بمباران
امواج مهیب آن آژیر هراس
مینماید این راز
تا لحظه ایی دیگر باز
از پس آوای آن بوم سیاه
آتش و دود به هوا بر خواهد خواست
***
باز در گوشه ایی از شهر
در میان گرد و خاک بیکران
خانه ها ویران، درختان سوخته در آتش، بلبلان سرگردان،
در گوشه ایی خون آلود میان زبانه های آتش و دود
مادری چون سنگ، نگاهش ساکن و منگ
کودکش خشکیده بر دامان، دست ها آویزان
چهره اش بی رنگ
هراسان مردمان حیران، دیده ها پژمرده و ترسان، قلب ها افسرده و گریان
لب ها بی لبخند،
هزاران مردمان سرگردان، در صفی طولانی و پیچان، از پی سرنوشتی نامعلوم ،
در بی راهه هایی از خار و سنگ
***
و باز
فریاد بم آن آژیر دراز
می نگارد این راز
خطری دیگر نیست
کودکی ، مادری، خانه ایی یا پدری دیگر نیست ....
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید