رفتن به محتوای اصلی

جنبش سبز و جایگاهِ اقوام [بخش 2]

جنبش سبز و جایگاهِ اقوام [بخش 2]

فهرست مطالب در بخش 2 این نوشتار: 6- جنگ جهانی اوّل و سلسلهءِ پهلوی 7- انقلاب

اسلامی پنجاه و هفت 8- جنبش سبز و نقش اقوام در آن 9- کنگرهءِ ملیّتهای ایران فدرال

6- جنگِ جهانی اوّل، سلسلهءِ پهلوی:

با وجودِ انقلاب سوسیالیستی 1917 در روسیّه که تمام قراردادهای استعماری در مورد ایران را بی اعتبار اعلام کرد و در واقع از تقسیم ایران بین روسیّه و بریتانیا طبق قراردادِ 1907 میلادی جلوگیری بعمل آورد و زمینهءِ امکان استقلالِ کامل ایران در مقابل فقط یک قطب استعمارگر یعنی بریتانیا هموار شد، امّا جنگِ جهانی اوّل بر بحرانهای درونی ایران افزود و شیرازهءِ امور کشورداری حالتِ گسستی را بخود گرفت،

پدیدهءِ رضا شاهِ کبیر بر آمده از جبر دیالکتیک تاریخ و برآمده از شرایطِ اجتماعی و سیاسی نظم فئودالیته و ناتوانی حکومتِ مرکزی و محصول مکانیزم درونی فراگیر جغرافیای سیاسی ایران بود، در واقع بهترین گزینه برای سرزمین ایرانِ آنزمان بوده است، رضا شاهِ کبیر مانند هر پاتریوتیسم و ایراندوستِ دیگر در مقابل 3 دشمن اصلی: 1- نظم فئودالیتهءِ ایلی 2- روحانیّت ارتجاعی 3- قدرتهای استعمارگر، تلاش بر آن کرد که بر بستر فروپاشی سیستم قبیله ای قدرتِ سیاسی را مانند دورانِ مشروطیّتِ اوّل بشکل فدرالیسم از بالا دو باره متمرکز و شیوهءِ قانونمندِ ملّی کشورداری را برقرار سازند.

رضاشاه کبیر با سخت گیری تمام در مقابل خوانین و سرانِ اقوام که به اهمیّتِ قدرتِ متمرکز ملّی برخاسته از همدستی اقوام اعتنایی نداشتند و مایل نبودند از قدرتِ مطلقهءِ منظقه ای دیکتاتوری و بازدارندهءِ خود چشم بپوشند و شیوهءِ یاغیگری و آشوب را در پیش گرفتند ایستاد و درست برنامه های بینش سوسیال دمکراسی "حزب دمکرات یا مساوات" یعنی قطبِ مترقّی انقلابِ مشروطیّت که در مقابل حزب سنّتگرا و بنیاد گرایی دینی" اعتدالیون" که پشتیبان محمّدعلیشاه بودند و تئوریسینهایی چون شیخ فضل الله داشت را اساس کار خود قرار داد،

رضاشاهِ کبیر با پیشنهاد پیاده کردنِ سیستم حکومتی جمهوریّت، با جایگزینی قوانین عرفی بجای قوانین شرعی دینی در دستگاهِ قضایی کشور انقلابی بوجود آورد، علیرغم رعایتِ احترام و داشتن رابطهءِ خوب با روحانیّت مترقی، لائیسیته را مانندِ کشور فرانسه در کتُب درسی دبستان تا عالی پیش برد، ایجادِ دبستان و دانشگاه، ریختن پایه های تکنیک و اقتصادِ سنگین مادر را وسیله ای برایِ پایان دادنِ به نظم بستهءِ فئودالی و مبارزه ای جدی برایِ مقابله با جهالت و عقب ماندگی در ابعادِ مختلفِ کشور ارزیابی کرد،

عملی شدنِ گام به گام اهدافِ محوری انقلابِ مشروطیّت از دورانِ رضاشاه کبیر روندِ حقیقی خود را آغاز و در دورانِ محمّدرضاشاهِ پهلوی هم بشکل مدرن در به سرانجام رساندنِ آنها کوششهای پیگیر بیشمار صورت گرفت، تا آنجا که در سال 1963 میلادی با همکاری پرزیدنتِ آمریکا "جُن اف کندی" برنامهءِ اصلاحاتِ ارضی در ایران عملی شد و از فئودالها و زمین داران بزرگ که بخش بزرگی از روحانیّت را هم در بر میگرفت سلب مالکیّت شد و این املاک بین کشاورزانِ بی زمین و یا کم زمین تقسیم و به آنها واگذار گردید، و دوباره قدرتِ سیاسی از کنترل روحانیّت و خوانین و سرانِ ایل بیرون آمد و یکسان سازی حقوقی که زیربنای دمکراسی و عدالتِ اجتماعی میباشد همراه با حقوق شهروندی محور کار حکومت قرار گرفت و ایران در عرصهءِ جهانی از جایگاهِ یک کشور عقب ماندهءِ جهان سوّمی با بافتِ فئودالیتهءِ سنّتی بیرون آمد و خانوادهءِ جهانی از سکو و دیدگاهِ شایستهءِ دیگری، آنطور که تاریخ گواهی میدهد، به سرزمین و ملّتِ تاریخی و فرهنگی ایران مینگریستند،

طبیعی هست که در پیاده کردنِ چنین اهدافی اشتباهاتی که ناشی از عدم وجودِ رشد فراگیر اقتصادی و تکنولوژی بومی، نبودِ دستگاهِ اداری و حکومتی کارآمد، ناشی از بستر چگونگی دریافت و فهم جوامع سنتّی باورمند و استبداد زدهءِ دینی در مقابل چنین برنامه های از بالا تعیین شده، به عبارتی دیگر همزبان نبودن و اختلال در حوزهءِ ارتباطات بصورت افقی و عمودی در سطح جامعه و با حکومت، روابطِ حسنهءِ آلمان و ایران در زمانِ رضاشاه کبیر، مسابقهءِ قدرت و هژمونی طلبی دو اردوگاهِ سوسیالیسم و کاپیتالیسم به سرگردگی اتحّادِ جماهیر شوروی و ایالاتِ متحّدهءِ آمریکا، رقابتهای جهانی در عرصهءِ سیاسی و اقتصادی، شرایط ناپایدار و بحرانی در خاورمیانه، بحران انرژی 1973 میلادی، قرار دادنِ دین اسلام در مقابل مارکسیسم در خاورمیانه و کشورهای عربی، که انقلاب اسلامی را صرفأ بر اساس همین استراتژی سامان دادند را میتوان بر شمرد.

شیوهءِ سیاسی که در زمانِ سلسلهءِ پهلوی، بویژه در زمان رضاشاهِ کبیر در پیش گرفته شده در اغلبِ جوامعی که در حال گذار از دورانِ نظم فئودالیته به فاز سرمایه داریِ مدرن هستند، روندی عادی بوده است، چنانکه بیسمارک در آلمان ، ژنرال دوگل در فرانسه، و در ترکیّهءِ مصطفی آتاتورک چنین روشی را حتّی با شدّتِ بیشتر در پیش گرفتند، امّا در ترکیّه آرامگاه آتاتورک را با بهره گیری از آرشیتکت و معماری سومری ها گرفته تا ایرانیان، رومیان، یونیان، و با استفاده از معماری اینترناسیونال میسازند و آنرا به زیارتگاه و سمبل سیاسی ترکیّهءِ نوین تبدیل میکنند و ناسیونالیسم آتاتورک را جانشین دین اسلام میکنند، امّا شاهان سلسلهءِ پهلوی متر مربعی از خاکِ ایران را برای آرامگاهِ معمولی خود ندارند، در مقابل بر مزار خمینی معماران سرشناس فراملّی بارگاه و قصر میسازند، چنین فرهنگِ ایرانی احتیاج به معالجهءِ فوری تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، و روانکاوی جامعه شناسانه دارد.

7- انقلاب 57 :

امروز تمام پژوهشگرانِ جهان که انقلاب 57 ایران را مورد مطالعه قرار داده اند، عاملین و بازوانِ اصلی این رویداد را 2 گروهِ: 1- طبقهءِ روحانیّت سنتگرا 2- فئودالها و مالکانِ بزرگ و کوچک، میدانند که با همکاری دوبارهءِ خود بار دیگر جایگزینی دمکراسی، مردم سالاری و حکومت قانون، تجدد و نو آفرینی، سکولاریسم همراه با راسیونالیسم و هومانیسم را در ایران سد کرده اند. نیروهای سیاسی که این دو طبقه را تغذیه کردند، چپ های وابسته به اردوگاهِ سوسیالیسم با برداشت نادرست از دوران تکاملی و از دین اسلام، و یا چپ های رادیکال با افکار پسامدرن فئودالیته و یا احزاب و گروههای مذهبی بودند که میتوان بخشی وسیعی از بنیادگذاران و مهره های اصلی این احزاب و گروهها، جایگاهِ طبقاتی فئودالیتهءِ برخاسته از اقوام پیرامونی را داشتند.

نظام جمهوری اسلامی امروز، مانند دورانِ اوّلیّهءِ فرهنگ و تمدن سازی شبه جزیرهءِ عربستان، که با پیشوایی طبقاتِ فوقانی جوامع قبیله ای عربی به رهبری خاندانِ قریش در ساختار فاز آغازین فئودالیته صورت گرفت تأسیس شده است که هژمونی آنرا روحانیّتِ مسلح به ایدئولوژی دینی سنّتی حوزه ای با پشتیبانی از دلارهای هنگفتِ نفتی در کنترل خود و مستقیم یا غیر مستقیم پُست های حساس سیاسی و اقتصادی را روحانیّت در دستِ خود قبضه کرده است، و در اغلب مناطق ایران با تصرف املاک و منابع ملّی کشور، نقش خوانین و فئودالها را هم خود بازی میکنند.

بنا بر همین منافع طبقاتی، طبقهءِ روحانیّت با بخش بزرگی از طبقهءِ فئودالیتهءِ سنتّی، پایان حیاتِ سیاسی خود را در هر گونه نواندیشی و آثار مدرنیته با تقسیم قدرتِ سیاسی و باز کردنِ فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و جدایی دین از سیاست می بیند.

8- جنبش سبز و نقش اقوام در آن:

جنبش سبز بر آمده از دستبُرد در آراء و بر اثر کودتا در دهمین انتخاباتِ ریاست جمهوری، نسل سوّم و یا طبقهءِ جوانِ کشور را بحرکت در آورد، تئوری این جنبش نه از انقلاب مشروطیّت و نه از پروسهءِ تاریخی گذشتهءِ کشور نشأت میگیرد و با چشم اندازی عمیق، به جریانِ اصلاح طلبی دینی هم ارتباطِ چندانی ندارد، بلکه بر مبنایِ اکتسابِ ارزشهایِ معتبر و مشترکِ پذیرفته شدهءِ جهانِ دمکراتیکِ و یا گلوبال امروز هست که پیشرفتِ تکنولوژیِ ارتباطات و شیوه هایِ اطلاعات رسانی آنرا ممکن ساخته هست، به همین مناسبت بسیاری از جوامع بویژه شهروندانِ کشورهایِ دمکراتیک با آن همسو و در نشیب و فراز آن خود را مشترک دانست و میداند.

جنبش سبز جوانان در خیابانهای تهران و چند شهر دیگر ایران، ناخواسته اندیشه های سرکوب شده و خفتهءِ یادگار اهدافِ شایستهءِ مشروطیّت و آمالهای رویایی نسل اوّل و دوّم در انقلاب 57 را در بر گفت و آنرا زیر مجموعهءِ خود قرار داد که یک آمیزش و همبستگی طبقاتی را شامل شد، امری که لازمهءِ یک جنبش مردمی و تداوم پایدار آن میباشد.

جنبش سبز در ایران فرا نژادی، فراقومی و قبیله ای، و در بسیار جهات فراملّی میباشد، از شاخص های تحسین برانگیز این جنبش رنگارنگ بودنِ آن هست که جوانان از هر نقطهءِ جغرافیایِ سیاسی ایران در آن شرکت داشتند، جنبش سبز جوانانِ امروز، عصاره و شکوفهءِ جوانِ اندیشهءِ نوین و دمکراتیکِ جامعهءِ پیشتاز ایرانی میباشد که میتوان گفت قالب پُست مدرنیسم را پشت سر گذاشته و واردِ مدرنیسم از مدلی تازه یا دِکُنستروکتیویسم Dekonstruktivsm شده است، که با گذاشتن پا بر شانه های دو نسل قبل از خود به عنوانِ سکوی پرش، امّا با شکستن و عبور از اصول های کهنه و با بی اعتنایی به قوانین سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی مرسوم و شناخته شده در جامعه و احزاب سیاسی ایران، خواهانِ آفرینش دیدگاهی دیگر و در صددِ جهش تاریخی ماوراءِ مدرن و پُست مدرنیسم هست.

سئوال اساسی اینجاست که چرا اقوام ساکن ایران، در این جنبش دمکراتیک و آزادیخواهانه شرکت فعّال نداشتند، مگر رهبری اپوزیسیون در انتخابات میر حسین موسوی آذری تبار و مهدی کروبی بختیاری، به اغلبِ خواسته های بنیادی اقوام جواب مثبت ندادند، پس چرا این اقوام فرزندان و نوادگانِ خود را در میدانِ آتش و دودِ گلوله و گاز اشک آور تنها گذاشتند و به تماشای پر پر شدنِ این شکوفه های درختِ دمکراسی و بر زمین افتادنِ آنها نشستند، چرا اجازه میدهند که در زندانهای رژیم استبداد به بیشرمانه ترین شیوه و شکل در تاریخ بشریّت، با زنان و مردانِ جوانِ ایرانی این چنین رفتار شود،

چرا اکنون اجازه میدهند که حکومتِ دینی کودتا، این چنین آزادیخواهان و رهبرانِ اپوزیسیونِ اصلاح طلب دینی را، دقیقأ مانند حکومتِ کودتای محمّد علیشاه که مشروطه خواهان را یکی یکی دستگیر و محاکمه و به دار آویخت و یا به زندان انداخت، به محاکمه بکشند و به طرقِ فیزیکی، روانی، اجتماعی، ارزشهای جهان بینی و حیثیّت آنها را درهم بشکنند !.

مگر سیّد علی خامنه ای کودتا نکرده و مانند محمّد علیشاه قاجار مجلس و ملّت را به توپ نبسته است، پس چرا این اقوام مانند نسلهای گذشتهءِ خود حداقل با همان تفنگ و فشنگ و اسب، بسوی تهران و دیگر شهرهای بپا خواسته حرکت نکردند ؟، آن غیرت و مردانگی مرسوم در جوامع فئودالیتهءِ آنها کجا رفته است ؟ چطور فریادِ دمکراسی خواهی جوانان ایران را شهروندانِ جهان شنید ولی اقوام ایرانی که بقول خودِ آنها ستم چندگانه و دیکتاتوری عریان بر آنها روا میشود و خواهانِ آزادی و دمکراسی هستند، این فریادهای بلند آسمان خراش را نشنیده است و نسبت به آن بی تفاوت در خانه نشسته است ؟. مگر نوع دمکراسی ایی که جوانان ایران با نثار خونِ خود آنرا بر زمین و زمان نوشتند و شعار آنرا سر دادند ، و جهان با دادنِ جواب مثبت با آن اعلام همبستگی کرد، با دمکراسی اقوام ایرانی تفاوت دارد ؟ مگر نوع دمکراسی از نوع بلوچی، اصفهانی، کردستانی، تهرانی، و آذربایجانی هم وجود دارد ؟

آنچه که مسلم هست این جنبش مانند انقلاب اوّل مشروطیّت که بر پایهءِ اندیشه ورزی ملّی قانونمند خود را به نمایش گذاشت با اندیشهءِ بدونِ ساختار تکوین نیافتهءِ فئودالی منطقه ای بخش عظیمی از اقوام و نخبگانِ آنها هماهنگ نبوده و نیست، عدم مشارکتِ آنها بیانگر هست که هنوز مفهوم و اندیشهءِ دمکراسی در بین بسیاری از این مردمان بویژه پیشوایان و نخبگانِ آنها جا نیفتاده هست، به شیوهءِ مبارزاتِ دمکراتیک در عصر امروز آشنا نیستند، و هنوز پای بند سنّتهای قومی و قبیله ای و در گیر روشهایِ خشونت بار با تاکتیکهایِ مسلحانهءِ زودگذر که فقط باعثِ امتیاز گیری رژیم استبداد شده و میشود میباشند، در تکاپوی کشیدنِ خطهایِ قرمز مرزی بین جغرافیایِ زادگاهِ خویش و دیگران هستند،

عدم مشارکتِ اقوام نشان داد که اهدافِ نهایی آنها جایگزینی دمکراسی و صرفأ برخورداری از گویش به زبان مادری همراه با خودگردانی خویشتندار همسو و هماهنگ با استقلالِ ملّی و فرآیندِ آمیزش اجتماعی و فرهنگی ایران نیست، برای بسیاری از آنان دشمن اصلی رژیم استبدادِ ولایتِ فقیه نیست و حتّی برخی از آنها با آن مشکلی ندارند، بلکه دشمن اصلی همان تاریخ ایران و زبان فارسی و پاتریوتیستهای دمکراتِ ایرانی هست، به همین مناسبت سیستماتیک بطور غیر دمکراتیک و بدونِ منطق، برای بی هویّت کردنِ سرزمین ایران، تاریخ آنرا زیر سئوال میبرند و زبانِ فارسی را تحقیر میکنند، تا بهانه ای برای اندیشهءِ مخرّب و تجزیه طلبی خود که از سویِ بیگانگان بر آنها دیکته شده است بیابند !.

احزاب قومی قبیله ای، مانند کُردی، بلوچی، بختیاری و لرستانی، آذری، عربی، و ترکمنی، تحتِ هر نامی و چه در شکل ارگان مانند "کنگرهءِ ملیّتهای ایران فدرال" گرچه همه در مرامنامه و اساسنامه خود را دمکراتیک و از دیدگاههای لیبرال دمکراسی هم اشاره کرده اند، امّا در مرحلهءِ عمل، زیر بنا فکری آنها چهار چوب اندیشه و فرهنگِ فئودالیتهءِ بازدارندهءِ جهان سوّمی میباشد، از مکاتبِ علمی مارکسیسم و سوسیالیسم هم یک دیدگاهءِ فئودالیتهءِ قومی با شعارهای اتوپیایی ساختند و میسازند، پیشرفته ترین آنها پیروانِ سوسیالیسم خرده بورژوازی و تخیّلی میباشد که بیشتر مجموعهءِ احزابِ آذری و کُردی گرفتار این بیماری هستند، که موضوع محوری آنها برقراری برابری و عدالت اجتماعی نیست، بلکه بازهم قومی و قبیله ای است که با حکومتِ شورایی بر اساس اندیشهءِ خردگرای کارل مارکس، و بر پایهءِ ماتریالیسم تاریخی در دیدگاهِ مارکسیسم کاملأ در تناقض هست. تاریخ این احزاب قومی در ایران ثابت کرده است که آنها توانایی عبور از قالب فئودالیته را ندارند و در همین مرحله به خطِ پایان تاریخ رسیده اند و میرسند، پروسه ای که بطور کلی با ماتریالیسم دیالکتیک زنده و پویای بویژه متحرّک زیربنای سوسیالیسم علمی سرسازگاری ندارد.

کارل مارکس سوسیالیسم را بدون ایجاد و گذار از مرحلهءِ سرمایه داری غیر ممکن میدانست، امّا احزاب قومی در ایران بر خلاف این نظریّه از گذشته تا بحال میخواهند از سکوی فئودالیته بدون گذار از سیستم سرمایه داری که "ملّت واحد و حکومت ملّی" دست آورد آن هست، به فاز سوسیالیسم بپرند، امّا آنها در این شکاف و درهءِ عمیق بین فئودالیته و سوسیالیسم که فقط گذار سرمایه داری آنرا پُر میکند، چنان به پایین پرتاب شده اند که دیگر یارای برون رفت از آنرا در وجود و افکار خود نمی بینند و در گردشی دورانی فئودالیته سرگردانند،

در عصر کنونی مانع اصلی گذار ازدیکتاتوری به دمکراسی در جامعهءِ ایرانی، اندیشه و ساختار فئودالیتهءِ قوم پرستی میباشد، که پیوستن استبدادِ دینی به آن آنرا پیچیده تر میکند، در طول تاریخ، دشمنان درونی و استعمارگران جهانی از طریق اقوام ساکن ایران بزرگترین ضربه را به این سرزمین و ساکنان آن زده اند، روسیّهءِ تزاری از طریق تُرک تباران آذری، که امروز هم بازیچهءِ کشور ترکیّه و آذربایجان شمالی و قدرتهای دیگر میباشند، بلوچها در خدمت پاکستان و انگلیسها، بختیاری ها در خدمتگذاری به انگلیسها، عربها در خوزستان در خدمت به انگلیس و صدام حسین و امروز هم در خدمتِ شورای هماهنگی کشورهای عربی و لیگای عربی هستند، کُردها گوش به فرمانِ آمریکا میباشند. در دوران سلسلهءِ پهلوی جنگهای فئودالی جنوب و جنوب غربی با قسمتی از بخش مرکزی ایران با حکومتِ مرکزی همه از سوی بیگانگان و دست نشاندگانِ در تبعید آنها مانند "ناصر خان و خسرو خان قشقایی" یارانِ صمیمی دکتر مصدق، تدارک دیده میشد، تسلیحات نطامی بوسیلهءِ کشورهای منطقه در خارمیانه از جمله از مصر بدستور جمال عبدوالناصر دشمن درجهءِ یک محمّد رضاشاهِ پهلوی به آنها تحویل داده میشد. در زمینهءِ همکاری اقوام ساکن ایران با بیگانگان احتیاج به نوشتاری جداگانه میباشد،.

اقوام ساکن ایران خود در شکل گیری و تداوم سیستمهای دیکتاتوری نقش اصلی را داشته اند، اصولأ تا قبل از سلسلهءِ پهلوی ساختار حکومت در ایران فئودالیتهءِ قومی بوده است، چنانکه نظامهای حکومتی را بر اساس اعضاءِ خانواده و یا نام قوم و تبار: صفویّان، قاجاریان، و غیره نامگذاری کرده اند،

اگر در عصر جدید از قرن 19 به تاریخ نگاهی بیندازیم ، در خواهیم یافت که پایه های اصلی حکومتِ استبداد قاجار بویژه محمّد علیشاه قاجار که باعث فروپاشی اهرمهای انقلابِ مشروطیّت شد، قشر قومگرای ساکن ایران بودند، محمّد ولیخان تنکابُنی یا نصرالسلطنه ( سپهدار)، از بزرگترین مالک و فئودال ایران در شمال و شاید ثروتمندترین فرد آن زمان ایران بوده که در اوایل با حکومتِ استبداد همسو بوده است، از اندیشهءِ دمکراتیکِ محکمی برخوردار نبوده، فقط برای جاه طلبی و شهرت به نهضت می پیوندد، که بعد هم در سنّ 75 سالگی با داشتن همهءِ امکانات زندگی بدونِ دلیل روشنی خودکُشی میکند،

ستارخان هم بیشتر برای انتقامگیری در مقابل ریختن خون برادر بزرگش "اسماعیل" بوسیلهء شاهان قاجار و به مناسبتّ همان فرهنگِ جنگجویی و کسب شهرتِ مرسوم در فرهنگِ فئودالیته به نهضت پیوست، ستارخان سواد خواندن و نوشتن نداشت، از افکار مدرنِ آن زمان و ساختارسازی حکومتی هیچگونه اطلاعی نداشت، احمد کسروی در کتابهای: [ تاریخ مشروطهءِ ایران، و تاریخ هیجده سالهءِ آذربایجانِ ] خود، در موردِ آذربایجان و ستارخان بسیار راهِ مبالغه و زیاده روی را در پیش گرفته است،

امروز هم تُرک تبارانی هستند که خود را مورّخ معرفی میکنند تا زیر پوشش به ظاهر ایراندوستی فقط هدفِ اصلی یعنی برجسته کردنِ و گسترش تاریخ تُرک تباری را در اذهان عمومی رواج دهند و بر کُرسی بنشانند، ستارخان یک فردِ معمولی بود که گویند با داشتن شجاعت و مهارت در فنون جنگی ایلی رهبری گروهِ سواره نظام آذریایجان بسوی تهران را بر عهده داشته، زمانیکه ستارخان و نیروهی نظامی غیره دولتی آذربایجان به تهران میرسد که دیگر به آنها نیازی نبود و دولت برای جلوگیری از آنارشیسم در تهران دستور خلع سلاح غیر ه نظامیان را صادر کرد، که ستارخان از این دستور سرپیجی کرد، و حتّی [سردار اسعد بختیار به ایشان پیغامی فرستاد که از این کار سرپیچی نکند که عاقبتِ شومی را خواهد داشت] که در نهایت به درگیری مسلحانه منجر شد و ستارخان پس از زخمی شدن در ناحیّهءِ استخوان پا در پله و بالاخانه ای، مجلس شورای ملّی برای ایشان ماهانه بودجه ای تعیین کرد و تا زمانِ در گذشتش که قبل از جنگِ جهانی اوّل بود در تهران سکونت داشته است. آرامگاه ستارخان اکنون در شهر ری میباشد. ستارخان یک سردار ملّی فقط برایِ خلق آذربایجان هست، چنین قهرمانانی در سایر ناحیّهءِ عشیره ای ایران به مراتب دیده میشود، به "لهراسب" نامی که یک آدم معمولی بیسواد بوده، در استانِ گهگیلویه و بویر احمد در جنگهای فئودالی با حکومتِ مرکزی لقب " کی" که یک واژهءِ پارسی پهلوی میباشد میدهند، همان لقبی که به پادشاهان کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و به شاهنشاهانِ بزرگ دیگر ایران میدادند.

علّتِ اصلی مهاجرت و اقامتِ جُستن حاج علیقلیخان سردار اسعد بختیاری به اروپا، پاریس، و لندن، هم همکاری و سرسپردگی بیش از اندازهءِ چند نفر از سران و خوانین بختیاری، از جمله یکی از برادران و پسر عموهای خودِ سردار اسعد بختیار به محمّدعلیشاه بوده است، سالهائیکه سردار اسعد خود در تهران بوده است با رتبهءِ سرتیپی ریاستِ سواران بختیاری پای رکابِ شاه را بر عهده داشته است، که شاه را همراهی کنند، علاوه بر آن 50 نفر سوار بختیاری حفاظتِ اتابک را عهده دار بودند، علیرغم اینکه پدر سردار اسعد، یعنی حسیتقلی خان سردار اسعد بدستور ظل السلطان با فجیع ترین وضعی کشته شد، و برادر بزرگش اسفندیارخان را به مدّتِ 9 سال با زنجیر در حبس نگاهداشته شده بود.

در میانِ طرفداران محمّدعلیشاه شاید فردی به قدرتمندی و به سرسختی و سر سپردگی مانند "امیر مفخم بختیاری" پیدا نمیشود، امروز هم امثالِ امیر مفخم ها در دربار سیّد علی خامنه ای کم نیستند، البتّه نباید نادیده گرفته شود که مردم بختیاری بازمانده از ایرانیان باستان و مرزبانان راستین سرزمین ایران از زمان مادها، هخامنشیان، و ساسانیان تا به امروز بوده اند و هستند، واژهءِ ساختگی بختیاری را صفویّان بر آنها گذاشتند تا قبل از آن قومی بنام بختیاری وجود نداشته است، دورانِ حکومتِ سلسلهءِ زندیان بختیاری را پژوهشگران غربی اولیّن ساختار حکومتِ مدرن در عصر جدید ایران میدانند.

همانطور که در بخش اوّل این نوشتار کوتاه اشاره شد، هیچکدام از نام 3 نفر معروف شدهءِ انقلاب مشروطیّت یعنی، سردار اسعد بختیار، سپهدار تنکابنی، و ستارخان، در هستهءِ مرکزی و اولیّهءِ 54 نفری انقلاب اوّل مشروطه و در هیأتِ انتخابی مجلس شورای ملّی دورانِ مشروطیّت نیست، از این گذشته وقتیکه محمّدعلیشاه فرار کرد و به سفارتِ روسیّه پناهنده شد اعلام نامهءِ خلع او از سلطنت که گویند پیش نویس آن با خط "چرچیل و با حضور استوکس" مأمورانِ سفارت بریتانیا تنظیم شده بود، فقط سردار اسعد بختیار و سپهدار تُنُکابُنی آنرا امضاء کردند و به سراسر کشور مخابره گردیده است، و ستارخان در آن جلسهءِ فوق العاده اصلأ حضور نداشته و هیچگونه نشانی از ایشان در این اسنادِ معتبر نیست،

پرداختن به چنین مسائلی تحت هیچ شرایطی تحقیر مردانِ فداکار و شخصیّتهای قومی و ملّی کشور نیست، هدف این هست که ارزش گذاری بر کالاها را بنا به کمیّت و کیفیّت وجودی و حقیقی آنها و در زمان خاصّ خودشان بررسی کنیم، با این روش هست که از کج رفتن خانه تا ثریّا میشود جلوگیری کرد.

9- ارگانِ کنگرهءِ ملیّتهای ایران فدرال:

قبل از اینکه به جوانب حقیقی و حقوقی این ارگان پرداخته شود، اصولآ هوّیتِ هدایت کننده با ارگانیزاتور این ارگان و چگونگی گردهمایی نا بهنگام 16 سازمان و حزب سیاسی قومی را در کنار هم ردیف کردن خود جای بحث و سئوال میباشد !. نامگذاری ارگانِ "کنگرهءِ ملیّتهای ایران" نمیتواند جنبهءِ حقیقی داشته باشد، زیرا مشروعیّت خود را از مردمانیکه آنها را نمایندگی میکنند در یک همه پرسی و یا رفراندوم مستقیم و یا بلاواسطه به نمایش نگذاشته است. از سویی دیگر افراد یک خانواده و یا حداکثر یک خاندان در این ارگان خود را به عنوان یک حزب و سازمان معرفی کرده است که فاقد اعتبار سیاسی و اجتماعی میباشد.

اضافه بر اینها یک خاندان و یا یک حزب و سازمان سیاسی، باید دارای سه عامل: 1- یک جغرافیای سیاسی مشخص 2- گروه کثیری از مردمان و یا یک ملّت 3- ارگانِ سیاسی بنام "حکومت" داشته باشد، تا آنوقت بتواند از لحاظ حقوقی ملّی و اینترناسیونال خود را ملّت بداند و ناسیونالیتت و ملیّتِ خود را بر آن بگذارد. بنا بر این نامگذاری کنگرهءِ "ملیّتهای" ایران فدرال فاقد پشتوانهءِ حقوقی اینترناسیونال میباشد، سرزمین ایران تا کنون یک جغرافیای سیاسی، یک ملّت و یک ساختار حکومتی ملّی داشته و خواهد داشت و ناسیونالیتت و ملیّتِ شهروندان ایرانی هم فقط ایرانی با پیشینه های رنگارنگ میباشد.

انتخاب نوع حکومت در یک سرزمین را هم نه بنا به تنوع قومی و قبیله ای و یا نه بر حسب تعداد گروههای إتنیکی در آن تعیین میکند، بلکه بر مبنای مراحل تکاملی تولیدی با میزان توسعهءِ فراگیر با مناسباتِ اجتماعی و اقتصادی ملّی و فراملّی میباشد، از این گذشته نوع حکومتِ فردای ایران را نمایندگان برگزیده شدهءِ قانونی به شیوهءِ دمکراسی بدونِ واسطه و یا با واسطه در همایشی بنام مجلس مؤسسان تعیین میکنند، با این برداشت این کنگره سندِ کتبی اجازهءِ تعیین نوع حکومت را ندارد، از همهءِ اینها که بگذریم ساختار حکومتی را که این ارگان تا کنون مطرح کرده دقیقأ بر خلاف و در جهتِ عکس سیستم فدرال میباشد،

از نگاهِ این کنگره یعنی کشور ایرانِ متمرکز و یکپارچه را اوّل به فدرال قومی، سپس به فدراسیون، و آنگاه به کنفدراسیون با داشتن حکومتهای ملّی قومی تقسیم میکند، چنین برنامه ریزی ایی در بین خودِ اقوام ایرانی سیل خون براه می اندازد.

اصولأ خواستگاه و جایگاهِ این 16 حزب و سازمان و یا خاندان که در این ارگان کنار هم قرار گرفته اند، اهداف و اسکلت بندی همگونی ندارد، سراسر متناقض میباشد، یکی دیگری را نفی میکند، از نظر تاریخی و منطقه ای با دیدگاههای قومی که دارند کنار آمدنِ آنها بر اصولهای اوّلیّه حقوقی و مالکیّت غیر ممکن هست، در دنیا هیچ حکومتی وجود نداشته و نخواهد داشت که بتواند خواسته های قومی و فئودالیتهءِ این 16 گروه را در خود جا دهد،

از دیدگاهِ کنگرهءِ ملیّتهای فدرال ایران، یک دمکراسی متمرکز مانند کشور فرانسه که مادر دمکراسی در اروپاست سیستمی دیکتاتوری هست، و یا سیستم دوآلیسم فدرالی مانند ایالات متحدهءِ آمریکا و یا جمهوری فدرال آلمان سیستمهای دیکتاتوری باید باشند، زیرا بر خلاف تئوریسینهای کنگرهءِ ملیّتهای فدرال ایران، آنها پروسهء کنفدراسیون، فدراسیون و فدرال متمرکز و یا همگون را طی کرده اند و یا به عبارتی دیگر چون همهءِ این سیستمها بوی همبستگی، همسویی، و بوی متمرکز بودنِ و آشتی را میدهند پس دیکتاتور هستند، بر اساس همین بینش هر حکومتی متمرکز با بهترین نوع دمکراسی و با هر دست آوردِ مدرنی در ایران، برای این اقوام دیکتاتور و شوینیسم ایرانی میباشد. آنها فقط خواهانِ حکومتِ قومی و زادگاهی هستند.

از ارگانِ کنگرهءِ ملیّتهای ایران فدرال همه استفاده کرده اند و میکنند، مگر خودِ اقوام ساکن ایران و پروسهءِ جایگزینی دمکراسی در کشور هست،

اوّلین نیرو و نهادی که تا کنون از آن بهترین بهره برداری را کرده و میکند رژیم استبدادِ دینی ولایت فقیه هست، پس از آن پان تُرکیسم و پان عربیسم در منطقه میباشد، نیروی های خارجی دیگر که جای خود را دارند، اندیشهءِ مسلط بر این کنگره 2 گروه هستند، 1- گروهِ طرفدار جمهوری اسلامی که هدفمند باعث تفرقه و کینه در بین مردمانِ ساکن ایران هست 2- گروهِ تجزیه طلب ضد ایرانی هست که هویّت خود را در نابودی و پاره پاره شدنِ ایران می بینند که تُرک تبارن و عرب تباران آنرا در این کنگره نمایندگی میکنند، از سویی دیگر هر 2 گروه ضد جنبش سبز در ایران هم میباشند، زیرا گروهِ اوّل به هیچ وجه، خواهان برکناری و آسیب پذیری جمهوری اسلامی نیست، و گروهِ دوّم هم تحتِ هیچ شرایطی به دمکراسی منظمی که از ایران مرکزی و تهران سرچشمه میگیرد تن به آن نمیدهد و ماندنِ جمهوری اسلامی را به نفع خود بهتر می بیند، زیرا جمهوری اسلامی از جایگزینی دمکراسی منظم فراگیر در کشور جلوگیری میکند و از طرفی دیگر رژیم اسلامی، سرزمین ایران را هر روز در عرصهءِ درونی و اینترناسیونال ناتوان تر و منزوی تر و زمینهءِ فروپاشی آنرا برایشان ممکن تر میسازد،

یکی از نخبگان در این کنگره به روشنی بیان داشت، که مسئلهءِ قومی تا قبل از شکل گیری جنبش سبز بسیار عالی پیش میرفت، ولی با آمدن جنبش سبز همه چیز از هم پاشید و اظهار داشت این جنبش به ما ربطی نداشته و ندارد و ما خود بخوبی میدانیم چه زمانی به تهران حمله کنیم، زمانی به تهران حمله میکنیم که آنرا تجزیه کنیم، منظور همان سرزمین ایران میباشد.

کوتاه سخن کنگرهءِ ملیّتهای ایرانِ فدرال مانندِ زمانِ مشروطیّتِ 2 در انتظار تضعیفِ هرچه بشتر حکومتِ مرکزی هست تا آنوقت مانندِ همان زمان با تفنگ و فشنگ و این بار بجایِ اسب با ماشین با کمک کشورهای همسایهء در شمال و شمال غربی، و در جنوب با کمک کشورهای جهان عرب به تهران حمله کنند تا دوباره حکومتِ ایلی و ملوالطوایفی آنارشیسم را بر قرار کند، در نتجه سهم ایران در دریای خزر به درصد کمتری رسد، هژمونی ایران در خلیج فارس بسود اعراب تضعیف شود و سایر پیامدهای غیره پیش بینی دیگر، و در تاریخ از تفنگ بدستانِ بیسواد قهرمان و سردار ملّی در تاریخ ثبت کنند،در صوریتکه سردارانِ ملّی امروز ما همین جوانان در خیابان جنبش سبز بودند و هستند، و کشور بجای تفنگ و فشنگ به اندیشه ورزی و عادت به دمکراسی و مدارا و کسب تخصص های موردِ نیاز را دارد.

جهان و کنگرهءِ ملیّتهای ایران فدرال بخوبی دیدند که تنها ابزاری که میتواند رژیم ولایتِ فقیه را به عقب نشینی وادارد و آنرا از صحنه بیرون بیندازد جنبش سبز بود و هست، بنا بر این اگر این کنگره جدأ خواهان دمکراسی واقعی هست، هرچه زودتر انحلال این کنگره را اعلام و به جنبش سبز ملّت ایران بپیوندند، اندیشمندانِ ایرانی که ریشه در همین اقوام دارند کم نیستند، ایرانِ ما و پروسهء جایگزینی دمکراسی به آنها نیاز مبرم دارد،

این نوشتار تما م نشدنی را به اجبار با اشاره ای بسیار کوتاه به جنگ داخلی ایالاتِ متحّدهءِ آمریکا که به اوّلین دمکراسی در عصر جدید انجامید اختصاص میدهم، شاید بهترین نمونه برای شرایط امروز ایران باشد:

13 حکومت منطقه ای آمریکا که امروز 50 ایالت هستند بعد از کسبِ استقلال از بریتانیای سلطنتی، قانون اساسی خود را بر اساس حقوق بشر نوشت، امّا در بخش دیگر همین آمریکا بودند ایالت هایی که بر اصل زیر دست بودنِ سیاه پوستان را در مقابل سفید پوستان امری طبیعی میدانستند، بر قانون طبیعی برده داری پافشاری میکردند، ایالتهای شمالی که توانسته بودند میزانِ رشد صنعتی بریتانیا را کسب و بومی کنند بر لغو قانون برده داری تأکید می ورزیدند، بر عکس ایالتهای جنوبی که بیشتر بر همان ساختار و روش فئودالیتهء کشاروزی مبادرت می ورزیدند، حاضر به لغو قانونِ برده داری نبودند. بخش شمالی در سال 1833 اقدام به تأسیس ارگان "جبههءِ ملّی ضد برده داری را ایجاد کردند، 1854 حزب جمهوریخواهان در قسمتِ شمالی بوجود آمد و امر لغو برده داری را برجسته تر کرد،، با رئیس جمهور شدنِ "آبراهام لینکُلن" که خود کشاروز زادهءِ ساده ای بود و قبلأ موضع ضد برده داری خود را علنی کرده بود مسئلهءِ لغو قانون برده داری بین حکومتهای شمال و جنوبی آمریکا شدّتِ بیشتری بخود گرفت، در هیمن رابطه 1861 میلادی منطقهءِ " کارُلینای جنوبی" جدایی و استقلال خود را از ایلات متحده اعلام کرد، در همان سال 6 حکومتِ منطقه ای دیگر جنوبی به آن پیوستند و خواهان جدایی خود شدند. این 7 حکومت جنوبی که خواهان ادامهءِ قانونِ برده داری بودند کنفدراسیونی را در مقابل حکومتهای شمالی که خواهان لغو قانونِ برده داری بودند ایجاد کردند، مسئلهء جدایی ایالتهای جنوبی بر خلاف قانون اساسی آمریکا بود، جنگِ داخلی آمریکا بین شمال و جنوب با اخطاریه و دیپلماسی و با بلوکه کردن بندرها به فرمان پرزیدنت آبراهام لینکُلن 1861 میلادی آغاز گشت، پایتخت ایالتهای جنوبی طرفدار برده داری که رویِ کمکِ نطامی بریتانیا حساب باز کرده بودند، بدست ارتش شمال افتاد، این جنگ که تا سال 1865 ادامه داشت با کشته شدن تنها بیش از شصد هزار سرباز آمریکایی به نفع دمکراسی و لغو قانون برده داری که ایالتهای شمالی آنرا نمایندگی میکردند پایان یافت.

چند روز بعد از پیروزی، پرزیدنت آبراهام لینکُلن در سالن تئاتری که در جایگاه مخصوص سرگرم دیدن بازی تئاتری بود بوسیلهء یک بازیگر این کلوپ که از سفید پوستان ایالتهای جنوبی طرفدار ادامهءِ برده داری بود با شلیک گلوله ای در ناحیّهءِ پُشتِ گردن و سر پرزیدنت آبراهام لینکُلن این انسان ارزشمند و پیشقدم دمکراسی نوین در جهان را ترور کرد.

امروز به نوعی میتوان جایگزینی دمکراسی در ایران را از سوی ایرانیانِ دمکرات با جهان بینی لیبرال دمکراسی فراقومی قبیله ای به ایالتهای شمالی آمریکا که خواهان لغو قانون برده داری و همبستگی ملّی بودند مقایسه کرد، و احزاب و سازمانهای قومی که خواهان دمکراسی از طریق نژادی و قومی و تعیین مرزهای جغرافیای قومی هستند که در نهایت به نظم فئودالیته و دوری جُستن می انجامد مقایسه کرد. در این میان وظیفهءِ هر ایرانی بویژه نخبگانِ قومی هست که برای جلوگیری از جنگ داخلی در کشور، از سرگذشتِ ملّت آمریکا در جایگزینی دمکراسی آنها درس بیاموزیم و از همین امروز به فکر چاره ای خردگرا باشیم که قبل از خون ریزی و تلفاتِ انسانی شاید بیش از شصد هزار نفر برای راهِ حلّ مطلوبی به دیالوگ و گفتمانِ سازنده بپردازیم. پایان.

|آگوست| 2009| آلمان|

Nasser.karami@gmx.de

بخش اوّل ای نوشتار در لینکِ زیر:

http://www.iranglobal.info/node/39913

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید