فرناز قاضیزاده
قصه زندگی تحت سیطره دیکتاتوری که دههها کوشیده هر صدای مخالف را، حتی فرسنگها دورترخفه کند. روایت جنایتها و خرده جنایتها، داستان آدمهای مجبور به ترک وطن و مجبور به بازگشت، آنها که حتی درغربت امکان زندگی بیدغدغه ندارند، قصه ناپدیدشدگان قهری. سرگذشت پدران، فرزندان و سرزمین مادری، رابطه دردناک یک ملت با رهبری که آنها را فقط به شکلی میخواهد که خود میپسندد... اینها همه در کتابهای هشام مطر توصیف و ترسیم میشوند.
هشام مطر، نویسنده تحسینشده، لیبیایی- بریتانیایی است که کتاب «بازگشت، پدران، پسران وسرزمین مابینشان»، برای او جایزه پولیتزرسال ۲۰۱۷ را به ارمغان آورد. کتاب اخیرش «دوستان من» روایت زندگی سه دوست لیبیایی است که درلندن زندگی میکنند. کتاب آنها را از دهه هشتاد تا امروز دنبال میکند.
کتاب «بازگشت» در ایران به فارسی برگشته و با استقبال خوبی هم مواجه شده است. وقتی کتاب را خواندم فکر کردم نویسنده آن میتواند برای مخاطب فارسی زبان حرفهای جالبی داشته باشد، به گفت وگو با او هم فکر کرده بودم.
زمستان ۱۳۹۸ بود. سه روز جهنمی آبان گذشته بود و چند روزی بود که هواپیمای اوکراین با دو موشک سپاه سرنگون شده بود. با عجله به سرکار میآمدم که هشام مطر را مقابل کلیسای کنار دفتر بیبیسی دیدم. به اوگفتم که چطور کتابش برای من خواندن سرگذشتی آشناست.
صحبت به درازا کشید، به کافه کنار دفتر رفتیم و قهوهای نوشیدیم. از او خواستم به من مصاحبهای بدهد. موافقت کرد. اما تا به خودم بجنبم، همه گیری کووید، همه چیز را به تعطیلی کشاند و گفت وگو هم به تاخیر افتاد.
«خدا در جزئیات است»
یکی از ویژگیهای نوشتههای مطر، توجه به جزییات است، او نه تنها، مکانها و فضاها که احساسات انسانی را بسیار با جزییات توصیف میکند. گاهی خواننده اثرش، مجبور میشود کتاب را ببندد و مدتی به عمق این لحظه فکر کند.
میگوید، بعد از ناپدید شدن پدرش، هشام مطر جوان، راهی را برای گذران ساعات طولانی بیخبری و نگرانی پیدا کرد: «اینجا در لندن به دانشگاه میرفتم و پول کمی داشتم. در نتیجه از راههای رایگان برای سرگرم کردن خودم استفاده میکردم. خدا را شکر موزهها رایگان بودند و هنوز هم هستند. در آن روزهای زمستان به موزه میرفتم. هم برای این که گرم شوم و هم برای این که در نزدیکی این آثارهنری باشم... این آثار من را زنده میکردند. آنها متضاد ناپدیدشدگی بودند. آنجا بودند. هر بار که به موزه میرفتم هم بودند، به نوعی معاشران من شده بودند... این تجربه باعث شد در مسیر حرفهایام هم، دقت درجزییات و نگاه از نزدیک را انتخاب کنم. من عمیقا معتقدم که نوشتن خیلی چیزهاست اما مهتر از همه، نوشتن ثبت نوعی توجه خاص و دقیق است. توجهی که موضوع را زنده میکند. من فکر میکنم که توجه، در قلب همه اینهاست. اگر میخواهید به کسی آسیب بزنید، مهم است که به او زیاد توجه نکنید. هر چه بیشتر به کسی توجه کنید، آسیب زدن به او هم پیچیدهتر میشود.»
درداستانهای هشام مطر، گرچه زنان معمولا شخصیت اصلی نیستند اما شخصیتهای محکم و کلیدی هستند. آنطور که مادرها و خواهرها و همسرها معمولا در کتابهای او توصیف میشود و دوستانی که زن هستند در کتاب اخیرش، «دوستان من».
او میگوید بیشتر از هر چیز دراین کتاب آخر قصد داشته نقش سرشت آدمها را در سرگذشتشان کشف کند: «برای من تماشای رویکرد بسیاری از آشنایانم با دیدگاههای سیاسی مختلف به این وقایع، مسحور کننده بود. حتی افرادی که از نظر سیاسی نگاه مشابهی داشتند، در نهایت به نقاط مختلفی رسیدند و این باعث شد من به موضوع سرشت آدمها علاقمند شوم. نه فقط درباره مسائل سیاسی، بلکه این که سرشت فردی ما چطور میتواند ما را به مقاصد متفاوتی برساند. برای مثال، ما همه آدمهایی را که می شناسیم که از بحث کردن، سر ذوق میآیند و آدمهایی که سر ذوق نمیآیند. این دو گروه ممکن است از لحاظ اخلاقی و حتی سیاسی، خیلی شبیه به هم باشند اما سرشت آنها، مسیرشان را از هم جدا میکند.»
کتابهای دیگر هشام مطر، نظیر سرزمین مردان و آناتومی ناپدیدشدگی، هم به لیبی مربوطند یا کتاب دیگرش یک ماه در سیه نا، توصیف شیوهای است که او برای التیام رنجش برگزیده: «یک ماه در سیه نا»، درباره یک ماهی است که به شهر ایتالیایی سیه نا رفتم تا به تابلوهایی نگاه کنم که همیشه به آنها علاقه داشتم. اینجا بود که به کمک آن تابلوها و جادوی شهر سیه نا، موفق شدم به نوعی با این موضوع ( ماجرای کتاب بازگشت و ناپدید شدن پدر) کنار بیایم.»
وطن
هشام مطر پس از بهارعربی در سال ۲۰۱۲ بعد از ۳۳ سال به لیبی بازگشت، هم برای اینکه اطلاعات بیشتری درباره پدرش بیابد و با چندین عضو تازه از زندان آزاد شده خانوادهاش صحبت کند که سالها برای آزادیشان تلاش و مبارزه کرده بود، هم اینکه وطنش را دوباره بشناسد. میگوید: «هیچ یک از ما نمیخواهد کشورش را ترک کند. فکر میکنم ترک کردن، منجر به از دست دادن خیلی چیزها میشود. یک سوگواری و عذاب همیشگی است. اما همزمان، مثل هر کسی دیگر، در درونتان به دنبال جایی برای ثبات میگردید؛ جایی که بتوانید آرام بگیرد.»
او به عربی کاملا مسلط است اما انگلیسی را زبان اصلیاش میداند: «میتوانم به عربی هم توصیف کنم اما انگلیسی من از عربیم خیلی بهتر است چون انگلیسی زبانی است که در آن تحصیل کردم و مطالعه میکنم و مینویسم. از یازده سالگی انگلیسی زبان اصلی من بوده. علاوه بر آن باید بگویم که تنها دلیلش تقدیر نیست، بلکه من با انگلیسی یک رابطه برقرار کردم. نوشتن به یک زبان، نوعی رابطه عاشقانه و بسیار عمیق است.»
پرسیدم خودش را بیشتر لیبیایی میداند یا بریتانیایی، گفت: «قطعا وقتی با مادرم هستم خیلی لیبایی هستم. نوعی خوشحالی و طنز را احساس میکنم که لیبایی است.»
دیکتاتورها و آینده
ده سال پس از اینکه جهان مسحور بهار عربی شد، کشورهایی که نامشان به بهارعربی گره خورد، هر یک تحولاتی را پشت سر گذاشتند که میشود گفت بیشترین فاصله را با بهار داشت، سرگذشت لیبی و سوریه از همه بدتر.
وقتی از مطر پرسیدم به عنوان کسی که تصمیمات رهبر سابق لیبی بهشدت بر زندگیاش تاثیر داشته اورا چطور آدمی میبیند گفت: «دیکتاتورها رهبرانی حسودند... نگران توجه شما هستند و میخواهند همه حواسها بر آنها متمرکز باشد... اکثر دیکتاتورها آدمهای جالبی هستند. آنها عاشق کشورشان هستند اما نوعی از عشق که سلطهطلب است. عشق آنها از نوع عشق والا نیست. عشق برای معشوق نیست. عشق برای نفع خود است. هرچند به هر حال عشق است. عشقی که هم او و هم سیستمش را فاسد کرد. او چیزی را فاسد کرد که تا امروز هم اثرش را میشود دید، او جایگاه قدرت را فاسد کرد.»
آنچه مطر فساد در جایگاه قدرت توصیف میکند، بسیاری ناظران دیگر هم گفتهاند، اینکه دیکتاتورها، نه تنها امکان اثرگذاری و تغییر را درحال حاضرازبین میبرند که اجازه هرگونه شبکهسازی برای اثرگذاری در آینده را هم از سایرین میربایند.
به او گفتم آنچه برسرلیبی پس از قذافی آمد بسیاری را از خیزش علیه او پشیمان کرده است. شرایطی که نه تنها در لیبی دیدیم، در سوریه و حتی در عراق پس از صدام هم بود.
به عقیده هشام مطر، انقلاب علیه دیکتاتورهای منطقه ناگزیر بود: «واکنش آنها (کسانی که پشیمان هستند) بسیار منطقی است چرا که به دنبال توضیحی برای مشکلات فعلی میگردند و این قابل درک است. هرچند من فکر میکنم باید خیلی با دقت وارد این مبحث شویم. چون که در دل چنین نگاهی، نوعی از خود بیزاری نهفته است. یعنی ما لایق چیز بهتری نیستیم. میشنوید که خیلیها در لیبی و مصر و تونس و سوریه میگویند که ما لیاقتمان همین است. ما آدمهایی هستیم که باید با چماق به آنها حکومت کرد... این نگاه نه تنها از نظر روانی نامناسب است، بلکه از نظر سیاسی هم درست نیست. چرا که حواس ما را از مسئولیت مهمترمان باز میدارد، که تحلیل چرایی رسیدن به این نقطه است.»
درباره پروژههای آیندهاش که پرسیدم گفت که رمان، راه آینده است. «در حال نوشتن یک رمان هستم. حس میکنم رمان، خانه من است. من «بازگشت» را هم نوشتهام که خاطراتم است اما رمان جایی است که من از آن انرژی میگیرم. مقالاتی درباره هنر هم نوشتهام مثلا درباره رنسانس ... بله، هر روز کار میکنم و بقیه وقتها سعی میکنم خودم را در دردسر نیندازیم.»
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید