نگاه شما به مقوله هویت و زبان چیست؟ در کنار بحثهاى رایج این حوزه که آدمى در زبان مىاندیشد، نظر شما در مورد رابطه هویت و زبان چیست؟ هویت زبانساز است یا زبان تحت تأثیر هویت است؟ یا ارتباط متقابلى وجود دارد؟ البته غرض از هویت نه معناى عام انسانى آن، بلکه هویت فرهنگى و قومى است.
- البته که در شکلگیرى هویت قومى و ملى زبان عنصرى محورى است. در دنیاى پیشامدرن دین و زبان دو عامل اصلى هویتبخش از لحاظ فرهنگى بودند. بر این اساس بود که کسى به هویت قومى خود آگاه مىشد و آن را به زبان مىآورد. ولى در دوران مدرن، با پیدایش دولت ناسیونال، هویت ناسیونال تعریف مىشود. در نتیجه زبان ناسیونال پدید مىآید و زبان ناسیونال در ارتباط با دولت هویت سیاسى پیدا مىکند. فرانسوى بودن، براى مثال، مىشود شهروند فرانسه بودن و به زبان فرانسه سخن گفتن. اما این اصل مطلق نیست و بسیارى جاها شکسته مىشود، زیرا دولت – ملتها با ترکیب چندگانهى قومى در درون خود، زبانهاى گوناگونى را در خود دارند. در دو قرن گذشته در بسیارى از کشورها کوشیدهاند که تنها یک زبان ملى شناخته شود و با فراگیر کردن آن، از جمله از راه آموزش سراسرى ملى، زبانهاى دیگر را رفته – رفته حذف کنند، اما چنین کارى به آسانى ممکن نبوده و زبانهاى قومى در درون دولت – ملتها همچنان زنده ماندهاند.
این هنر زبان فارسى است که زبان شعر و ادبیات شده است، یا نشان از غنىبودن ذاتى زبان آلمانى است که زبان فلسفه شده است؟ آیا فلاسفه ابزار کافى براى اعتلاى زبان آلمانى در زمینهى فلسفه ساختهاند یا این نتیجهى یک پتانسیل زبانى است؟
- این همان حکایت مرغ و تخممرغ است. اینکه فارسى زبان شعر است با امکانات این زبان تناسبى دارد. البته شعر در بستر هر زبانى مىتواند بهوجود بیاید. ولى اینکه در یک زبان تبدیل به هنر اصلى و محورى بشود و نمودگارِ هویّت قومى شاعرپرور بشود، بستگى به عوامل تاریخىاى دارد که یک سازمایهى فرهنگى را در بستر زبان رشد مىدهد و زبان نیز خود را با ضروریّاتِ آن سازگار مىکند. براى مثال، رشد شعر در زبان فارسى به این زبان رنگ – و – روى شاعرانه مىبخشد، یعنى خوشآهنگى و خوشترکیبى. و یا وقتى به زبانى این بخت روى مىآورد که زبان فلسفه بشود دقتِ مفهومها و گسترش آنها در آن اصل مىشود و زبان در آن جهت پرورش و گسترش مىیابد تا بسترى باشد براى اندیشهى فلسفى یا علمى. بدینسان، فرهنگ و ادبیات هم در بستر زبان شکل مىگیرند و هم به آن شکل مىدهند.
شما به عنوان یک نگهبان زبان فارسى چه دلیلى براى این نگهدارى و کلمهسازى دارید؟ آیا هدف نوعى پاسدارى از هویت ما است یا از زاویهى منافع ملى به آن نگاه مىکنید؟ مثلاً با توسعه زبان قابلیت اندیشیدن به آن در زمینههاى نو را بالا ببریم؟
- کمابیش هر دو. من به عنوان کسى که به زبان حساس است و براى پرورش و نگاهداشت آن مىکوشد، بخشى از پروژهام شناخت مشکل ملى زبانى ماست در برخورد با دنیاى مدرن. یعنى، اینکه این زبان با میراث فرهنگى و تاریخى خود چهگونه مىتواند پاسخگوى نیازهاى امروز ما باشد، بهویژه در رویکرد به جهان علم و تکنولوژى. البته در آغاز احساسات وطنپرستانه هم در این رویکردِ زبانى دخالت داشت. اما با طرح مسألهى زبان و دنبال کردن آن رفته – رفته به جنبهى کارکردى زبان کشیده شدم و این پرسش گریبانام را گرفت که، زبان فارسى تا چه حد از عهده بیان مسائل دنیاى مدرن برمىآید، و اگر برنمىآید با چه روشهایى مىتوان کاستىهاى آن را جبران کرد. البته بخشى هم مسئلهى هویت است، و اینکه ما هم ملتى هستیم در این دنیا که دوست داریم سربلند باشیم و اگر فرهنگ برتر و چیرهاى وجود دارد بتوانیم به افقهاى آن دست پیدا کنیم. بنابراین لازم است زبانمان را از نو سازمان بدهیم.
در زمینه برگرداندن زبان علمى بحثى وجود دارد که مثلاً وقتى روسها زبان علمى خود را روسى کردند، خروجى علمى آن به زبان روسى و به سبک روسى است و انگار موفق مىشوند نگاه خاص خود را در علم نیز بگنجانند. آیا معتقد هستید در زبان یک چنین قابلیتى وجود دارد؟ یعنى اگر زبان علمىمان را فارسى کنیم سبک و لهجه خود را خواهیم داشت؟
- سبک و، به قول شما، «لهجه»ى زبان ارتباطى ضرورى با کار پژوهشى ندارد. دستاوردهاى علم جهانروا (یونیورسال) است، نه روسىست نه انگلیسى. البته، در مورد زبان روسى، فرمانروایى هفتاد سالهى یک ایدئولوژى رسمى به گونهاى بود که به همهچیز لحن خود را القا مىکرد. آنان تئورى نسبیّتِ اینشتاین را هم فیزیک بورژوایى خواندند. تقسیمبندىهاى ایدئولوژیک این دیدگاه را ناگزیر تحمیل مىکرد. شاید غرض از «لحن روسى» همین باشد.
ایدهآل شما در این قضیه حفظ زبان چیست؟ در مقابل هزاران واژهى علمى در رشتههاى مختلف چه باید کرد؟ آیا باید سعى کرد تمام کلمات را برگرداند یا این قضیه حد و حدودى دارد؟
- زبانهاى طبیعى هیچ کدام نمىتوانند پاسخگوى نیاز وسیع زبان علمى باشند. زبانهاى طبیعى در بستر زندگى تاریخى انسانى یا زیستجهان پدید آمده و پرورش یافتهاند و رابطهى انسان را با زمین و آسمان و خدایان و اساطیر وصف مىکردهاند و این وصف بیشتر شاعرانه بوده است. شناخت علمى، در برابرِ آن، گسترهى بسیار محدودى داشته است. اما از قرن شانزده به بعد، در اروپاى غربى با انفجار عظیمى در پهنهى شناخت علمى روبهرو هستیم. پروژهى شناختى آغاز شد که حد ندارد و ابژههایش پایانناپذیراند، از ریاضیات و فیزیک گرفته تا جامعهشناسى و دیگر حوزههاى علوم انسانى. بنابراین، در فرهنگهایى که بستر این گسترش بودند، زبانمایههاى علمى توسعه یافت. در بستر زبانهاى پیشاهنگِ پرورش علمِ مدرن، یعنى انگلیسى و فرانسه، بهرهگیرى از ساختار ترکیبسازِ زبانهاى کلاسیک لاتین و یونانى و لغتمایهى آنها ممکن شد. به شیوهى واژهسازى آنها دستگاههاى ترمینولوژیکى ساخته شد که در زبانهاى طبیعى جارى وجود نداشت و نمىتوانست بر پایهى آنها به صورت سیستمانه ساخته شود. برخى شاخههاى علوم طبیعى، براى مثال، پالئونتولوژى یا دیرینشناسى در گذشته وجود نداشتند و زبانمایهى آنها ساختگى و پیچ – مهرهاىست و سراسر براساس یک سیستم قراردادى ساخته شده است. دیگر زبانها هم این دستاوردهاى واژگان علمى را از زبانهاى پیشاهنگِ این علوم مىپذیرند، چون امکان بازسازى این دستگاههاى ترمشناختى با زبان طبیعى و ادبى وجود ندارد. البته در ابعاد کوچک و به صورت پراکنده ممکن است، ولى بازسازى کل این دستگاهها ممکن نیست. زبان علمى یک زبان بینالمللىست. ولى در میان ما، از آنجا که علم مدرن و ساختار زبانى آن را کمتر مىشناسیم، این گمان وجود دارد که چون زبان ما شاعرانه است از عهدهى بیان همهچیز برمىآید. هرگز از خود نپرسیدهایم سعدى و حافظ از چه حرف مىزدند و آن چند هزار واژه را در چه قلمروى به کار بردند و آیا با آنها مىشود وارد میدان علم مدرن نیز شد یا خیر؟
undefined
شما در مقابل discourse کلمهى «گفتمان» را ساختهاید ولى در مقابل براى «سیستم» همان «سیستم» را به کار مىبرید و اشاره به مقبولیت کلمات دارید. آیا باید کلمات را ساخت و بعد منتظر واکنش بود؟ آیا اصرارى بر فارسىسازى است یا کمى معتدلتر مىتوان معادل را ساخت و اگر جا افتاد که چه بهتر.
