رفتن به محتوای اصلی

نحوه برخورد اپوزیسیون جلوی سفارت دربرلین و لندن با رای دهندگان+فیلم

نحوه برخورد اپوزیسیون جلوی سفارت دربرلین و لندن با رای دهندگان+فیلم

 اولین باری که پای صندوق رای رفتم اوائل انقلاب بود. از ما پرسیده بودند جمهوری اسلامی را می خواهید؟ در برگۀ رای نوشتم نمی خواهم!
دومین بار در برلین پای صندوق رای رفتم. تازه تابعیت آلمان را گرفته بودم و در انتخابات پارلمان آلمان شرکت کردم. به سبز ها رای دادم! پس از آن هر چهار سال یکبار در انتخابات پارلمان سراسری آلمان و پارلمان ایالتی برلین شرکت کردم و هر بار به حزب سبز رای دادم. گاهی تردید به سراغم می آمد چون سیاست ها شان را در مورد پناهنگان زیاد نمی پسندیدم ودوست داشتم حزبی که انتخابش می کنم بیشتر بر عدالت اجتماعی پافشاری کند. اما هر بار بر تردیدم مسلط شدم و حزب سبز را با همۀ کاستی ها بر "چپ" که به نوعی یاد آور "آلمان دموکراتیک" بود ترجیح دادم.

نگاه کنید چگونه اپوزیسیون با رای دهندگان در لندن برخورد می کند

در فیلم زیر مصاحبه ای است با الهه بقراط و نسرین بصیری در برلین  جلوی سفارت در روز رای گیری

24 خرداد سال 1392 برای دومین بار دررابطه با ایران پای صندوق رای رفتم.

شب پیش از انتخابات در نشست انجمن زنان برلین گفت و گویی داشتیم. شرکت در رای گیری را به لحاظ سیاسی مثبت ارزیابی کردم با اینهمه اعلام کردم رأی نخواهم داد. در فیس بوک دلیل رأی ندادنم را توضیح دادم:
"این بیشتر یک تصمیم احساسی- شخصی است تا سیاسی. دوست ندارم وارد سفارت ایران در برلین بشوم، دوست ندارم ورقه ای از دست این جماعت بگیرم و پر کنم و چون سالهاست ایران زندگی نمی کنم و حتی به آنجا سفر نمی کنم اشگالی...نمی بینم که تصمیم گیری را به داخلی ها واگذار کنم. (اگر اصلا رای ها شمرده شود و به حساب بیاید) اما آزادیخواهانی که تصمیم به رای دادن می گیرند را دوستان خودم می دانم و برای تصمیم شان احترام قائلم . برای تصمیم کسانی هم که رای نمی دهند و رای ندادن را تبلیغ می کنند، احترام قائلم"
شب پیش از انتخابات تا صبح بیدار ماندم و با خودم جدالی خونین داشتم. به درماندگی مردم می اندیشیدم در رویارویی با تورم و بحران ناشی از مجازات ها...به پسر های نزدیکترین دوستم فکر می کردم که یکی در مالزی و دیگری در وین درس می خوانند و پوستی که ازسر پدر و مادر کنده شد... ناچارشدند آپارتمان خودشان را کرایه بدهند و جای دیگری ساکن بشوند تا بلکه بتوانند دلار و ایرو بخرند و برای فرزندانشان بفرستند. شنیدم چند دانشجوی با استعداد آنقدر مستاصل شده اند که چاره ای جزخود کشی ندیده اند و جان شان را از دست داده اند. به دوست عزیزی فکر می کنم که هر چند ماه یکبار برای کار هایش به برلین می آید و هر بار وقتی بر می گردد نیمی از ساک و چمدانش پراست از دارو های سفارشی که دوستان و آشنایان خواسته اند برایشان ببرد. دارو برای بیماری سرطان و ام اس. به کسانی فکر می کنم که آشنایی ندارند تا برایشان دارو ببرد و پولی در بساط ندارند تا دارو ها را در بازار آزاد بخرند و درد می کشند و می میرند. به کسانی فکر می کنم که داروی بیهوشی چینی جان شان را گرفته، به زنی فکر می کنم که در کانون پناهندگان با او آشنا شدم ، تازه آمده، می خواهد اینجا درس بخواند اما نمی داند مدارک تحصیلی خود را چگونه بیاورد، به دلیل تحریم پستی فرستادن مدارک از ایران دشوار یا محال است. شانس آورد که یکی از دوستان خوبم دو روز بعد ازدیدار ما به ایران می رفت و نامه رسانش شد. به زنی فکر می کنم که دو فرزندش در آلمان زندگی می کنند و همسرش ویزا و اقامت تجاری دارد و سالی چند ماه برای دیدارفرزندانش در آلمان بسر می برد. اینک پس از 20 سال نامه ای از بانک خود دریافت کرده که در آن نوشته شده "حساب شما مسدود است و دیگر نمی توانید در بانکی در آلمان حساب جاری یا پس انداز داشته باشید"
خودم و دوستانم به چندین بانک سر زدیم تا برای سازمان حقوق بشری "ترانسپارنسی فور ایران" حسابی باز کنیم. مسئولان بانک هر بار با ادب و احترام می گفتند چون نام ایران در عنوان این سازمان است نمی توانند حسابی برایمان باز کنند" به دانشجویانی فکر می کنم که هنگام حساب باز کردن ناچارند تعهد بدهند که پولی از ایران به حساب شان واریز نمی شود و مستاصل می مانند بدون پشتیبانی مالی خانواده چگونه روزگار بگذرانند... به کسانی فکر می کنم که واحد اقتصادی شان بخاطر تحریم ها تعطیل شده و یا بیکار شده اند و یا حقوقی دریافت نمی کنند و برای سیر شدن شکم خانواده یا تهیه جهیزیۀ دخترانشان اعضاء بدن خود را می فروشند ...به احمدی نژاد فکر می کنم که با بی لیاقتی و سرسختی در مذاکرات هسته ای، ایران را به انزوا و ورشکستگی کشاند و مردان فاسد و نالایق را دور و بر خودش جمع کرده که مرتکب دزدی های کلان می شوند. فکر می کنم اگر مدیر کار آمدی رئیس جمهور شود، هر چند به لحاظ سیاسی ناپاک باشد، نظامیگری کند و نامش قالیباف باشد، باز قشر بزرگی از مردم ما از بحران و استیصال و بیکاری وتحریم و مجازات و جنگ و مرگ نجات پیدا می کنند.
به این چیز ها فکر می کنم و پیش از اینکه برای شرکت در تظاهرات اعتراضی کانون پناهندگان راهی سفارت شوم در فیس بوک چرخی می زنم و نظرات برخی از دوستانم را می خوانم .. پیمان عارف که بار ها در رادیو مولتی کولتی با او مصاحبه کرده بودم و بار ها زندانی شده بود و تا همین آخری ها احضار می شد، نوشته است:
"با دلی پر اندوه و دستی لرزان به دکتر حسن روحانی -این سنتز میانه روی هاشمی رفسنجانی و محمدرضا مهدوی کنی- رای میدهم تا در بسنده گرایانه ترین موضع ممکن با واپسین امیدهای یک ملت برای "تغییر از راه صندوق آراء" همراهی نموده باشم.
حسن روحانی قطعا کاندیدای آرمانی دموکراسی خواهان نیست؛ اما قطعا کاندیدای حداقلی دل نگرانان ایران تواند بود.
به روحانی رای بدهیم تا از فردا به نقدش برخیزیم!"
پگاه آهنگرانی بازیگر و مستند سازی که پارسال مدتی در زندان بود و با اعتراضاتی در سراسر دنیا آزاد گردید نیز در بیانیه ای اعلام می دارد ، این بار به روحانی رای خواهد داد. منیژۀ حکمت که زندان زنان را ساخته و یکی از تهیه کنندگان موفق فیلم سینمایی در ایران است نیر بیانیه را امضاء کرده.
برای کسانی که در ایران زندگی می کنند ... سازش و کنار آمدن با باید و نباید ها بخشی غیر قابل تفکیک و انکار ناپذیر از زندگی روزمره است.
برای من که 28 سالی است از ایران دورم و ناچار به سازگاری روزمره نیستم، روبرو شدن با کسانی که نمایندگان حکومت هستند، حکومتی که دستش به خون نزدیکترین دوستانم آلوده است، به لحاظ احساسی سخت دردناک است.
در فیس بوک نوشتم:" دوستانم هم رای می دهند و هم جلو سفارت جمهوری اسلامی به """"انتخابات" نمایشی و فرمایشی اعتراض می کنند. می دانستم که بنا به دلایل احساسی ونه سیاسی رای نمی دهم . اما وقتی استاتوس دوستانم را می خوانم که با قلبی پر از اندوه دارند می روند رای بدهند... هوس می کنم هنگامی که برای اعتراض جلو سفارت می روم شناسنامه ام را همراه ببرم"
جلو سفارت چند مرد با لباس پلیس جلوم را می گیرند و می پرسند کجا می روی؟ می گویم، تظاهرات! می پرسند کدام تظاهرات؟ صدای شعار های تظاهر کنندگان در چند قدمی به گوش می رسد! فکر می کنم این دیگر چه جور سوال احمقانه ای است! می پرسم مگر چند تا تظاهرات هست؟ می گویند دو تا! یکی به نفع ایران و یکی بر علیه ایران! حرف شان را اصلاح می کنم: " کسی اینجا بر علیه ایران تظاهرات نمی کند...تظاهرات علیه حکومت ایران است!" با اشاره حالی می کنند، اگر می خواهم به صف مخالفین بپیوندم چند متری را بروم آنطرف خیابان تا از مقابل "صف" موافقان حکومت عبور نکنم. سرتقی می کنم و به بهانۀ احوالپرسی دوستانی که از تظاهرات بسوی من می آیند، در همین سوی خیابان می مانم. بالاخره ازمقابل دو مرد ریشو که عکس های بزرگ خمینی و خامنه ای را پیش رو گذاشته اند رد می شوم. جز این دو نفر فقط چند نرده فلزی روی زمین کاشته شده و اگر از نرده ها صدایی بر می آمد از این دو نفر هم صدایی شنیده می شد.
به تظاهر کنندگان می رسم . دوستان می گویند یکی دو ساعت پیش جانبداران حکومت چهار نفر بوده اند و شعار می دادند. یکی از ایشان ایرانی بوده و سه نفر بقیه اصلا فارسی صحبت نمی کردند. دو نفر شان زود تر محل را ترک گفته بودند... در آی آر تی وی برلین هر چهار نفر را می بینم که مهر سکوت به لب زده اند و در برابر سوالات گزارشگر با ایماء و اشاره می فهمانند حاضر نیستند حرف بزنند. در تصویر دیگری دو نفرشان دارند با لهجۀ غلیظ عربی به آلمانی دست و پا شکسته شعارهاشان را در بلند گو فریاد می زنند.
در میان معترضان به برگزاری "انتخابات" غیر دموکراتیک ایستاده ام. شصت یا هفتاد نفری مشغول شعار دادن برای آزادی و دموکراسی در ایران هستند. با دوستانی که مدتهاست ندیدمشان روبوسی می کنم که ناگهان شاهد جنب و جوشی درجمع می شوم. واکنشی است به چند نفر که دارند به طرف محل اخذ رای در حیاط سفارت می روند. مشت ها گره می شود و فریاد ها اوج می گیرد "مزدور برو گمشو!". مسن تر ها و یکی دو نفر از برگزار کنندگان که می شناسم شان می آیند و تذکر می دهند و تلاش می کنند ایشان را ساکت کنند، اما موفق نمی شوند . دوستم که روزنامه نگار است و به آلمان پناه آورده کنارم ایستاده و در اعتراض به شعار دهندگان با ژست حق بجانبی می گوید """"منم رفتم رای دادم!" جنگ مغلوبه می شود. استدلال هایم در مورد """دموکراسی" و "حق افراد برای تصمیم گیری های سیاسی" گوش شنوا ندارد. بنا بر این از تظاهر کنندگان فاصله می گیرم و به آنسوی خیابان می روم. به آقای پاسدار از آی آر تی وی بر می خورم که فوری میکرفن را جلو صورتم می گیرد. هنگام مصاحبه هنوز دو دل هستم رای بدهم یا ندهم. فریاد های "مزدور برو گمشو!" کفۀ ترازوی دو دلی را بسوی رای دادن سنگین تر می کند.

24 خرداد 1392 سفارت جمهوری اسلامی در برلین
پس از انتشار عکس بالا که بی حجاب و با تی شرت بی آستین پای صندوق ایستاده ام، حملات زیادی به من می شود. از نگاه افراطیون "خود فروش" هستم و سخنانم ""اراجیف" است و هدفم از رای دادن را "کشف" کرده اند: "می خواهم به ایران برگردم". یکی می پرسد "شرف شما کجا رفت!" و دیگری می نویسد: "اگر در آن (برگۀ رای) ناسزا و توهین هم نوشته باشید به عنوان یک رای برای قبول این سیستم و نظام جنایت کار به شمار خواهد رفت." دیگری می گوید:
"من از دیدن این صحنه غیر ممکن واقعآ شوکه هستم...هرگز فکر نمی کردم که تو بپای صندوق رأی این رژیم که بدترین قوانین تبعیض آمیز و رفتارهای خشن با زنان را داره، بری..."

می نویسند "پرنسیپ ها و اخلاق را زیر پا گذاشته ام"
منتقدان و مخالفان سرسخت رژیم که پشیزی برای حرف های خامنه ای ارزش قائل نیستند این بار کلامش را "وحی منزل" می انگارند و "چماق" می کنند.
می گویند "خود خامنه" ای گفته" هر یک رأیی که به هر کدام از کاندیدا ها داده شود، رأی به نظام است" رای دهندگان مخالف رژیم را بی عقل و بی خرد و بی سواد می نامند که سابقۀ کاندیدا ها را نمی دانند و در این زمینه مطالعه نکرده اند" ...
و به این ترتیب به شعور ملت و توان قضاوت ایشان توهین می کنند ...به کسانی که هر کدام به دلیلی در انتخابات شرکت جسته اند. به هنرمندانی مثل مستند ساز و بازیگر ووبلاگ نویس پگاه آهنگرانی که به دلیل نافرمانی مدنی مدتی را در زندان بسر آورد و مادرش منیژۀ جکمت که زندان زنان را ساخت، به شادی قدیریان که برابری خواهی در کارهایش موج می زند و هر سه در بیانیه ای توضیح داده اند چرا در انتخابات از روحانی پشتیبانی می کنند. به فعالین جنبش زنان که عکس بی حجاب مرا پای صدوق رأی لایک زدند توهین می کنند؛ به مریم میرزا، آیدا سعادت ، منصوره شجاعی، مریم حسین خواه، نسیم سرابندی، پرستو دو کوهکی، به دو تن از سر سخت ترین مدافعان حقوق بشر که هر دو زندانی سیاسی بودند، کوهیار گودرزی و سعید کلانکی که عکس مرا با آن شمایل پای صندوق رأی دیدند و لایک زدند و به سهراب مختاری که حکومت ایران پدرش را ترور کرد و عکس را در فیس بوک لایک زد

مهر... مسری است. انتقاد و گفت و جو باعث بالندگی. به انتقاد کنندگان احترام می گذارم و برای کسانی که چاره را در بلند کردن چماق می جویند آرزوی آرامش دارم.

فکر می کنم باید صبور باشیم و مدارا کنیم . بپذیرم که روشنفکران ما هنوز به اصولی که هر روز در نوشته هاشان تکرار می کنند و در بلند گو ها فریاد می زنند پایبند نیستند. بپذیریم که ولی فقیه تنها در هیئت مردانی که عبا و عمامه می پوشند و ریش می گذارند ظاهر نمی شود . در صدی از روشنفکران ما چه چپ و چه سلطنت طلب از مرد و زن، دگر اندیش را به روش افراطیون اسلامی" "کیهان" و "حزب الله" و "سپاه پاسداران" سرکوب می کنند ، حرف را فقط حرف خودشان می دانند. خودشان می برند و می دوزند و محاکمه می کنند و رأی صادر می کنند. "نجس و پاکی" سرشان می شود و هر که را که از کنار افراد نامطلوب رد شود نجس و ناپاک می دانند . هنوز زمان درازی تا مدارا و فرسنگ ها با دموکراسی فاصله داریم و گاهی مردمان "عادی" بیش از کسانی که بخاطر بدست آوردن قدرت، رژیم را به چالش می کشند اهل مدارا و آزاد اندیشی هستند. باید صبور باشیم و ناامید نشویم، هنوز راه زیادی در پیش داریم....

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید