دوستان گرامی، آیا کارگر گرسنه ای که حتی برای خریدن نان ساده هم پول ندارد می تواند به قلعه بابک برود و یا از آرامگاه کورش بازدید کند و یا آرامگاه فردوسی را از نزدیک ببیند؟ در دوزخی به نام ایران کسی به قلعه بابک می رود که بامداد کله پاچه خورده باشد تا با کفش و پوشاک گرانبهای کوهنوردی و جیب های پر از پول و ماشین های مدل بالا خود را به قلعه بابک برساند! آیا در میان کسانی که به قلعه بابک می روند کسی را می توان یافت که بگوید اگر من امروز کار نکنم فردا بی نان خواهم ماند؟ آیا پانستانی هائی که به قلعه بابک می روند نیازی هم به کار کردن دارند؟ و آیا دست های چنین کسانی از کار کردن پینه بسته است؟ آیا تا کنون کسی یک پانستانی را دیده است که درباره گرانی نان هم چیزی بنویسد؟ نه! چون چنین کسانی دغدغه نان ندارند و خوراکشان فیله ماهی و بوقلمون سرخ کرده و برنج زعفرانی است! سلول های مغز یک پانستانی .....
تا کنون کسی ندیده است که پان نامه نویسان نان نامه هم بنویسند چون نوشتن درباره نان برای چنین کسانی شرم آور و مایه سرافکندگی است! چرا؟ چون نان خوراک کارگر، مارگر و دهقان، مهقان است و کارگر، مارگر هم که آدم حسابی نیستند! آدم حسابی ها دکترها و مهندس ها و پروفسورها و لیسانس ها و فوق لیسانس ها هستند!
سخن کوتاه، مردم دردمند و درمانده و گرسنه و ستمدیده ایران باید امیدشان را از این انگل های سیاسی وابسته به سرمایه داری و بورژوازی ببرند و امید بستن به چنین کسانی برابر است با بردن آب در آبکش!