خطر ناک چرنوبیل در شوروی سابق و شش سال بعد از آخرین کودتای نظامی در ترکیه که هنوز آثار حکومت نظامی مطلق در این شهر محو نشده بود و همه جا حتا در روزها نظامیان با اسلحه در خیابانها قدم می زدند، به عنوان توریست دیدن نموده بودم.
رضا بی شتاب
بازآمده ای یار به یادِ دلِ زارم
وز شوق ندانم خبرِ حالِ نزارم
آن لحظه که جانم به رهِ فاصله گُم بود
بازآمده خورشید شدی در رهِ تارم
اژدر بهنام
یادداشتی بر «دستور خط فارسی، متن پیشنهادی فرهنگستان زبان و ادب فارسی»
تنها راه غلبه بر این تشتت تغییر الفبای موجود است بگونه‌ای که:
- هر آوایی را فقط یک نشانه نمایندگی کند و هر نشانه‌ای فقط نمایانگر یک آوا باشد.
- خط جدید با پیشرفت‌های علم و تکنیک مطابقت داشته باشد.
ناظم حکمت
زیباتر از ماست شاید.
شاید همچون ماست، اما به مهربانی علفزار،
شاید به سان گام های جویبار است او.
زشت تر از ماست شاید...
ای بسا که به مانند یک مور است، اما بزرگتر از یک تراکتور.
شاید هم به مانند جیر جیر گشوده شدن یک در باشد.
شاید نه زیباتر و نه زشت تر از ماست،
شاید چون ماست، بی کم و کاست.
آ. ائلیار
!gəl
.Sözcükləri yığaq
istirəm bir başqa şerdə
bir-birə qovuşaq
بیا!
واژه ها را جمع کنیم
میخواهم در شعر دیگری
یکی شویم
رضا بی شتاب
گُل چه فرستم به گُل، تا تو گُلی گُل فشان
رسمِ سخن تازه کُن، تا بدرخشد جهان
جان ز تو زیبا شود تا تو برآیی چو ماه
خانه به دوشانِ عشق در پیِ تو هر زمان