- در حوزهى علوم انسانى، اگر مایههاى زبانى فراهم باشد، من طرفدار این هستم که تا حد ممکن واژهسازى شود. زیرا در این حوزه دستگاههاى ترمشناختى مانند علوم طبیعى سیستمانه نیست. ولى آنجا که با کمبود مایههاى زبانى روبهرو باشیم، وامگیرى از دیگر زبانها راه چاره است. چنان که در این صد سال هزاران واژه از زبانهاى اروپایى وام گرفتهایم. براى مثال، با ورود اتوموبیل یک دستگاه واژگانى نیز ساخته و پرداخته شده است که بخشى از آن از زبان بومى گرفته شده و بخشى را از زبانهاى انگلیسى و فرانسه و روسى وام گرفتهایم. به هر حال، اکنون دستگاه زبانى جاافتادهاىست. این سیر ناگزیرِ زبانهایىست که به روى جهان مدرن و دستاوردهاى علمى و تکنولوژیک آن باز مىشوند. سیستم هم از واژههایىست که هماکنون در فارسى به کار مىرود و جانشینى هم نیافته است. به نظر من بهتر است به حضور آن رسمیت دهیم و دچار «بیگانه هراسى» نباشیم. وامگیرى یکى از راههاى ناگزیرِ توسعهى زبان است.
شما در مصاحبهاى از شم زبانى یاد کردید. این شم زبانى شما که براى رد و تأیید کلمات به کار مىرود بر چه اساس استوار است؟ مثلاً چرا «زباننگاره» در مقابل «خط» چندان جا نیافتاده است ولى «گفتمان» یا «آرمانشهر» بلافاصله رواج پیدا مىکند؟
- البته «زباننگاره» واژهى تازهاىست و آرام آرام دارد جا مىافتد. در پذیرش یا ناپذیرش یک واژه عوامل بسیارى دخالت دارند. در این مورد ممکن است بسیارى بگویند «خط» کافى است و نیاز به واژهى تازه نیست. ولى پرسش من این است که، «خط» را براى چند مفهوم مىخواهیم به کار ببریم؟ از خط در هندسه تا خط اتوبوس یا در سیاست، مانندِ «خط امام»، تا خط در خوشنویسى و، سرانجام، خط در نگارش زبان. اگر بناست وارد برخورد علمى با زبان شویم و اگر قرار است زبان دقت بیشترى داشته باشد، لازم است بسیارى از مفهومها از هم تفکیک شوند و این روندىست که دنیاى مدرن طى کرده است. دستگاههاى ترمینولوژیک براى دقت بخشیدن به زبان و تفکیک چیزها و مفهومها از یکدیگر ساخته شدهاند. در این صورت، مىشود با به کار بردن «زباننگاره» براى خط در نگارش، آن را از خط در هندسه و چندین جاى دیگر جدا کرد. البته شرایط زمانى نیز موثر هستند. واژهى «گفتمان» در آغاز از راه حلقهى مجلهى کیان و جوانان اصلاحطلب دینى رواج پیدا کرد، چون براى مفهوم تازه و بسیار کلیدى «دیسکورس» در علوم انسانى به برابرنهادهاى در فارسى نیاز داشتند. نیاز روزافزون به این مفهوم در علوم انسانى سبب رواج گستردهى «گفتمان» در فارسى شد. اما همهى واژههاى نوساخته شاید به خوششانسى این واژه نباشند. خوششانسى این واژه تا آنجا بود که به معناى گفت و گو هم رواج یافت و فعل «گفتمان کردن» هم از آن ساختهاند.
undefined
داریوش آشوری
ایدهى شما در مورد تغییر خط فارسى به لاتین چیست؟ چون بسیارى از ظرفیتهاى زبان ترکى نتیجهى تغییر خط به لاتین شمرده مىشود. بر سر آن در فارسى بحثهاى بسیارى در جریان است که آیا مایهى تقویت زبان است یا خیانت به آن.
- این مسأله ابعاد بسیارى دارد. زباننگاره یا خط با تاریخ و فرهنگ کشور و مردم در ارتباط است. حتا مىتوان گفت که زباننگارههاى کهن بازتابى از روحیات مردم یک حوزه است. در ترکیه ترکان جوان با نگاه نظامى به سراغ مسایلشان رفتند و خواستند کشورشان را اروپایى کنند و از جمله خط سنتى خود را دور ریختند. بىگمان زباننگارهى لاتینى مزایاى بسیارى از لحاظ یادگیرى یا دقت در نوشتن دارد. ترکان این زباننگاره را به این دلایل، و نیز به این دلیل که اروپایى بود، گرفتند و به کار بردند. ولى، از طرف دیگر، رابطهشان را با گذشتهى تاریخى خود از دست دادند. با این کار، همچنین، در زبانشان را به روى زبانهاى دیگر یکسره باز کردند. شمارِ واژههاى وارد شده به زبانشان از فرانسه و آلمانى و انگلیسى شگفتانگیز است. ترکان به آسانى هر واژهاى را که لازم داشته باشند از زبانهاى اروپایى مىگیرند. ولى ایرانیان شیفتگى خاصى به زبان فارسى دارند و یا گرفتار تنآسایى زبانىاند و به آسانى تن به پذیرش واژههاى تازه، حتا از مایههاى بومى، نمىدهند. زباننگارهى فارسى و مشکل نگارش واژههاى «خارجى» به آن هم به جاى خود مانع از آمیختگى زبان فارسى با دیگر زبانهاست. در مورد تغییر زباننگاره باید یادآورى کرد که برخى ملتهاى پیشروِ تکنولوژى مانند ژاپن با اینکه زباننگارهشان بسیار پیچیده است، آن را عوض نکردهاند. به گمان من، مىتوان کارهایى بر روى همین خط انجام داد که خواناتر و آسانتر شود. من خود پیشنهادهایى دارم و در نوشتههاىام به کار مىبرم.
اگر اجازه بدهید یک سؤال کمى خصوصىتر. شما، داریوش آشورى، را هم داریوش آشورى ترجمهى چنین گفت زرتشت مىشناسند هم نقد غربزدگى آلاحمد، هم نقاد فردید، هم پژوهندهى زبان باز یا رندى حافظ، هم مترجم تاریخ فلسفه. چرا؟ چون هر کدام از اینها به تنهایى داستانى هستند براى خود؟
- من همهى اینها هستم، هم همهى پراکندگى اینها و هم مجموع اینها. نمىتوانم براى خودم هویت یگانهاى از نظر کار ادبى و علمى تعریف کنم. در دورههاى گوناگون زندگى بر حسب کششهاى گوناگون به اینسو و آنسو کشیده شدهام. در دوران دانشجویى که عضو نیروى سوم به رهبرى خلیل ملکى بودم، کشش بیشترى به سیاست داشتم و فرهنگ سیاسى را تألیف کردم. همان روزها براى دایرةالمعارف فارسى زیردست غلامحسین مصاحب کار مىکردم و فوت و فن دایرةالمعارفنویسى را از او یاد گرفتم. ولى دلبستگى اصلىام به فلسفه و ادبیات و یا حوزهى مشترک این دو بود و وقتى ترجمهى انگلیسى چنین گفت زرتشت را براى خواندن دست گرفتم دیدم نمىفهمم و گفتم ترجمهاش کنم. همین سرآغاز ماجرایى دراز در کار ترجمه، بهویژه کارهاى نیچه، براى من شد. دورهاى به سمت جامعهشناسى کشیده شدم، سپس مسایل زبانى برایم جذابتر شد و رفته – رفته تبدیل به مسأله محورى براىام شد. از زمان دانشجویى مىشنیدم که مشکل ما توسعهنیافتگى است، اما توجه من به سمت جنبهى فرهنگى آن، و بعدها جنبهى زبانى آن، کشیده شد. بیست سالى کار کردم تا ویراست اول فرهنگ علوم انسانى منتشر شد. خواجه حافظ شیرازى و مسألهى عرفان هم همانطور به عنوان بعدى از ابعاد مسایل فرهنگى ما براىام مطرح بوده است و آن را دنبال کردهام. شاید براى دیگران این همه سرکشیدن به قلمروهاى گوناگون زبان و فرهنگ شگفتانگیز باشد، ولى من از آن کسانى هستم که اروپایىها به آنان «مردِ رُنسانسى» مىگویند، به عبارتِ دیگر، فضولباشى همهى عرصهها، یا کسى که در هیچ قالب پیشساختهاى از دانشورى نمىگنجد و آزِ بىپایانى براى دانستن و تجربه کردن و دانش پراکندن دارد.
به عنوان سؤال آخر، عنوان فرمودهاید قصد ادامهى کتاب زبان باز را دارید. این ادامه چه خواهد بود و چه کارهایى مد نظرتان هستند؟
- بعد از چند سال کار کردن روى این کتاب، خسته شده بودم و تصمیم گرفتم منتشر شود تا بعد از دریافت بازتابها آن را کاملتر کنم. یادداشتهاى آن را فراهم کردهام. کارهاى دیگرى هم در دست دارم. از جمله، در بخش لغتشناسى بر روى فرهنگ علوم انسانى براى ویرایش سوم آن کار مىکنم.
بخارا ۷۳-۷۲، مهر و دی ۱۳۸۸
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید