رفتن به محتوای اصلی

یلدایِ بی پایان

یلدایِ بی پایان

یلدایِ بی پایان

رضا بی شتاب

 

به هر یلدا چرا بی خانه تنها

زَنَد فریاد چون دیوانه رسوا

نشانِ روشنی راهی ندارد

نه مِی در جام وُ نه میخانه پیدا

نه پیکی می رسد از سوی یاری

نه ساقی پُر کُنَد پیمانه دردا

فغان از دردِ دوری راهِ دشوار

کجا جویم تو را جانانه جانا

چنان سرما وُ ظلمت هم نشین اند

که دیگر بَر نروید دانه دانا

نه سر بر می کند از خوابِ سنگین

دگر خورشیدِ ما فرزانه زیبا

نه ناری در کنارِ سفره خندد

نهان گرمایِ گُل زَفسانه سرما

چرا پایان نمی گیرد شبِ ما

سرودی بر لبی مستانه شیدا

شکسته محتسب جامِ جهان را

نمی رُوید گلِ پروانه فردا

صدف خالی وُ دریا بی تپش شد

کجا یابی دلی دُردانه یکتا

زمین ها شوره زار وُ دیده گریان

نه رقصِ آتشی رندانه اینجا

مرا می راند از آیینه هر دم

نگاهِ تیرۀ بیگانه غوغا

صدا در داده «کوکو» در سیاهی:

نمی یابی دگر کاشانه حاشا

زَنَم فریادِ جانسوزی ز سینه

که ظلمت خانه اش ویرانه بادا

هلا بارِ دگر بنگر تو مادر

به مهرت کودکِ بی لانه تنها

به جانِ خسته اش رحمی وُ مرهم

عنایت کن تو ای فرزانه جانا

2013 / 12 / 25

http://rezabishetab.blogfa.com‍

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید