رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

بهنام چنگائی
دوباره:
گام روز ماند
میان راه.
بقای شب شد، بدست غیب پرستان،
گزمه ی راه.
حسن جداری
بود ندا، مظهر پویندگی
نو گل گلزار شکوفندگی
دشمن خود کامگی و زور بود
دختری آزاده و پر شور بود
آ. ائلیار
با دستم نمی توانم بنویسم ات
ترا با چشمم می نویسم
در ابر- در باد هرزه گرد - در نمکزار
در هر فریاد بی صدا:
-تخم میکنند پرندگان مرده بر آبی آبها!
گل میدهند درختان سوخته!

الیم نن یازا بیلمیره م !
گؤزوم نن یازیرام سنی
شوراکتده- اویناق یئلده -بولوددا
هر بیر سس سیز هارایدا:
«یوموتلاییر سولارین گؤیونده اؤلو قوشلار!
چیچک لنیر یانیق آغاجلار!»

رضا بی شتاب
سنگ ها وُ سنگ
سرودِ اعتمادِ آدمی نیوده اند
آنگاه
که دستهای هماهنگ
رضا بی شتاب
گرچه بهار آمده اما دلِ ما شاد نیست
خانه گرفتارِ بلا گشته وُ آزاد نیست
سیلِ سیه کاره شب وُ روز به ویرانگری
آه که یک قریه ازین ملغمه آباد نیست
عزیز نسین
در گذشته های دور ، درگوشه ای از این دنیای بزرگ، سرزمینی بود که هر چهار طرفش را کوههای بلند سر به فلک کشیده با دره های سرسبز، چشمه های زلال و آسمانی صاف و زیبا دربر گرفته بود. مثل همه جای دنیا در این سرزمین هم به غیر از انسان، جانداران دیگری نیز زندگی می کردند.
احد واحدی
شعرهایی که ناظم در زندان سروده است، هرکدام سرودی از آزاده گی و آزادی خواهی، مقاومت و پایداری، محبت و انساندوستی می باشند. در عین حال محتوای این اشعار نشان می دهند که ناظم از چه روحیه بالا و قدرت مقاومتی در دوره حبسهای طولانی خود برخوردار بوده است.
ضیاء صدرالاشرافی
بنا به دموکراسی و انسانیت، شاید یکی از پیام های عالی تان بیان شعری این جمله باشد: فضیلت و رذیلت همواره فردی است، یعنی نه ملیتی، نه دینی، نه عقیدتی، نه زبانی، نه جنسیتی، نه تباری و نه باصطلاح "نژادی" است. زیرا درمیان تمام ملل، ادیان، ایدئولوژی ها، زبانها، تبارها و نژادها (در معنی فنوتیب رنگ پوست) همواره انسانهای (زنان و مردان) شریف و والا، و افراد پست، بی شخصیت و خود فروخته وجود داشته و خواهند بود
ستفاده از شبکه های اجتماعی می تواند رویکردی دوگانه را طبق بافت اجتماعی و همچنین میزان نفوذش در حوزه خصوصی و عمومی شهروندان, بدنبال داشته باشد و اگر خودآگاهی شهروندان توان ساخت مرز و محدوده ی این پدیده را نداشته باشد و جامعه و دست اندرکاران در این ضمینه آموزش کافی را در اختیار شهروندان قرار ندهند, در زیر فوران فشار این دوگانه اندیشیها و تلفیق غیر اصولی این فازهای مثبت و منفی, جامعه دچار یک بحران جددی می شود و عواقب زیان باری را به دنبال خود یدک می کشد
رضا بی شتاب
از هیبتِ دریا چون، ترسیدی وُ واگشته
بیهوده مگو دریا، آه ای شنِ سرگشته
تفسیده به ساحل را، کِی لذتِ موج آید
در راهِ رهایی باش، تا عِزّتِ اوج آید
حسن جداری
این منظومه، در بهار سال 1354، به یاد نه تن از انقلابیون جان برکف که در راه آرمانهای توده های محروم و زحمتکش، به وحشیانه ترین وجهی در روز 29 فروردین همان سال در تپه های اوین، توسط رژیم شاه، اعدام گردیدند، ساخته شده است. هفت تن از این مبارزین، متعلق به یک گروه کمونیستی معروف به "گروه جزنی" بودند به اسامی بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، احمد افشار، محمد چوپانزاده و عباس سورکی و دو تن دیگر، کاظم ذوالانوار و خوشدل، به سازمان مجاهدین خلق ایران، تعلق داشتند.
بهنام چنگائی
این فریادِ زخمی: در محکومیت کنفرانس لندن می باشد که قرار است در دوم ژوئن ماه آتی با بی شرمی تمام، سرپوش بر قتلعام هزاران زندانیان سیاسی سال های 60 و 67 و جنایات بیشمار دوران خمینی گذاشته و به تجلیل از خون آشام جماران بپردازد و همچنین ابرازِاعتراضِ مبرهنی ست به شرکت در انتخابات بی معنی "ولائی"
رضا بی شتاب
1- بوزینه که «بیگ» اش همه «بنگ» ست
او ذوبِ ولایت ست وُ دنگ ست
مشاطۀ شیخ وُ جن وُ جانی
اسلامِ عزیزشان جفنگ ست
هـ . لیله کوهی
باید امروز شاهد چنین نمایش کمدی باشیم. و آن کمدی شروع اَنقلاب به این پایان تراژدی نیاز داشت و باید چنین می شد. امید وارم باز مدافعان میر حسن و میر حسین و میر عباس به رگ غیرت انتخاباتیشان بر نخورد که ما خارج نشینان دور از گود اجازه ی حرف زدن نداریم چون در شرایط آنها نیستیم و نمی دانیم. و باز هشت سال دیگر در گیر سردار بازندگی یا لنگ زدن جبهه رفته ای به دور این دایره ی تسلسل بگردیم که مبادا به اعتقادات هواداران اصلاحات برنخورد. خانمی در فیسبوک از همین مدافعان چند آتشه ی اصلاحات که مدام گرد خاک راه
یاشار گولشن
به آن آقای هشتصد ساله گفتم میدانم چرا همه کتابهایت را به فارسی نوشتی. به وی گفتم مرد حسابی زبان فارسی را تو چطور میتوانستی بزاری بری به زبان آذری بنویسی. بهانه هم نمیتوانی بیاری که اصلا زبان آذری چیست. آن همشهریت هفتاد هشتاد سال پیش آنرا کشف کرده و نه در یک ده، بلکه در دو ده، یکی دو نفر را دیده که به این زبان حرف میزدند
اینک بعداز 34 سال، وقت آن است که از،
خود سئوال کُنی،
چرا باید رآی با ارزش خود را
در صندوقی بیاندازی که،
نگاه ارتجاعی حکومت زن ستیز جمهوری اسلامی را
نسبت به جنسیت خود، صحـه بگذاری!؟
محمد احمدیان
پای دیکتاتور در کار خواهد بود. چه من بخواهم، چه نخواهم. آن جا که یکپارچگی من زیر سئوال برود، او دخالت خواهد کرد. از کسی هم اجازه نمی گیرد.
رضا بی شتاب
چین وُ شکَن می شکند
قصۀ آیینه مگو
نیست یکی آینه را
تابِ نظر بر رخِ او
سولماز ذالک زاده (سمن)
حتم است در این راه
انتخابی نیست
سرودم را باز می خوانم:
بجز توفان دگر راهی نمانده
دگر راهی تا توفان نمانده
محمد احمدیان
چه چیزی ژرفا را/
در یک چهره پدید می آورد؟/
ترکیب تکه های لباس هایش نیز/
به آن اشاره می کنند
حسن جداری
آذربایجانین بیر خورداد قیامی
با ترجمه به زبان فارسی
فقر الینده ایشچیسی،زحمتکشی قالمیش اسیر
وار یوخی گئتمیش بوتون تالانه ،آذربایجان
بیر بئله تبعیضه،استثماره، ظلمه ،کیم دوزر؟
رضا بی شتاب
دو سه بار زنگ می زنم. باز زنگ می زنم. صدایی که من می شناسم نیست. کسی گوشی را برنمی دارد. صدای پیغامگیر ناآشناست
کتایون آذرلی
همیشه یک چیز در برابر یک چیز دیگر \ همیشه یک چیز به همان اندازه بیهوده که چیز دیگر \آن امر نا ممکن همیشه همان اندازه احمقانه که آن امر ممکن \ آن معمای سر پوشیده در عمق همیشه همان اندازه نامعلوم که آن معمای خفته در سطح \ همیشه این یا آن \ یا نه این و نه آن \ اما همین اینک مردی وارد دکان شد \ چه می خواهد بخرد ؟ تنباکو ! \ ...
آ. ائلیار
نگاه - با نگاه
به رنگ بوسه
من
از من خالی
به رنگ خوشۀ گندم
baxış
baxışla
öpüş rəngli

mən özümdən
boş
sünbül rəngli
آرشِ کمانگر ما نمرده است!
"
از لشگر مهر ما
نه کمانگری و نه خدنگی
هیچکدام:
نشکسته است ـ ز دست و پا!
حسن جداری
تا حکومت در کف مشتی جنایت پیشه است
کی به پایان میرسد ادبار آذربایجان؟
بهر نانی تا بکی آواره از شهر و دیار
توده زحمتکش و بیکار آذربایجان؟
جان کند در کارگاه فرشبافی تا بکی؟
کودک آزرده و بیمار آذربایجان
رضا بی شتاب
جز عربدۀ باد که پیمانه ندارد
گویی که درین خطه کسی خانه ندارد
رفتند رفیقانِ وفاق از پیِ فردا
افسوس بر آواره که کاشانه ندارد
پروین اعتصامی
چامه ای شیوا از پروین اعتصامی سراینده نامدار تبریزی به نام: "ای رنجبر" برای بزرگداشت روز جهانی کارگر
سیاوش کسرائی
آری، آری جان خود در تیر کرد آرش ..... کار صدها، صدهزاران تیغه شمشیر کرد آرش ..... فرو رفتن به کام مرگ شیرین است ..... همان بایستۀ آزادگی این است ..... برآ ای آفتاب ای توشۀ امّید ..... برآ ای خوشۀ خورشید .....
مصی تقی پور
اهل این جا نیستم اما دل من با شماست/
ظاهراً بیگانه ام اما نگاهم آشناست/
اهل این جا نیستم از خانه دور افتاده ام /
در تلاطم های موجِ ظلم و زور افتاده ام

مهناز هدایتی
چه شب هایی سفر کردم به دنیای تخیل/
تو بوسیدی مرا حتی به من هم سکس دادین/
چه شب هایی قدم هایت شمردم توی قلبم/
تو می گفتی قدم هایت به قلبش پا نذارین
رضا بی شتاب
تو ای طبلِ تهی رفتار
به کدام قُلّۀ افتخار
رسیده آسوده وُ سرمست خفته ای
که چون خوابگردان
به فتحِ جهان
فرشيد فاريابي
“یزدان قاوالچی” با ترانه های آذربايجانی و قیافه خجالتی و چشمان کم سویش در شهر اورمیه تبدیل به چهره محبوبی گردیده و در زمانهایی که صدای موسیقی آذربايجانی بوی جرم می داد و وسیله لهو و لعب شناخته شده و اهل موسیقی اورميه در چنبره تعصبهای خشک حکومتی گرفتار بودند، یزدان با انگشتان نحیفش به پوست دایره خود می زد و ترانه ها می خواند...یزدان و یزدان ها تجسمی از دردهای روزگار ما هستند، دردهایی که در بسیاری از حنجره ها قفل شده اند و راه جاری شدن ندارند. خنده تلخ یزدان ها از بسیاری گریه ها غم انگیزتر است.
آ. ائلیار
Bir göl gurudi döşündə
man sənin gözlərinndə
çayı gürdüm
دریاچه ای بر سینه ات خشکید
من رود را در چشمان تو دیدم
رضا بی شتاب
نمی خواهم بگویم یارِ من باش
کنارِ من بمان دلدارِ من باش
رها باش از منِ آواره اما
بهارا! لحظه ای گُلزارِ من باش