رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

محمد جلالی چیمه (م. سحر)
سپری شد بساط شب کیشان
کامد آن صبح ِ روشن اندیشان
عصر آزادی است و آسانی
روزگار حقوق انسانی
سختگیری ِ سُنت دیرین
کهن آمد به روزگار نوین
روشنی بر جهان فراگسترد
مرد و زن را حقوق ، یکسان کرد
راشل زرگریان
زن جوان روی یکی از صخره ها نشسته بود. تشنه وگرسنه بود. حال وحوصله قدم زدن وبدنبال بوفه گشتن نداشت. متمرکز دریا بود وکف پاهایش را با سنگریزه ها ی داخل آب کم عمق نوازش میداد. با خود فکرکرد: ای کاش موجها بیدار شوند ومرا کمی به هیجان آورند. اما موج سرنوشت بطریق دیگری سرراه او سبز شد. مردی بلند قد با شانه های پهن وچهره ای درشت وگوشت آلود ولبخندی کذائی به او نزدیک شد. چهره مرد مشخص بود که زن جوان را میشناسد.
رضا بی شتاب
قُمریِ من آوازِ «قمر» کو
در قابِ غمم رخصتِ پَر کو
ای «مرغِ سحر» ناله کن اما
از بهرِ «بهارم» که سَهَر کو
حالت انسان وسواسی در ساختارِ «رابطه فرد/دیگری» به حالت «نوکر» در گفتمان محوری «ارباب/نوکر» هگلی است. یعنی اگر ارباب در این گفتمان یک «نارسیست» است، آنگاه «نوکر.3» یک انسان وسواسی کامل است که هم می خواهد ارباب بمیرد و جایش را بگیرد و هم ازین اشتیاقش هراس دارد و درونا دچار یک «دوئل دائمی» میان اخلاق/وسوسه خویش و گرفتار حالات خشم، احساس گناه و هراس از تنبیه دیگری است. ازینرو انسان وسواسی از یک سو می خواهد حرکت بکند و دیگری یا پدر، قانون یا حکومت را کنار بزند و به وصال و اشتیاق عشقی یا جنسی اش...
محمد امین محمدپور
تا آنجا که به کیفیت اشعار و نوشته های او درباره ی ادبیات و هنر مربوط است، شعرش گرم و گیرا آمیزه ای از عشق و انقلاب بود. هر چند اشعار اولیه اش را غبار ناراحتی و رنج و درد از نابسامانی های میهن در بر گرفته، مفهوم سرخی در آنها موج می زند که با عزم شوریدگان، خشم وکین سوزان را متوجه ظالمان و ستمگران می کند.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
تغییر
معنای جهانِ بی‌کران، تغییر است
تغییر پذیری ی جهان، تقدیر است
از آینه رفتنی ست گر تاریکی ست
وز پای گسستنی ست گر زنجیراست

دست خدا
عمری ست که دین به فرق ما چوب زند
خوش بر سر ما چماق سرکوب زند
این دست خداست، دست ملایان نیست
بالله تو بَدی، دست خدا خوب زند

ویترین
اخلاق و شرف به وی‌ترین آوردند
مردم، بشتابید که دین آوردند
فابریک خدا در آسمان شد تعطیل
کالای الهی به زمین آوردند
رضا بی شتاب
عاشقان را جز دلِ اِسپیدِ همچون برف نیست
غیر ازین گر باید وُ باشد بدان جز حرف نیست
دانه ی بی عشق را در شوره زار افشانده ای
بال بالی گر زنی بی حاصل ست وُ ژرف نیست
از بی‌عدالتی دیگران سخن می‌گویی
ولی هرگز در صف‌های دکان‌ها
در داخل اتوبوس‌های شلوغ
حالت مشوش یک افغان را نمی‌بینی
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
بامداد از آن من
شهر از آن من
شعر از آن من
در یکی
جا میگیرد
اشک دیدگانم
در حسرت یخ بسته و کشنده ات...

səhər mənim
şəhər mənim
şer mənim
sığa bilər birində
gözlərimin yaşında buz bağlayan
öldürücü özləmin
رضا بی شتاب
به های هایِ ابرِ خسته جان
که رهگذارِ لحظه هاست
ز کشتزارِ تشنه ای
به آذرخشِ شوخِ خنده ای
به سایه ای که می دَوَد
به سوی آشیانه ای
مهناز هدایتی
می توانم چهره اش را چون فرشته یا که گل/
در میان بوستان دیده کنم با این قلم/
می توانم با سرانگشت خیالم هر زمان/
آن مقدس مریمم بنده کنم با این قلم
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
آزادی را اگر ز دین خواسته ای
بزمی به هوای قدرت آراسته ای
دین را به دکان نهاده ای بهرِ فروش
آزادی را به دین فروکاسته ای !

شادی و غم

با دین مسپار دستِ آزادی را
این حقِّ طبیعی و خدادادی را
کاین ، شادی زندگی ست ، وان وادی ِ غم
مگذار که غم تبه کند شادی را
رضا بی شتاب
چرا غربت ز هم بیگانه سازد آشنایان
چرا باید همه تنها وُ سرگردان
به تلخی زندگی را واگذاریم
مدارا با غم وُ درد وُ بلا تا کِی
چرا اندوهِ من خرسند می سازد دلی را
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
Nə əsrinizin filosofunun
ən yeni kitabını sunun
!mənim bu qorxunc yanlızlığıma
Nədə rəngli qədəhlərlə şaqqıldayan
Təntənəli bir eyləncəyə çağırın
نه به پایان جدید ترین کتاب فیلسوف عصرتان
و نه به یک خوشگذرانی
با ترق و تروق قدحهای رنگارنگتان
مرا دعوتم کنید
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
کُفر اگر ، آشتی ست ، کُفر از ما
دین اگر دشمنی ست ، دین از ماست
روزگاران ِ خاک را ثمریم
میوه افروز و میوه چین از ماست
نیست مارا جز این سفینه ی خاک
قایق از ما و سرنشین از ماست
جز بر این خاک ، زندگی مَطَلب
رضا طالبی
دخترها عین برف سفید٬با یونیفرم های آب و روپوش سفید٬دوتایی و سه تایی داخل باغچه می چرخیدند.دخترخاله ام عایشه من دید و دست برایم تکان داد.او دست به دست نینو کیپیانی توی باغ می چرخیدند.نینو یکی از زیباترین دختران روی زمین بود.وقتی که من مناظره بین خودم و معلم جغرافیا را راجع به علاقمند بودن به ماندن در آسیا را به دختران مدرسه شرح میدادم٬یکی از زیباترین دختران دنیا به نام نینو ٬با نوک دماغش به زمین نگاه کرد
گر از منظر «مدرنیتِ کلاسیک و سکسولوژی کلاسیک» به «سایبرسکس» بنگریم، آنگاه می توان این تقسیم بندی را ایجاد کرد که اگر اولین تجارب جنسی و آشنایی با تن و فانتزیهای جنسی خویش معمولا با «خودارضایی» شروع می شود و سپس معمولا فرد وارد رابطه عشقی/جنسی می شود، حال ما، پس از «سکسِ تلفنی» و «سکس در چات»، شاهد مرحله دیگر بینابینی از رابطه جنسی و عشقی هستیم و آن «سایبرسکس یا سکس از طریق دوربین و اینترنت» است. یعنی می توان شدت و حدت این رابطه جنسی و احساسی را اینگونه تعریف کرد که او از «خودارضایی» جلوتر می رود
محمد آزادگر
کسی که تفکر دارد برانگیخته است. در هر زمان، متفکر واقعی برانگیخته است. برانگیختگی او ریشه در لبۀ تیغی دارد که متفکر مدام بر روی آن حرکت می‌کند. دیده‌اید که بعضی از آدم‌های سر از پا نشناس، وقتی که بیعدالتی می‌بینند، اگر نتوانند کاری بکنند، یقۀ خود را پاره می‌کنند...
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
شاید سرسام گرفته میخواهم
خشم "نیستی"ا ش را بر واژه ها بگیرم
Bəlkə yoxluğunun acığını
sayıqlayaraq sözcüklərdən çıxartmaq istəyirəm
ترا فریاد میزنم
در تهیگاههای آخرین ایستگاه این قطار
səni bağırıram bu qatarin
son durağının boşluqlarında

ابوغریب بخارایی
آنگاه که همه گام کشان
... در رقابتی نفس گیر
این بهشت ِ خدائی را
گذاشتند و گذشتند
من
هرگز
پا به دوزخ زشت بزرگی
نگذاشتم
نمیگذارم
موضوع جالب و همزمان تراژیک اما این است که وقتی این مدرنیت به سراغ کشورهای با بستری فرهنگی و تاریخی کاملا متفاوت مثل ما یا جهان اسلامی و غیره می آید، آنگاه این حالت پارادوکس مدرن و این «اغوای اجباری» مدرنیت که « او را قبول بکنیم، یا قبول بکنیم» برای این جوامع، برای ما تبدیل به یک «تعارض آنتاگونیستی، تله، بحران و تناقضی» می شود که در آن حتی وقتی در حال بازگشت به خویشتن هستیم، به زیر حجاب رفتن و کشیدن قلیان هستیم، یا در تلویزیون و اینترنت در حال مرگ بر مدرنیت و ایجاد مدرنیت اسلامی، ایرانی...
رضا بی شتاب
همرنجِ آوارگانِ جهان و لب دوختگانِ سوخته جان
من کِه ام؟ قامتِ غم دربدری بی سامان
کِه شناسد ز شب وُ روزِ من ای دوست نشان
همه شب راهِ سفر گیرم وُ چون خسته روان
از شب وُ خویش بلرزم چو یکی صیدِ دوان
موضوع اما این است که ابتدا لمس و پذیرش « خطاها و سوء تفاهمات اروتیکی و جنسی» در واقع اروتیک و سکس بشری را «زیبا، صمیمی و خندان می کند»، تبدیل به یک بازی و جشن کودکانه و همزمان بالغانه می سازد، تبدیل به یک «تمنا و لذت تراژیک/کمدی و چندلایه» می سازد که مرتب می تواند حالت و درجه دیگری بیابد و هر «اختلال و سوء تفاهمی» می تواند دری باشد برای یک بازی و حالت نو، در هم آمیختگی نو و ایجاد فانتزی و حالتی نو از اروتیک.
ابوغریب بخارایی
تردید ندارم
روزی در کرشمه‌ی ابر وافق
پای درراه خواهی نهاد
و آنگونه که شایسته خدابانوان بزرگ است
در پائیز هزار رنگ عمر گرانمایه ات
با گذر از باغهای پرعطر گلهای بهاری
ما را به دوردست های بی نیازی خواهی برد.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
دروغ چه برضد فرشته به کار رود ، چه بر ضد شیطان دروغ است.این سنت تهمت زنی رذیلانه قتل به دولت که آل احمد بنا نهاد تا سال 57 ادامه پیدا کرد و شهید های قلابی فراوانی ساخت. یکی از شهیدان قلابی خودش بود ، شایع کردند که آل احمد را سکتاندند درحالیکه تا خرخره عرق می خورد و سیگار می کشید. بعد گفتند پسر خمینی را در عراق شهید کردند و خمینی پدر شهیدان شد. بعد شریعتی را شهیداندند و این دروغگویی رذیلانه سیاسی ادامه پیدا کرد و هیچ حرمت و اعتبار و اخلاقی برای اهل سیاست و اهل قلم از نوع آل احمد باقی ننهاد.
آتاخان ارقاچماز
هر دو زبان توركي و فارسي، مثل بقيه زبانهاي دنيا داراي ادبيات كلاسيك مي‌باشند. اما سير ادبيات در توركي و فارسي همراه با شباهتها، داراي تفاوتهايي نيز مي‌باشد. آثار كلاسيك زبان فارسي به واسطه دولت مدرن چند دهه‌اي، به اقوام و ملل ساكن ايران و ملل ديگر كشورهاي دنيا شناسانده شده است. اما ادبيات كلاسيك زبان توركي در ايران سرنوشتي كاملا متمايز با ادبيات كلاسيك فارسي داشته است.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
روزی از همین روزها در سال 2009 در میان خبرهای بد در بارهء حوادث شرم آوری که سی سال تمام است بی‌وقفه در کشور ما مکرر می‌شوند شنیدم که با بُلدزر به گلزار خاوران هجوم برده‌اند تا با شخم زدن آرامگاه قربانیان و کاشتن درخت بر خاک آنان به خیال خود آثار جرم و جنایت حکومت سی سالهء خود را از زمین محو کنند و زهی خیال خام!
این بیت‌ها به تأثیر از آن خبر تأسف بار سروده شد. م. سحر
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
خورشید میخندد؟
چگونه؟
قلبها؟
گرم اند یا سرد؟
شیفتگیها بسنده است؟
از نگاهها مهربانی سرریز میشود؟

?gülümsəyirmi günəş
?necə gülür
?Ürəklər? Ürəklər yavaşımı? Yoxsa hızlı döyünür
?yetərlimi sevgilər
?Baxışlardan heç məhəbbət axırmı

-«آنجا ساعت چنده؟»
از کدامین جریان
از کدامین پایان
حرف میزنی؟
اسارتمان ادامه دارد.
?Orda saat neçədir
Hansı axımı sevlirsən
?hansı bitimi
!isarətimiz sürür
مژگان نویدی
باز هم بهار میاید/
تو دوباره به دنیا می‌آیی/
و فلسفه ی زرد قناری‌ها را/
بی‌ تردیدی بر درختان خشکیده می‌نویسی
حسین باقرزاده
زبان فارسی گنجینه‌ای بسیار غنی از نظم و نثر دارد که دستور زبان را به راحتی می‌توان از آن استخراج کرد. در دوران‌هایی نادرستی‌هایی به زبان راه پیدا می‌کند و شیوع می‌یابد. مثلا واژگانی که از آن‌ها تحت عنوان «غلط مصطلح» یاد می‌شود. هم اکنون نیز نادرستی‌های چندی در زبان و نوشتار فارسی دیده می‌شود که به شدت شیوع پیدا کرده و رایج شده است. در این جا به سه مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم: «را»ی سرگردان، «دانشمند» و «سد».
رضا بی شتاب
به یادِ استاد جلیل شهناز

دیدی که عاشقم باز
باز آمدم به پرواز
یک آسمان ستاره
بر سینه ریزِ آواز
سوژه در معنای مدرن و فرویدی یک «وحدت در کثرت» است و در معنای لکانی یک « کثرت در وحدت و چندصدایی» اما دیوانه فقط « کثرت» است. مملو و پُر از صداهای مختلف و بی معنی است. ازینرو دیوانه گاه یک «فریاد چندصدایی و بی معنا یا هولناک» است در حالیکه سوژه قادر به ایجاد وحدت در چندصدا، یگانگی در چندگانگی و یا چندگانگی در یگانگی است.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
ای فلان دست ازین ریا واکش
برو آن ریش را بزن جاکش
آدمیت اگر به ریش بُدی
بُز بر آدم ، سه قرن پیش بُدی
آ. ائلیار
در «گؤله مز»
تنها زنبق و
نمک و
منم.
راشل زرگریان
زن جوان وشیک پوشی با نمائی مبهم وناراحت آه میکشید وباخود حرف میزد. بسختی شنیدم که گفت: امیدوارم تعداد ملاقات کننده گان زیاد نباشند حال وحوصله ندارم. وقت هم که هیچوقت ندارم. پسرجوانی با داشتن واکمن به گوش موزیک گوش میداد ودستها وبالا تنه اش را تکان میداد ودرعالم خودبود.