22.11.10 | هابرماس و دوستدار
توضیح: در پی نامهی سرگشادهی آرامش دوستدار به یورگن هابرماس فیلسوف آلمانی که متن آن پیشتر منتشر شد، وی پاسخی برای آرامش دوستدار فرستاده است. متن این پاسخ و نیز پاسخ آرامش دوستدار به وی در زیر منتشر میشود.
همکار محترم آقای دوستدار،
با سپاس فراوان از نامهی بلندی که برای من فرستادید، میکوشم خود را جای شما بگذارم و تلخکامی سرنوشت یک مهاجر را درک کنم. از این دیدگاه میتوانم احساس شما را نسبت به همکارانی بفهمم که در آن زمان، هنگامی که شما ایران را ترک کردید، با موضعها و امیدهای سیاسی دیگری در کشور ماندند.
استنباط من در پی گفتوگوهای آن زمان خود، از قابلیت ذهنی این همکاران و عموما از جو روشنفکری سال ۲۰۰۲ در تهران، با توصیفات شما مطابقت نمیکند. اما نمیدانم چرا ما باید این اختلاف نظر را حالا پس از هشت سال روشن کنیم و اصلا چگونه میتوانیم آن را بیطرفانه در مکاتباتی کوتاه حل کنیم.
من فکر نمیکنم که ما در داوری سیاسی نسبت به رژیم کنونی ایران اختلافی داشته باشیم. افزون بر آن، من سال گذشته به اعتراض علنی بر ضد سرکوب بیرحمانهی تظاهرات خیابانی پیوستم.
شما انگیزهی مناسبی برای نوشتن نامهی خود برنگزیدهاید، چون دغدغههای شما با سخنرانی نیویورک من در پاییز گذشته ارتباطی ندارند. اجازه دهید یک کپی از این سخنرانی تاکنون منتشر نشده را به پیوست نامه برایتان بفرستم.
با سلام دوستانه
یورگن هابرماس
اشتارنبرگ، ۶ سپتامبر ۲۰۱۰
پاسخ آرامش دوستدار به نامهی یورگن هابرماس
همکار محترم آقای هابرماس،
از اینکه نامهی مرا به سرعت پاسخ دادید و متن انگلیسی سخنرانیتان را در جوف فرستادید تشکر میکنم. طبعا به نامهی شما زودتر پاسخ میدادم، اگر دو هفتهای در مسافرت نبودم.
غرض از نوشتن سطور زیر این است که با توجه به مفاد پاسخ شما، سبب نوشتن نامهی پیشین را اندکی روشنتر کنم و توضیحاتی چند دربارهی برخی نکات در اینجا بیفزایم. در این باره کاملا با شما همنظرم که اختلاف نظری چنین شدید، چیزی که هشت سال پس از سفر شما به تهران اکنون در پی نامهی من به شما میان ما بروز کرده، در مکاتبهای کوتاه قابل بررسی نیست. به هیچ وجه چنین تصور و قصدی هم نداشتم. هر چند سخنرانی شما در نیویورک انگیزهی من در نوشتن آن نامه بوده ـ انگیزهای که شما آن را در پاسختان «نامناسب» خواندهاید ـ و موجب شده گزارشهای سفرتان از تهران را به میان بکشم. این اقدام را من به دو سبب موجه میدانم و باید بدانم. یکی آنکه در ایران هیچ چیز با وجود «انتلکتوئلهایش» تغییر نکرده، اگر وضع وخیمتر نشده باشد. و دیگر آنکه شما با پاسختان مفاد گزارشهای هشت سال پیشتان را همچنان تایید کردهاید. این معنا در تاکید شما بر «اختلاف نظر» میان ما مستتر است. در گذشت این ایام «معنویات» ما، بدون کمترین دغدغهای از آنچه در پیراموناش میگذرد، همچنان در گهوارهی وجود ذیجودش غنوده است. نمایندگان این «معنویات»، همانهایی که شما در تهران با آنان آشنا شده و آنها را در آلمان معرفی کرده بودید، منویات تکراریشان را همچنان میگویند و مینویسند. آیا میدانید که میان این نخبگان و قهرمانان اصلاحطلب که شما آنان را «همکاران فلسفی» مینامید، حتا یک نفر در خارج ایران نیز تا کنون اشاره نکرده که بهائیان را به دانشگاه راه نمیدهند؟
میان آنان طبعا معدودی نیز هستند که به جد میکوشند برای مصارف بومی از غرب علوم انسانی وارد کنند. اما اشتباه آنان این است که گمان میکنند با این دستاوردها میشود مسائل ما را شناخت و راه حل برای آنها یافت. متوجه نیستند که بویژه علوم انسانی از خلال و بر اساس کلیتی فرهنگی از ساختار اجتماعی، سیاسی، تاریخی و نیز اقتصادی ـ فنی غرب پدید آمدهاند و ناگزیر فقط بر مناسبات پیچیدهی آنها قابل انطباقاند. در واقع اینان «حضور جهانی غرب» را حمل بر «کاربرد جهانی آن» میکنند.
آنچه ما باید از غرب بیاموزیم این است که از طریق شناختن متد از یکسو و تمرین و ممارست از دیگرسو به گونهای بپرسیم و بیندیشیم که در پس این فعالیت ذهنی، «مراجع زمینی و عوالم فرازمینی» دیگر پنهان نباشند و نمانند. از این طریق ما خواهیم توانست، مانند یک جراح، فرهنگمان را که تا کنون برای خود ما ناشناخته مانده، در ژرفا و پهنا از درون به برون بشکافیم و در آن بنگریم. برای تحقق این امر ناگزیریم آموزهها و تئوریهای غربی را تا آنجا که میسر است بفهمیم و آنها را از آن خود سازیم. اما به سببی که در بالا گفته شد از به کاربردن ابزاری آنها برای رسیدن به هدف خود آگاهانه بپرهیزیم. این را من برای زمانی بسیار دراز مهمترین وظیفهی خودمان میدانم، وظیفهای که با پشتکاری خستگیناپذیر باید در انجاماش بکوشیم.
همدلی شما با من به گونهای که در پاسختان آمده عاری از محتواست، زیرا دو عامل آن را مخدوش میسازند. یک عامل آن است که خواستهاید در پس روال من «تلخکامی ناشی از سرنوشت یک مهاجر» را کشف کنید، چیزی که همدلی شما را نسبت به من برانگیخته. عامل دیگر آن است که به من، قطعا ناخواسته، تهمت زدهاید که حسرت وضع «همکاران تهران» را میخورم که بر خلاف من «با موضعها و امیدهای سیاسی دیگر در کشور ماندهاند»! بدینگونه شما واقعیاتی را که من در رویارویی آشتیناپذیرم بیان و توضیح کردهام، امری شخصی جلوه دادهاید. حقیقت آن است که من، بیآنکه نسبت به کشورم بیتفاوت باشم یا بخواهم خود را بیتفاوت نشان دهم، نه مهاجر هستم، چون در جمع خانوادهام و با میل در آلمان زندگی میکنم، و نه قربانی سرنوشت شدهام. آیا باید من را مهاجر تلخکام و قربانی سرنوشت شمرد، چون بر خلاف «همکاران انتلکتوئلام» کشورم را ترک کردهام و آنها را در بروز و گسترش فاجعهی اسلامی مجرم و شریک میدانم، به تعلیم جهل و قلب و جعل واقعیات متهم میکنم، از آنان رویگردانم و میکوشم فعالیتهای «معنوی» آنها را برملأ سازم؟ آنچه این «همکاران» میگویند و مینویسند از دور هم به حد نصاب لازم برای بررسی و برآورد نمیرسد. حتا دنبال کردن منظور و پیبردن به مقصود آنها به سبب پرگویی و مغشوشنویسی میسر نیست. در ماجرای «منازعهی تاریخشناسان»* نقد شما به این سبب میسر گشته که مسالهی مورد منازعه حد نصاب لازم برای بررسی را تمام و کمال داشته است. به همین جهت شما توانستهاید ارنست نولته را نقد کنید. اما معنایش این نیست که شما نسبت به او سمپاتی داشتهاید، گر چه «جرم» او از حد یک تز تجاوز نمیکرد! میشود از من در مورد «همکاران انتلکتوئلام» انتظار عکس آن را داشت؟
من نه میخواستم و نه میتوانستم با نامهام موضع خود را به شما بقبولانم. قصد من فقط این بود که شما را با وجهی دیگر از حقیقت آشنا سازم. و اینطور که به نظر میرسد در این کار کامیاب نبودهام. با وجود این به شما اطمینان میدهم که از واکنش شما تعجب نکردهام. همین که توانستم چند کلمهای با شما دربارهی برخی از مسائل کشورم گفتوگو کنم، برای من کافیست. از اینکه وقت خود را صرف خواندن نامهی بلند من کردید موکدا سپاسگزارم.
با سلام دوستانه
آرامش دوستدار
کلن، ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* توضیحی دربارهی «منازعهی تاریخشناسان» برای خوانندهی فارسیزبان:
در سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ چند تن از تاریخشناسان آلمانی این مساله را مطرح میکنند که آیا کشتار یهودیان در رژیم نازی واقعهای منحصر بهفرد بوده، یا نوعا همانندهای پیشین تاریخی داشته است. در این زمینه اشاره میشود به نمونههایی چون کشتار رومانفها، کشتار دهقانان به سبب قیامشان در سال ۱۹۲۱ و موارد دیگر در روسیهی شوروی. در راس این تاریخشناسان ارنست نولته به سبب تزش در این باره مورد انتقاد یورگن هابرماس قرار میگیرد. تز نولته این بوده که فرق اصلی میان جنایات نازیها و جنایات بلشویکها، در سازمانیکردن جنایت و وسیلهی اعمال آن توسط نازیها بوده است.
http://parsdailynews.com/72900.htm
http://parsdailynews.com/74474.htm
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید