بینابین سطرها 5
برای این صفحه، همین صفحه که چنین سیاه میشود، جوانی جانی و قامت برومند درختی تباه شده است، درختی که خود همه جان و جانش برای تو و من، برای بچههای همسایهمان، بسا که بخشایش، بسا که زندگی، بسا که دوستی توانست بود.
در این صفحه، همین صفحه که جان دوست من است، خدای را، بگذار شاعر باشم و شرم آدمی را شعری شوم... باری، پیش از آنکه بیش برادری بمیرد، درخت را بگذار بگریم... درخت را!
در این صفحه، همین صفحه که جان دوست من است، خدای را، بگذار شاعر باشم و شرم آدمی را شعری شوم... باری، پیش از آنکه بیش برادری بمیرد، درخت را بگذار بگریم... درخت را!