رفتن به محتوای اصلی

اوت 2013

اعتدال از نگاه زنان محافظه کار

در روزهای اخیر و در حالی که تأیید صلاحیت وزرای دولت یازدهم در مجلس شورای اسلامی در حال انجام است جمعی از «رسانه‌ها و سازمان‌های مردم‌نهاد حوزه زنان» به تازگی و «به بهانه آغاز به کار دولت یازدهم» بیانیه ای صادر کرده اند

انسان ایرانی آنلاین و مجالی برای اندیشیدن

محیط تکنولوژیکی که ما با رسانه‌ها ایجاد کرده‌ایم نیز متن و سیاقی را پدید می‌آورند که صرفا در آن می‌توانیم این جهان را بشناسیم و هستی امروز و فردایمان را پدید آوریم. این مفهوم در جمله مشهور دیگر مک‌لوهان انعکاس یافته است: «رسانه پیام است.» این سخن بدین معناست که رسانه‌های جدید صرفا منعکس‌کننده واقعیات جهان نبوده بلکه سازنده واقعیات جهان نیز هستند. رسانه‌ها در جهان کنونی همچون عینک یا لنزی هستند که ما از پس آن‌ها با جهان مواجه می‌شویم، بی‌آن‌که وجود آن‌ها را احساس کنیم

آیا می شود کبد را فروخت؟

این روزها خبرها و حاشیه‌های خرید و فروش کلیه در حالی در سایت‌ها و شبکه‌های مجازی جای خود را به خرید «کبد» داده است که تنها پیوند کبد از انسان زنده در بیمارستان شیراز انجام می‌شود آن هم فقط برای کودکان. با این وجود فقر و نداری‌ بسیاری را به جایی رسانده که در قالب تبلیغات خیابانی و مجازی بخشی از بدن خود را به حراج می‌گذارند تا شاید از این رهگذر بتوانند چرخ زندگی را بچرخانند. کسانی که برخلاف کلیه‌فروشان کمتر مشتری و خریداری برای بخشی از کبدشان پیدامی‌شود تا در این میان باز هم دلالان سود ببرند

از خاطرات علی جنتی

«یکی دو سال هم با حفظ سمت، مسوولیت شبکۀ اول را به عهده داشتم و اولین کاری که کردم این بود که تعدادی از این توده‌ای‌ها و عناصر چپ را که بین کارگردان‌ها و فیلمبردارها و فیلمسازها بودند شناسایی و پاکسازی کردم. تعدادی هم بودند که نمی‌شد آن‌ها را از طریق قانون پاکسازی کرد. به همین دلیل حکم زدیم و آن‌ها را به نقاط دورافتاده، مانند زاهدان، ارومیه، سنندج، خوزستان و بوشهر فرستادیم.»

ماجرای کت و شلوار اشتراکی گلسرخی و اخوان لنگرودی

«دانشجو بودم. یک پول بخور و نمیر از لنگرود می‌آمد تا در ماه با آن به تحصیلات عالیه بپردازم!! پدر دیگر فقط اسما ارباب بود. تمام ثروت، باغات چای و کارخانه و خیلی چیزهای دیگر را پسرانش، یعنی دو تا از برادرهای بزرگ که با او در کارخانه کار می‌کردند از بین برده بودند؛ و از آن همه ثروت تنها دکان و دکه‌ای برایش باقی مانده بود که با آن امرار معاش می‌کرد و ما را هم گرسنه نمی‌گذاشت. راستش در اواخر عمر دیگر دست خالی بود، یعنی «رستم و یک دست اسلحه» و از آن همه بریز و بپاش دیگر خبری نبود