در سوگ یک خدای مرده ام
و رویای شیطانی که شور و خواهش های مرا به عمق تنت پیوند زند
باور نکن خنده های تلخم را
باور کن تمامی هراس من این مردم رویازده اند
که روی زاویه های شکسته تن های بی جنبش را در عمق چشمانشان پنهان کرده اند
هراس من از کلاغان گرسنه نیست
هراس من از دستان برهنه ی باورهای تلخ و خوردن رویاهایم هست
هراس من از این سینه ی بیمار است که در خوابی تهی سفر می کند
و آن بیگانه های پنهان که به انتهای سکوت تلخمان می خندند
گریزانم نکن ...این شهر منقلب است...و
انگار پشت درهای بسته وسوسه ی ذهنم شاهکار خدایان می شود
و باد هشدار می دهد به باورهای تنگ
باور کن تمام شب بی پروا این خانه در آتش عشقت فریاد کشید
8 یونی 2010
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید