خوانندگان محترم :
یک چیز را هم من فراموش کردام بنویسم: این " یاز" در یازدیتدیردیم که لاچین به عنوان افتخار زبان باقاعده تورکی معرفی میکند از بن فعل یازیدن فارسی است و اصولا واژه تورکی نیست چون تورکی هیچ لغت انتزاعی ندارد چه برسد به نوشتن :
بنازم به زبان تورکی که واژه فارسی اثباات با قاعده بودن اش است:
منابع برای فعل یاز بن مضارع مصدر یازیدن فارسی :
یازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن . قصد چیزی کردن و روی آوردن یا نزدیک شدن یا کشیده شدن به سوی چیزی :
بار ولایت بنه از دوش خویش
نیز بدین شغل میاز و مدن .
کسائی .
بکن کار وکرده به یزدان سپار
بخرما چه یازی چه ترسی ز خار.
فردوسی .
بفرمود تا باسپهبد برفت
از ایوان سوی جنگ یازید تفت .
فردوسی .
چه نازی به نام و چه یازی به گنج .
فردوسی
از این آگهی یابد افراسیاب
نیازد به خورد و نیازد به خواب .
فردوسی .
بگردند یکسر ز عهد وفا
به بیداد یازند و جور و جفا.
فردوسی .
نفرمایم و خود نیازم به بد
به اندیشه دلرا نسازم به بد.
فردوسی .
بدانید کین تیز گردان سپهر
نتازد به داد و نیازد بمهر.
فردوسی .
تهی کرد باید از ایشان زمین
نباید که یازند از این پس به کین .
فردوسی .
به فرهنگ یازد کسی کش خرد
بود در سر و مردمی پرورد.
فردوسی .
کنون از گذشته مکن هیچ یاد
سوی آشتی یاز با کیقباد.
فردوسی
برهنه چو زاید ز مادر کسی
نباید که یازد به پوشش بسی .
فردوسی .
همی از تو خواهم یک امشب سپنج
نیازم به چیزت از این در مرنج .
فردوسی .
سوی آشتی یاز تا هر چه هست
ز گنج و ز مردان خسروپرست .
فردوسی .
ای قحبه بیازی به دف زدوک
مسرای چنین چون فراستوک .
زرین کتاب .
ز همه خوبان سوی تو بدان یازم
که همه خوبی سوی تو شده یازان .
شهره ٔ آفاق .
همه به رادی کوش و همه به دانش یاز
همه به علم نیوش و همه به فضل گرای .
فرخی .
به غزو کوشد و شاهان همی به جستن کام
به جنگ یازد و شاهان همی به جام عقار.
فرخی .
|| دست دراز کردن . (انجمن آرا) (آنندراج ). دست فرا چیزی کردن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). دست بردن به چیزی و خود را کشیدن به سویی و گراییدن به جانبی :
بیفکندش از اسب برسان مست
بیازید و بگرفت دستش به دست .
فردوسی .
به تو هر که یازد به تیر و کمان
شکسته کمان باد و تیره روان .
فردوسی .
از آن پس به شمشیر یازید مرد
تن اژدها زد بدو نیم کرد.
فردوسی .
بماند از گشاد و برش در شگفت
بیازید و تیر و کمان برگرفت .
اسدی (گرشاسبنامه ).
بیازیدو بگرفت دستش به شرم
بسی گفت شیرین سخنهای گرم .
اسدی (گرشاسبنامه ).
عصبهاء سینه و دل بیازند و بندهاء آن گشاده شوداز یازیدن این عصبها. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و مردم [در این بیماری ] خویشتن را همی پیچد و همی یازد و تمطی و تثاوب می کند. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ).
بیازم نیم شب زلفت بگیرم
طبقات مردم از صدق یقین و خلوص اعتقاد دست به مبایعه ٔ او یازیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 292). به طاعت و تباعت دست به صفقه ٔبیعت یازیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). و دانست که اجل دست به گریبان او یازیده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چو تهی کرد سفره و کوزه
دست یازد به چادر و موزه .
اوحدی .
ز غیرت برآشفت چون پیل مست
پی خواهش نیزه یازید دست .
هاتفی .
به خیال تاراج و یغما و اندیشه ٔ غلبه و استیلا دست به استعمال سیف و سنان و تیر و کمان یازیدند. (حبیب السیر جزو سیم از ج 3 ص 160).
- کف یازیدن ؛ دست یازیدن :
به دربای آن سرو یازنده بالا
کف راد خود را سوی کیسه یازی .
سوزنی .
- گردن طمع یازیدن ؛ قصد تجاوز داشتن :
به ولایت بست و آن نواحی گردن طمع می یازید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- || گردن کشی و نافرمانی کردن :
بدان تا بدانستی آن نابکار
که گردن نیازد ابا شهریار.
دقیقی .
- نیش یازیدن ؛ دراز کردن نیش :
به دولت تو از این پس به چرخ دون با ما
نه نیش یازد عقرب نه کج رود خرچنگ .
جمال الدین عبدالرزاق .
|| دراز ساختن . (نسخه ای از برهان ). دراز کردن . پیش تر بردن . از جای خود کشیدن (در معنی متعدی ). از محل خود برآوردن . برآوردن و بالابردن به قصد زدن چنانکه تیغی از نیام :
یکی تیغ یازید کو را زند
سر نامدارش به خاک افکند.
فردوسی .
|| کشیدن . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خویشتن را در گذاشتن به درازا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). ممتد شدن . کشیده شدن . خود را کشیدن :