رفتن به محتوای اصلی

اگر ما دلمان به حال خودمان و ملتهایمان بسوزد، چاره ای جز---

اگر ما دلمان به حال خودمان و ملتهایمان بسوزد، چاره ای جز---

تبریزلی سیامک

آقای جمال گرامی؛ این جور که پیش میرود، فکر میکنم آخرش بمیرم و به این آرزوی خود که خواندن یک کامنت صبورانه و خونسردانه از طرف شما باشد، نرسم.

در مورد اینکه این چند روزه در صحبت از گرگ سیاه و سفید و خاکستری زیاده روی شد، کاملا با شما موافقم. مساله ملی تنها یکی از مسائل و مشکلات ایران است (هرچند که به نظر من عمده ترین آنهاست). ملت ترک هم تنها یکی از ملتهای تحت ستم مضاعف در ایران است و ملتهای دیگری هم در این بین هستند که باید به مشکلاتشان پرداخته شود. در عین حال که برای بسیاری از کاربران، مباحث ملی واقعا جذابیتی ندارد و آنان خواهان بحثهایی راجع به مسائل اجتماعی، حقوق زنان، سکولاریسم، مسائل هنری و ادبی و غیره هستند. اما من را در این مورد گناهکار نبینید. این بحثی بود که آقای نویدی شروع کرد و شما بهتر است ایشان را ملامت کنید. راستش من وقتی این چند تا کامنت آخری را می گذاشتم، پیش خودم از بقیه کاربران خجالت می کشیدم.

من خواهش می کنم که شما به ماهیت و منظور گوینده از صحبتهایش توجه بیشتری بفرمایید چون بنظر می آید که در تفسیر حرفهای بنده دچار سؤ تفاهم شده اید. لذا لازم به توضیح است که همچنانکه در کامنت قبلی خطاب به آقای نویدی نوشته بودم، بنده منظورم از گفتن پاره ای مسائل راجع به نهضتهای ملی کرد، کوبیدن و محکوم کردن این نهضتها نبود. اصلا به این کار اعتقادی ندارم. اگر ایشان عرب یا بلوچ بودند، به تناسب مثالهای دیگری می آوردم. منظورم این بود که یادآوری کنم در میان جنبشها و نهضتهای ملی سایر ملل نیز انحرافات، تندرویها و چپ رویهای بعضا جدی وجود دارد اما این انحرافات نباید باعث شود که ما بکل و از ریشه مبارزه ملی را زیر سؤال ببریم. بنده معتقدم که مساله ملی یک مساله بسیار عمیق و جدی در ایران است که پتانسیل مبارزاتی بسیار خوبی در آن وجود دارد. نیروهای دموکراتیک هرگز اجازه ندارند با بهانه قرار دادن برخی ضعفها و کمبودها و در نتیجه با خالی کردن میدان، عرصه را برای نیروهای مرتجع خالی بگذارند. البته من شخصا افقها را به هیچ وجه آن گونه که آقایان ائلیار و نویدی توصیف میکنند، تیره و تار نمی بینم. لیکن حتی اگر چنین باشد، نیروهای دموکرات باید حضور داشته باشند و راه صحیح را تبلیغ کنند، هرچند که بعضا مورد بی مهری نیز قرار بگیرند. مبارزات ملی در ماهیت خود مبارزاتی حق طلبانه و مبارزاتی بر علیه مظالم و جنایات فرهنگی و اقتصادی تاریخی هستند که در مورد این ملتها در جریان است. خالی کردن عرصه و پا به فرار گذاشتن یک شخص دموکرات در چنین مقطعی، خیانتی تاریخی است که قابل بخشش نمی باشد. آنها وظیفه دارند که حضور داشته باشند و تمام تلاش خود را بکنند تا لوکوموتیو قدرتمند نهضتهای ملی روی ریل حرکت کند ولو اینکه در میان چرخ دنده های آن خرد شوند. من خودم شخصا یکی دو نفر را می شناسم که اوایل مبارزه ملی را از ریشه نفی میکردند چون معتقد بودند که مبارزه ای ارتجاعی و ناسیونالیستی است. اما امروز همین اشخاص با درک شرایط و مطالبات بحق ملتها، در صفوف مبارزین ملی هستند. در کل، من به حقانیت مبارزه ملی ایمان راسخ دارم. اگر نیروهای دموکرات هم مبارزه ملی را این طور زیر سؤال ببرند، پس فرقشان با حزب مشروطه در چیست؟. این خیلی انحراف بزرگی است.

برخی اساتید و تحلیل گران معتقدند که یکی از راههایی که میتواند جلوی رادیکالیزه شدن جنبشهای ملی ایران و انحراف آنان به سمت و سوی راسیسم را سد کند، همکاری جنبشهای ملی با یکدیگر و با آزاد اندیشان و آزادگان ملت فارس است. هر چقدر پایگاه عناصر شوونیست در افکار عمومی ملت حاکم و ملل محکوم نیرومندتر باشد، نهضتهای ملی شانس بیشتری برای رادیکالیزه شدن خواهند داشت. همچنین هر اندازه اختلافاتی مثل اختلافات ارضی و اصطکاکاتی امثال آن در بین ملتهای تحت ستم بیشتر تشدید شود، شانس همکاری و حصول به نتایج مناسب، بیشتر از بین خواهد رفت و بهانه بیشتری در اختیار عناصر شوونیستی مثل داریوش همایون قرار خواهد گرفت. آقای جمال! این یک جمله را از من داشته باشید که هیچ یک از جنبشهای ملی ملل تحت ستم، به تنهایی و به صورت مجرد، قادر به غلبه بر آپارتاید حاکم و تغییر نظام سیاسی حاکم نیست. همچنانکه مبارزات دموکراسی خواهانه ملت حاکم بدون همکاری ملل دیگر شانس پیروزی ندارد و تجربه اخیر هم آن را ثابت کرد. لذا من معتقدم که اگر ما دلمان به حال خودمان و ملتهایمان می سوزد، چاره ای جز همکاری نداریم. اگر اختلافات ارضی یا هر اختلاف دیگری لاینحل باقی بماند، گفتگوها و همکاریها مسدود خواهند شد. انسداد گفتگو یعنی جنگ و بازیچه شدن در دست قدرتهای جهانی و این جنگ برنده ندارد. همچنان که جنگ قره باغ برنده نداشت.

آقای جمال؛ من به این نتیجه رسیده ام که شما اکثر کامنتها و از آن جمله کامنتهای من را می خوانید. اما گویا شما اصلا به صحبتهای نویسنده توجه نمی کنید و تنها به سه حرف ک.ر.د به ضم کاف واکنش نشان می دهید. آقای جمال؛ من کجا و در کدام یک از کامنتهایم یک سطر درباره ترکیه حماسه سرایی کرده ام؟. شما طوری صحبت میکنید که انگار ستاد فرماندهی ارتش ترکیه در تبریز قرار دارد و یا آنها F16 هایشان را از ما می خرند!. گویا وزارت دفاع ترکیه برای انجام عملیات نظامی با ما مشورت و از ملتچیهای آذربایجان کسب تکلیف می کند!. آقای جمال! من هزار بار تا کنون گفته ام و باز هم میگویم که این بحث بی حاصل کشورهای همسایه عموما و ترکیه خصوصا، بالاخره ما را به خاک سیاه خواهد نشاند. آخر به من چه ارتباطی دارد که پ.ک.ک چند تا دکل را ترکانده یا نترکانده!. کی من از این چیزها نوشته ام تا به حال؟. ولی هم شما و هم آقای نویدی و هم برخی دوستان ترک، دوست دارید که همین جور توی مسائل ترکیه بچرخید. کلید کرده اید به ترکیه!. هر وقت یک کاربر ترک چیزی مینویسد، از من می خواهید که پاسخگو باشم. گویا که من کفیل اینها یا سخنگوی فلان حزبم و این دوستان نیز هم حزبیهایم هستند!. از دکلهای برق و این بحثهای انحرافی بیاییم بیرون و روی مسائل خودمان، روی خشک شدن دریاچه ارومیه، روی آتش گرفتن جنگلهای کردستان، روی خشک شدن دریاچه هامون، روی آلودگی آب شهری اعراب خوزستان و هزاران مسأله و در مشترک مربوط به خومان تمرکز کنیم. روی تبعیضات اقتصادی، روی تبعیضات مذهبی، روی حق آموزش به زبان مادری و ... . روی این چیزها که اختلاف نداریم؟. ان شاءالله که این کردهای ترکیه هم روزی به تمام حقوق قانونی خود خواهند رسید و شما دست از سر ما که شده ایم مثل بارز "آش نخورده و دهن سوخته" یا بهتر از آن، "گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده"، بر خواهید داشت. در ضمن من از نماد شما خیلی هم خوشم می آید. آفتاب، گرمی و روشنایی بر جهان می پراکند و از این نظر بسیار زیباست. بار نژادی هم ندارد بحمدالله!. اگر اعتراضی کردم، به این خاطر بود که شما فرهنگ ترک و فارس و عرب را عقب مانده معرفی کردید و این کار درستی نیست.

نکته بعدی این که این تعریفی که شما از کردستان ارائه می دهید یعنی " همان سرزمینی کە اکثریت ملت کرد در آنجا زندگی مییکنند" ، یک تعریف کاملا انحرافی و نژادی است. کردستان یا آذربایجان یا مازندران یا هر جای دیگر، نامهایی جغرافیایی هستند و ربطی به تبار ساکنان آن ندارند. تعریف کردستان به "سرزمینی که اکثر مردمان آن کردند" یا آذربایجان به "سرزمین مردمان ترک" و امثال آن هیچ مبنای علمی ندارد و موجب سلب حقوق غیر کردان در کردستان یا غیر ترکان در آذربایجان و بیگانه و آواره شدن این مردمان از وطن خود است. با تعریف شما، اگر روزی ایرانیان لس آنجلس به اکثریت برسند، آنجا هم باید بشود ایران و لذا شما روش کم دردسری برای اشغال سرزمینها ابداع نموده اید!. آذربایجان نام جغرافیایی است تاریخی که در آن ترکها، ارمنیها، کردها، طالشها و غیره حضور دارند و در برخی شهرها غیر ترکان اکثریت را نیز تشکیل می دهند. اما این بدان معنا نیست که آن شهرها به صرف حضور اکثریتی آنان از دایره آذربایجان خارج می شوند. کردهای آذربایجان به اندازه من ترک در این خاک حق و حقوق دارند و برادران عزیز ما هستند. امیدوارم که شما نیز نسبت به ترکان کردستان و مناطقی که اکثریت آن مناطق با اقلیت ترک باشد، چنین دیدگاهی داشته باشید. لذا آذربایجان غربی به عنوان مغرب آذربایجان اسمش رویش هست و آذربایجان هم باقی خواهد ماند البته با رعایت حقوق قانونی همه!.

هرچه ما میکشیم، از این بحثهای انحرافی میکشیم. و لذا هرچه سرمان بیاید حقمان است. یکیش همین بحث قره باغ که گویا شما وکیل داشناکها هم شده اید. البته من خوب می دانم که این بحثها از کجا آب میخورند. این بحثها از همکاریهای حزب محبوب شما پ.ک.ک با گروههای معلوم الحالی مثل آسالا آب می خورند. اما آقای جمال! این را من پیشتر هم گفته ام که فاکتور ملت ارمنستان و منافع آن در قضیه قره باغ کوچکترین نقشی ندارد. این یک بازی بود که روسیه برای حفظ دامنه نفوذ خود در قفقاز پیاده کرد و دو ملت آذربایجان و ارمنستان را به گروگان گرفت. منافع ملت ارمنستان ایجاب می کند که همین امروز قره باغ تخلیه شود و به قطعنامه های شورای امنیت گردن گذاشته شود تا راه پذیرش ارمنستان در پروژه ها و معاهدات منطقه ای و در نتیجه راه شکوفایی اقتصاد آن هموار شود. نه اینکه آذربایجان رشد اقتصادی اش 2 رقمی باشد و مال ارمنستان منفی!. اما چه سود که تصمیمات مربوط به این ملت در مسکو گرفته می شود نه در ایروان. ضمنا شما هم با زیر سؤال بردن قطعنامه های شورای امنیت جای اشغالگر و اشغال شده را عوض میکنید که البته نه درست است و نه ارزشی دارد.

یک نگاهی بیاندازید به این گفتگوهای اعضای حزب مشروطه در مقاله " نگاهی به مباحث «فدرالیسم» در حزب مشروطه ی ایران و ببینید که چه خوابهایی برایمان دیده اند. تازه جمهوری اسلامی به جای خودش. ببینید اصلا یک کلمه اینها صحبت ترکیه را میکنند؟. حالا ما اینجا تمام بحثمان دکلهای برق و اوجالان و دولت روی کره ماه شده!. ببینید چطور ساواک برای ما دایه مهربانتر از مادر شده و به بهانه نگرانی از خونریزی، از یکی از موفقترین دستاوردهای نظامهای سیاسی بشری (فدرالیسم) برای مردم لولو درست میکند. استدلالشان هم این شده که ترک و کرد همدیگر را خواهند کشت. یکی نیست بگوید که تو اگر به فکر ترک و کرد بودی، که با حمایت از آن سیاست جهنمی یکسان سازی فرهنگی (یا قومی!) کار را به اینجا نمی کشاندی. خوب وقتی کسی بیاید و به من ترک بگوید که "اگر جرات داری پایت را مهاباد بگذار تا بدهم کردهای عراق هزار قلمش بکنند" این جور بهانه ها هم مهیا میشود. حرفهای شماست دیگر جمال خان مگه نه؟. شما که حتما مقاله آقای همن سیدی را در اخبار روز خوانده اید. پس آیا کامنت داریوش همایون را هم پایش خوانده اید که میگوید: " ما با نیروهائی پاک بی مسئولیت در درون، در اجتماع ایرانی بیرون، در قدرت‌های بزرگی در دور و نزدیک و به ویژه در همسایگی وحشتناک ایران سروکار داریم، منتظر برهم خوردن اوضاع و از هم پاشیدن قدرت مرکزی در صورت بروز جنگ".

دقت کنید: "نیروهایی پاک بی مسؤولیت". جناب همایون، من و شما را میفرمایند!. آن وقت من و جنابعالی صبح تا غروب برای هم شاخ و شانه می کشیم.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود

زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت.

جمال

ما کردها و بلوچها عجب گیری کردم بین 3 پان 3 فرهنگ عقب ماندە و 3 فرهنگ نژاد پرستانە و راسیستی یکی فرهنگ بوزقورت ، دیگری فرهنگ جعلی حقوق بشری ایرانی کورشی و دیگری فرهنگ عقب ماندە و ارتجاعی زدە زن و انسانی اسلامی عربی در عوض ما کردها یک نماد داریم نماد خورشید با 21 عشعەی آن در وسط پرچممان بە نشانە 21 مارش اولین روز بهار و جان گرفتن طبیعت خورشید بە انسان نیرو میدهد، گرمائی میبخشد و روشنائی ارزانی میدارد و و این خورشید است کە بە انسانها صرف نظر از ملیت ، رنگ پوست، زبان سرزمین و بدون چشم داشت بە زندگی انسانها نیرو و جان میدهد

تبریزلی سیامک

تشکر از آقایان کرامت و ائلیار و پاسخ به آقای

در ابتدا از دقت و توجه دوستان عزیز، آقایان حسین کرامت و ائلیار تشکر بسیار میکنم. آقای نویدی گرامی؛ من عرض کردم کسی به دعوت به زوزه کشیدن روی پشت بامها بجای الله اکبر شبانه پاسخی نداده.

وگرنه در استادیومها امری متداول است که در خیلی از بازیها (البته نه در همه بازیها) تکرار میشود و من تصور میکردم که خود شما از آن خبر دارید. چون یک مدتی هم بدجوری باعث حساسیت پان ایرانیستها شده بود و حتی در سایت رسمی حزب پان ایرانیست ایران، از لجشان مینوشتند که " تجزیه طلبان پان ترک در استادیوم تبریز به شیوه ی سگان زوزه می کشند" و به این ترتیب جای سگ و گرگ را با هم عوض میکردند. در ایران پیش از شروع بازی مرسوم است که چند آیه قرآن خوانده شود. درست در همین زمان مردم با دست علامت بوزقورد میگیرند و عده ای جوان هم از این صداها در می آورند. به هرحال استادیوم فوتبال است و هرکس یک کاری میکند و صدایی در می آورد. از صدای ناهنجار این شیپورهای بزرگ (ووووزلو) بگیرید تا به زوزه برسید. عکس گرگ هم می آورند و فکر کنم اگر مأمورین کمی سهل انگاری کنند، خود گرگ را هم یک جوری رد بکنند و بیاورند!. در کلیپهای ساخته شده برای تیراختور هم گرگ جای خودش را دارد و گویا کلیپ بدون تصویر گرگ مزه نمیدهد!. تازه اشیاء زینتی با عکس گرگ هم هست مثل جاسوئیچی و نظایر آن. ولی این کارها واقعا بدون بار نژادپرستی و از این حرفها است و اگر شما از تک تک آن جوانان بپرسید که مثلا مرامنامه بوزقورد چیست یا اصلا بوزقورد چیست، جوابی نخواهند داشت که بدهند جز اینکه تیم ما لقبش "گرگهای سرخ" است (چون تیراختور لباسش قرمز رنگ است) و استادیوم سهند هم دره گرگهاست!. یا شعاری داریم به این ترتیب: "آذربایجان یوردوموز – تیراختور بوزقوردوموز!" یعنی که " آذربایجان وطن ماست و تیراختور هم گرگ خاکستری ما!". ما در استادیوم شعار ملی زیاد داریم و اصلا به همین خاطر است که خیلیها به استادیوم میروند، اما حتی یک مورد شعار نژادپرستانه نداریم. زوزه کشیدن در استادیوم زیاد است اما به عنوان اعتراض با رنگ و لعاب سیاسی سابقه نداشته.

به هر حال این قضیه یک وقت بدجوری باعث حساسیت پان ایرانیستها شده بود. حتی گویا یکی از تلویزیونهای لس آنجلسی تا مدتها در پس زمینه تصویر مجری خود، یک تصویری را میگذاشت به این شکل که در آن شیر شمشیر بدستی، یک گرگ خاکستری را کشته و به خاک انداخته!. البته من خودم برنامه این تلویزیون را ندیده ام چون بشقاب خانه ما ماهواره تل استار را نمیگیرد اما خود این تصویر را در آدرس زیر میتوانید ببینید:

http://www.solgunaz.com/General/Lion_Wolf.htm

در ضمن من مقاله آقای دکتر یحیائی را همان زمان انتشار خوانده بودم اما همان وقت هم آن را بزرگ نمایی خطری میدیدم که وجود خارجی ندارد چون به هرحال جو شهر خودم را می شناسم. هرچند که این مقاله به نوبه خود کار ارزشمندی است، اما تشابه اسمی دلیل نمیشود که آن رویدادهای تاریخی تلخی که زمانی در ترکیه گذشته، در آذربایجان هم تکرار شود. ماهیت این دو جریان کاملا متفاوت است به نظر من.

در ضمن سلسله مقالاتی که آقای کوچه باغلی قسمت اولش را آورده اند، قرار بود در 4 بخش منتشر شود که سه بخش آن تا کنون منتشر شده است. این مقالات نیز انصافا کارهای ارزشمندی هستند و به نظر من یکی از بهترین و دقیقترین کارها در این زمینه اند خصوصا که دلسوزانه هم نوشته شده اند. اما باز هم فکر میکنم که نویسندگان آن که خود را "جمعی از استقلال طلبان آذربایجان جنوبی" مینامند، به دلیل دوری از محیط، دچار اغراق و بزرگ نمایی شده اند. به هر حال این گونه مقالات میتواند به نوبه خود روشنگرانه باشد و جلوی هر نوع انحراف احتمالی را بگیرد. لذا هم کار آقای دکتر یحیائی و هم کار این عزیزان جای قدردانی دارد. در ضمن بعد از انتشار این مقالات جوابهایی نیز برای آنها نوشته شد که البته به اندازه خود مقاله تحقیقی و علمی نبودند. برای یک طرفه نشدن بحث، یکی از این مقالات را که توسط خانم "مهسا یارمحمدلی" نگاشته شده، در ادامه خواهم آورد و برای کم کردن زحمت آقای کوچه باغلی دو بخش باقیمانده دیگر را هم می آورم. نظر شخص من را در این رابطه به طور خلاصه میتوان همان نظر خانم یارمحمدلی دانست. یعنی همه اینها بحث روی خطری است که وجود خارجی ندارد.

یک موضوع دیگر که به ذهنم رسید تا توضیح دهم این است که فکر نکنم مانقورت را پیوست بوزقورت بتوان به حساب آورد. مثلا آقای ائلیار اعتقاد دارند که استفاده از اصطلاح مانقورت میتواند جامعه را به دو قطب دوست و دشمن تقسیم کند. یعنی مردم یا مانقورت باشند یا بوزقورت. من این ایده را قبول ندارم. درست است که این دو کلمه تشابه آوایی با هم دارند اما کسی نگفته که "هر کس بوزقورد نیست، لزوما مانقورد است". یعنی از گروهی شنیده نشده که مثلا هر آن کس که به توران بزرگ یا آذربایجان واحد یا استقلال آذربایجان جنوبی معتقد نباشد لزوما مانقورد است. به عنوان نمونه فدرالیستها و یا حتی سانترالیستهایی که صرفا در جهت حقوق احقاق شهروندی در چهارچوب ایران تلاش میکنند در صفوف ملتچیهای ما حضور دارند و کسی هم معترضشان نمیشود. بر عکس همیشه همکاریهای تنگاتنگی نیز موجود است.

اصطلاح مانقورد از افسانه "مانقورد" که بخشی است از رمان بلند "گون وار عصره برابر" اثر چنگیز آیتماتوف نویسنده قرقیز گرفته شده. در فارسی اسم رمان به "روزی که بیش از صد سال به طول انجامید" ترجمه میشود اما بنظر من ترجمه "روزهایی هستند به درازای یک قرن" مناسبتر است. این رمان در اعتراض به سیاستهای فرهنگی در شوروی سابق نگاشته شد ولی بدلیل اینکه با ایهام و استعاره سیاست مذکور را زیر سؤال میبرد، زیاد رویش حساسیت نشان داده نشد و شانس انتشار یافت. من تا به حال ترجمه خوبی به فارسی از این داستان ندیده ام هر چند که یک ترجمه شیوا به ترکی آذری موجود است. در این داستان مادر کشی مانقورد استعاره از فرهنگ کشی انسانهای آسیمیله و استحاله شده دارد. اما جایی صحبت از بوزقورد نمیرود. به هر حال اگر احساس نیازی وجود داشت، من سعی خواهم کرد که در روزهای آینده ترجمه ای از آن حاضر کنم و اینجا قرار دهم. اما قول نمیدهم چون متن ادبی است و نمی خواهم با ترجمه بد اثر کاری کنم که یک وقت تن چنگیز آیتماتوف توی قبر بلرزد!. خصوصا که هیچ تجربه ای هم در این کار ندارم.

چه بخواهیم و چه نخواهیم، اشخاص استحاله شده که محصول سیاست آسیمیلاسیون هستند، در جامعه ما حقیقتا وجود دارند. لذا قایم کردن آنها سودی ندارد. جامعه با دادن لقب مانقورد به آنان، تنفر خود را از این عوامل با یا بی جیره و مواجب آپارتاید نشان میدهد. ضمنا فراموش نکنیم که درست یا غلط، نماد بوزقورد امروزه همه گیر شده و مردم آنرا دوست دارند. لذا تمام تلاش نیروهای دموکرات باید مصروف آن شود که یک وقت خدای نکرده این نماد مورد سؤاستفاده برخی جریانات انحرافی قرار نگیرد هرچند که من هیچ نشانه جدی که دال بر چنین تلاشی باشد، نمیبینم. در پایان از آقای نویدی بابت زحمتی که میکشند تشکر میکنم چون این بحثها واقعا لازم هستند. فکر نکنم کار زیادی از دستم بر بیاید اما اگر مورد دیگری بود، در خدمت هستم. یک مقاله هم در انتها از آقای شاهمرسی می آورم تا تز "بوزقوردولوژی!" آقای نویدی کامل شود.

بیچاره بوزقورد

مهسا یارمحمدلی

مطلبی که با عنوان توتم گرایی، اسطوره گرایی و بوزقورد ها در جنبش ملی – دمکراتیک آذربایجان در سایت گوناذپورت منتشر شد، مقاله ای ایست که بیش از هر چیز از آشفته گوئی رنج می برد

این آشفته گوئی شاید از ذهن نویسنده برآمده باشد شاید هم نویسنده هدفی از آشفته گوئی دارد.الله اعلم!

صاحب این قلم نه بحثی درباره اسطوره واسطوره شناسی دارد، نه اسطوره گرائی و اسطوره زدایی را مشکله امروز حرکت ملی مان میداند.

هدفم از نوشتن این چند خط ، نقد آشفته گوئی ایست!

اگر چه ظاهر این مقاله و عنوان نویسنده اش(جمعی از استقلال طلبان آذربایجان آن هم از نوع جنوبی اش!) بسیار جذاب است اما با نگاهی ساده متوجه آشفتگی در مبنا و محتوا و نتیجه مقاله میشویم.

نویسنده این مقاله در حقیقت مشکله ای را نقد می کند یا بهتر است بگویم به دیوی حمله می کند که ساخته و پرداخته ذهن خود نویسنده است.

خلاصه این مشکله "نویسنده ساخته" این است: بخشی از فعالین حرکت ملی دچار اسطوره گرائی شده اند و جاهلانه حرکت ملی را به طرف ناکجا آباد بوزقوردیسم هدایت می کنند!

سپس نویسنده هوشیارانه! تاکید میکند: اما آزاد اندیشان پیشرو، روشنگران و نیروهای دمکرات آذربایجان تسلیم خرافه پرستان و دشمنان علم و دانش نخواهد شد و خود را موظف میدانند با هر آنچه که مانع رشد فکری و خلاقیت فردی و جمعی انسانها بشود مبارزه کنند تا قدرت مخرب و کارکرد منفی آنها را از زندگی انسانها و جامعه کوتاه کنند.

به نظر صاحب این قلم کل مقاله مزبور همین دو فقره ایست که ذکر شد.منطقا اگر چنین خطری جدی ایست و اساسا وجود دارد نشانه ای از این خطر باید در قالب جریانهای حرکت ملی نیز وجود داشته باشد؟!

من هر چه قدر در مرامنامه و اساسنامه احزاب آذربایجانی و گفته ها و نوشته های فعالین آذربایجانی گشتم شاهدی بر مدعای نویسنده این مقاله که جریانی می خواهد جاهلانه حرکت را به پرتگاه دگماتیسم و خرافه گرائی و اسطوره گرائی و ... رهنمون کند نیافتم.

فکر می کنم روشنفکران و فعالین حرکت ملی که سهل است توده ملت آذربایجان نیز که حالا دیگر تبدیل به "بدنه تنومند حرکت ملی آذربایجان" شده اند نیز متین، مستمر و بدون خشونت زیبا ترین شعارهای مدنی و بشری را با صدای بلند فریاد می کشد.

شاید منظور نویسنده آن صد هزار نفری ایست که در دره گرگها در بازی تراختور و حالا در بازی شهرداری هم ، علامت بوزقورد را با صلابت بالا می برند و فریاد می زنند یاشاسین آذربایجان یا تورک دیلینده مدرسه؟ که اگر این چنین است باید گفت بیماری همه گیر شده است. چاره ای نیست برادر و یا خواهر!

حال خوانندگان قضاوت کنند حتی یک نفر در حرکت ملی اذربایجان وجود دارد تا اینچنین که این جمع یا فرد" استقلال طلب" نوشته است به دنبال ایجاد جامعه ای خرافه گرا،متوهم ،ارتجاعی و ...باشد؟

بوزقورد یک سمبل است.سمبل مقدس است چون نشان و آرزوهای یک ملت در آن تجلی می یابد. ملت آذربایجان این سمبل را به نشانه وحدتمان در مقابل راسیسم و سمبلهای راسیستی اش پذیرفته و در تمامی تجمعات ملی از آن بهره می جوید.

حرکت ملی ملی اذربایجان حرکتی ایست مدرن دمکراتیک و مهمتر از همه ملی!

هدفی جز برپائی حکومتی مدرن در چارچوب جغرافیای آذربایجان ندارد.حکومتی که زمینه ایست برای رشد و توسعه انسان آذربایجانی. انسانی که تشنه رسیدن به آرمانهای حقوق بشری ارزشهای ملی و زندگی آرام و بی دغدغه است.

من به عنوان یک دانشجوی آذربایجانی آسیب شناسی و نقد از درون را نیاز مبرم حرکت ملی مان میدانم.حرکتی که اعضایش از طبقه تحصیل کرده جوان و ملی سرزمینمان آذربایجان است.اما باید گفت فرق است بین نقد و توهم.فرق است بین قلم فعال حرکت ملی با فحاشیهایی که در سایتهای سبز و سیاه بر علیه حرکت ملی و مدنی ملتی مظلوم آذرایجان میشود.

توتم گرایی بوزقوردها – قسمت دوم

اخیرا توتم گرگ در آذربایجان توسط گروههای سیاسی بوزقورد تبلیغ و ترویج میشود که در میان تعدادی از گروههای سیاسی و بخشی از جوانان آذربایجان مورد توجه قرارگرفته است. بنا براین بر رسی این مسئله از جوانب مختلف اهمت دارد.

توتمیسم پدیده ای بسیار ابتدایی، نظامی از اندیشه انسان قبیله زی و یکی از مهم‌ترین اشکال و صور دینی در جوامع ابتدایی میباشد که هنوز هم در تمام قاره های جهان بطور پراکنده موجود هستند.

توتمیسم ازادیان اولیه جوامع عقب مانده میباشد که در ادامه و بعد ازآن فتیشسم، جادوگری، بت پرستی و ادیان یکتا پرستی بوجود آمدند. این شیوه تفکر توتمیستی ریشه و تبار قبیله یا افراد کلان را به نسل حیوان یا گیاهی منتسب میکند. انسانهای قبیله زی، جانور یا گیاهی را اصل ونیای خود و یا جد اعلای خود معرفی میکردند و آنرا به توتم خود تبدیل می کردند. در در جوامع کوچک کلانها توتمها را حرمت و ارج می نهادند بطوریکه توتم گرایی به محور زندگی مردمان تبدیل شده وبخش بزرگی از ارزشها و جهان بینی آنها را تشکیل میداد.

تحقیقات و مطالعات تاکنونی نشان میدهند که در جوامع ابتدائی فرا گیر ترین و عادی ترین توتم ها، توتمیسم جانوری بوده که گیاهان و درختان در رده های بعدی قرار گرفتند.

توتم گرایان جوامع و مناطق مختلف جهان علیرغم اختلافات، نقاط مشترکی داشته که عبارتند از: منتسب نمودن تبار و ریشه قبیله به یک جانور، حرمت بیش از حد و اندازه به توتم، استفاده از نام توتم در نامگذاریهای گروهی، برگزاری مراسم برای توتم و یا نمایش حرکات، تقلید حالات و صدای توتم درمراسمهای قبیله، اتحاد و حمایت متقابل افراد کلان، تابو شدن بعضی چیزها ازقبیل نخوردن گوشت توتم، عدم ازدواج اعضا مدافعان توتم واحد.

توتمیسم بعنوان دین خام نوعی مقررات اجتماعی بدوی، رابطه افراد نسبت به توتم ها است و در واقع شامل عقاید، آداب و رسوم اجتماعی و مذهبی بدوی است که هیچ‌ گونه عقایدی مربوط به مسائل ماورا طبیعی وجود ندارد.

توتمیسم در دو سده گذشته اندیشه محققان علوم اجتماعی و مردم شناسی رابخود مشغول نموده است. تا اواخر قرن نوزدهم لانک، پیتر جونز، جرج گری، مک لنان، مورگان، جورج فریزر، رابرتسون اسمیت، ادوارد تایلور، فون دن اشتاین، پل رادین، روترس خیلا بررسی های علمی خود را در مورد توتم و توتمیسم انجام دادند و در قرن بیستم فروید، گلدن وایزر، دی ورز، بوآس، مالی نوسکی، الکلین، رادکلیف براون، لوی استرس وغیره تحقیقات خود رادر مورد توتمیسم در میان قبایل و جوامع عقب افتاده امریکا، استرالیا و افریقا ادامه داده و میدهند.

این محققان هرکدام از زوایای مختلف به بررسی توتمیسم پرداخته و نظراتشان را درچگونگی و علل پیدایش توتمیسم ارائه کردند که نظرات آنها در دوگروه کارکردی و ساختگرایی جای میگیرند.

آنها عواملی مانند همبستگی انسان به نسل حیوان یا گیاهی – نفش جادویی توتم در نامگذاری واحدهای انسانی و طبقه بندی کلانها و توتمها – کارکرد نیازهای حیاتی انسانها به تغذیه – نمایندگی کلان یا قبیله توسط توتم مقدس و بلاخره ابتدایی و سطحی بودن جهان بینی انسانها را در پیدایش توتم موثر دانستند.

بنا به دلایل نامبرده عناصری‌ از طبیعت‌، به‌ عنوان‌ خدای‌ قبایل یا کلانهای ابتدایی‌ مورد احترام‌، پرستش‌ و تقدس واقع‌ شده اند

برای نمونه مردم کلان بودورو در برزیل اعتقاد دارند که در اصل آنها طوطی بودند و بعد از مرگ هم طوطی میشوند. بومیان استرلیا تصور می کنند که اروپا ئیان از نسل اسب هستند. توتم جزایر کرانه غربی ایرلند خوک آبی میباشد. یکی از مناطق یونان بنام “تلقی” گرگ را توتم خود دانسته و مانند بوزقوردهای خودمان گرگ را توتم مقدس می دانند. تا امروز توتم درخت درهند و توتم گیاهان در یونان رواج داشته است. در اساطیر زردشتی چنین آمده که مردم جهان از یک بوته ریواس (ریباس) پدید آمده اند.

. در بررسی تاریخ توتمیسم به لیست طویلی از اسامی توتم ها برخورد می شود که در نقاط مختلف جهان مورد احترام قرار میگیرند.

در اساطیر قبایل و ملل توتم ها جایگاه ویژه ای دارند. دانشمندان در تحقیقات خود به توتمهای مختلفی در اساطیر و فرهنگهای قبایل اولیه و ملل امروزی انگشت گذاشتند. در میان آنها عقاب، لک لک ، شیر، پلنگ، گوزن، گربه، سگ، سوسمار، خرس، گاو، جوجه تیغی، مورچه، نهنگ، قورباغه توتمهای مقدس بوده اند که هنوز هم این حیوانات در بین مردمانی گرامی داشته میشوند واز کشتن آنها امتناع می ورزند.

همچنین نخل، ساقه غله ، آتش و خاک هم در میان مردمان بعضی قبایل منابع پیدایش و موجودیت انسان معرفی شدند.

در میان مردم کوردستانن معروف است که ملا مصطفی بارزانی گفته که داروین وعلم اثبات نموده که انسان درنتیجه تکامل نوعی میمون بوجود آمده اما من چنین چیزهایی حالی ام نمی شود و براین باورهستم که کرد ازتبار و نسل شیرمی باشد.

توتم گرایان بوزقورد سلاله خود را ازگرگ دانسته و تلاش میکنند با تبلیغ توتم گرگ و اسطوره بوزقورد اثبات کنند که جد اعلا و منشا تورکها از گرگ می باشد.

آنها گرگ را خدائی و سمبل خرد و کیا معرفی کرده و خصوصیات بی شماری از خوبی ها و زیبائیها و مزایا را برای آن نسبت میدهند و بدین ترتیب تقدیس توتم گرگ را نسبت به توتم دیگر

رمان نویس قیزقیزی، حزب حرکت ملی ترکیه وهواداران جوان این حزب در آذربایجان هم به اسطوره و توتم بوزقورد عمومیت داده وبه نادرست آنرا متعلق به همه ترکها اعلام کردند.

آنها برخلاف بسیاری از محققان و روشنفکران آذربایجانی بنادرستی ادعا میکنند که اسطوره و توتم بوزقورد درآذربایجان قدمت تاریخی و قدیمی دارد. بوزقوردها برای اثبات این ادعاها هیچ سند تحقیقی و علمی ندارند و از کمبود منابع در مضیقه هستند. آنها با اتکا به رمانهای تخیلی کشورهای آسیای میانه و ترکیه ادعا میکنند که قدمت بوزقورد هزار پانصد سال می باشد ولی تعدادی از آنها قدمت آن راچهار هزار و پانصد سال تخمین میزنند.

همانطوریکه قبلا اشاره شد توتم گرایان بوز قورد با ماخذ قرار دادن کتاب ” بوزقورت لار” نوشته آتسیز، معتقدند که بعد از قتل عام قبایل تورک، یک گرگ خاکستری رنگ پسر بچه باقی مانده از نسل ترکها را با شیر خود و غدا پرورش داد و پس از چندی “نسل جدید تورک” از وصلت مبارک پزک تورک با گرگ پا به عرصه وجود نهاد و گرگ خاکستری فرزندانی بشکل انسان زائید و نسل ترکها را ایجاد و گسترش داد. زمانیکه ترکها ازدیاد یافتند برای خروج از غار اقدام نمودند ولی در مسیر راه گم شدند. اما بوزقورد باز بداد تورکها رسید و ترکها را به سرزمین های سرسبز راهنمایی کرد. تورکها بعد از سالها بفکر اشغال سرزمین های دیگر افتا دند. در این موقع گرگ خاکستری بشکل پیشرو، راهنما و فرمانده جنگها ظاهر شده و ترکها را درجنگها واشغال سرزمینهای دیگر کمک کرد. بوزقورد ترکها را به میراث خود، فتح سرزمینهایی دیگر، ساخت دولت و تمدن آگاهی داده و آنان را بیدار نمود. بوزقورد با زوزه هایش راه مهاجرت و پیشروی بسوی سرزمینهای غرب و جنوب آسیای مرکزی را نشان داد. بوزقورد همچون پیامبری راه زندگی، قدرتمندی و تسلط بر سرزمینهای دیگر را به تورکها نشان داد.

چون قبایل ابتدایی تورک چون نسل خود را از گرگ خاکستری میدانستند و آن را نجات دهنده خود معرفی میکردند بوزقورد یا گرگ خاکستری را به توتم خود تبدیل ساختند.

اما برای توتم شدن بوزقورد دلیل دیگری هم ارائه میشود که غیرمنطقی به نظر نمیرسد.

این عقیده هست که مردم قبایل ابتدایی قدرت دفاعی چندانی در برابر حیوانات وحشی و درنده نداشتتند. انسانهای ابتدایی تصور میکردند با دعا، التماس و قربانی دادن میتوانند دل جانوران با شفاوت و خشن را به رحم آورند تا آنها را از گزند بلایا، خطرات و مشکلات کمک کند. مردم تصور میکردند اگر به گرگها التماس کنند وبه آنها احترام بگذارند مورد بخشش گرگها قرار گرفته و خود و گله هایشان مورد تهاجم گرگها نخواهند گرفت. مردم بعضی از قبایل افریقایی و استرالیایی به همان دلیل شیر و پلنگ را توتم کلانهای خود نموده و آنها را می پرستند.

در میان قبایل اولیه تورک در مناطقی از آسیای میانه، چه بعلت ترس و ناتوانی مردم وچه بعلت هم تباردانستن خود با گرگ، بوز قورد به توتم آنها تبدیل شد.

توتم گرگ متعلق به قبایل قدیمی توررک در گوشه ای از آسیای میانه بود. اما ج. ج . ساندرز نویسنده کتاب “تاریخ فتوحات مغول” به مناطق توتم گرایان گرگ وسعت داده و می نویسد گوگ ترکها اولین حکومت ترک را در قرن ششم میلادی پدید آوردند و “توتم قبیله این ترکان گرگ بود”.

امروزه رشد و تکامل نیروهای مولده و تولیدی، تغییر درزندگی اقتصادی و اجتماعی، افزایش دسترسی انسانها به مواد غذایی و درعین حال کاهش ترس از هجوم حیوانات همگی باعث ضعف توتمیسم شده اند.

توتمیسم همچنین از یک سو مورد تهاجم علم و دانش و از سوی دیگر هدف حمله مذاهب بزرگ مسحیت، اسلام و غیره بوده است.

بنا بر این توتم گرایان بطورعام و توتم گرایان بوزقورد بطور خاص بی افق تر شده و زمینه عینی رشد خود را از دست داده اند.

درچنین شرایطی توتم گرایان میکوشند عقاید التقاطی ما بین توتمیسم و یکی از مذاهب بزرگ سازشی ایجاد کنند به همین دلیل بسیاری از توتم گرایان بوز قورد افکار التقاطی توتمیسمی و اسلامی دارند.

منطقا هیچ جنبش بزرگ از جمعیت انسانی بویژه در عصر مدرن و صعنتی با رهبری جانوری و یا الگو شدن جانوری رهبری نشده است.

بوزقوردیسم در چنین اوضاعی نمی تواند مردم تورک را زیر چتر خود گرفته و ملت را بسوی آزادی ملی و استقلال رهبری کند.

افکار توتمیستی بوز قورد و خرافات آن با تمامی ضعفها، وازدگی ها، ازکارافتادگی ها و بحرانها به زندگی ادامه می دهد و در راه پیشرقت افکار علمی و جنبشهای مدرن اجتماعی مانع بشمار میرود. جنبش استقلال طلبانه آذربایجان نیازمند پرش و گذر از این مانع میباشد.

جنبش سیاسی و ایدئولوژیک بوزقورد در ترکیه

مبحث بوز قورد درآذربایجان شمالی و جنوبی موضوع جدیدی میباشد. درفرهنگ، آثار و ادبیات آذربایجان اسطوره بوزقورد و توتمیسم ریشه و جایگاهی ندارند و مردم با آنها بیکانه اند. ایده ها و تفکرات بوزقورد، پان ترکیسم و تورانیسم ازترکیه به آذربایجان منتقل و صادرشده اند.

اسطوره بوز قورد، بحث سرزمین افسانه ای توران و گروه های سیاسی آنها در ترکیه هم پدیده ای است که آغاز آن به اواخر عمر امپراطوری عثمانی و اوایل جنگ جهانی اول برمی گردد.

دراواخر قرن نوزدهم زمانیکه امپراطوری عثمانی با بحرانهای مختلف و خطر فروپاشی روبرو شده و اسلام گرایی عثمانی ناکام و به بن بست رسیده بود روشنفکران ناسیونالیست عثمانی در تلاش برای جایگزینی ایدئولوژی دیگری براسلام گرایی بودند. از سوی دیگر امپراطوری عثمانی برای اشغال اراضی و سرزمینهای بیشتر همیشه در رقابت و جنگ با امپراطوری تزاری روس بود. یکی از دلمشغولی های همیشگی عثمانیها تسلط بر نواحی تورک قفقاز، کریمه، کشورهای آسیای میانه( ازبکستان، ترکستان، قیزقیزستان و مغولستان) و ترکستان شرقی (اویغورستان) بود. استعمارگران متجاوز عثمانی برای دست یابی به این مناطق و حقانیت دادن به تجاوز خود به ایدئولوژی بوزقوردیسم و پان تورکیسم متوسل شدند. ایدئولوژی پان تورکیسم مبتنی بر اسطوره بوزقورد در وافع ایدئولوژی استعماری است که در تقابل با ایدئولوژی پان اسلاویسم روسی جهت تسلط بر ترکستان شکل گرفت. در سالهای ۱۳- ۱۹۱۰ ، روشنفکران ناسیونالیست ترکیه چون گوک آلپ ضیاء (۱۸۷۶ – ۱۹۲۴) ، یوسف بیگ آقچورا، خالده ادیب، نجیب آسم و نامیق کمال با ایده های مهاجران پان ترکیست تاتار کریمه از جمله اسماعیل گاسپرالی ( ۱۸۵۱ – ۱۹۱۴آشنا شدند و این ایدئولوژی را درامپراتوری عثمانی رواج دادند.

اما مئتها تورک گرائی تورانیستی بر اساس اسطوره بوزقورد هنوزاز ذهن و صفحات نشریات ادبی روشنفکران عثمانی خارج نشده بود.

در سالهای بعد هواداران این مکتب فکری در “حزب اتحاد و ترقی” وارگانهای دولتی نفوذ و قدرت پیدا نمودند و رهبران حزب و دولت مانند ناظم بیگ، جمال پاشا احمد رضا با حمایت از پان تورکیستهای بوزقورد گرا زمینه رشد سیاسی و تشکیلاتی این جریان را ایجاد و تقویت کردند

این جریان سیاسی و ایدئولوژیک برای حفظ امپراطوری عثمانی و گسترش سلطه استعماری عثمانی ها بر سرزمینهای ترکستان، قفقاز، کریمه و کوچان در رقابت با امپراطوری روسیه بر طبل ترک گرایی افراطی میکوبید.

در قرون هیجدهم وبویژه نوزدهم امپراطوری های عثمانی، روسیه، قاجار و انگلیس برای مستعمره ساختن و سیادت بر سرزمینهایی آذربایجان و ترکستان بشدت به رقابت برخاسته بودند. بطوریکه ناصر الدین شاه قاجارهم طمع وافری برای تسلط بر ترکستان در آسیای مرکزی داشت که بعد از مدتی جنگ با ترکمنها در مرو با شکست مواجه شده و با سرافکندگی برگشت.

در اواسط قرن نوزدهم ، قدرتهای جهانی و امپراطوریها برای اشغال اراضی تورکها شعارها و تئوریهای استعماری نجوا میکردند. امپراطوری روس با شعار “برقراری امنیت در ترکستان وحشی” و انگلیسها با فرمول ” ما منادیان تمد نیم تا دوردستهای آسیای وحشی” و کارگزاران بوزقورد و پان ترکیست امپراطوری عثمانی با شعارهای تورک گرایی چون” ایجاد دنیای تورک به رهبری ترکیه “، ” تشکیل ملت واحد ترک براساس وحدت نژاد ”، “برقراری مجدد امپراطوری گوگ تورک” قصد اشغال و تصرف ترکستان، قفقاز و آذربایجان را داشتند.

در این دوره پان تورکیستهای توتمیست در خدمت امپراطوری و استعمارگران عثمانی قرار گرفته و بر علیه ملل آزاد و مستقل تورک در آذربایجان و کشورهای آسیای میانه اقدام میکردند.

با شکست امپراطوری عثمانی در جنگ جهانی اول و سرکار آمدن آتا تورک در ترکیه وضعیت سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی بوزقوردگرایان و پان ترکیست به وخامت گرایید. آتا تورک بعد از متلاشی شدن امپراطوری بزرگ عثمانی اجبارا به حفظ ترکیه نوبن راضی شده بود. دولت ترکیه دیگر قدرت وتوان توسعه طلبی نداشت بنا بر این آتا تورک به مخالفت با پان تورکیستها، پان تورانیستها و مدافعان دنیای تورک برخاست و فعالیت خود را معطوف به ترکیه نمود.

رحیم رئیس نیا در بررسی های خود می نویسد:

پس از شکست دولت اتحاد و ترقی وبه قدرت رسیدن کمالیستها، که تمام اشکال توسعه طلبی را مردود شمرده و پدید آوردن ترکیه نوین را در چهارچوب میثاق ملی وجهه همت قرار داده بودند پان تورکبسم و پان تورانیسم در عرصه سیاستی و فرهنگی طرد شد.

مصطفی کمال پاشا معروف به آتا تورک در سخنرانی خود بمناسبت امضای قرداد دولتی بین ترکیه و شوروی( ۲۶ اسفند ۱۲۹۹ / ۱۶ مارس ۱۹۲۱ ) در مجلس ملی ترکیه، رویای تاسیس امپراطوری توران را از علل بدبختی ترکیه به شمار آورد و رسما اعلام داشت که ” ما نه پان ایرانیست هستیم و نه پان تورانیست» هدف ما نیل به استقلال واقعی است.

مصطفی کمال که ایدئولوژی دیگری را بجز ملی گرایی محلی و متمرکز بر ترکیه و ترکهای ترکیه برنمی تافت ، از بازگشت سران اتحاد و ترقی به ترکیه جلوگیری کرد و نهادهای پان ترکیستی موجود را که میراث حاکمیت اتحاد و ترقی بود، بتدریج منحل و یا تعدیل کرد. بدین ترتیب پان ترکیسم سیاسی با پیروزی کمالیستها و اعلام جمهوری در ترکیه واپس زده شد (واند، ص ۱۶۶؛ ” دایرة المعارف جهان اسلام آکسفورد ” ، همانجا)؛ حتی شخصیتهایی چون ضیاء گوک آلپ نیز که نقش مهمی در شکل گیری ملی گرایی ترک داشتند در دوران جمهوری از صحنة اصلی فعالیتهای سیاسی و فرهنگی رانده شدند (بیات ، ص ۶۸). با شروع جنگ جهانی دوم ، بویژه پس از حملة آلمان نازی به اتحاد شوروی در ۱۳۲۰ ش / ۱۹۴۱، پان ترکیسم با حمایت مالی برلین در ترکیه از نو جان گرفت و گروهی سازمان یافته از پان ترکیستها برای وارد کردن ترکیه به جنگ در کنار متحدین دست به اقداماتی زدند (آکادمی علوم شوروی ، ص ۲۹۲). اما پس از شکست آلمان در نبرد استالینگراد و پیشروی ارتش سرخ به سوی غرب و بالارفتن احتمال پیروزی شوروی در جنگ ، سیاست چشم پوشی دولت در برابر فعالیتهای پان ترکیستی تغییر یافت و ۲۳ تن از فعالان این اندیشه ، که احمد زکی ولیدی طوغان نیز در بین آنها بود، در شهریور ۱۳۲۳ برابربا سپتامبر ۱۹۴۴ محاکمه و به زندان محکوم شدند.”

دراواسط دهه شصت میلادی پان ترکیستم در ترکیه، با تاثیروالهام گرفتن ازافکار آلپ ضیا، نیهال آتسیز وغیره باردیگر توسط تورکش آلپ ارسلان (۱۹۱۷ – ۱۹۹۶) مطرح شدند.

تورکش آلپ ارسلان در پایتخت قبرس متولد شده بود. او در سن پانزده سالگی به ترکیه آمد و بعد از ورود به ارتش در مقام افسری خدمت میکرد. “دایرالمعارف ناسیونالیسم ترک” که توسط کتابخانه تخصصی وزارت خارجه ترکیه نشر یافته اذعان میدارد که تورکش آلپ ارسلان در زندگی سیاسی اش همیشه صدای ناسیونالیستهای افراط گرا و نژاد پرست ترکیه بود و سبک کار او و پیروانش از نظر کیفیت به جنبش های راست گرای دهه ۱۹۳۹ شباهت داشت. نماد آنها و جنبش شان بوز قورد بود. دست بالا بردن وبوزقورد گرفتن، تشکیل گروههای جوانان، گرایش به خشنونت های خیابانی همگی تقلید از راسیستهای آلمانی بودند.

رشد فاشیسم و نژاد پرستی در آلمان، ایتالیا و اسپانیا شرایط رشد نژاد پرستی در ترکیه را آماده نمود و پیروان آلپ ارسلان با توسل به اسطوره و سمبل بوزقورد به تبلیغ برتری نژادی تورکها نسبت به ملل دیگرپرداختند.

سرهنگ آلپ ارسلان در دوران جنگ جهانی دوم درمبارزات ضد کمونیستی و ضد کارگری با گلادیو رهبر وموسس ” سنترال انتلجنت اجنسی” ایتالیا همکاری نزدیکی داشت و خدمات چشمگیری را به نظام کاپیتالیستی نمود

دولت مصطفی کمال آتا تورک در ترکیه بعد ازپایان جنگ جهانی دوم ، در سال ۱۹۴۴ آلپ ارسلان و گروه ۲۳ نفره از افسران پیرو او را بجرم طرفداری ازنازی ها و فعالیتها واقدامات نژاد پرستانه زندانی نمود.

هر چند آتا تورک در برابر بوزقوردها و پان تورکیستها و پان تورانیست ها ایستاد و آنها را سرکوب کرد اما بوزقوردها اکنون او را در در ردیف دشمنان و مانقورتها قرار نمی دهند.

تورکش آلپ ارسلان بعد از زندان مجدا بکار گمارده شد و برای آموزش نظامی در زمینه جنگهای چریکی به امریکا اعزام شد. وی بعدا بعنوان مستشار نظامی به هندوستان رفت.

تورکش در سال ۱۹۶۰ یکی از اعضای تند رو شورای نظامی ترکیه و “کمیته اتحاد ملی” بود که در کودتای نظامی علیه دولت عدنان مندرس و اعدام مندرس دست داشت اما بعد از پیروزی کودتا جریانات میانه رو، آلپ ارسلان و پیروان بوزقورد او را از قدرت پاکسازی کردند تا ترکیه را به مسیر دمکراسی غربی هدایت کنند.

آلپ ارسلان در سال ۱۹۶۵ رهبر حزب کنسرواتیوی بنام “حزب جمهوری خواه ملت دهقانی” یعنی ”جمهوریت کویلو ملت پارتسی” شد. این حزب در سال ۱۹۶۹ به “حزب حرکت ملی” تغییر نام داد و سازمانهای حزبی خود را گسترش داد.

بوزقوردها یا “جوانان ایده آلیست ترکیه”، سازمان جوانان حزب حرکت ملی است ولی آنها خود را تشکلی مستقل نشان میدهند.

این گروهها همگی خواهان اتحاد همه کشورهای ترک زبان به رهبری دولت ترکیه از بسفر تا مناطق ترک چین و حوالی دیوار چین بوده اند که معمولا آن را سرزمینهای نامشخص وافسانه ای توران معرفی میکنند.

بنا به نوشته” ارتش سری ناتو”، استراتژی و ایدئولوژی حزب حرکت ملی در مقاله ای باعنوان “عقاید گرگهای خاکستری” در نشریه ”بوزقورد” نشریه رسمی این تشکیلات چنین توضیح داده میشود:

” ما کی هستیم؟ گرگها خاکستری

اعتقادمان چیست؟ ترک بودن گرگهای خاکستری

کیشمان چیست؟ برتریت نژاد ترک

اصل این برتریت در کجاست؟ خون ترک

آیا ما پان ترکیست هستیم؟ آری

بوزقوردهای پان ترکیست سالها قبل ازتشکیل حزب حرکت ملی به برتریت ترکها بر دیگر انسانها بخاطر خون ترک اشاره داشتند . نشریه ارگنکون در شماره ۳ در ۱۰ ژانویه ۱۹۳۹ در روی جلد و صفحه اول با جمله کوتاه ” نژاد ترک برتر از همه نژاد هاست” خود را زینت داد. همچنین ماهنامه گرگهای خاکستری (بوزکورت) نوین درسال ۱۹۴۸ همان شعار ” نژاد ترک برتر از همه نژادها” را تکرار می کرد. جمله معروف راسیستی و برتری طلبانه ” نه موتلو تورکم دینه “ یا ”چه خوشبخت است کسی که بگوید ترک است” برای همه آشناست. دراین دیدگاه و بنا به این شعار فقط تورکها خوشبخت هستند وبس. این جمله کوتاه آتا تورک که به آیه مقدس بوزقورد ها تبدیل شده تاکید میکند که ملل دیگر دنیا چون تورک نیستند همگی بدبخت و بیچاره اند. معلوم نیست بوزقوردها خوشبیختی را در چه می بینند و چرا انگلیسی ها، سوئدیها یا اروپائیها بدبخت هستند ولی مردم فقیر و محروم تورک ترکیه یا مثلا مردم خوی و اورمیه که از کلیه حقوق انسانی محروم هستند خوشبخت محسوب می شوند.

بوزقوردها به نژاد و خون تورک اهمیت قائل اند اما آنها به رفاه تورکها، عدالت، برابری حقوق اقشار و طبقات اجتماعی تورک بهایی نمیدهند. بوزقوردها نه تنها در گفتار بلکه در برنامه های حزبی خود به مطالبات و حقوق محرومان و ستمکشان جامعه اشاره ای نمکنند. اما منابع موافق و مخالف بوزقوردها همگی در این نظر متفق القوند که بوزقوردها و نیروهای حزب حرکت ملی در سرکوب اعتراضات کارگری و دانشجویی و جنبش های دمکراتیک ترکیه نقش مهمی داشتند.

یکی از خصوصیات همیشگی و برجسته بوزقوردها دفاع سر سختانه از نظام کاپیتالیستی و دشمنی با جنبش کارگری و سوسیالیستی بوده و خواهد بود.

احزاب کارگری و چپ ترکیه، بوزقوردها و حزب حرکت ملی را مسئول وعامل ترور و کشتار بسیاری از کارگران و کمونیستهای ترکیه را بویژه در دهه ۱۹۷۰ میدانند.

. این جریان در انکار و دشمنی با ارمنیها، کردها، آذربایجانیها، عربها و دیگر اقلیتهای ملی در ترکیه کم نیاورده و با شدت عمل به آنها برخورد نموده است.

بنا به کتاب “تروریسم سیاسی” ، نوشته الکس پیتر، دولت ترکیه بیش ازهفتصد ترور و قتل سیاسی را در ترکیه و خارج از ترکیه را به بوزقوردها نسبت داده است.

تورکش با گذشت زمان افکارش تغییر یافت و به مسلمان بودن خود قسم خورد و حزب او شعار اسلامی ” رهبر- قرآن- هدف توران ” را برگزید تا شاید از انزوای سیاسی درآید اما عملیاتهای نظامی این حزب علیه آزادیخواهان، ثروت اندوزی و رفتارهای دیکتاتورمنشانه رهبران آن، مردم زحمتکش تورک را از آن حزب راند.

تورکش آلپ ارسلان که از توتم گرایی و گرگ گرایی به اسلام برگشته بود دیگر سمبل بوزقورد را حمل نکرده و آرم سه هلال در پرچمی با زمینه آبی را جایگزین نمود. اما این حزب بعدا پرچم سرخ و سه هلال سفید در آن را چایگزین نمود.

بعد ازتورکش آلپ ارسلان، محمد اوزچلیک رهبری حزب را بدست گرفت اما او هم نتوانست اعتبار حزب را بالا ببرد. اکنون آقای دولت باغچلی رهبری حزب را بعهده دارد. این حزب هر چند که در دهها سال گذشته فعالیت آشکار و علنی داشته و از منابع مالی عظیمی برخوردار بوده اما همیشه برای مردم ترکیه بد نام و بد سابقه

بوده است.

بی اعتباری و عدم نفوذ بوزقورد ها در میان مردم ترکیه را آمارهای انتخاباتی دولت ترکیه بدرستی نشان میدهند.

حزب حرکت ملی و دیگر بوزقوردها در سالهای ۱۹۹۷ – ۱۹۹۹ نسبت به قبل موقعیت شان اندکی بهبود یافته بود ولی درسوم نوامبر سال ۲۰۰۲ رای نیاورده واعضا آن به پارلمان راه نیافتند.

آنها بلاخره بعد از دهها سال کار علنی و آزاد در ۲۲ جولای سال ۲۰۰۷ توانستند فقط چهارده درصد از رای مردم را بدست آوردند.

بوزقوردهای ترکیه اکنون با ورود مخالفان به پارلمان ترکیه موافقت ندارند و تلاش میکنند حکم اعدام در ترکیه به قانون کشوری تبدیل شود. آنها که در دهها سال گذشته خواهان توران و اتحاد دنیای تورک در شرق بوده اند اکنون منافع خود را درغرب جستجو کنند و سیاست درود ترکیه به اتحادیه اروپا را اتخاذ نمودند. این سیاست متناقض با سیاست ایجاد توران و دنیای تورک همخوانی ندارد و بخشی از بوزقورد را به یاس وسردرکمی دچار ساخته است.

بوزقوردهای ترکیه برای حفظ منافع ملی ترکیه دست به اتخاذ هرسیاست و عملی میزنند اما متاسفانه بوزقورد های آذربایجان هنوز منافع ملی و استقلال همه جانبه آذربایجان را درک نکرده و پیروی از توتمیسم، اسطوره گرایی و پان ترکیسم ازخود بیگانه شده و “مانقورد وار” برای تحقق منافع و اهداف استثمارگرانه و اشغالگرانه ترکیه بعنوان “رهبر دنیای تورک” و “برادر بزرگ” شمشیر میزنند.

رویکرد بوزقوردها در کشورهای آسیای مرکزی و آذربایجان

درچند سده گذشته امپراطوری عثمانی و ترکیه نوین همیشه توجه ویژه و خاصی به کشورهای تورک آسیای میانه و قفقاز داشته اند. آنها اهمیت استراتژیک و بنیادین این منطقه را بخوبی درک کرده و برای تسلط، نفوذ و کنترل خود به آن کشورها ازهیچ تلاشی دریغ نکرده اند.

بوزقوردیسم اندیشه ناسیونالیسم افراطی و برون مرزی تورکهای ترکیه است که با اتکا به تئوریها و تفکرات اسطوره ای، تسلط ترکیه را به کشورها و سرزمینهای آسیای میانه و آذربایجان را حق طبیعی ترکیه جلوه داده است. دولت های حاکم در سیاستهای خارجی و سیاستهای توسعه طلبانه تورکیه همیشه در فرصتهای مناسب از ایده و اسطوره بوزقورد بهره جسته اند.

بوز قورد قبل از جنگ جهانی اول بدلیل رو به زوال بودن و ضعف دولت و حاکمیت عثمانی نتوانست از اندیشه های اسطوره ای در اشغال اراضی تورکان دیگر موفقیتی نصیب استعمارگران اسلامی و عثمانی بکنند. اما با انقلاب ترکهای جوان ( ۱۹۰۸) و روی کار آمدن ”حزب اتحاد و ترقی” در دولت عثمانی و سرنگونی تزار ها در روسیه، پان تورکیست به تحقق آرزوهای اشغالگرانه شان امیدوارتر شدند.

با سقوط دولت استعماری تزار آذربایجان به استقلال دست یافت. عثمانی ها در تقابل با روسها و انگلیسها تلاش نمودند با پیاده کردن نیروهای نظامی نفوذ خود را برآذربایجان اعمال کنند اما رویا ی اشغال و تسلط بر قفقاز و آسیای میانه تازه شروع به شکفتن کرده بود که امپراطوری عثمانی در جنگهای ی بزرگ در بین النهرین با غربی ها و روسیه شکست خورد. با شکست سیاسی و نظامی امپراطوری عثمانی اسطوره گرایی، پان ترکیسم و پان تورانیسم هم شکست خوردند اما نابود نشدند.

در جریان انحطاط و فروپاشی فدراسیون و اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ فرصت طلایی برای بوزقوردهای پان تورکیست و پان تورانیست پیش آمد تا سیاستهای تجاوزگرانه ترکیه را از تخیل و رویاهای شیرین طولانی به واقعیت تبدیل سازند. بوزقوردها و دولت ترکیه با هدف پر کردن خلا قدرت در جمهوریهای تورک جان تازه ای گرفتند و با اهداف و رویکردهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به تحرک در آمدند تا با تبدیل شدن به یکی از اضلاع قدرت منطقه ای به منابع عظیم انرژی، به منابع مواد خام، به بازار و سود های کلان دست بیابد.

بوزقوردها و دولت ترکیه با بهره گیری از زمینه ها و پیشینه تاریخی، زبان و فرهنگ ترکی و کمکها و توانمندی اقتصادی تلاش گسترده ای را برای نفوذ در کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز به عمل آورند تا سرمایه داران ترکیه امپراطوری و ” بهشت سرمایه” را در “دنیای ترک” برای خود ایجاد کنند.

در این دوره دولت جبهه خلق در آذربایجان در جهت منافع سیاسی و اقتصادی بوزقوردها وترکیه انعطاف زیادی از خود نشان داد و یکی از رهبران آن به ترکیه اعلام کرد که راه ترکستان از آذربایجان و تبریز میگذرد. آذربایجان شمالی اولین پایگاه، متحد، کانال و کریدور ترکیه برای ورود و نفوذ به قلب آسیای میانه و آسیای شرقی بود اما سیاستهای نادرست و نسنجیده دولت جبهه خلق در عرصه های نظامی، اقتصادی داخلی و خارجی از جمله دادن امتیازات گسترده به ترکیه و امضا ی قرارداد کنسرسیوم نفت به ترکیه در سال ۱۹۹۲ باعث سقوط دولت جبهه خلق شدند.

سقوط دولت جبهه خلق در آذربایجان شمالی از یک سو و تاخت و تاز قدرتهای جدید ایران، امریکا، روسیه و چین درکشورهای قفقاز و آسیای مرکزی یعنی قزاقستان، ازبکستان، ترکستان، قیزقیزستان و مغولستان از سوی دیگر همگی عواملی بودند که بوزقوردها ی پان ترکیست نتوانستند دررقابت با آنها به اهداف خود برسند. این وضعیت دردناک بار دیگر بوزقوردها را به بی افقی و نا امیدی دچارساخت.

همچنین رشد ناسیونالیسم در هر یک از کشورهای مستقل تورک در آسیای میانه و تاکید آنها بر منافع ملی خود باعث دوری آنها از ترکیه شد بطوریکه هیچ یک از کشورهای مستقل تورک سیادت و هزمونی ترکیه را بر کشورهای خود نمیپذیرند. آنها با ترجیح دادن منافع ملی و کشوری خود نه تنها حاضر به تشکیل دنیای ترک نیستند بلکه آنها نخواسته اند حتی اتحادیه کشورهای تورک را شبیه به اتحادیه اروپا تشکیل دهند.

در جنین شرایطی که دولتها و کشورهای مستقل تورک که به منافع خود اهمیت و ارجحیت میدهند دردآور است که تورک آذربایجانی که فاقد کوچکترین حق ملی است، سنگ “سرزمین افسانه ای توران” و ” اتحاد دنیای تورک” را بر سینه بزند.

بخاطر شکست و عقبگرد مجدد استراتژی بوزقوردیسم و پان تورکیسم در کشورهای تورک، جنبش ها و جریانات بوزقورد و پان ترکیست در کشورهای مستقل آذربایجان، و آسیای میانه مانند رعد و برق ظاهر شده و محو شدند و یا احزاب بوزقورد نظیر ” آلاش ” در قزاقستان و حزب ”بیرلیک” در ازبکستان رو به ضعف گذاشته و اعضایشان در پاییز این جنبش سیاسی ایدئولوژیک مانند برگهای خزان فرو ریختند.

اما اوضاع در آذربایجان جنوبی فعلا فرق میکند. زوزه های بوزقوردها در آذربایجان جنوبی تازه آغاز شده و سیاستمداران و تجاوزگران سرمایه دار در آنکارا و استانبول صدای زوزه های آنها را میشنوند اما این زوزه های غم انگیز و مایوسانه بخشی از جوانان تبریز آنها را به شوق و هیجان نمی آورد چونکه ایدئولوکهای بوزقورد ترکیه متوجه شدند که اندیشه پان ترکیسم و بوزقوردیسم تاریخا زوال یافته است.

آیا این ایدئولوژی و جنبش پوسیده، ورشکسته، بی اعتبار، استعماری و برون مرزی سیاستمداران ترکیه می تواند به نیاز های جنبش ملی مدرن و دمکراتیک دهها میلیون تورک آذربایجانی در مبارزه با دولت اشغالگر اسلامی و ایرانی را پاسخ داده و آنرا به استقلال ملی، آزادی، برابری عدالت و رفاه رهنمون سازد؟

این مبحث ادامه دارد

پایان قسمت دوم

بوزقورد ها در جنبش ملی – دمکراتیک آذربایجان (قسمت سوم)

جمعی از استقلال طلبان آذربایجان جنوبی

بوزقوردها درآذربایجان شمالی

بوزقورد درآذربایجان شمالی هرگزتوتم تورکها نبوده و اسطوره خرد گریز و تعصب آلود بوزقورد در فرهنگ و ادب آذربایجان شمالی که ازغنای چشمگیری برخوردار است جایی نداشته است.

اسطوره بوزقود، ایدئولوژی گرگ گرایی و پانترکیستی در سالهای اخیراز ترکیه به آذربایجان شمالی صادر شده است. قبل ازاستقلال آذربایجان شمالی هدف گروههای سیاسی آذربایجان، مسئله بوزقورد و ایجاد دنیای ترک نبود بلکه هدف فوری آنها مقابله با اشغال اراضی آذربایجان توسط ارامنه در سالهای ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ بود.

در شانزدهم جولای ۱۹۸۹ “جبهه خلق آذربایجان” ازسازمانهای سیاسی کوچک مانند ” یورد” که نقش مهمی در سازماندهی مبارزات مردم داشت، تشکیل شد. هدف جبهه خلق مقابله بااشغالگری ارمنستان و کسب استقلال آذربایجان بود. در تشکیل این جبهه افرادی چون ایلچی بیک، علی کریمی و زرتشت علیزاده نقش مهمی داشتند.

در دوران ریاست جمهوری ایاز مطلب اوف شاید تعداد کمی از فعالان سیاسی اسمی از بوزقورد یا پان تورکیسم شنیده بودند واین اسم مطلقا برای اکثریت مردم نا آشنا بود.

اما اوضاع با انتخاب ابوالفضل ایلیچی بیگ عوض شد. ایلجی بی رهبر جبهه خلق آذربایجان درشانزدهم ژوئن ۱۹۹۲ در انتخابات رسمی به ریاست جمهوری آذربایجان انتخاب شد. او و بخشی از سیاستمداران جبهه خلق از مدافعان پان ترکیسم بودند. جبهه خلق پان ترکیسم را به ایدئولوژی رسمی دولت آذربایجان تبدیل کرد. با روی کار آمدن ایلچی بی و جبهه خلق پان تورکیستها قدرتمند شده و بوزقوردهای ترکیه فعالیت وسیعی را در آذربایجان شمالی آغاز کردند.

بوزقوردها احزاب ” آذربایجان بوزقورد پارتیسی” به رهبری اسکندر حمید اوف وزیر امور داخله آذربایجان و ” آذربایجان چاغداش توران پارتیسی” را تشکیل دادند. ایلچی بی با گماردن اسکندر حمید اوف به وزارت داخله گام بزرگی را به پشتیبانی از بوزقوردهای پان ترکیست برداشت. اسکند حمید اوف از رفقای تورکش آلپ ارسلان و رهبربوزقوردهای آذربایجان (حزب ملی دمکرات آذربایجان ) بود. دراین دوره تورکش آلپ ارسلان به آذربایجان سفر کرده و مورد استقبال گرمی قرار گرفت.

ایلچی بی در دوران ریاست جمهوری خود در مذاکرات، گفتگوها و سخنرانی های خود آشکارا ازاستقلال آذربایجان جنوبی حمایت میکرد. او در سخنان خود از فروپاشی ایران در آینده نزدیک، آزادی و استقلال آذربایجان جنوبی و اتحاد آذربایجان شما لی و جنوبی سخن می گفت.

ایلچی بی و بوزقوردهای حاکم در اصل برای تحقق اهداف اتحاد ترکیه با آذربایجان واحد و کشورهای تورک آسیای میانه مبارزه میکردند. متد و اهداف آنها در ایجاد توران، به شعار و مسئله ”صدور انقلاب اسلامی” و ” حاکمیت اسلامی در جهان” رهبران ایران شبیه بود. بعد ازانقلاب اسلامی، رهبران فاشیست ایران بخاطر سیاست صدور انقلاب اسلامی و اتحاد جهان اسلام، همه کشورهای جهان را در تقابل و دشمنی با ایران قراردادند. این روش در واقع شبیه به روش بوزقوردها ی ما هم هست. دولت بوزقورد و پان ترکیست آذربایجان با فراموش کردن مسائل و مشکلات داخلی آذربایجان، راه توران و دنیای تورک را پیش گرفت.

رهبران واقع گرا بعد از استقلال یا انقلاب برای تثبیت قدرت سیاسی و رفع همه عوامل موثر در بی ثباتی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برنامه و پروژه هایی را اتخاذ می کنند. اما رهبران اتوپیست آذربایجان بجای حل مشکلات کشور خود راه توران و ترکستان بزرگ را پیش گرفته و برای فتح سرزمینهای نزدیک و دور دست شعارهای آتشین دادند که دود آن به چشم مردم آذربایجان رفت. آنها همسایگان غیرتورک آذربایجان را دشمن خطاب کرده و بلاخره ترکان آذربایجان وغیرترکان منطقه و اروپا را برعلیه خود بسیج کردند.

هر چند که بوزقوردها، آتا تورک را مانند پیامبر و قهرمان ملی مقدس میشمارند اما درست برعکس آتاتورک به کشورداری پرداختند. قبلا اشاره شده بود که آتا تورک در سخنرانی خود بمناسبت امضای قرداد دولتی بین ترکیه و شوروی( ۲۶ اسفند ۱۲۹۹ / ۱۶ مارس ۱۹۲۱ ) در مجلس ملی ترکیه، رویای تاسیس امپراطوری توران را ازعلل بدبختی ترکیه به شمار آورد و رسما اعلام داشت که ” ما نه پان ترکیست هستیم و نه پان تورانیست» و هدف ما نیل به استقلال واقعی است.

اوکه ایدئولوژی دیگری را بجز ملی گرایی محلی و متمرکز بر ترکیه و ترکهای ترکیه را نمی پذیرفت با واقع گرایی عمل می کرد وهر وقت در برابر پان ترکیستها انعطافی از خود نشان می داد در سطح شعار و حرف باقی می گذاشت.

با تلاشهای مصطفی کمال پاشا در سال ۱۹۲۳ جمهوری ترکیه استقرار یافت دو سال قبل یعنی در دسامبر ۱۹۲۱ مصطفی کمال دریک سخنرانی جنبه های مختلف نهضت خود را مشخص نمود. آتا تورک در این سخنرانی (با مراجعه به اولوغ ایگدمیر و کتاب آتاتورک ترجمه حمید نطقی، در صفحه ۹۶ و۹۷ ) گفته است که : ” دولت مجمع کبیر ملی ترکیه خط مشی مثبت و استوار و مشخصی در پیش دارد و آن نیز در جهت حقظ حیات استقلال ملت……در چارچوب مرزهای مشخص ملی است……. ما از آنهایی نیستیم که در پی رویا رویی بزرگ روانه می شوند و تظاهر به انجام کارهای بزرگ می کنند و در واقع از عهده ما برنمی آید……..به جای آنکه در پی اندیشه هایی باشیم که نمی توانیم تحقق بخشیم و جز افزایش دشمنانمان و فشار آنها حاصل دیگری ندارد، بهتر آن است به حدود طبیعی و مشروع خویش باز گردیم…… ملتی هستیم خواستار حیات و استقلال خویش و تنها برای آن است که جان خواهیم داد”

آتاتورک با شناخت صحیح امکانات و توانایی های ترکیه خط مشی واقع گرایانه ای را اتخاذ نمود اما ابوالفضل ایلچی بی و یاران او با ماجراجویی های پان ترکیستی به ایجاد تنش با دولتهای همسایه ایران و روسیه پرداختند

ابوالفضل ایلچی بی در سیاست خام و بی تجربه بود. او بی آنکه خود متوجه باشد با رمانتسم خود و شعارهای نامعقولانه، ایدآلیستی و دنباله روی از بوزقوردها، آذربایجان را بسوی نابودی سوق داده و پیش مببرد.

ابوالفضل ایلچی بی برخلاف آتا تورک به جای پرداختن به بازسازی کشورجوان، ضعیف و تازه استقلال یافته، به سربازان شکست خورده توران و دنیای تورک ملحق شده و با دست خالی، دن کیشوت وار به ایران و روسیه حمله میکرد. ایلچی بی و دولت او در حالی که توان آزادی قره باغ را نداشتند به ایران و روسیه و چین اعلام جنگ داده و خواهان آزادی تبریز، چچن، ترکهای روسیه، اویغورها و ترکستان شرقی در چین بودند.

سیاستهای دولت جبهه خلق و سخنان ایلچی بی و دیگر بوز قوردها برای ایران و روسیه غیر قابل تحمل بودند. آنها نمی توانستند تبلیغات و دخالتهای جمهوری آذربایجان را در مناطق تورک، تحت نقوذ و تحت اشغال خود ندیده بگیرند و در نتیجه به حمایت از ارمنستان پرداختند ولی بوزقوردها انتظار بیجایی از رژیم ضد تورک جمهوری اسلامی داشتند. آنها میخواستند که جمهوری اسلامی همانطوریکه از فلسطین مسلمان حمایت میکند از آذربایجانیهای مسلمان هم در برابر ارمنی های غیرمسلمان حمایت کند.

مدافعان ایدئولوژی پان ترکیسم که در دشمن تراشی مهارت دارند به جای پیدا کردن دوست توانستند دشمنان بزرگی مثل روسیه و ایران و غیره رابرای آذربایجان شمالی درست کنند.

درنتیجه سیاستها و اندیشه های رهبران پان ترکیست آذربایجان، کشورهای ایران، روسیه و ارمنستان متحد شده و آذربایجان شمالی را در محاصره قرار دادند و اپوریسیون داخل آذربایجان با حمایتهای ایران و روسیه به قیام پرداختند. فقر و بدبختی مردم، بحران اقتصادی، جنگ با ارمنستان و شکستهای پی در پی در جنگ، مردم آذربایجان را برابر دولت بوزقورد قرار داد.

اسکندر مجید اوغلی حمید اوف رهبر بوز قوردها در سال ۱۹۹۳ پس ازتهدید ارمنستان به حمله اتمی و هسته ای مجبور به استعفا شد. این حرکت افراطی لطمات جدی به حیثیت واعتبار بین المللی آذربایجان وارد کرد. کشورهایی که سلاح هسته ای دارند دست به چنین تهدیدهایی علیه دشمنان خود نمیکنند اما کشوری ارمنستان را به سلاح هسته ای تهدید میکند که هرگز سلاح اتمی نداشته و حتی از داشتن کلاشینگف کافی در جنگ با ارمنستان با مشکل روبرو بود.

این گروه با رفتارهای غیر دمکراتیک و زیر پا گذاشتن حقوق اقلیتهای ملی و اقشار فقیر جامعه، مردم را در برابر خود قرار داده و باعث نارضایتی و شورش گروه های ملی شدند. در گنجه سرهنگ صورت حسین اوف علیه دولت شورش نمود و علی اکرم همت اوف در تالش، جمهوری خود مختار تالش را اعلام کرد تا حقوق ملی تالشها را تحقق بخشد.

پان ترکیستها اقتصاد کشوررا به افلاس و بحران کشیده و مردم را به فقر و فلاکت کشاندند. آنها در برابرارمنستان مقاومت را از دست داده وبخشی از اراضی آذربایجان را از دست دادند. بوزقوردهای آذربایجان شمالی بلاخره با شکست سیاستهای پان ترکیستی شان در زمینه های، سیاسی، اقتصادی، جنگی واجتماعی به بن بست کامل رسیده و با نفرت و تعرض مردم روبرو شدند.

بدین صورت مدافعان جریان بوزقورد ودنیای ترک، آذربایجان را در خطرتجزیه کامل قراردادند. دولت، احزاب و رهبران بوزقورد آذربایجان شمالی علیرغم شعارهای افراطی، تند و آتشین نه تنها نتواستند قدمی بسوی اتحاد دنیای تورک بردارند بلکه آذربایجان را تا پرتگاه تجزیه و نابودی پیش بردند

آنها با سیاستها وعملکردهایشان آذربایجان شمالی را در سطح داخلی و خارجی به انزوا کشیدند بطوریکه ترکیه هم به درخواست کمک های آذربایجان شمالی جواب نداد. امروز بسیاری ازپان ترکیست با صداقت و صراحت اقرار میکنند که اگر ترکیه به آذربایجان در جنگ با ارمنستان کمک نطامی میکرد، امکان نداشت ارمنستان بیست درصد از اراضی ما را اشغال کند.

اینها گوشه های بسیار کوچکی ازلطمات، عواقب وزائیده اندیشه های پان ترکیستی و اسطوره ای بوزقوردها در آذربایجان شمالی بودند که مردم آذربایجان باید تا ابد بها و تاوان آنها را بپردازند.

در ماههای می و جولای سال ۱۹۹۳ با اوج بحران های سیاسی و اقتصادی، گسترش جنگ داخلی و خطراز دست رفتن استقلال آذربایجان، تحمل مردم بسر آمده وخواهان کناره گیری دولت حاکم شدند. پان ترکیستها مجبوربه قبول ناتوانیها وشکستهایشان شد ند اما آنها نه از موضع دمکراتیک بلکه از روی اجبار و ناچاری تسلیم درخواست مردم و وضعیت پیش آمده شده و با دعوت رسمی ازحیدرعلی اوف، عدم شایستگی خود را در اداره کشوربه اثبات رساندند.

ایلچی بی مجبور شد در ماه جون ۱۹۹۳ از قدرت کناره گیری کند. حیدرعلی اوف که سیاستمداری با تجربه واستخوان خورد کرده ای بود در پانزدهم جولای ۱۹۹۳ به ریاست شورای عالی آذربایجان انتخاب شد وچند هفته بعد یعنی در یازدهم اکتبر ۱۹۹۳ با کسب رای اکثریت مردم به ریاست جمهوری آذربایجان انتخاب شد. دولت حیدر علی اوف فعالیت احزاب بوزقورد را ممنوع اعلام کرد. ایلچی بی مجبور به ترک باکو شد. اسکند حمید اوف اسم تشکیلات بوز قورد خود را بخاطر بی اعتباری بوزقوردها تغییرداد. اسکندر حمید اوف رهبر بوزقوردهای آذربایجان در سال ۱۹۹۵ به اتهام اختلاس وجوه دولتی توسط قوه قضائیه و پلیس آذربایجان دستگیر شده و به چهارده سال زندان محکوم شد. او پس از ۹ سال زندان در سال ۲۰۰۴ توسط الهام علی اوف عفو شده و از زندان آزاد شد.

بعد از اینکه ابوالفضل ایلچی بی در سال ۲۰۰۰ بدرود حیات گفت حزب جبهه خلق آذربایجان به دو جناح منشعب شد. علی کریمی رهبری جناح رفرمیست و اصلاح طلب و میر محمود میرالی اوغلو رهبری جناح کلاسیک را بعهده گرفتند. این حزب در انتخابات پنجم نوامبر ۲۰۰۰ و سوم ژانویه ۲۰۰۱ توانست ده در صد از رای مردم را بدست آورد و از صد و بیست و پنج صندلی مجلس ملی آذربایجان فقط شش صندلی مجلس را کسب کردند.

علیرغم نقدهای کوبنده از بوزقوردهای آذربایجان شمالی نباید فراموش کنیم که: اولا بوزقوردها درکسب استقلال آذربایجان سهیم بوده و زحمات و تلاشهایشان برای مردم آذربایجان شمالی و جنوبی قابل تقدیر می باشد.

ثانیا بوزقوردها سهمی در رشد آگاهی و شعورملی نسلی ازجوانان آذربایجان جنوبی داشتند.

حیات کشورمستقل آذربایجان چه بد و چه خوب تکیه گاه روحی، فرهنگی و سیاسی بزرگی برای مردم آذربایجان جنوبی میباشد. سرنوشت آذربایجان شمالی و آذربایجان شمالی بخواهیم یا نخواهیم بطور اجتناب ناپذیری به هم گره خورده است هر پیشروی یا پس روی ایندو بخش، مستقیما برهمدیگر تاثیرمی گذارند.

اگر آذربایجان شمالی اکنون کشوری مدرن، دمکراتیک، پیشرفته و مرفه ای می شد بی شک الگویی خوبی میتوانست برای مردم آذربایجان جنوبی باشد و آنها را به کسب استقلال در جنوب تشویق و امیدوار سازد اما خرابکاریها ی بوزقوردها و حتی علی اوف ها در آذربایجان شمالی تاثیرات منفی و بدی بر جنبش ملی و استقلال طلبانه آذربایجان جنوبی گذاشته است.

استقلال وموجودیت آذربایجان شمالی همیشه تاثیرات مثبتی بر آذربایجان جنوبی داشته ولی پان تورکیستها ی شمال بر روی جوانان آذربایجان جنوبی تاثیرات مخربی بجا گذاشتند که جنبش ملی و دمکراتیک آذربایجان را به ضعف و نابودی تهدید میکنند.

مثلا تئوریهای خرافی و ایده آلیستی توتم گرایی و اسطوره ای – نجات بخش و قهرمان سازی ازگرگ، شخصیتها و شخصیت پرستی - اولویت قرار دادن و بها دادن به مسئله جهانی تورکها - کانون و مرکز توجه قرار دادن توران و آذربایجان واحد - پراکنده نمودن نیروها ی آذربایجانی و اختصاص نیروهای آنها برای توران و کشور بزرگ تورک – عدم تمرکز نیروها، امکانات و فعالیتها جهت رهایی و استقلال آذربایجان جنوبی - تقلید وکپی برداری ازآذربایجان شمالی - واحد و یکی دانستن آذربایجان و عدم درک تفاوتها، مسئولیتها، وظایف در حل مسائل و مشکلات آذربایجان شمالی وآذربایجان جنوبی - دخالت در امور و مسائل یکدیگر - تبدیل نمودن مسائل و مشکلات آذربایجان شمالی به مسئله آذربایجان جنوبی - دنباله روی از سیاستمداران آذربایجان شمالی - قبول رهبران آذربایجان شمالی بعنوان رهبران آذربایجان جنوبی - قبول پرچم آذربایجان شمالی بعنوان پرچم آذربایجان جنوبی - پیروی از روشهای ضد دمکراتیک و دیکتاتوری دولت و احزاب سیاسی آذربایجان شمالی وغیره همگی مبارزه ملی، دمکراتیک و استقلال طلبانه آذربایجان را تهدید میکنند.

اکنون بیست سال از استقلال آذربایجان و فعالیت بوزقوردها درآذربایجان میگذرد اما هنوزهم اسطوره بوز قورد به اسطوره ملی آذربایجانیهای شمالی تبدیل نشده و مردم به مباحث و تئوری های اشغالگرانه توران و دنیای ترک بی توجه بوده و بها یی به آنها و مروجین آنها نمیدهند. اگراغراق نباشد بسیاری ازمردم آذربایجان شمالی شناخت چندانی از آذربایجان جنوبی نداشته وهنوزهم مردم تورک آذربایجان جنوبی را ایرانی نام میبرند.

تجربه فعالیت بوزقورد و پان ترکیستها درآذربایجان شمالی نشان داد که اندیشه بوزقورد تاریخا پایگاه عینی و اجتماعی در آذربایجان نداشته و بوزقوردها توان اداره یک کشوررا ندارند. به همین جهت بوزقورد ها و پان ترکیستها جایگاهی در سیاستها و اپوزیسیون آذربایجان شمالی ندارند. برای چندمین بار اثبات شده که این ایدئولوژی استعماری تورکهای ترکیه در این عصر رو به زوال بوده و نمیتواند به نیازهای مبارزاتی و مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آذربایجان شمالی و جنوبی پاسخگو باشد.

بوزقوردها درآذربایجان جنوبی

همانطوریکه قبلا اشاره شد جریان بوزقورد و پان ترکیسم بعنوان ایدئولوژی استعماری ترکیه، پدیده جد یدی است که در میان تعدادی از جوانان آزادیخواه و پرشورولی بی تجربه آذربایجان جنوبی جان گرفته است. این ایدئولوژی که ریشه دراسطوره بوزقورد وگرگ گرایی دارد نمی تواند در آذربایجان بعنوان تفکری توده ای وعمومی رشد و گسترش یابد چون افسانه بوزقورد ضمن آنکه افسانه ای سرا پا خرافی و غیر واقعی است، در فرهنگ و ادبیات آذربایجان جنوبی هم در هیچ دوره ای از تاریخ موضوعیتی نداشته است. هر تورک آذربایجانی با کوراوغلی، ده ده قورقود اصلی و کرم، ساری گلین و غیره آشناست. اما نه فقط مردم عادی آذربایجان بلکه حتی سیاستمداران، ادیبان، شاعران،روشنفکران، زنان و مردان سالخورده آذربایجان شمالی و جنوبی هم در مورد جایگاه اسطوره بوزقورد در فرهنگ آذربایجانیها اظهاربی اطلاعی می کنند.

پان ترکیستها خود را به آب و آتش میزنند تا توجیهی برای آذربایجانی بودن اسطوره بوزقورد بتراشند تا به موجودیت سیاسی، ایدئولوژیکی و حزبی خود رسمیت و حقانیت بدهند اما واقعیت های تاریخی و فرهنگی این بخت را به بوزقوردها نمیدهند.

مطالعات همه جانبه روشنفکران آذربایجانی هیچ نشانی از وجود و نقش گروههای جدی و خود جوش بوزقورد ها و پان ترکیستها در تحولات انقلابی و اجتماعی قبل و بعد از انقلاب مشروطه در شهرهای آذربایجان بدست نمی دهند.

گرگ گرایی، اسطوره بوزقورد وایده پانترکیسسم از بطن جامعه آذربایجان پدید نیامده بلکه آنها سوغاتی دانشجویان و کالای وارداتی تاجران آذربایجانی است که درسالهای اخیر به ترکیه و آذربایجان شمالی رفت و آمد داشته اند. در سی سال گذشته بخاطر برداشته شدن ویزا ما بین ایران و ترکیه رفت و آمد مردم به این کشور آسان بوده و موج وسیعی ازمردم آذربایجان برای تجارت، تحصیل، گردش و پناهندگی به ترکیه رفت وآمد داشته اند و بسیاری از مردم آذربایجان هر روز تماشاگر دهها کانال تورک سات بودند. همه اینها به نفوذ و رشد اندیشه های پانترکیستی کمک کرده است. این دومین دوره ای است که پان ترکیستها به تبلیغ و ترویج ایده های پان ترکیستی درآذربایجان جنوبی پرداختند.

در دوره اول فعالیت پانترکیستها زمانی آغاز شد که پس ازکودتای بلشویکی در روسیه و سرنگونی تزارها، روسها از مناطق آذربایجان عقب نشینی کرده و نیروهای عثمانی شهرهای اذربایجان جنوبی را اشغال کردند. در این دوره یوسف ضیا بیک قفقازی ” جمعیت اتحاد اسلام ” را ایجاد کرد و به تبلیغ پان ترکیسم پرداخت ولی روشنفکران آذربایجانی و حزب دمکرات آذربایجان برهبری شیخ محمد خیابانی برای حنثی نمودن نمودن تبلیغات پان ترکیستی عثمانیها به مقابله برخاستند.

در دوران جمهوری دمکراتیک آذربایجان به رهبری پیشه وری افکار چپ بر جنبش ملی غالب بود ونامی از پان ترکیستها در آذربایجان نبوده و تنها گرگ گرایان پان ترکیست و دولت ترکیه درآنسوی مرزها برضد دولت و جمهوری ملی – دمکراتیک آذربایجان توطئه و اقدام می کردند.

دوران بعد از شکست جمهوری ملی دمکراتیک و فرقه دمکرات و حتی پانزده بیست سال بعد از انقلاب اسلامی هیچ اثری از وجود مباحث اسطوره ای، توتم بوزقورد و گروه های سیاسی پان ترکیست در آذربایجان نبوده است. عدم موجودیت بوزقوردهای پان ترکیست در جنبش ملی تا مدتی بعد از دوره اصلاح طلبان و خاتمی ادامه داشت.

در تمامی این دوران طولانی هشتاد ساله دولتهای حاکم در ترکیه و جریانات بوزقورد و پان ترکیست نه تنها ایران را بخاطرسیاست اسمیلاسیون، تبعیض ونقض حقوق ملی و انسانی تورکها را محکوم نکردند بلکه همیشه از متحدان استراتژیک ایران در منطقه بودند.

در این دوره از مبارزات رهایبخش آذربایجانیها از اشغال و استعمار، دو اتفاق تاریخی مهم تاثیرات بزرگی در پیدایش و رشد جنبش بوز قورد داشتند. این دو واقعه سرکارآمدن دولت و حاکمیت فاشیسم اسلامی و سقوط کمونیسم روسی در روسیه و بلوک شرق بود.

در تاریخ جنبش های اجتماعی در ایران همیشه دو جنبش اسلامی و جنبش چپ نقش بسزایی داشتند اما دو تحول فوق در سی سال گذشته باعث عقب نشینی نیروهای اسلامی و چپ و برعکس باعث پیدایش و رشد جریانات بوزقورد در آذربایجان شده اند.

جمهوری اسلامی ایران و حتی دولتهای اسلامی افغانستان و سومالی و غیره ماهیت ضد انسانی، فاشیستم اسلامی را به همه مردم دنیا اثبات نمودند. آنها نشان دادند که دین مدافع استثمار، ستم، بی عدالتی و انواع تبعیضات علیه زنان، ملتها، کارگران و فقرا و غیر مسلمانان هستند. بنا برسابقه سیاه و تلخ حکومتهای اسلامی هیچ گروه اسلامی نمی تواند درجنبش ملی دمکراتیک آذربایجان شکل گرفته و مدعی آزادی، برابری، عدالت اجتماعی وحقوق انسانها بشود.

عامل دیگرسقوط اتحاد شوروی بود که باعث بی افقی وانفعال جنبش چپ بطورعام شد. حال چپ سوسیالیست هر چه فریاد بزند که شوروی کارگری و کمونیست نبود، صدایش بگوش کسی نمی رسد چون روسها، احزاب برادر شوروی، دشمنان اتحاد شوروی و توده مردم دنیا همگی شوروی را بعنوان نظام کمونیستی برسمیت شناخته بودند. شکست سرمایه داری دولتی، کمونیسم لنینی و روسی کل چپ دنیا را با بحرانهای سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی روبرو ساخت. به همین علت چپ دیگرکشش و جذابیت خود را در میان مردم ازدست داده و عملا از صحنه مبارزات خارج شده است.

دراین وضعیت آشفته، کمونیستهای تورک زبان برخلاف کمونیستهای کورد در صف ملی گرایان چپ ایرانی باقی ماندند. آنها با هدف حفظ تمامیت ارضی ایران، جنبشهای ملی در ایران را “بورژوایی”، “توطئه امپریالیسم”، ”ضد انقلابی و ضد دمکراتیک ” ارزیابی کردند وهر نوع شرکتی در مبارزات ملی را برخود حرام نمودند.

چپ درجنبش ملی آذربایجان شانس رشد و پیشروی داشت، چون آذربایجان همیشه مرکز افکار مدرن، سوسیا ل دمکراتیک و سوسیالیستی بوده ومهمترازهمه سوسیالیستها تاریخ درخشانی درآذربایجان دارند.

نقش موثرسوسیالیستها و سوسیال دمکراتها درتاریخ مبارزاتی آذربایجان غیر قابل انکار میباشد. نقش تاریخی افرادی مانند حیدر عمواوغلی درانقلاب مشروطه، نقش سوسیال دمکراتهایی مانند شیخ محمد خیابانی در جمهوری دمکراتیک آزادیستان(آذربایجان) و نقش کمونیستها در تاسیس فرقه دمکرات آذربایجان و استقرار جمهوری ملی – دمکراتیک آذربایجان برهبری کمونیستی بزرگ بنام میرجعفر پیشه وری و وجود فعالینی کمونیست مانند صفرخانها، بهرنگی ها، نویسندگان کمونیست مجله “یولداش” و نویسندگان کمونیست و اکس – کمونیست نشریه وارلیق و دهها نمونه دیگر پیشنه و نقش سوسیالیستها را در مبارزات عدالت طلبانه و رهاییبخش ملت ترک نشان میدهند.

اینها واقعیات تاریخی هستند که بجز پان ترکیستها هر تورک آذربایجانی با آنها توافق دارند.

اما در نتیجه بحران جهانی کمونیسم، چپ در آذربایجان حضورمتشکل و پیشروانه خود را از دست داده ورهبری مبارزات به گرایشات مختلف ناسیونالیست افراطی واگذار شده واکثریت جناحهای چپ گرا جز تعداد کمی از آنها در حاشیه مبارزات مردم آذربایجان نشسته وبه جریان انتقادی، انفعالی و بی عمل تبدیل شده اند.

در چنین شرایطی یعنی در غیاب گروههای اسلامی، کمونیست، سوسیال دمکرات و ناسیونالیستهای مدرن ورادیکال گروههای سیاسی بوزقورد و پان ترکیست به آلترناتیو تبدیل شدند و جوانان بدون توجه به ماهیت آنها به جنبش بوزقورد و پان ترکیستی روی آوردند.

مدتی است توتم گرایان پان ترکیست در تظاهراتهای خیابانی، نمایشات، اعتراضات و مسابقات فوتبال با نشان دادن آرم، علامت و سمبل توتم گرگ و زوزه کشیدن حضور خود را نشان میدهند. بوزقورد نماد و سمبلی است که تعلق آن به توتم و اسطوره بوزقورد برمی گردد و ریشه در آن اسطوره دارد. سالیان درازی نماد بوزقورد آرم تشکلات بوزقوردهای ترکیه بوده است. اما در آذربایجان جنوبی جوانان آزادیخواه و رزمنده از افسانه بوز قورد، اهداف سیاسی آن، روشها و عواقب سیاسی آن اطلاع زیادی ندارند و با تقلید از دیگران با دست بوز قورد گرفته و زوزه می کشند. احمدی نژاد رئیس جمهور فاشیست ایرانی هم در سفرش به شهر مرند دستهایش را بعلامت بوزقورد بالا گرفت تا اوهم بهره ای از این نماد ببرد.

اکنون عکس و نماد بوزقورد در میان این گروه از فعالان آذربایجانی بسیار محبوب شده است. در دیدگاه هواداران بوزقورد، گرگ خاکستری نجات بخش، مقدس، مهربان و بخشنده در هاله ای از نور جای گرفته است از همین روی فعالان مبارز و آزادیخواه آذربایجان دیوارهای خانه هایشان، صفحه اول وب سایتها، وبلاکها و فیش بوک شان را با عکسهای بوزقورد تزیین کرده اند.

آویزان کردن زیورآلات منقش به گرگ و خال کوبی عکس گرگ در قسمتی از پوست بدن جای گردن بندهای الله و علامت صلیب را گرفته و بازار گرگ رونق گرفته است.

تقدس گرگ در میان این گروه ازجوانان آذربایجان روز بروز رو به فزونی رفته و فعالان بوزقورد برای نشان دادن برتری و ارجحت توتم گرگ به دیگر توتم ها دست بقلم شدند. آنها تلاش میکنند با برشمردن محاسن و خصوصیاتی اثبات کنند که توتم گرگ از توتمهای دیگر مانند عقاب، شیر، پلنگ، خر، طوطی، خرس و غیره بهتر است تا بوزقورد و پرستش گرگ را درست، برحق، الزامی و طبیعی جلوه دهند.

برای توجیه گرگ گرایی ادعاها و محاسنی سوال برانگیز، تعجب آوری و شنیدنی بیان میشود. مثلا ادعا می شود که گرگ خصوصیات جوانمردی داشته و از پشت حمله نمی کند. گرگ علاقمند به خانواده می باشد. گرگ درنده ای موفق بوده و زندگی اجتماعی فوق العاده پیچیده ای دارد. گرگ هرگز در قفس و اسارت نمی ماند، میله های قفس را توسط دندانهایش میبرد و خود را نجات میدهد. گرگ در میان حیوانات هوش، فراست، نظم وانضباط بی همتایی دارد. گرگ وظیفه شناس بوده و از رهبری اطاعت مطلق میکند. گرگ وفادار، پر کار و در برابر سختی ها پرطاقت است. گرگ دیدی قوی، حس قوی ، شامه قوی و قدرتی خارق العاده درانتقال افکار، احساس واهداف خود به دیگر همنوعان از فاصله ای بسیار دور را دارد. گرگ در کار تیمی و جمعی بی نطیر بوده و بسیار با ابتکارمی باشد. گرگ مانند فرماندهان بزرگ دررسیدن به هدف جدی و در عین حال در رهبری و تغییرروشهای مبارزه بنا به موقعیت و شرایط بسیار با انعطاف است.

بلاخره فعالان سیاسی بوزقورد در پایان به همان نقطه اول برمی گردند و ادعا میکنند که اصل، تبار و منشا تورکها از گرگ بوده، گرگی که محاسن خوبی دارد و تاریخا نجات بخش تورکها بوده وهمیشه هم خواهد بود. بدین صورت گرگ بی نطیر و بی همتا به حد خدایی و تقدیس رسانده میشود.

بوزقوردها با باور و ایمان به توتم گرگ امید و انرژی پیدا کرده و این تصور در آنها ایجاد میشود که هیچ ایدئولوژی و سلاحی برنده تراز گرگ گرایی علیه فاشیسم فارس وجود ندارد.

اکنون گرگ گرایی همچون خدایان به پناهگاه روح فعالان و مبلغان بوزقورد بدل شده و زوزه کشیدن به آنان آرامش خاصی میدهد. با غالب شدن چنین روحیاتی بخشی از بوزقوردها به گرگ پنداری دچار شده و تصور میکنند که آنها براستی بوزقورد هستند. آنها خود را در وجود و هیئت گرگ دیده و تصور میکنند که ” من خودم نیستم، من یک گرگ هستم، من یک بوزقورد کامل هستم، من ضد مانقورت هستم “. این افراد اعمال و رفتارهای گرگ مسلکانه را از خود بروز میدهند که زوزه کشیدن یکی از آن اعمال میباشد. روانشناسان این اختلال روحی افراد را نوعی بیماری میدانند.

توتم و گرگ گرایی وقتی به محورفکری تبدیل شود انسان به ورطه انحطاط فکری و سیاسی دچارمیشود و کاررا به جایی می کشاند که یکی ازرهبران بوزقوردها در تلویزیون رسمی و اتاقهای پالتاک به زوزه کشیدن می پردازد و اعلام میکند که ” زوزه کشیدن همانقدر برای ما مقدس است که الله اکبر گفتن به مسلمانان “!.

رهبران و فعالان بوزقورد و پان ترکیست درمراسمها، تلویزیون و مطبوعات از بیست - سی میلیون تورک آذربایجانی میخواهند در تجمعات و مراسمها و حتی شبها به پشت بامها رفته و مثل گرگ زوزه بکشند.

بوزقودها با این تفکرواعمال نه تنها شخصیت خود، اعتبارحزب سیاسی خود، و تنها تلویزیون آذربایجانی بلکه مهمترازهمه مبارزه و جنبش ملی، دمکراتیک و استقلال طلبانه آذربایجان را به لجن میکشند. بوزقوردها با این اعمال بزرگترین ضربات را به مبارزه استقلال طلبانه ملت تورک آذربایجان وارد نموده اند.

. این اعمال سبک، رفتارها و روشهای عقب مانده با فرهنگ و سنت های مردم آگاه و مدرن آذربایجان خوانایی ندارند. اکثریت مردم آذربایجان این اعمال را زشت و خجالت آور می دانند و از بوزقورد بودن و حتی از شرکت در مبارزه ملی بخاطر این اعمال و رفتارهای ناشایست بوزقوردها فاصله می گیرند.

بخشی ازفعالان بوزقورد با این شدت عمل نمیکنند واین اعمال و افکار را زشت و غیر عاقلانه دانسته و شایسته شخصیت خود نمیدانند اما چنان از این فضای سنگین متاثر شدند که نمیتوانند در مخالفت و تغییر اوضاع عکس العملی از خود نشان دهند.

جنبش بوزقورد علیرغم همه ظواهر و نمودهایش در آذربایجان جنوبی ازضعف های اساسی بر خوردار است. این حرکت تاریخا هیچگونه پایه مادی و عینی در آذربایجان جنوبی نداشته و در میان بسیاری از فعالان سیاسی جریانی خارجی و وارداتی نامیده می شود.

جنبش بوز قورد درآذربایجان جنوبی هنوز جوان و نپخته می باشد و از انسجام سیاسی و اید ئولوژیک کافی برخوردارنمی باشد و نمیتواند و یا جرئت ندارد ماهیت واقعی خود را مانند بوزقوردهای ترکیه و اروپا نشان دهد.

جنبش بوزقورد تاکنون نتوانسته روشنفکران، کارگران، زنان و دیگر اقشار ستم دیده تورک را بخود جلب کند و به جنبش عمومی اکثریت مردم آذربایجان تبدیل شود. این جنبش، جنبش بخش کوچکی ازجوانان متعصب، احساسی و ایده الیست آذربایجان جنوبی است.

جریان افراطی بوزقورد هر چند که از طرف بخشی از فعالان فدرالیست، استقلال طلب، مدافعان اتحاد آذربایجان شمالی و جنوبی، پان ترکیستها و تورانچی ها حمایت میشود ولی هنوزحزب قدرتمند و محبوبی ندارد. حزب یا جریانی که در میان مردم مجبوبیت نداشته باشد با شکست قطعی مواجه خواهد شد.

تاریخ جنبش بوزقوردها و پان ترکیستها در ترکیه، آذربایجان شمالی سراسر شکست و ناکامی بوده است. ما نمی خواهیم بوزقوردها جنبش ملی- دمکراتیک و استقلال طلبانه آذربایجان را به شکست بکشاندند.

ما نمی خواهیم تلاشها، زحمات و مبارزه سخت و خونین دهها میلیون تورک فدای سیاستهای گروهی جوان ماجراجو، اتوپیست و افراط گرا بشوند. جنبش ملی – دمکراتیک و استقلال طلبانه آذربایجان جنوبی به رهبری احزاب و جریاناتی مدرن، دمکراتیک و مستقل نیاز دارد که مبارزات متحدانه و قدرتمند ملت تورک را با درایت و واقع گرایی به پیروزی برساند.

پایان قسمت سوم

این مبحث ادامه دارد

جمعی از استقلال طلبان آذربایجان جنوبی

مبانی پان ترکیسم در ایران

پرویز زارع شاهمرسی

shahmarasi@yahoo.com

پان ترکیسم شاخه ای از مکتب بزرگ «پان» است. شاخه های بزرگی از این مکتب بنامهای پان اسلاویسم، پان عربیسم و پان فارسیسم و ... شناخته می شوند. اصولاً این نهضت برآمده از نهضت بزرگتر ناسیونالیسم است که در قرن نوزدهم در اروپا آغاز شد. اگرچه نمی توان برای یک اندیشه نقطة آغازی تعیین نمود ولی می توان از دوره ای سخن گفت که یک اندیشه تبیین و تدوین شده و از حالت احساسی پراکنده و مبهم به صورت اندیشه ای مدوّن درآمده است.

ناسیونالیسم اندیشه ای است که بیشتر در آلمان و اروپای شرقی بروز کرد. ناسیونالیسم در آغاز بیشتر وجهة فرهنگی داشت تا سیاسی. نهضت این معنی را دربرداشت که هر ملتی صاحب زبان، تاریخ و نظریه ای نسبت به جهان و سرانجام تاریخ خاص خود می باشد که باید آن را حفظ و تکمیل کند. بعدها ناسیونالیسم توجه خود را به وجه سیاسی نیز معطوف کرده و عنوان داشت که برای حفظ این فرهنگ ملی و محرز ساختن آزادی و عدالت در حق افراد جامعه، هرملتی باید برای خود حکومت مستقلی تشکیل دهد.

ناسیونالیسم در آغاز حالتی تدافعی داشت تا تهاجمی. بیشتر ملتهای اروپای شرقی مانند کرواتها، اسلوونها، رومانیها و چکها به آرامی در فرهنگ قوی تر آلمانی و فرانسوی مستحیل می شدند. طبقات اعیان این اقوام به آلمانی و فرانسوی سخن می گفتند و زبان بومی زبان رایج میان دهقانان بود. ناسیونالیسم در میان این اقوام بیشتر به معنای قیام برای حفظ فرهنگ باستانی و جلوگیری از فرورفتن در موج عظیم امپراتوری فرهنگی و سیاسی فرانسه به رهبری ناپلئون بود.

ناسیونالیسمی که در آلمان بیشتر از هرجای دیگر مورد توجه و تبیین قرار گرفت، به آرامی به کشورها و قاره های دیگر رسوخ یافت. ناسیونالیسم اندیشه ای جالب برای فعالان سیاسی و فرهنگی تمام جوامع محسوب می شد. اقوام دیگر نیز این ودیعه را دریافت کرده و از آن برای بیداری ملی خود بهره گرفته اند.

ناسونالیسم مرزهای قاره ها را پیمود و همزمان با جنگهای جهانی اول و دوم و تضعیف قدرتهای استعمارگر، موجب تشدید اندیشه های استقلال طلبی گردید.

بدین ترتیب ناسیونالیسم به عنوان اندیشه ای پذیرفته شد که مبانی آن ساده و هیجان برانگیز بود. ناسیونالیسم نیرویی بود که می توانست ظرفیتهای پنهان روانی و سیاسی یک ملت را بسیج نماید. این نیرو باید در ابتدا به تعریف مبانی قومی و ملی هر ملت می پرداخت و سپس برای پاسبانی از آن می کوشید. برخی ملتها در طول تاریخ در گسترة جغرافیایی وسیعتری پراکنده شده و در کشورهای مختلفی جای گرفته بودند. اسلاوها نمونه ای از این مورد است. در این میان ناسیونالیسم شاهد بازنگری و تحولی در نگرش خود شد. بدین ترتیب که ناسیونالیسم به آرامی از مرزها فراتر رفته و ضرورت شکل گیری ارتباطی فرامرزی میان افراد یک ملت را بیان کرد. این ناسیونالیسم فرامرزی موجب پیدایش مفهومی به عنوان «پان» شد. این مفهوم بیشتر در تلاش برای تقویت ریشة مشترک میان افراد یک ملت بود که در طول زمان بعلت قرار گرفتن در قالب کشورها و مناطق مختلف تضعیف شده بود.

اندیشة «پان» به عنوان مفهومی آرمانی اهدافی فراتر از ناسیونالیسم دارد. در دیدگاه این اندیشه، جهان به عرصة وجودی کشورهای بزرگی تبدیل می شود که ملتهای بزرگ رادر برمی گیرند. این جهان جدید ملتهای کوچکی را که در دل ملتهای بزرگ هستند می بلعد و تقریباً برای آنها ارزش وجودی قائل نیست. همین مسئله ایرادی اساسی برای این اندیشه است. چگونه می توان راه حلی یافت که امکان فعالیت مساوی را برای همه ملتهای بزرگ و کوچک فراهم کرد؟ برای این مسئله راه حلهایی مانند فدرالیسم و خودفرمانی ارائه شده است.

بهرحال اندیشه «پان» در ملازمت ناسیونالیسم و در پی آن، مرزها را پشت سر نهاد. در پایان قرن نوزدهم به مدد افزایش ارتباطات میان اروپا و آسیا، ناسیونالیسم از مجاری مختلف به مشرق زمین راه یافت. در اینجا ناسیونالیسم وظیفه ای دشوارتر داشت. بویژه در مناطق مسلمان نشین، عامل دینی چنان موجب تضعیف پایه های ملتگرایی شده بود که هرگونه تبلیغ ناسیونالیسم می توانست موجب تقابل میان ایندو گردد.

انقلاب مشروطه در ایران و انقلاب مشابه در عثمانی ریشه هایی قابل تأمل از ناسیونالیسم را در خود داشت. ناسیونالیسم در این کشورها بیشتر در میان طبقات شهری و متوسط و تحصیل کرده رسوخ یافته بود. واژگانی چون «وطن» و «میهن» در ادبیات ایران و عثمانی بیشتر تکرار می شد. همین واژگان در نطق آزادیخواهان و انقلابیون نیز دائماً نمود داشت.

توضیح و تبیین ناسیونالیسم در میان ترکان در کریمه و عثمانی بیشتر از سایر جاها آغاز شد. این مناطق به دلیل نزدیکی به اروپا و دارا بودن طبقات

شهری استعداد پذیرش این اندیشه را داشتند. اسماعیل گاسپرالی (1851-1914) در کریمه و کسانی چون ضیاء گوگ آلپ (1924-1876) در عثمانی حاملان این اندیشه بودند. ناسیونالیسم در محدودة قلمرو عثمانی موجب بروز پان عثمانیسم، پان تورانیسم و در نهایت پان ترکیسم شد. تولد پان ترکیسم در عثمانی و کریمه آغازگر مرحله ای جدید در تاریخ ناسیونالیسم شرقی بود. یوسف بیگ آقچورا، نجیب عاصم(1936-1860)، نامیق کمال، ابراهیم شناسی، محمد امين يورداکول (1944-1869)، تکين‌آلپ (1961-1883)، جلال‌نوری(1931-1877)، خالده اديب (1964-1884)، حمدالله صبحی تان ريوور (1966-1886) و علی جانب (1967-1887) و ضياءگوگ آلپ در عثمانی و گاسپرالی در روسیه پرچمداران نهضت پان ترکیسم بودند. این افراد از مطبوعات برای توضیح و تبیین و تبلیغ این اندیشه استفاده می کردند. نشریه ترجمان که در 1883 توسط گاسپرالی در کریمه منتشر می شد، نخستین تلاش در این زمینه بود.

بزودی این افراد به تشکیل همایشهایی سیاسی نیز اقدام نمودند و مرحله جدیدی را در پیش گرفتند. قلمروی که ملل ترک زبان در آن پراکنده شده بودند، از چین تا بلغارستان ادامه داشت. ایجاد اتحاد در میان اهالی این قلمرو وسیع به عنوان یک آرمان ملی مورد توجه ناسیونالیستهای ترک قرار گرفت و موجب پیدایش مفهومی به نام «توران» شد. تلاش برای احیاء قلمرو توران هدفی بلندپروازنه بود. افزایش سطح مطالبات می توانست امکان عملی شدن آن را بسیار کاهش دهد و نبود پیروزی، ممکن بود موجب دلسردی شود. از این رو اندیشة پان تورانیسم کنار گذاشته شد و «پان ترکیسم» به عنوان اندیشه ای معتدلتر که بیشتر به اتحاد ترکان وابسته به شاخة اوغوز محدود گردید. بدین ترتیب ترکان ساکن آذربایجان و کریمه، قفقاز و عثمانی که از نظر ریشة زبانی و نژادی بیشتر به نزدیک هستند، مورد توجه پان ترکیستها قرار گرفت. با اینحال رویای «ازچین تا بلغارستان» بطور کامل کنار گذاشته نشده است.

ناسیونالیسم در ایران که کشوری با قومیتهای مختلف است، از پایان سدة نوزدهم نمود یافت. این نمود با اوضاع اروپا ارتباط داشت و ناسیونالیسم ایرانی بیشتر مدل آلمان را در نظر داشت. ناسیونالیسم ایرانی به آرامی سهم بیشتری از رویدادهای اجتماعی و سیاسی را برعهده می گرفت. بویژه در محیطهای شهری و در بین تحصیلگردگان و افراد فرنگ دیده نفوذ بیشتری می یافت. در اوایل قرن بیستم با تشکیل دولت رضاشاه عرصه برای ناسیونالیسم ایرانی فراهم تر شد. این دولت به عنوان نمونه ای از یک دولت مدرن، سعی در برهم ریختن قالبهای کهن داشت. بی تردید ناسیونالیسم می توانست با پس راندن عامل دینی، میزان اطاعت پذیری مردم را از حکومت افزایش داده و موجب تحکیم پایه های سیاسی آن گردد. از این رو ناسیونالیسم ایرانی رنگ و بوی دولتی یافت.

در ابتدا کسانی چون ميرزاده‌ی عشقی، عارف قزوينی، فرخی يزدی، لاهوتی، داور، تيمور تاش و علی دشتی به ناسیونالیسم اروپایی نظر داشتند. در ادامه کسانی چون حسين کاظم‌زاده، مشفق کاظمی، محمود افشار و محمود فروغی پرچمدار ناسیونالیسم دولتی شدند. ناسیونالیسم دولتی در ایران به آرامی رنگ آریایی گرفت و تجلیل و تمجید زبان فارسی وجه غالب آن گردید. برای برقراری یکپارچه سازی ملی در ایران موانعی چون زبانهای اقوام مختلف وجود داشت که به توصیة کسانی چون محمود افشار و احمد کسروی می بایست در طول زمان از میان می رفتند. زبان ترکی و عربی حالت ویژه ای داشتند چرا که اولاً از نظر زبانشناسی قرابت کمتری با ساختار زبان فارسی داشتند و ثانیاً زبان اقوام همسایه نیز بودند. بزودی این دو زبان مورد توجه قرار گرفتند. زبان عربی به نسبت زبان ترکی حساسیت کمتری را برمی انگیخت چراکه نهضت پان عربیسم در میان عربها چندان ریشه نداشت و دیگر اینکه جهان عرب چنان با بحرانها درگیر شده بود که فکر حمایت از عربهای ایران در اولویت قرار نداشت.

آذربایجان در این میانه وضعیتی بخصوص داشت. در این زمان جنبش پان ترکیسم در عثمانی و سپس ترکیه حوزه فعالیت خود را گسترش داده بود. وجود دو آذربايجانی به نام‌های علی حسين‌زاده (1941-1864) و احمد بيگ آقايف (1939-1869) در جرگه‌ی پان ترکيست‌های عثمانی، نشانگر اين بود که آذربايجان نيز از تبعات اين مسأله بر کنار نخواهد بود. به یکباره آذربایجان به محل مناقشه دو اندیشة پان ایرانیسم یا به تعبیر بهتر پان فارسیسم و پان ترکیسم تبدیل شد. از یک سوی مطبوعات ترکیه به طرح مسئلة حقوق پایمال شدة ترکهای آذربایجان ایران پرداختند و از دیگر سوی پان فارسیستها نیز در مطبوعاتی چون «آینده» به انکار ریشة ترکی زبان مردم آذربایجان پرداختند.

اعلام استقلال جمهوری آذربایجان در 1918 موضوع را وارد مرحله ای تازه کرده بود. محمدامین رسول زاده یکی از موثرترین بنیانگذاران این جمهوری، عقاید پان ترکیستی مشخصی داشت. نوشته ها و کتابهای او سرشار از الهامات پان ترکیستی البته با رویکرد آذربایجانی دارند. نامگذاری این جمهوری و موضوع زبان ترکی موجب افزایش حساسیتها در ایران شد. این حوادث نشانگر آن بود که پان ترکیسم حضور خود را در آذربایجان و به تبع آن در داخل مرزهای ایران آغاز کرده بود. جمهوری آذربایجان که ارتباطات روانی و عاطفی گسترده ای با عثمانی داشت، می توانست با وجود خیل عظیم کارگران ایرانی مقیم آن جمهوری، موجبات اشاعه اندیشه های ملی گرایانه را در آذربایجان ایران فراهم آورد.

بروز این خطر موجب آن شد که دولتمردان ایرانی هرچه بیشتر احساس خطر کرده و بیشتر و بیشتر به تقویت پان فارسیسم بپردزاند. دولتی که تمایل داشت به عنوان دولتی ملی معرفی شود، امکانات ملی را در اختیار تبلیغ زبان و فرهنگ یک قوم قرار داده بود. مسئلة زبان ملی به توضیح و تبیین بیشتری نیاز داشت و البته مدل آلمان می توانست در این زمینه راهگشا باشد. تخفیف تحقیر زبانهای اقوام دیگر با عنوان «زبانهای محلی» و تبلیغ زبان فارسی به عنوان «نشانة والای قومیت ایرانی» سرلوحة برنامه های فرهنگی دولت رضاشاه بود.

در مورد زبان ترکی اشاره می شد که زبان ترکی زبان افراد بی سواد است، شایستة نامیدن به عنوان یک زبان نیست، ترکی زبان نیست بلکه لهجه ای است انحراف یافته از مسیر فارسی، مردم آذربایجان به زور به زبان ترکی تکلم می کنند، زبان ترکی زبان غارتگران و خون آشامان تاریخ است، ترکی زبانی زمخت و خشن و شایستة مناسبات بین المللی نیست و ... . هیچیک از این گزاره ها محملی علمی و منطقی نداشتند و تنها از دیدگاه پان فارسیسم قابل توجیه بودند.

تجربة ایجاد جمهوری خودمختار آذربایجان در 21 آذر 1324 نشانگر این نکته بود که زمینه هایی برای احساس خطر جدی است. پس از آنکه این حکومت دارای ریشه های مردمی که با حمایت شوروی برسر کار آمده بود، سرنگون شد، رژم پهلوی اندیشة پان فارسیسم را بیشتر از پیش دنبال کرد. ایجاد رسانه های جدیدی چون روزنامه های، مجله، رادیو و تلویزیون و افزایش مدارس برای پیشبرد این کار مهم بودند. تا سال 1357 سیاست اصلی رژیم پهلوی تبلیغ نزاد آریایی و زبان فارسی بود. همان گزاره های نادرست زمان رضاشاه به شکلی جدیدتر و گسترده تر تبلیغ می شد.

عامل دیگری که در این میان وجود داشت اینکه برخی روشنفکران آذربایجانی که یا تمایلات ایرانگرایانه و یا اغراض دیگری در سر داشتند، به عنوان پیشگامان سیاست پان فارسیسم درآمدند. این افراد که به حکومت نزدیک شده بودند، از مزایای مختلف این کار بهره مند می شدند. اینان که در کسوت پژوهشگر درآمده بودند، چنان به زبان مادری خود می تاختند و در تحبیب زبان فارسی می کوشیدند که در واقع «فارستر از فارس» شده بودند. هرگاه آذربایجانیان به نوشته های ضد زبان ترکی اعتراض می کردند، پاسخ داده می شد که نویسندگان چنین مطالبی خود آذربایجانی هستند.

سرنگونی رژیم پهلوی در 1357 دربردارندة امیدهای زیادی در آذربایجان بود. شعارهای اسلامی و تأکيد بر رفع تبعيض و ستم اين اميد را برانگيخته بود که دوران تبعيض زبانی و فرهنگی به پايان خود نزديک می‌شود. نظام جديد با ملی گرايي مخالف بود و اميد می‌رفت که با نفی آرياگرايي افراطی، سياست تحقير زبان ترکی از ميان برود. پس از انقلاب وجه تشيع تقويت شده بود و نزديک‌ترين قوميت در اين زمينه به حکومت مرکزی آذربايجان بود.

پس از برقراری حکومت جمهوری اسلامی، آزادی زیادی در زمینة فرهنگی برای زبان ترکی حاصل شد و کتابها و نشریات فراوانی انتشار یافت. بی تردید هرگونه انکار این موضوع و یکی نهادن وضعیت پیش از انقلاب با پس از آن بدور از واقع می باشد. انتشار مجلة سنگین و وزین وارلیق خود نشان از این موضوع دارد. اگرچه با تشکیل «انجمن آذربایجان» با شرکت دکتر جواد هيأت (پزشک جراح و نويسنده)، دکتر حميد نطقی (نويسنده و مترجم)، دکتر حسينقلی کاتبی (نويسنده)، دکتر محمدعلی فرزانه (نويسنده) و دکتر غلام حسين بيگدلی (نويسنده) خواسته های فرهنگی و تاریخی آذربایجان حالتی متشکل یافت ولی مسائل داخلی کشور و بویژه درگیریهای ساسی موجود و همچنین آغاز جنگ ایران و عراق وضعیت ر به زیان این مطالبات تغییر داد.

شروع جنگ ايران و عراق در 31 شهريور 1359 کشور را در وضعيت جنگی فرو برد. حمله‌ی شوروی به افغانستان و حمايت ايران از مجاهدان افغانی، موجب سردی روابط شوروی و ايران و ايجاد فضایی خصمانه شد. اين فضای خصمانه با مساعدت تسليحاتی شوروی به عراق عميق‌تر شد. بالطبع مقامات ايرانی با داشتن سابقه‌ی ذهنی قبلی، به مسأله‌ی زبان ترکی به عنوان محملی اجتماعی برای سوء استفاده‌ی شوروی بدبين شدند. به زودی در پايان سال 1363 نشريات يولداش، انقلاب يولوندا و يئنی يول تعطيل شدند. مسکو و باکو اين اقدام را ضد آذری و ضد ملی خواندند ولی در شرايط جنگی اين اقدام بيشتر منطقی تلقی می‌شد.

در وضعيت جنگی طبيعی بود که بسياری از مطالبات و مباحثات تعطيل شود و تمامی توجهات به جنگ معطوف گردد. هرگونه مناقشه در پشت جبهه می‌توانست بر اوضاع جبهه تأثير بگذارد. بنابر اين تمامی مباحثات، به پس از جنگ موکول شد. با اين حال نشريه‌ی وارليق با روش معتدل خود منتشر می‌شد و کتاب‌های ترکی به ويژه ديوان‌ها چاپ می‌گرديد. در جنگ ايران و عراق نيز مانند همه‌ی ناملايمات ديگر، آذربايجان در صحنه‌ی مردانه حاضر شد. سلحشور مردان آذربايجانی در لشکر 31 عاشورا، جوانمردانه و به صورت فراموش ناشدنی در جنگ شرکت کردند. امروزه کمتر کوچه‌ای در شهرها و کمتر روستايي در آذربايجان را می‌توان يافت که شهيدی در جنگ نداشته باشند.

با پايان جنگ در سال 1367 فرصت برای آزاد شدن مطالبات انباشته پيش آمد. کشور از وضعيت جنگی بيرون آمده بودو طبيعتاً انتظار می‌رفت که در شرايط جديد به طور مناسب به خواسته‌ها پرداخته شود. با اين که تا يک سال پس از جنگ بسياری از شاعران آذربايجان مانند سهند، حبيب ساهر و شهريار در گذشته بودند ولی در تمام سال‌های جنگ، وارليق با آزادی و متانت خاص خود که از شخصيت مدير مسؤول آن دکتر جواد هيأت نشأت می‌گرفت، به کار خود ادامه داده بود.

فعالان آذربايجانی خواستار جبران همه‌ی اشتباهات چه در زمان پهلوی و چه در پس از انقلاب گذشته بودند. آنان فراموش نکرده بودند که در سال‌های اوليه‌ی پس از انقلاب، ساختمان تئاتر آذربايجان در کنار ارک توسط عده‌ای مسلمان نما ويران شده بود. ساختمانی که يک مرکز فرهنگی و تفريحی و تاريخی بود. کسانی نيز که به اين عمل اعتراض کرده بودند، به شدت مجازات شده بودند.

پس از پايان جنگ دوران سازندگی آغاز شد. انتظار می‌رفت که آذربايجان اين بار سهم واقعی خود را دريافت کند. طولی نکشيد که خوش بينی‌های اوليه کم‌رنگ شد و مشخص گرديد که اين بار نيز سايه‌ی سنگين تبعيض بر سر آذربايجان پابرجاست. آمارهای اقتصادی از زمان سازندگی، وضعيت خجالت آور آذربايجان را تأييد می‌کنند.

از سوی ديگر اگر چه کسروی و افشار در قيد حيات نبودند ولی شاگردان مکتب آنها کار را ادامه می‌دادند. کسانی چون آقایان دکتر عنايت الله رضا، دکتر پرويز ورجاوند، دکتر چنگيز پهلوان و دکتر جواد شيخ الاسلامی از اين دسته بودند. دکتر شيخ الاسلامی حتی پيشنهاد می‌کرد که دولت فرزندان ترک زبان را از خانواده‌ی آن‌ها گرفته و به خانواده‌های فارسی زبان بسپارد تا آنان به زبان فارسی آموزش ببينند و در عرض مدتی زبان ترکی از ميان برود. بسيار جای تأسف و تعجب بود که زمانی با ملت گرايي و زمانی با امت گرايي آذربايجان در معرض تبعیض قرار گرفته بود. يکی می‌خواست کوچک و خالص کند و ديگری می‌خواهد ادغام کند و متنوع نمايد.

پس از پايان جنگ، دانشگاه‌ها و به ويژه دانشگاه آزاد، در شهرهای کوچک گسترش يافت. با افزايش ظرفيت دانشگاهی، ميزان ورود افراد به دانشگاه به طور تصاعدی افزايش يافت. اين امر رؤيای دانشجو شدن را برای بيشتر جوانان عملی کرد. خيل عظيمی از جوانان روستايي يا جوانان روستازاده ساکن حاشيه‌ی شهرهای بزرگ به دانشگاه‌ها شدند. اين جوانان حامل انرژی عظيم جوانی و احساسات خاص طبقاتی خود بودند که بيشتر ناظر بر حس محروميت ديرينه است. این نسل نورسیده محملی مناسب برای اندیشه پان ترکیسم بودند. پان ترکیسم می توانست به آنان در یافتن هویتی کمک کند که در طول سالهای جنگ فرصتی برای آن فراهم نشده بود.

بطور کلی آن هویت پوشالی آریایی که در زمان پهلوی بر آن تأکید می شد، پس از پیروزی انقلاب جای خود را به هویتی دینی داد. این هویت که بشدت رنگ و بوی شیعی داشت، در زمان 8 سالة جنگ در جهت اهداف دفاعی کشور بسیار تقویت شد. تقویت این جنبة مذهبی طبعاً موجب تضعیف هویت ملی می شد. پس از پایان جنگ و پایان یافتن ضرورت برای تأکید بر هویت مذهبی خلایی در عرصة فرهنگی احساس می شد. نهادهای فرهنگی کشور به آرامی گام در راه تقویت هویت ملی و ایرانی نهادند. در آذربایجان اما وضعیت بدیگر گونه بود. نسلی که زمان پیش از انقلاب را بیاد نداشتند و به مقدار زیادی نسبت به الگوهای دینی احساس دلزدگی می کردند، به دنبال جنبه های فراموش شده بودند. راهیابی به دانشگاه این امکان را برای آنان فراهم کرد تا به نوعی بازاندیشی دست بزنند.

به زودی مسأله‌ی تبعيض در مسأله‌ی زبان به فرهنگ و اقتصاد مورد توجه قرار گرفت. همزمان انتشار نشرياتی مانند اميد زنجان، آوای اردبيل، مبين و ... موجب ايجاد بستری مناسب شد. کسانی که در اين نشريات قلم می‌زدند، بيشتر جوان بودند، سابقه‌ی حضور در جبهه داشتند و نسبت به روشنفکران قديمی ارتباط بيش‌تری با داخل داشتند مانند محمود حکيمی‌پور، محمود علی چهرگانی و ...

زبان ترکی محملی مناسب برای فعاليت‌های دانشجويي شد. علت اين امر همنشينی دانشجويان ترک زبان با دانشجويان فارس زبان و گاه درگيری‌های لفظی و گاه فيزيکی بر سر مسأله‌ی لهجه‌ی ترکی بود. مسأله‌ی لهجه و علت وجود آن مورد توجه قرار گرفت و عده‌ای از دانشجويان به اين نکته توجه کردند که تا از حقانيت زبان خود دفاع کنند، برای شناخت آن کوشش کنند و از اين راه هويتی مستقل برای خود در مقابل حس محروميت‌های ديگر بيابند.

مراجعه به سابقه‌ی فرهنگی آذربايجان، موجب علاقمندی دانشجويان به فرهنگ گذشته می‌شد. آنان درمی‌يافتند که عليرغم توهين و تمسخرها، آذربايجان ميراث با ارزشی دارد. اين علاقمندی به صورت حضور در جلسات شعرخوانی بروز کرد. علت اين بود که نشان داده شود که زبان ترکی دارای شايستگی ادبی است. در همين راستا دانشجويان به تاريخ آذربايجان علاقمند شده و با تحقيق پيرامون آن با ستم‌هايي که در دوران مختلف بر آذربايجان روا شده بود، آشنا شدند. آنان هم چنين از نقش بی‌همتای آذربايجان در حيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی ايران آگاه شده و از اين که آذربايجان سهم واقعی خود را دريافت نکرده است، دلگير می‌شدند.

به نظر می‌رسيد که يک نوع خودآگاهی ملی در حال تکوين است. اين خودآگاهی در آغاز شامل مطالبات معتدلی بوده و در جلسات شعر خوانی بروز می‌کرد. رفته رفته مسأله از حالت ادبی فراتر رفت و مسايل ديگری چون تبعيض ميان آذربايجان و نقاط ديگر ايران به ويژه اصفهان، ستم‌های تاريخی که بر آذربايجان روا شده بود، مسأله‌ی گسترش جبرآميز زبان فارسی و ... مطرح شد. در اين ميان ماده‌ی 15 قانون اساسی که يک از مترقی‌ترين مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران بوده و هرگز اجرا نشده است، مورد توجه قرار گرفت.

افتادن مطالبات در مسیرهای دیگر جلوگیری کند ولی عدم آگاهی نهادهای فرهنگی و حکومتی کشور موجب شد که بزودی سطح مطالبات گسترش یابد. این گسترش می توانست حجم وسیعی از مطالبات را پوشش دهد که برخی از آنها دارای رنگ و بوی پان ترکیستی بودند. نحوة عمل دولتمردان موجب حضور قدرتمندانة اندیشة پان ترکیسم در میان دانشجویان و جوانان آذربایجانی شد.

در اين زمان آغاز جنگ ميان آذربايجان و ارمنستان بر سر قره‌باغ، موجب تحرک بيشتری شد. جنايات وحشيانه‌ی ارمنيان در قره‌باغ و به ويژه فاجعه‌ی قتل عام افراد بی‌پناه در خوجالی، بازتاب‌های زيادی در دانشگاه‌ها يافت. تصاويری از جنايات ارمنيان و قربانيان آذربايجانی که بيشتر زن و کودک بودند ، در دانشگاه‌ها يافت می‌شد. سياست خارجی ايران دانشجويان را به خشم می‌آورد. در اين ميان ابوالفضل ايلچی بيگ يکی

از رهبران مطرح ناسيوناليسم در آذربايجان، به رياست جمهوری رسيد. وجود شخصيتی چون ايلچی بيگ که در روند ناسيوناليسم آذربايجان جايگاهی بزرگ دارد، موجب تسريع در اين روند شد.

طولی نکشيد که حمايت روسيه از ارمنستان، موجب پيشروی ارمنيان و تضعيف موقعيت آذربايجان شد. وزير خارجه‌ی ايران آقای دکتر علی اکبر ولايتی که در آن زمان مقالاتی در وصف خراسان بزرگ، ايران بزرگ و چند بزرگ موهوم ديگر می‌نگاشت، به عنوان يکی از مقصران کشتار مسلمانان آذربايجان در محافل دانشگاهی معرفی می‌شد. مقامات ايرانی نمی‌خواستند با حمايت از آذربايجان به دشمنی با مسيحيت متهم شده و حساسيت کشورهای اروپايي را برانگيزند. آنان هم چنين از تقويت احساسات ملی گرايانی در آذربايجان ايران وحشت داشتند. آنان برای اين که از اتهام نقض حقوق اقليت‌های مذهبی و به ويژه مسيحيان که حساسيت کشورهای اروپايي و آمريکايي را در پی داشت، آزادی عمل زيادی برای ارمنيان چه در عرصه‌ی فرهنگی و چه در عرصه‌ی سياسی فراهم کرده بودند. از نظر فرهنگی، ارمنيان از کمک‌های سخاوتمندانه‌ی دولت برای احيای آثار باستانی خود بهره‌مند بودند. در حالی که زبان ترکی در هيچ آموزش رسمی به کار نمی‌رفت. زبان و ادبيات ارمنی در برخی دانشگاه‌ها تدريس می‌شد. آرداک مانوکيان که از نظر دشمنی با آذربايجان بسيار معروف است، مدرّس زبان ارمنی دانشگاه بود. حمایت مستقیم مادی و معنوی ایران از ارمنستان در کشتار مردم مسلمان آذربایجان به عنوان تناقضی بزرگ در سیاست خارجی ایران نمود می یافت. چگونه کشوری که حمایت از مسلمانان جهان در سرلوحة سیاست خارجی آن است، می تواند به کشوری غیرمسلمان در قتل عام مسلمانان یاری رساند؟ وقتی ارمنیان مساجد مسلمانان را در قره باغ به طویله تبدیل کردند، هیچ صدای اعتراضی از ایران برنخاست در حالیکه اگر این اتفاق در نقطه ای دیگر می افتاد، صدای وا اسلاما گوش فلک را کر می کرد. از نظر سياسی نيز ارمنيان به راحتی کمک‌های اقتصادی خود را به ارمنستان، برای جنگ با آذربايجان ارسال می‌داشتند. اين در حالی بود که آثار باستانی آذربايجان مورد بی مهری و گاه سوءاستفاده قرار می‌گرفت. هر گاه آذربايجانيان به موضع ايران در قره‌باغ اعتراض می‌کردند، مورد عتاب قرار می‌گرفتند و با عناوينی چون پان ترکيست از آنان در مطبوعات سراسری نام برده می‌شد.

دانشجويانی که از ارسال طومارهای مختلف نتيجه‌ای نگرفته بودند، از دو طريق خواسته‌های خود پی گرفتند. مشخص بود که به دليل جوانی، مواضع اين افراد بسيار پيشروتر از مواضع روشنفکران نشريه‌ی وارليق بود:

1. نشريات داخلی که توسط دانشجويان در دانشگاه‌های مختلف منتشر می‌شد. اين نشريات نيازی به کسب مجوز از اداره‌ی ارشاد نداشتند و دولت نيز نظارت کافی بر نحوه‌ی کار آنان ندارد. تيراژ مشخص نيست و گسترده توزيع نيز تعريف نشده است. اگر چه عنوان نشريات داخلی بود ولی اين نشريات را همه جا می‌شد يافت.

2. نشرياتی مانند شمس تبريز، احرار تبريز، اميد زنجان و... روشنفکرانی که در اين نشريات فعاليت می‌کردند، تقابل جدی با انديشه‌های مارکسيستی داشتند و اتهام شوروی گرايي از آنان به دور بود.

در اين زمان علاوه بر دانشجويان، مردم آذربايجان و به ويژه تبريز که مرکز ثقل تحولات آذربايجان است، نيز مطالباتی را مطرح می‌کردند. به طور طبيعی اين مطالبات بيش‌تر اقتصادی و مربوط به وضع معيشت مردم بود. مردم بيشتر، شهرهای آذربايجان را با اصفهان مقايسه می‌کردند. آنان با اشاره به تفاوت‌های فاحشی ميان اين دو، عواملی چون گماردن مسؤولان بی‌کفايت در آذربايجان و عدم توجه حکومت مرکزی به آذربايجان را مطرح می‌کردند. مثلاً انتشار خبری (فارغ از صدق و کذب) در ميان مردم تبريز مبنی بر اين که شهردار وقت تبريز (مير طاهر حسينی) بودجه‌ی شهرداری تبريز را به اصفهان فرستاده است، خود گويای وضع موجود بود.

درست در همين زمان مسأله‌ی ايجاد استان اردبيل پيش آمد. روز 22 مهر 1371 اين پيشنهاد مورد موافقت هيأت دولت قرار گرفت. لايحه‌ای با نام تأسيس استان سبلان به مجلس چهارم رفت. کليات لايحه در 22 دی 1371 به تصويب رسيد. به دولت اجازه داده شد تا استان جديد آذربايجان شرقی را به مرکزيت اردبيل و استان آذربايجان مرکزی را به مرکزيت تبريز ايجاد نمايد.

تا اين جا مسأله طبق خواست مردم اردبيل که مطالبات به حقی داشتند پيش می‌رفت ولی به ناگاه روز يک شنبه 22 فروردين 1372 تأسيس استان جديد اردبيل تصويب شد. برداشتن نام آذربايجان از قسمت تاريخی و باستانی اعتراض گسترده‌ای را به دنبال داشت.

در اقدامی ديگر، سازمان صدا و سيما پرسشنامه‌ای تهيه و منتشر نمود که به طور بی‌سابقه حاوی مطالبی توهين آميز نسبت به آذربايجانی‌ها بود. موضوع اين پرسشنامه خشم عمومی را در دانشگاه‌ها و در ميان مردم برانگيخت. نسخه‌هايي از اين پرسشنامه تکثير و در ميان دانشجويان دست به دست می‌گشت. دانشجويان عنوان می‌کردند که موضع حکومت مرکزی نسبت به آذربايجان پيش از آن چه که در ظاهر است، خصمانه می‌باشد. در بحث‌های داغ دانشجويي عنوان می‌شد که اين کار، مزد خون شهدای آذربايجان است. صدا و سيما اصل موضوع را تکذيب کرد ولی اين تغييری در اوضاع نداشت. نشرياتی هم چون اميد زنجان سعی کردند فضا را آرام کنند و از انتشار مقالات اعتراض آميز دانشجويان خودداری کردند. ولی اين اعتراضات فرو ننشست. به طور کلی دانشجويان انتظار نداشتند رسانه‌ای که نام «دانشگاه اسلامی» بر خود نهاده بود، چنين اقدام سخيفی انجام دهد.

تعارض پيش آمده با مسأله‌ی دکتر چهرگانی به اوج خود رسيد. او که متولد 1336 قصبه‌ی چهرگان از توابع شبستر بود. در دانشگاه‌های تبريز، فردوسی مشهد و تربيت مدرس در رشته‌ی زبان و ادبيات فارسی و زبان شناسی تحصيل کرده بود. او در سال 1367 با نويسندگان آذربايجان شوروی هم چون مبارز عليزاده (مترجم شاهنامه‌ی فردوسی به ترکی) که به تبريز آمده بودند، ديدار کرد. در سال‌های 1372 و 1373 برای استفاده از نظريات زبان شناسی جمهوری آذربايجان، به باکو سفر کرد. به گفته‌ی خودش علت اين تحقيق «جهت ريشه يابی اين موضوع که آيا زبان ترکی آذربايجانی زبان بيگانه است و مغولان و يا شبيه آن ما را به تکلم آن واداشته‌اند و يا این زبان هديه و تحفه‌ی الهی بر ماست.» بود. او چنين ادامه می‌دهد:

«هدف تحصيل اين بود که زبان ما زبانی که پس از اين مهم‌ترين پايه و اساس فرهنگ يک انسان است، واقعا بر ما تحميل شده و يا زبان واقعی ما بوده است. به حقيقتی دست يافتم که از حدود سال 1304 جهت مدفون و کتمان نمودن آن ده‌ها نفر مشغول به کار شده بودند و ميليون‌ها تومان بودجه‌ی مملکت و صدها نفر متخصص و استاد جهت از بين بردن اين حقيقت به کار مشغول بودند. افرادی مانند کسروی، مهندس ناصح ناطق، محمود افشار و ايرج افشار.»

او پس از آن که دکترای خود را از دانشگاه باکو گرفت، به تبريز آمد و در سال 1374 نامزد انتخابات مجلس پنجم شد. مسأله‌ی زبان به طور مشخصی در تبليغات و سخنان او بسيار برجسته بود. او می‌گفت:

«... مگر می‌شود اسم خود را انسان گذاشت ولی به ايمان، دين، مذهب، زبان، فرهنگ و موسيقی و ... که گذشتگان خود داشته‌اند، چشم دشمنی و حقارت نگريست. اين حس را تمامی فارسی زبان‌ها دارند و بايد ساير انسان‌ها نيز داشته باشند.»

پس از آن که نام او بر سر زبان‌ها افتاد، موج وسيعی از مطالبات اقتصادی، سياسی و فرهنگی مطرح شد. گسترش حجم مطالبات امکان عملی شدن آن را بسيار کاهش می‌داد گو اينکه حکومت مرکزی نيز تمايل خاصی به حل مسائل و مشکلات آذربايجان نداشت. چهرگانی درست در صبح روز انتخابات، از عرصه‌ی انتخابات حذف شد و بدين ترتيب مشخص شد که نه مقامات محلی آذربايجان درک صحيحی از اوضاع دارند و نه مقامات حکومت مرکزی، توانايي ريسک پذيری را در چنين مسائلی دارا هستند. در گزارش گروه نظارت بر حقوق بشر خاورميانه آمده است:

«... مورد دکتر چهرگانی نشان داد که احساسات ملی در ميان آذربايجانی‌ها چگونه می‌تواند بر افروخته شود اگر يک درگيری جديد بين جامعه‌ی آذربايجان با حکومت تهران به وقوع بپيوندد، اين مسأله نه يک منطقه‌ی دور افتاده بلکه کل سيستم را در معرض خطر قرار خواهد داد.»

مورد چهرگانی نشان از روندی داشت که تضادی میان نهادهای حکومتی منطقه ای و مرکزی موجب گسترش پان ترکیسم به عنان تنها راه گریز از نابودی گردید. بطور آشکار مشخص بود که نگرش امنیتی به مسائل فرهنگی نتایج دردآوری ببار آورده است. ناکامیهای سیاسی و نظامی دوران جنگ و اعتقاد به وجود توطئه دولتمردان ر به اشتباه به مسیری کشانده بود که هر گونه اعتراض اجتماعی را به توطئة دشمنان خارجی نسبت می دادند. این فرافکنی فواید چندی در بر داشت. نخست اینکه ناکارآمدی دستگاه فرهنگی کشور پنهان می شد. دیگر اینکه کار دشوار تصممی گیری و ادام در مواردی دشوار فرهنگی را به آینده ای نامعلوم موکول می کرد. این فرافکنی جحی موضوعاتی کوچک مانند اعتراض کارگان به وضعیت معیشت خود را شامل می شد.

در دوران هشت ساله پس از جنگ کوششهایی در ترمیم اندامهای آسیب دیدة هویت ملی انجام گرفت. دستگاههای رسانه ای و فرهنگی کشور به آرامی نمادهایی را از ایران پیش از اسلام مورد تمجید قرار می دادند که در زمان جنگ به عنوان نشانه های طاغوت از آنها یاد می شد. تقویت هویت ایرانی و به تبع آن زبان فارسی خود آغازگر دورانی بود که پان ترکیسم را به واکنش و همچنین تحرک وامی داشت. درک این نکتة ظریف چندان دشوار نبود که هرگونه تبلیغ نژاد آریایی و گزاره های پان فارسیسم موجب تقویت اندیشه های پان ترکیسم خواهد شد.

انتخابات رياست جمهوری سال 1376 نقطه‌ی عطفی مهم، در روند مطالبات فرهنگی و سياسی و اقتصادی آذربايجان محسوب می‌شود. در اين انتخابات، دو جريان محافظه کار و اصلاح طلب رقابت داشتند. جناح محافظه کار که سعی در باقی ماندن در قدرت داشت، کارنامه‌ی قابل قبولی در مسأله‌ی قوميت‌ها نداشت و عملکرد آن مورد اعتراض بود. جناح اصلاح طلب، رهبری سيد محمد خاتمی با رويکردی نو به ميدان آمده بود. شعار قانون گرايي اين نويد را می‌داد که بسياری از مطالبات پاسخ داده خواهند شد. خاتمی در سنندج چنين گفته بود: «کردها حقوقی داشتند که در طول تاريخ ضايع شده است و بايد آن حقوق را به آن‌ها ادا کنيم.» با اين حال خاتمی هيچ برنامه‌ی مدون و مشخصی برای مسايل قوميت‌ها نداشت. او هيچ راهکار عملی برای رفع مطالبات فرهنگی قوميت‌ها ارائه نکرد ولی با اين حال مورد اقبال عمومی قرار گرفت.

خاتمی در آذربايجان نيز برنده بود. پس از پيروزی خاتمی در انتخابات فضای جديدی برقرار شد. چون خاتمی فردی از وادی فرهنگ بود، تغيير در اين حوزه چشمگيرتر بود. آزادی فراوانی در عرصه‌ی کتاب مطبوعات پديد آمد. روزنامه‌هايي چون جامعه، توس، نشاط و ... بی‌محابا بسياری از مطالبات حتی ممنوعه را عنوان کرده و به بسياری از حريم‌های ممنوع به ويژه دين وارد شدند. این آزادی مطبوعات در تاريخ ايران واقعاً بی‌سابقه بود.

در آذربايجان نيز امواج اين آزادی مشاهده شد. کتاب‌های صمد بهرنگی که تا پيش از آن ممنوع بود، به صورتی گسترده منتشر شد. کتاب‌های جديدی در باره‌ی تاريخ آذربايجان و به ويژه دوره‌ی برقراری حکومت جمهوری خود مختار منتشر شد. نام پيشه‌وری که تا آن زمان با ترس از اتهام هواداری، آهسته نجوا می‌شد، اينک با بزرگداشت برده می‌شد و تصوير او بر جلد کتاب‌ها نقش می‌بست. اين آزادی در زمينه‌ی فرهنگ اين نکته را منظور کرد که دوره‌ای جديد از دموکراسی واقعی مانند دوره‌ی حکمرانی مصدق در ايران به وجود آمده است. ولی به زودی ابرها در افق نمايان شدند. روزنامه‌های بی‌باک، يک يک توقيف شدند. قتل‌های زنجيره‌ای به مثابه‌ی شوکی بزرگ بر پيکره‌ی اصلاحات وارد شد. بنا به شایعات در ليست افرادی که قرار بود در اين پروژه سر به نيست شوند، نام رضا براهنی نويسنده‌ی آذربايجانی وجود داشت. از این رو براهنی از ايران خارج شده و به کانادا رفت.

در سال 77 کتابی با نام «تاريخ تبار و زبان مردم آذربايجان» در ادامه‌ی آموزه‌های کسروی و افشار منتشر شد. در اين کتاب به مردم آذربايجان خطاب شده بود که دست از زبان ترکی بردارند. در اين کتاب از قول پيامبر اکرم گفته شده است که زبان فارسی و عربی زبان اهل بهشت است.عنوان نخستين فصل کتاب «نور ز خورشيد خواه» است. در اين بخش گفته شده است.

«چشم دل باز کن جان بينی آن چه ناديدنی است آن بينی

گر به اقليم عشق روی آری همه آفاق گلستان بينی»

در صفحه‌ی 181 کتاب آمده است:

«سرانجام امروزه همه‌ی آذربايجانی‌ها می‌دانند که زبان فارسی ملی ميهنی و تاريخی آن است. اگر ترکی با يک ديگر صحبت می‌کنند مثل مازندرانی‌ها و گيلانی‌ها روی عادت است. بدان علت است که اين زبان که از 300 سال پيش جايگزين زبان آذری شده در زندگی‌شان مانده به خصوص برای بی‌سوادان و کم سوادان زبان دم دست است.»

پس از حادثه‌ی 18 تير کوی دانشگاه تهران و 20 تير دانشگاه تبريز، جنبش دانشجويان ايران دچار نوعی سرخوردگی شد. با اين حال خودآگاهی ملی در ميان دانشجويان آذربايجانی در حال رشد بود. در اين ميان که شتاب برای گسترش و ترويج زبان فارسی توسط صدا و سيمای محلی با شدت ادامه داشت و حتی برنامه‌ی جوان به زبان فارسی پخش می‌شد ولی عوامل ديگری در گسترش و جلوگيری از ایده‌ی گسترش جبرآميز زبان فارسی بودند.

آنچه که مشهود بود اینکه تناقضی منطقی در ادعاهای مطرح شده برعلیه زبان ترکی وجود دارد. کسانی که خود را علاقمند به زبانهای باستانی و نامهای باستانی معرفی می‌کنند، به تات زبانهای جمهوری آذربایجان سفارش می‌کنند که از زبان خود مراقبت کنند ولی به مردم آذربایجان اصرار می‌کنند که زبان مادری خود را کنار بگذارند. همچنین زمانی که نام مجعول اردبیل بر استان تازه تأسیس نهاده شد، این افراد که در موارد مشابه مقاله‌های متعدد به میان می‌آوردند، هیچ اعتراضی به تاریخی نبودن این نام نکردند.

اينترنت به سرعت امکان ارتباط و طرح مطالب را ايجاد کرد. مقالاتی که نشريات محلی قادر به چاپ آن‌ها نبودند، در سايت‌ها و وبلاگ‌های مختلف ارايه می‌شد. تعطيلی نشرياتی چون مبين، احرار تبريز و شمس تبريز و ... عرصه را برای کار در اينترنت فراهم کرد. مشخص بود که مطبوعات محلی مناسب برای طرح موضوعات جدی قومی نيستند. مديران مسؤول يا دست اندرکاران اين نشريات از زبان ترکی فقط شعر و قصه را قابل طرح می‌دانستند. با اين حال نشريه‌ی فروغ آزادی با کمک يحيي شيدا، تلاش فراوانی برای زنده نگه داشتن ادبيات ترکی در هجوم رسانه‌ای زبان فارسی انجام می‌دادند. وارليق نيز هم چنان در مسير مشخص خود گام برمی‌داشت.

در اين ميان نشريات دانشجويي هم چون اوگره‌نجی، چاغری، ساو و ... بيشتر در تهران چاپ می‌شدند. مطالب اين نشريات اغلب با تکيه بر ميراث ادبی آذربايجان و موضوعات مربوط به تاريخ سياسی اين سرزمين بود. از سويي ديگر با گسترش توريسم داخلی و برگزاری تورهای يک روزه به مکان‌هايي چون قلعه‌ی بابک و هم چنين محدوديت فعاليت جوانان در داخل شهرها پس از حادثه‌ی کوی دانشگاه، جوانان آذربايجانی در قالب گروه‌های دوستدار طبيعت به کوه‌ها روی آوردند. قلعه‌ی بابک که تا آن زمان تنها برای عده‌ی معدودی از کوهنوردان و علاقمندان قابل دسترس بود، به محل برای گردهمايي ملی و برگزاری موسيقی آذربايجانی تبديل شد. شرکت عده‌ی زيادی در سال روز تولد بابک (که تا آن زمان شايد کمتر کسی زمان آن را می‌دانست) واکنش دولت مرکزی را برانگيخت. تجليل جوانان آذربايجانی از بابک، حاوی نکته‌های مهمی بود که از ديد حکومت مرکزی پنهان نبود.

از سوی ديگر به دليل ضعف کامل رسانه‌های داخلی، استفاده از ماهواره به سرعت رايج شد. به طور طبيعی مردم آذربايجان بيش‌تر از کانال‌های تلويزيونی کشورهای ترکيه و آذربايجان که برای آنان قابل فهم است، استفاده می‌کنند. بدين ترتيب استفاده از تلويزيون داخلی به شدت کاهش يافته و به مسايلی چون اخبار و ورزش محدود شده است. از اين رو دولت بيشتر بر روی نظام آموزشی تأکيد می‌کرد. برای معلمان با تدريس به زبان فارسی تأکيد شده و از دانش آموزان نيز خواسته می‌شد که به زبان فارسی سخن بگويند. متأسفانه اين گونه القا می‌شد که تدريس به زبان ترکی، مانعی در راه پيشرفت تحصيلی دانش آموزان محسوب می‌شود. اگر چه زبان ترکی به صورت محدود در دانشگاه تبريز می‌شد و اين تنها در سايه‌ی ايستادگی فعالان و فرهيختگان آذربايجانی و اعمال فشار آنان بر دولت بود ولی بحث تدريس زبان ترکی در مدارس همچنان بدون نتيجه باقی مانده است. در گزارش گروه نظارت بر حقوق بشر خاورميانه که توسط اورخان تهرانی ترجمه و در هفته نامه‌ی مبين پنج شنبه 13 شهريور 78 چاپ شد آمده بود:

«... ناراحتی اصلی جامعه‌ی آذربايجانی در ايران بيش‌تر فرهنگی است و به سختی می‌توان تبعيض در ساير حصه‌های زندگی يعنی اقتصاد، بازار يا تحصيل مشاهده نمود. شکايت آذربايجانی‌ها از اين است که مدرسه‌ای به زبان آذربايجان در ايران وجود ندارد و در هيچ دانشگاه يا مؤسسه‌ی عالی بخش ادبيات آذربايجان وجود ندارد. در اين رابطه آن‌ها خود را با يک اقليت کوچک ارمنی مقايسه می‌کنند و خود را مورد تبعيض قرار گرفته می‌يابند.»

در سال 1379 کتابی با نام «مطالعاتی در باره‌ی تاريخ و زبان و فرهنگ آذربايجان» منتشر شده بود که ادامه‌ی همان مطالب توهين آميز نسبت به زبان ترکی و آذربايجانی‌ها، البته به وجهی شديدتر و وقيح‌تر به چشم می‌آمد. در اين کتاب با استفاده از شگرد قديمی نقل قول، آذربايجانی‌ها به سگ و الاغ تشبيه شدند و در رابطه با خواسته‌های آنان آمده است: «قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران جهان شمول نبوده و اصل 15 آن به ادبيات و آثار فرهنگی کشورهای خارجی و اقوام بيگانه نفوذ و مدار نمی‌يابد.» در جايي ديگر گفته شده است:

«و الاّ يکی مدرسه‌ی محلی کردی بخواهد و ديگری ترکی و آن دگر درخواست عربی نمايد، گيلک و بلوچ هم بی‌بهره نماند و هر قومی سفره‌ی جداگانه پهن کرده من و سلوی درخواست نمايد، در اين صورت... پس ايران کجاست؟ و ايرانی کيست؟»

تجربه‌ی دولت خاتمی نيز نشان داد که اين دولت نگرشی عمیق و برنامه‌ای مدون در مسئلة قومیتها و زبان آنها ندارد. زمانی که دولت مبلغ يک ميليارد تومان برای طرح گفتگوی تمدن‌ها هزينه کرد، اين تناقض به وجود آمد که اگر حکومتی قادر نيست گفتگوی دوستانه‌ی قوميت‌ها را در داخل کشور برقرار نمايد چگونه می‌تواند گفتگوی تمدن‌ها را به انجام برساند؟ بيهوده نيست که حالت ستمديدگی و محروميت و اعتراض در اشعار و نوشته‌های آذربايجانی‌ها فراوان به چشم می‌خورد.

روز شنبه 2 خرداد 1383 همايش هويت ملی، بررسی نقش اقوام در وزارت کشور برگزار شد. حميدرضا جلايي‌پور در سخنرانی خود در اين همايش، با عنوان «سراب فدراليسم و غفلت از پلوراليسم» چنين گفت:

«تجربه‌ی دولت‌ها در يک صد سال اخير نشان می‌دهد که دولت‌هاي که به دنبال سياست‌های يک پارچه ساز سياسی و فرهنگی رفتند، دولت‌هايي با ثبات و توسعه بخش نبودند. اما دولت‌هايي که برابر قانون، حافظ تکثر فرهنگی و سياسی موجود در کشور بودند، ثبات بيش‌تری داشتند و به توسعه‌ کمک پايدارتی کردند. دولتی که حقوق شهروندان گوناگون کشورش را محترم نشمارد، هم کار خود و هم کار مردم را مشکل می‌کند و از همه بدتر نيروهای مسلحش را هم به دردسر می‌اندازد. يکی از امتيازات دولت خاتمی و اصلاح طلبان در دوران اصلاحات اين بوده است که به دنبال سياست‌های يک پارچه ساز و توتاليتر در مناطق قومی و فرهنگی ايران نبودند و تا آن جا که می ‌توانستند و قدرت داشتند تکثر موجود در کشور را پاس داشتند.»

سيدمحمد خاتمی در پيامی به اين همايش گفت:

«نفی وجود اقوام و در مقابل دامن زدن به قوم گرايي افراطی که خلاف آموزش‌های دين مبين اسلام و ناسازگار با ذات هويت ايرانی است به مثابه‌ی دو روی يک سکه، هويت ملی ايران را با چالش‌های جدی رو به رو می‌کند.»

موسوی لاری وزير کشور در اين همايش چنين گفت:

«... ناديده گرفتن واقعيت‌ها و افراط و بزرگ‌نمايي برخی اختلافات، ديدگاه‌ها، عادات و سنت‌ها ما را به جايي نمی‌رساند.»

علی ربيعی مشاور اجتماعی رئيس جمهور گفت:

«سياست دولت در مسأله‌ی قوميت‌ها بر پايه‌ی هم زيستی استوار است.» وی از نبود مطالعات همه جانبه در مورد قوميت در کشور انتقاد کرد و با بيان اين نکته که «احساس محروميت مبنی در وقميت‌هايي مختلف در کشور وجود دارد.» گفت: «هم اکنون اکثريت قوميت‌ها در مناطق محروم زندگی می‌کنند... دولت مردان در گذشته تصور می‌کردند که هر چه قوميت‌ها فقيرتر باشد قابل کنترل‌ترند.»

محمود ميرلوحی معاون پارلمانی وزير کشور گفت:

«ما سهم بيش‌تری از تنوع قوميت‌ها داريم. اگر بتوانيم در روابط اقوام عادی سازی کنيم و مرزها را کم رنگ‌تر کنيم ضمن اين که وجود مرزها را انکار نکنيم می‌توان مسايل را حل کرد.»

سيد مصطفی تاج زاده در ميز گرد «توسعه‌ی اجتماعی، اقتصادی اقوام ايرانی، چشم اندازها و راهبردها» گفت:

«بايد در ارتباط با اقوام، روش‌های دموکراتيک را اتخاذ کرد.»

در تيرماه 1383 دکتر رضا براهنی نسبت به اتهاماتی که شوونيست‌های فارسی به وی وارد آورده بودند، چنين پاسخ داد:

«در کنار زبان فارسی من از رسميت بخشيدن به اين زبان می‌گويم و به خاطر همين خيلی‌ها برچسب پان ترکيست بر من چسبانده‌اند من اصولاً با هر گونه پان مخالفم که در رأس همه‌ی آن‌ها پان ترکيسم قرار دارد. پان يعنی نوعی نژاد پرستی. با پان ترکيسم مخالفم. با پان عربيسم مخالفم. با پان کرديسم هم همين طور. کشوری ايران، کشوری است متشکل از اقوام مختلف که هر کدام آن‌ها سهم به سزايي در شکل گيری فرهنگ اصيل ايرانی دارند. من معتقدم که حقوق اين اقوام بايد محترم انگاشته شود که از جمله اين حقوق زبان آن‌هاست. اين دروغ است که می‌گويند براهنی می‌خواهد آذربايجان کشور مستقلی بشود و ... من به عنوان يک ايرانی، هيچ احدی اجازه نمی‌دهم که يک ذره، يک وجب از خاک ميهنم را جا به جا کند. ولی می‌گويم که حق و حقوق همه اقوام ايرانی بايد محترم شمرده شود... يکی از خيانت‌های سلطنت پهلوی تعليمات عمومی به زبان فارسی بود. به دليل همان حس نژاد پرستی رضاخان، در حالی که در هر منطقه‌ای بايد زبان اصيل مردم منطقه هم تدريس بشود. اصلاً در ابتدا زمانی که اولين مدارس ايرانی به سبک جديد تأسيس شد و آن شيوه تدريس مکتب خانه‌ای به کنار رفت. زبان فارسی و آذری در کنار هم تدريس می‌شد. يعنی ميرزا حسن تبريزی ملقب به رشديه و پدر آموزش و پرورش نوين ايران وقتی مدرسه‌ی رشديه را در سال 1267 هجری شمسی در شهر تبريز تأسيس کرد. بنابر اين گذاشت که اين دو زبان در کنار هم آموزش داده شوند... اين اشتباه است اگر حق و حقوق همه‌ی اقوام را ندهند يک حس گريز از مرکز به وجود می‌آيد و آن وقت است که می‌خواهند استقلال پيدا کنند. در حالی که اگر به همه‌ی اين فرهنگ‌ها مساوی نگاه شود و همه‌ی آن‌ها محترم شمرده شوند ديگر کسی چنين چيزی را طلب نمی‌کند.»

در همان زمان دوباره يکی از اعضای اصلاح طلب جناح چپ، توهينی را نسبت به زبان ترکی روا داشته بود. روزنامه‌ی ارک چاپ تبريز نسبت به آن واکنش نشان داد ولی در سرمقاله‌ی اين روزنامه که به قلم مدير مسؤول آن با عنوان «ياوه سرايي شوونيستی» چاپ شده بود، نکات تازه‌ای به چشم می‌خورد که با پاسخ‌های قبلی که صرفاً دفاعی لفظی بود، تفاوت داشت:

«اين گونه تقابل‌ها در مورد تحفيف هدفدار شأن و جايگاه زبان ترکی و القاء ترديد در ترک تبار بودن مردم آذربايجان از اغراض سياسی و اهداف خاصی نشأت می‌گيرد و ثمره‌ی تلخ دوران پهلوی می‌باشد... طرفداران استقلال و ارزش زبان ترکی آذربايجانی و ترک تبار بودن بايد به جای دفاع موردی به کارهای اساسی و زير بنايي که احقاق حقوق فرهنگی و قومی مردمی ترک زبان آذربايجان را به آستانه‌ی حصول نزديک‌تر می‌کند، مبادرت ورزند. زيرا پاسخگويي به ياوه سرايان قوم گرای مرکز نشين بيشتر به آب در هاون کوفتن و يا به آينه داری در محله‌ی کوران می‌ماند و بی‌حاصل است.»

همة این موارد موجب تحرک پان ترکیسم شد. در واقع این اندیشه تنها راه مقابله با تسلط همه جانبة رسانه ای و فرهنگی پان فارسیسم بود. این نکته مشهود بود که نهادهای فرهنگی کشور با نام «هویت ملی« به تقویت و تبیلغ زبان فارسی همت گمارده و با انحاء گوناگون، سعی در انهدام دیگر زبانها داشتند. به دیگر سخن منظور آنان از هویت ایرانی همان هویت فارسی بود. چنین تعبیری این تردید را بوجود می آورد که اگر هویت ایرانی مساوی هویت فارسی است پس قومیتهای فارس چه ارتباط و دلبستگی به هویت ایرانی خواهند داشت. پاسخ داده شده به این پرسش، رغبتی را برنمی انگیخت. چگونه ممکن بود با استفاده از منابع ملی یک کشور به تبلیغ زبان یک قوم که کاملاً تصادفی به قدرت رسیده پرداخت و از این اقدام با نام تقویت فرهنگ ملی یاد کرد؟ آیا منابع ملی کشور تنها منحصر به یک قوم و یک زبان است؟

هرچه نهادهای فرهنگی در تبلیغ شوونیستی زبان فارسی، ایجاد سانسور برعلیة مسائل قومی و زبانی مردم آذربایجان و تحقیر و تخفیف دیگر زبانها همت می گمارند حساسیتهای بیشتری برانگیخته می شود. پان فارسیسم که همة امکانات دولتی و ملی را در اختیار گرفته مانند بولدوزری در انهدام فرهنگهای محلی کوشش دارد. این حرکت بطئی آشکار و نهان ادامه دارد. اگر صدای اعترضی برمی خیزد، با چماق «وحدت ملی» سرکوب می شود. هرگونه اعتراض به عملکرد دستگاههای فرهنگی کشور با عنوان «اقدامات ضد امنیتی» تلقی می شود. اما به موازات از انتشار کتابهایی که ممکن است موجب آگاهی مردم آذربایجان از ستمهای تاریخی و یا افتخارات برحق خود شود، جلوگیری می شود. از این موارد می توان به کتابهایی اشاره کرد که به مجاهدتهای ستارخان و یا وضعیت مردم آذربایجان پس از انقلاب می پردازند، اشاره کرد. مدارک مستدلی وجود دارد که چنین کتابهایی نتوانسته اند مجوز بگیرند در حالیکه در همان زمان ارمنیان توانسته اند با استفاده از کمک مرکز بین الملی تمدنها کتابی (با نام «دانشنامة ایرانیان ارمنی») را انتشار دهند که در آن نقشه ارمنستان بزرگ چاپ شده و قره باغ جزء ارمنستان معرفی شده است.

بهرحال طیفی از جوانان هویت طلب آذربایجان که ابتدا «آذربایجانچی» و اکنون «ملتچی» نامیده می شوند، شاهد اضمحلال تدریجی هویت قومی خود هستند. شکافی که رسانه های حاکم میان نسلها بوجود آورده اند، باعث شده که نسل کودک و نوجوان آذربایجان به آرامی از پیکرة زبان ترکی جدا می شود. این شکاف خطراتی بس عظیم را در آینده در برخواهد داشت. تحقیر زبان ترکی در رسانه ها و در فرهنگ عمومی که بطور موذیانه از طرف حکومت تقویت و حمایت می شود، موجب رویکرد نسلی از نوجوانان و خانواده های آذربایجای به زبان فارسی شده است. اینان که ارزشمندی زبان ترکی را گمشده می یابند برای گریز از تبعات تحقیر در نظام کاستی ایران، به دامان «بهشتی» زبان فارسی می گریزند. حال آنکه در اینکه زبان فارسی می تواند به عنوان زبانی کامل و مستقل معرفی شود، تردیدهای محکم علمی و تاریخی وجود دارد.

سیاست یکپارچه سازی و نابودی قومیتها چنان با مهارت اجرا می شود که بودجه کلانی از ثروت ملی صرف این سیاست ضد انسانی می شود. نسل جوان آذربایجان برای گریز از افتادن به گرداب استحاله و نابودی، به پان ترکیسم به عنوان اندیشه ای نجات بخش روی آورده اند. اینان بیشتر به کتابهای و نشانه های علاقه یافته اند که هویت ترکی را تقویت کرده و حتی هویت فارسی و ایرانی را انکار می کند. نگاهی به مطالب موجود در نشریات دانشجویی و کتابها و نشریات مبین این نکته است که نویسندگان این مطالب در این اندیشه اند که بهترین دفاع حمله است. در این مقاله ها، مطالب تاریخی که بیشتر از طرف حاکمیت تبلیغ می شود بسادگی مورد انکار قرار می گیرند. در این مقالات به عباراتی چون «نژاد موهوم آریایی»، «زبان ساختگی فارسی» ،« شوونیسم فارس»، «زبان فاسی؟؟!!!» و ... برخورد می شود. این مقالات در واقع پاسخی است به موج کوبندة پان فارسیسم. ظاهراً پان ترکیسم به عنوان سلاحی درآمده که برای مقابله با شوونیسم فارس و پان فارسیسم در دست است. چه دلیل منطقی برای کنار گذاردن این سلاح وجود دارد؟

در ايران به ويژه از زمان تشکيل دولت مدرن رضاشاه به اين سو، اقليت‌ها هيچ تجربه‌ی مستمری از رفتار دموکراتيک از طرف دولت مرکزی ندارند. تحقير، سرکوب و محروميت، ارمغان حکومت مرکزی برای اقليت‌ها بوده است. زبان اقليت‌ها دوره‌هايي طولانی از اختناق نسبی را تحمل کرده‌اند. نمی‌توان در اين فضای اختناق آلود، از بروز مطالبات افراطی جلوگيری کرد و یا شاکی بود. سياست زبانی دولت‌ها معمولاً محرمانه است. دولت‌ها سعی می‌کنند رفتار خود را دموکراتيک نشان دهند ولی در نهان برای رسيدن به اهداف غير دموکراتيک خود تلاش می‌کنند. نمی‌توان از حکومت مرکزی ايران، انتظار آزادی کامل و يا حتی نسبی به اندازه‌ی فرانسه و آمريکا را برای زبان ترکی داشت. پس به هر حال فشار و اجبار تا حدی وجود داشته و خواهد داشت.

به نظر می‌رسد که تعریف هویت ایرانی و بیان شاخصهای عملی آن کاری است که در حد لازم به آن پرداخته نشده است. هیچیک از گروههای سیاسی داخل یا خارج حاکمیت بیان درستی از هویت ایرانی و حقوق اقلیتها ندارند؟ تأکید صرف و لفظی بر رفتار دموکراتیک با اقلیتها، مشکلی را حل نکرده است؟ فاصله‌‌ی مبانی نظری تا برنامه‌های عمل شده نشان از وجود ضعفهایی عمده دارد. این تناقض وجود دارد که اگر تمدن ایرانی، تمدنی است که از شدائد روزگار سربلند بیرون آمده، چرا در جذب هویتهای محلی ناتوان است؟ چرا آمریکا با آن حجم زیاد ورود مهاجران متنوع با فرهنگهای گوناگون، با موفقیت آنان را در فرهنگ آمریکایی جذب و هضم می نماید ولی ایران لااقل از انقلاب مشروطیت تاکنون موفقیتی در این زمینه کسب نکرده است؟

بطور کلی تعارض حقوقی میان اصول حقوق بشر و ویژگیهای اقتداری حکومت یکی از عوامل بسیار مهم در بغرنج شدن مسئله‌ی اقلیتهاست. این تعارض بویژه پس از پیدایش دولتهای مدرن در سده‌ی بیستم میلادی، افزایش میزان باسوادی، رشد فرهنگ مکتوب در شهرها و روستاها، افزایش نفوذ تحصیلات عالی در میان فرزندان خانواده‌های روستاها و حاشیه‌ی شهرها، معرفی ناسیونالیسم به عنوان موتور محرکه‌ی توسعه، توجه نسل جوان به تاریخ و هویت فرهنگی خود، افزایش آگاهی مردم از مفهوم ظلم پیوسته‌ در طول تاریخ و پیدایش ابزارهای جدید ارتباطی مانند تلویزیون، ماهواره، رادیو، روزنامه، اینترنت و ... عواملی هستند که در ایران بر این تعارض تأثیر گذارده و نتایج آن را دستخوش تغییراتی کرده‌اند. این عوامل محتاج بررسی بیشتر هستند تا میزان کارآیی نظریه‌ی فدرالیسم بگونه‌ای که منطبق بر ویژگیهای خاص فرهنگی، تاریخی، سیاسی و .. کشور باشد، مورد ارزیابی دقیق قرار گرفته و راهکارهای لازم و مفید ارائه گردد. این راهکارها مآلاً نمی‌توانند رونوشتی از راهکارهای قدیمی شکست خورده باشند یا برجنبه‌های زیانبار آنها تأکید ورزند.

چاپ کاریکاتوری توهین آمیز در روزنامه ایران در بهار 1385 موجب تحرکی ویژه در جایگاه پان ترکیسم در ایران شد. این روزنامه که وابسته به دولت است در ادامة توهینهای قبلی، این بار با صراحت بیشتری این کار را انجام داد. مطمئناً طراحان این کاریکاتور و حامیان قدرتمند آنان، هرگز از ظرفیتهای قومی در آذربایجان درک صحیحی نداشتند وگرنه در چنین اوضاعی که کشور بر سر انرژی هسته ای درگیر کشمکشهای سیاسی در صحنة بین المللی است، طرح این مسئله عاقلانه نبود. همین درک نادرست و چاپ این کاریکاتور، موجب اعتراضات فراوانی در شهرهای آذربایجان شد. برخورد بسیار نامناسب و مغرورانة وزیر ارشاد با مسئله، شائبی حکومتی بودن کاریکاتور را تقویت کرد. اگر وزیرارشاد در دقایق اولیه مانند رسم رایج بسیاری از کشورهای دیگر عذرخواهی می کرد و اعلام می کرد که برای تسکین آلام مردم استعفاء می دهد شاید ابعاد ماجرا این چنین گسترش نمی یافت. برخود وزیرارشاد نشان از غرور و نخوتی می داد که مسئولان فرهنگی کشور بدان دچارند. تناقضی در این میان وجود داشت و آن اینکه وقتی کاریکاتوری در یک روزنامه دانمارکی چاپ شد، مسئولیت این مسئله برعهدة آن کشور نهاده شد و بزودی روابط سیاسی با دانمارک قطع شد ولی در ماجرای روزنامة ایران، وزیر ارشاد با شیطنت آن را سهوی و نه چندان مهم نامید. چه دلیل منطقی وجود دارد که کاریکاتور روزنامة ایران از نظر تئوری توطئه نگریسته نشود در حالی که این تئوری وجه غالب جهان بینی نهادهای حکومتی کشور ماست.

هرچقدر ابعاد اعتراضات افزایش می یافت، احتمالات جدیدی مطرح میشد. دستگاهای حکومتی بسرعت با امنیتی کردن مسئله و کشاندن عمدی اعتراضات به اغتشاش، به پاک کردن صورت مسئله پرداختند. تئوری توطئه صفحات روزنامه های دولتی را پوشاند. همة ابزارهای امنیتی و حکومتی برای سرکوب کسانی که به اعتراض یک توهین برخاسته بودند، بسیج شد. بی تردید امکانات فروانی برای دولت در این زمینه موجود بود. تئوری توطئه و فرافکنیهای رایج وجه اصلی کار بود. بزودی از همه جا و همه کس شنیده شد که آذربایجان جان ایران است. زندانهای طولانی و سرکوبهای شدید، واکنش حکومت به اعتراض طبیعی مردم برعلیه توهین بود. اگرچه نمی توان وجود عناصری ضد حکومت و مایل به براندازی را در میان اعتراضات انکار کرد ولی پرسش اساسی این است که چه کسانی زمینه را برای شعارهای جدایی خواهانه و ضد دولتی فراهم کردند: کسانی که راه بر چاپ کاریکاتور گشودند و یا آنانکه که به توهین اعتراض کردند.

ماجرای کاریکاتور روزنامة ایران نتایج بسیار مهمی را ببار آورد. این ماجرا ظرفیتهای پان ترکیسم ا در ایران به چالش کشاند. ظرفیتهایی که دولتمردان از آن ناگاه بودند. بسیاری از پلهای ارتباطی معنوی میان هویت ایرانی و هویت آذربایجانی فرو ریخت. ترمیم این پلها بسیار هزینه دربرخواهد داشت و صرفنظر از شدنی بودن آن زمان زیادی نیز خواهد داشت. ابعاد نفرت از زبان فارسی در ذهن و دل بسیاری از آذربایجانیان و حتی افراد عادی گسترش یافت. توجه ویژه ای به زبان ترکی معطوف شد. بسیاری که هرگز وارد بحثهای هویت طلبی نمی شدند به آرامی و با مشاهده ابعاد ماجرا به موضوع علاقمند شده اند. همبستگی بیشتری میان صاحبان دیدگاههای پان ترکیستی دیده می شود. اگرچه این حرکت اعتراض آمیز دچار آسیبهایی چون تشتت شعارها، وجود طیفهای متفاوت در صفوف آن، درآمیخته شده با منافع کشورهای خارجی و همچنین جاه طلبیهای برخی و ماجراجوییهای خاصی شد ولی تجربه ای از یک حرکت منسجم را بوجود آورد. در نهایت موقعیت کنونی پان ترکیسم در ایران و مسیر پرفراز و نشیب آن موضوعی بسیار جالب است که درک و آگاهی آن لازم می نماید. خط مشی گذشته و همچنین عوامل تأثیر گذار بر آن بسیار بر ظرفیتهای آیندة آن افزوده است.

بی تردید مسائلی چون چاپ کاریکاتور روزنامة ایران، دخالتهای کشورهای خارجی، سانسور شدید فرهنگی در آذربایجان، حمایت دولت از ارمنیان، مسائل اقتصادی چون بیکاری و فقر در آذربایجان، عدم شناخت کافی مسئولان از ابعاد مسئله، تأکید اغراق آمیز بر تواناییهای زبان فارسی و ... موجب افزایش توانمندیهای پان ترکیسم در ایران شده است. پان ترکیسم هزینه های فراوان سیاسی و امنیتی را به دولت تحمیل کرده است. همین مسئله ای امیدواری را بوجود آورده است که به ادامة این روند می توان امتیازات بیشتری از دولت گرفت.بهرحال دولت سعی دارد با تأسیس و حمایت از واحدهای موازی، شعارهی پان ترکیسم را به نفع خود مصادره کرده و آنها را در مسیری دیگر بیندازد. سرمایه گذاری زیادی در انتشار مجلاتی چون «آران» ، «وطن» و «ایران شمالی» انجام گرفته است. این مجلات قصد دارند با تأکید بر پیوندهای تاریخی و عمدتاً مذهبی آذربایجان شمالی و جنوبی طیفی را بسوی خود جلب کنند و از جذابیت و مطلوبیت مطالبات پان ترکیستی و هویت طلبی بکاهند. بیشتر کسانی که این رسالت را برعهده گرفته اند، وابسته به جناح موسوم به راست هستند.

برگزاری همایش زبان مادری در تبریز، برگزاری مراسم بزرگداشت وفات ستارخان و تبلیغ بی سابقة آن در رسانه ها و ... نشانه هایی از ان امر است که احتمالاً فشار و هزینه های امنیتی و سیاسی پان ترکیسم دلت ر به نوعی عقب نشینی وادار کرده است و شاید بتوان با ادامة سیاست فشار از پایین و امتیازگیری از بالا به نتایج بهتری رسید. اگرچه شواهد امر حاکی است که دولت همزمان با این اقدامات سطحی، همچنان سیاست سرکوب و سانسور را ادامه می دهد. اعطای امکانات فراوان برای افغانیان برای تحصیل زبان فارس در دانشگاه تبریز، وجود شایعه هایی مبنی بر ایجاد کرسی زبان ارمنی در دانشگاه تبریز و ... نشان از این دارد که هنوز تقابل به قوت خود باقی است.

منبع: www.durna.se

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید