رفتن به محتوای اصلی

عده

عده

داستان «عُده» نوشته نفیسه محمدپور را در زیر می خوانید:

Image removed. پرسید: «خلع بوده یا رجعی؟» 
Image removed. پرسیدم: «چی چی؟ یا چی چی؟!» 
Image removed. گفت: «خلع یا رجعی. در طلاق رجعی مرد میتواند قبل از 3 ماه و چند روز رجوع کند، اما در طلاق خلع نمیتواند و زن بعد از جاری شدن صیغه طلاق آزاد است.» 
Image removed. گفتم: «نمی دانم مال ما کدوم بود من گفته بودم هر چه تو بخواهی.» 
Image removed. پرسید: «همه چیز را بخشیدی؟» 
Image removed. گفتم: «همه چیز؟! مثلا چه چیزی؟!» 
Image removed. گفت: «نفقه، مهریه، اجرت المثل و نصف اموال دوران زناشویی...» 
Image removed. گفتم: «مهریه ام که سکه و پول و این چیزها نبود گفته بود نصف اموال رو میدم اما بعدش گفت جز بدهکاری چیزی ندارم که قسمت کنیم.» 
Image removed. پرسید: «اجرت المثل؟» 
Image removed. گفتم: «می گفت اگر یک فمینیست واقعی هستی من باید ازت اجرت المثل بگیرم.» 
Image removed. پرسید: «چه ربطی به فمینیست بودن داره؟» 
Image removed. گفتم: «گفته بود اگر به حقوق برابر اعتقاد داری باید نصف اجاره خونه هایی که تو این سالها دادم رو برگردونی.» 
Image removed. گفت: «ولی تو که همه این سالها کار می کردی!» 
Image removed. گفتم: «خوب آره اما جز ماشین ظرفشویی که با حقوق خودم خریده بودم، بقیه هزینه هایی که کردم نه فاکتور دارم نه شاهد.» 
Image removed. گفت: «عجب چون فمینیستی یه چیزی هم بدهکاری؟! خوب می تونستی پیچ بشی و یه چیزی ازش بکنی اما ارزش نداشت. ممکن بود بیفته رو دنده لج و طلاق نده.» 
Image removed. گفتم: «خوب نمی داد.» 
Image removed. پرسید: «مگه تو طلاق نمی خواستی؟» 
Image removed. گفتم: «نه اون می خواست.»

مثل کسی که ساعتها برای پیدا کرن کسی در کوچه پس کوچه ای تلاش کرده اما ناگهان فهمیده کل آدرس رو از ابتدا اشتباه آمده، ناباورانه به من زل زد و پرسید: «اون طلاق می خواست اونوقت تو همه چیز رو بخشیدی؟!» 
Image removed. گفتم: «همچی می گی همه چی آدم فکر میکنه چه حق و حقوقی داشته.» 
Image removed. گفت: «حالت خوبه؟» 
Image removed. گفتم: «بهترم حالا دیگه خیلی بهترم.» 
Image removed. گفت: «تو یه چیزیت میشه!» 
Image removed. گفتم: «قاضی هم همینو گفت.»

بالاخره پس از کلی جان کندن انگار جوابش رو گرفته بود و ادامه داد: «پس خلع بوده. تو آزادی از لحظه جاری شدن خطبه، فقط سه ماه عده داری.» 
Image removed. گفتم: «چی دارم؟» 
Image removed. گفت: «یعنی نمی تونی تو این مدت ازدواج کنی باید صبرکنی تا عده ات تموم بشه.» اینقدر با تعجب گفتم "چرا" که حتی خودم هم باورم شد، چه برنامه هایی برای ازدواج مجدد داشتم که نقش بر آب شده! 
Image removed. گفت: «چی بگم. خوب ممکنه باردار باشی.» 
Image removed. گفتم: «باردار؟! اونا قبل از خوندن صیغه طلاق جواب منفی آزمایش رو چند بار چک کردن. تو هر اتاقی تو هر بخشی جدا جدا و با دقت. پس آزمایش دی. ان. ای به چه دردی می خوره؟» 
Image removed. گفت: «دلت خوشه آزمایش دی. ان.ای دنگ و فنگ داره، هزینه داره راحتترین راه اینه که زن مدتی ایزوله باشه.» 
Image removed. زمزمه کردم: «بی درد سر بی زق و زوق.» 
Image removed. پرسید: «چی گفتی؟»

نفس عمیقی کشیدم، دستهام رو دور بازوهام حلقه کردم و خودم را در آغوش کشیدم. هوا سرد بود و داشتم می لرزیدم و دستهام یخ زده بود و کرختی دستهام تنهایی تلخم را به رخم میکشید.

Image removed. گفت: «خیلی بهش فکر نکن تا چشم رو هم بگذاری تموم شده.» 
Image removed. گفتم: «چی؟!» 
Image removed. گفت: «عده دیگه!» 
Image removed. خندیدم و گفتم : «راستی زن یائسه هم عده داره؟!» 
Image removed. گفت: «نه». 
Image removed. لبخند موذیانه ای زدم و گفتم: «پس من از همین الان آزادم. عده مده هم ندارم.» 
Image removed. گفت: «تو که هنوز چهل سالت هم نشده!» 
Image removed. گفتم: «اما فروغ سی ساله بود و میگفت من پیرم.»

انگار از دختر همسایه یا همکلاسی دوران دانشگاه حرف زده باشم چشمانش را تنگ کرد و گفت: «کی؟» سکوتم باعث نشد که همچنان منتظر بماند تا من زبان باز کنم و فروغ رو معرفی کنم. بنابراین ادامه داد: «چرند نگو واقعا نمی دونی یائسگی چیه؟»

تند و تند سوال میکرد، نمی گذاشت لحظه ای توی حال خودم باشم. سردم بود و دستهام لمس شده بود و می خواستم برای تنهایی خودم و فروغ در آستانه فصلی سرد غصه بخورم. با سماجت پرسید: «واقعا نمی دونی؟!»

گفتم: «چرا می دونم یائسگی از ریشه یأسه... یأس از زندگی، یأس از سرزندگی، یأس از زایندگی؛ یأس از آینده، یأس از ایجاد رابطه های تازه.»

سوال هاش صریح و مستقیم بود، حاشیه رفتن و افاضات من کسل اش میکرد. بی حوصله گفت: «فرهنگ دهخدا رو از بر کردی؟! پریود میشی یا نه؟»

سوز عجیبی می آمد خیلی سردم بود، دستهام رو زیر بغلم فرو بردم و دوباره خودم را در آغوش کشیدم. سرما به مغز استخوانم نفوذ کرده بود و دهانم را از ترس به هم خوردن دندان هایم محتاطانه باز کردم و گفتم: «این روزها واژنم خیلی خشکه». ولی نگفتم که در جواب مسئول داروخانه که پرسیده ژل شستشو برای دوشیزگان می خواهم یا بانوان یا یائسه گان، گفته بودم یائسه گان.

Image removed. دوباره پرسید: «پرسیدم پریود میشی یا نه؟!» 
Image removed. گفتم: «آره مرتب و منظم با همان دردهای عجیب و آشنا.» 
Image removed. گفت: «فکر کردم قروقاطی شده توهم برت داشته. آخه استرس خیلی روش تاثیرگذاره. میدونستی اگر مرگ عزیزان درجه استرسش صد باشه مال طلاق بین نود تا صده؟» 
Image removed. گفتم: «آره میدونم.» شاید ناراحت شد از اینکه نتوانسته بود معلوماتش را به رخم بکشد، اما با خونسردی گفت: «آفرین حتمن پیش مشاور میری.» 
Image removed. گفتم: «نه». 
Image removed. گفت: «پس حتمن کتاب زیاد می خونی؟» 
Image removed. گفتم: «نه حسش کردم با تمام سلولهای تنم با گوشت و پوست و استخونم.»

جوانکی خوش برو رو از جلویمان رد شد. تر و تمیز بود، صورتش برق می زد و بوی تند افترشیوش که با بوی مردانه ی آشنایی ترکیب شده بود، توی دماغم پیچید و مثل زن بد ویار، حالم را به هم زد.

پشت سر جوانک، ماشینی از جلویمان رد شد که صدای موزیک سوزناکی از آن به گوش می رسید: «سن گلمز اولدون 1».

Image removed. گفت: «عجب سوزی داره این موسیقی ترکی لامصب؟» 
Image removed. ذوق زده پرسیدم: «مگه تو هم تورکی؟»

به نقطه نامعلومی خیره شد و گفت: «نه. از آدم نمی پرسد اهل کجاست فقط رسوخ میکند در مغز استخوان.» باد زوره می کشید و دیگر تمام بدنم سر شده بود.

در آن لحظه نفهمیدم کدامشان اینقدر آرام و بی صدا رسوخ میکند در مغز استخوان؛ سوز پاییز لامروت یا این موسیقی لامصب...

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
https://www.facebook.com/FeministSchool
منبع:
مدرسه فمینیستی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید