رفتن به محتوای اصلی

سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!

سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!

 

سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم! 

هیولائی آمده بود، غریب!

در دست و زبان او، آسمان لمیده بود،

و در دل سیاه اش، شمشیر جای داشت.

در کامِ جانش، چرکینِی خونین ـ

و در نگاهش، تنها عفونت و عقوبتِ تاریخ جاری بود!

کر و کور بود،

اما می دید و می شنید.

از سرودِ چشمه ها می آشفت و در پیام قناری های عاشق، وحشت می گرفت. 

با روشنایِ مهر، قهر بود و نمی آمیخت.

هرگز نمی خندید.

مادر عزا و گریه و مرثیه بود.

از ترانه و شادی، هراسناک می ترسید.

در آواز و رقصِ گرمِ پرندگانِ شور ـ

همچون زلزله می شد، بر خود می پیچید،

بر زمین و زمان ترس می افکند.

++

جغد بود. بیمارِ ماتم و نوحه و عزلت،

چندان که تاب بیگانگی اش با زمان نپائید

و در عطشِ تابستان سوزانی از غرشِ شنیع ِخوف اش ـ

زمین را دراند، و سراسیمگی دنائت اش، بسان دره های مرگ، گورِ گروه گروه عاشقانِ دلیر شد.

آنسان نفرتِ مرگی از او رمید و لگام گشود ـ

کین شقاوت، بر گرده یِ کوه هم، تاب اش نمی رفت.

آن نسل ستیزی و قساوت با گل ها!

در شب و اعماقِ دهشتی بود که

گلهای جوان بپا خاسته بودند ـ

تا امید را بیابند و بیارایند.

باغچه های وحشتزده را چراغانی کنند.

و خون را، در رگِ شقایق هایِ مهجور بجوشانند.

++

در آن بلوغ ِبرُنایِ فصل بود ـ آری

که تیغ ِنفرتِ جهل و نخوت، بر سر فرازیِ غرورِ سرزندگان فرو آمد،

زمین و زمان را در خون و بکام ِکشید.

در دستانِ دیو، طنابِ ترس می چرخید و مرگ، پیاپی می بارید و

بر بالای دارها، چه سرهایِ شرف، پرچم زندگی را برافراشته نگاه داشتند.

در آن قتلعام، روح الله ِناجی، یگانه رسولی بود،

که امید و رستگاری و رهروان را با هم، برای ماه نشینی خویش، در عصر بیداری ما، یکجا کشت.

جنون اش دشت خشم را دراند و خاوران ها بنا ساخت،

 و قبرستان های بی نام نشان را همه جا پُر بار نمود.

نهالِ طلوع و شاخه هایِ جوانِ بهار را خشکاند.

پس از آن:

 زمین ما، مرگزارانِ تلاواتِ آیاتِ نیستی او شد.

دستِ دوستی و مودت و برابری شکست.

عطرِ رویش گندید و هستی ِباور مُرد،

و دیوانه ای خون آشام در ماه خانه کرد.

++

اما اینک، در کنار ِ دلِ هر لاله زار،

سرودِ مادرانِ  دغدار ـ

در سوک هایِ خشک یا سیاه خانه هایِ سوگوار

نه، خوار و زار ـ یا گریان  

که: پرچم های عزورشان، همچنان استوار

 در آنسوی شب،

 بلند برافراشته و امیدوار می وزند

با هم و یکصدا

سرود نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم را

با طوفانِ تحقیر بر تسلیم

شگرف می خوانند.

و در پی راه و روز،

 فردا خویش را می جویند.

بهنام چنگائی 7 شهریور 1392

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید