
به یاد بچههای زندان باشیم. به یاد بچههای ناشناس زندان
در میان همهی اتفاقات معمولاً ناخوش این روزها آنچه بیش از همه عذابم میدهد، بچههای زندانی هستند. این تازه نوجوانان ۱۵ـ۱۶ ساله که برای چند روزی به زندان میروند و وقتی برمیگردند دیگر آن آدم قبلی نیستند. به راستی چه بر سرشان میآید که دست به خودکشی میزنند. آدم در آن سن بسیار حساس است. هنوز سیلیهای سخت زندگی بر چهرهاش ننشسته، هنوز یاد نگرفته گاهی با اینکه از خود و اعمالش متنفر است، لبخند بزند و ادامه بدهد. هنوز برای افتادن زیر دست جلادان آماده نیست. تصور کابوسهایی که شبها به سراغ شان آمده دست از سرم برنمیدارد. چقدر عذاب آور بوده که برای رهایی از شر آنان، برای رهایی از چنگ جهنم دائمی به مرگ پناه بردند. دلم برای مادران و پدرانی که ناچار شدند، گواهی مرگ های دروغین را امضا کنند تا بتوانند فرزندان شان را از جلادان پس بگیرند میسوزدبرای تمام زخم زبانهایی که ناچار به تحملش شدند،توصیه های مثلاً خیرخواهانه، نصیحت و سرکوفت. آنها که مجبور شدند به جای عزاداری برای بچهها با قاضی کشیک سروکله بزنند و ببینند که دور و برشان پراز مامور میشود، مثل کرکس که تهدیدشان میکنند بگویند بچهشان دچار برقگرفتگی شده... نمیتوانم بگویم به اندازه ی کافی شجاع نبودند، نمیتوانم قضاوت شان کنم. خود را به جای آنها میگذارم و نمیتوانم با اطمینان بگویم که حتمادر برابر قاتلان فرزندم می ایستادم و افشاگری میکردم. همه قرار نبود و نیست که قهرمان باشند. خودم را هیچ وقت در قامت آن آدم شجاع و محکم ندیدم و انتظاری اینگونه از هیچ مادرو پدر داغداری ندارم. دلم میخواست آغوشی به بزرگی ایران داشتم و همه ی این نوجوانان، همه ی این پدر و مادرها را در آغوش میگرفتم، آنقدر محکم که بدانند همدردشان هستم. ایکاش راهی برای روحیه دادن به این بچههای آزاد شده از زندان بود، ایکاش راهی برای افشای جنایات هر روزه در زندان های جای جای کشورمان داشتیم، ایکاش میشد کابوس این بچهها را به جلادان شان داد تا خواب راحت به چشم شان نیاید، تا آنها باشند که برای خلاصی از عذاب وجدان دست به خودکشی بزنند.به یاد بچههای ناشناس زندان باشیم و در همهمه ی درگیریهای فصلی آن ها را به فراموشی نسپاریم.
بسیار حساس است. هنوز سیلیهای سخت زندگی بر چهرهاش ننشسته، هنوز یاد نگرفته گاهی با اینکه از خود و اعمالش متنفر است، لبخند بزند و ادامه بدهد. هنوز برای افتادن زیر دست جلادان آماده نیست. تصور کابوسهایی که شبها به سراغ شان آمده دست از سرم برنمیدارد. چقدر عذاب آور بوده که برای رهایی از شر آنان، برای رهایی از چنگ جهنم دائمی به مرگ پناه بردند. دلم برای مادران و پدرانی که ناچار شدند، گواهی مرگ های دروغین را امضا کنند تا بتوانند فرزندان شان را از جلادان پس بگیرند میسوزدبرای تمام زخم زبانهایی که ناچار به تحملش شدند،توصیه های مثلاً خیرخواهانه، نصیحت و سرکوفت. آنها که مجبور شدند به جای عزاداری برای بچهها با قاضی کشیک سروکله بزنند و ببینند که دور و برشان پراز مامور میشود، مثل کرکس که تهدیدشان میکنند بگویند بچهشان دچار برقگرفتگی شده... نمیتوانم بگویم به اندازه ی کافی شجاع نبودند، نمیتوانم قضاوت شان کنم. خود را به جای آنها میگذارم و نمیتوانم با اطمینان بگویم که حتمادر برابر قاتلان فرزندم می ایستادم و افشاگری میکردم. همه قرار نبود و نیست که قهرمان باشند. خودم را هیچ وقت در قامت آن آدم شجاع و محکم ندیدم و انتظاری اینگونه از هیچ مادرو پدر داغداری ندارم. دلم میخواست آغوشی به بزرگی ایران داشتم و همه ی این نوجوانان، همه ی این پدر و مادرها را در آغوش میگرفتم، آنقدر محکم که بدانند همدردشان هستم. ایکاش راهی برای روحیه دادن به این بچههای آزاد شده از زندان بود، ایکاش راهی برای افشای جنایات هر روزه در زندان های جای جای کشورمان داشتیم، ایکاش میشد کابوس این بچهها را به جلادان شان داد تا خواب راحت به چشم شان نیاید، تا آنها باشند که برای خلاصی از عذاب وجدان دست به خودکشی بزنند.به یاد بچههای ناشناس زندان باشیم و در همهمه ی درگیریهای فصلی آن ها را به فراموشی نسپاریم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
مطالب مرتبط:
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید