هر روز در خیابان که قدم میزنم میترسم پلیس مرا به جرم بد حجابی بازداشت کند اما قبل از پلیس، از {بخش هایی} از همین مردم میترسم. مسیح باید بدانی چقدر درد آور است که به جرم یک رنگ شاد پوشیدن و موهای کمی بیرون ریخته، زیر فشار متلک های برخی از مردهای همین سرزمین له شوی.نگاه های بعضی از مردهایی که در دنیای مجازی روشنفکریشان گوش فلک را کر میکند اما در دنیای واقعی می سوزاندم.آب میشوم . پلیس مرا میگیرد و بعد با تعهد آزاد میشوم. اما امان از دلی که از من میشکند وقتی در خیابان ها و کوچه های همین آب و
خاک حرفهایی میشنوم که شرم از گفتن آن دارم. بغض دارم...بی نهایت.
پا که از در بیرون میگذارم دورو برم زندان میبینم. به کدام سنگر پناه ببرم از این ترکش های توهین آمیز؟ من حق هیچ چیزی ندارم در این سرزمین. اینجا انگار دیگر وطن من نیست. ...اینجا انگار حق من شنیدن هر کنایه هر حرف توهین آمیز حق من به دوش کشیدن هرنگاه هیز و مصموم و حق من دست مالیده شدن بی هوا روی بدنم است! من را آزادی به چه کا ر می آید؟بغض دارم تا بی نهایت ! درد دارم
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید