رفتن به محتوای اصلی

«ضیافت سکوت» در هنگامه تلاش

«ضیافت سکوت» در هنگامه تلاش

می دانیم که اقوام ساکن در استانهای غیر فارس تا کنون در جنبش سبز آن حضوری که انتظارش می رود و برای پیروزی جنبش ضروری است نداشته اند. مخصوصا فعالان سیاسی آذربایجانی درباره ی علل این واقعیت، نظرها داده و مواضعی اتخاذ کرده اند که تأمل درباه ی آنها برای حل این معضل لازم است. نظرها و مواضع در مجموع از سه حالت بیرون نیستند: 1- دعوت به شرکت مردم این استانها در جنبش ، 2 مشروط ساختن شرکت یا دعوت به آن به تحقق شماری از خواستها و رفع انواع تبعیضها، 3- رد انزوا جویانه یا جدائی طلبانه شرکت. در هریک از این سه حالت صاحبان موا ضع شماری از علل کاستی حضور را صریحا یا به تلویح طرح کرده و آنها را در توجیه موضع خود به کار برده اند. من برای آشنائی با این موا ضع تعدادی از مقالات، بیانیه ها و مصاحبه های منعکس در سایتهای عمومی یا سازمانی را مطالعه کرده ام. در اینجا خلاصه ای از هریک از آنها را نقل می کنم و سپس نظر خود درباره آنها را به بحث می گذارم.

از حالت اول شروع می کنم:

«زنده باد قیام مردم علیه نظام جمهوری اسلامی»، شعاری است که در سرلوحه فراخوان «هیئت اجرائیه جنبش فدرال آذربایجان» قرار دارد. این سازمان مردم آذربایجان را به شرکت در جنبش فرا می خواند و «بی شک» شرکت را در خدمت «جنبش رهائی بخش آذربایجان» می بیند. بیانیه در عین حال هدف جنبش را هم تعیین می کند: «آزادی، سکولاریسم و فدرالیسم»(آچیق، 25/3/88). فراخوان «دفتر سیاسی حزب دموکرات کردستان» هرگونه بهانه ای را که در این مرحله از مبارزه «مانعی بر سر راه نزدیکی و اتحاد لایه های گوناگون درون جنبش آزادیخواهانه خلق کرد و به طور کلی خلقهای ایران گردد» موجد مسئولیت تاریخی می شمرد و در همان حال «ایجاد یک اتحاد گسترده میان نیروهای سراسری ایران» را امری بسیار ضروری می خواند. (ک.د.پ، 25/3/88). حزب کومه له کردستان ایران» حرکت آزادیخواهی اخیر را«نقطه عطفی در تاریخ سی ساله ایران» می خواند و از این که «امروز شرایطی مناسب تر از پیش برای اعلام همبستگی مبارزاتی مان و تجدید عهدمان در امر برقراری آزادی و دموکراسی ایران فراهم گشته است» خوشحال است (کومه له، جولای 2009). نگاه «جنبش مقاومت مردمی ایران» به جنبش سبزهم تائیدی است. این سازمان به ویژه جوانان بلوچ را به پیوستن به صف معترضان و فراهم ساختن «زمینه تظاهرات عظیم مردمی در سراسر ایران» دعوت می کند و ضمننا از آنها می خواهد که برای مقابله با خشونت «مزدوران بیت خامنه ای» مسلح بشوند (جنبش). «بیانیه آذربایجانی های مقیم آنکارا در رابطه با حوادث اخیر ایران» «سکوت نسبی و معنی دار آذربایجان در قبال اعتراضات دموکراتیک در تهران» را مجاز نمی داند، ولی در همین جا به شماری از علل این سکوت به صورت خواست رفع آن علل اشاره می کند: «اعاده هرچه سریعتر حقوق و آزادی های مربوط به هویت فرهنگی جمعی» مردم آذربایجان، «توقف فوری سیاستهای نژاد پرستانه و شوونیستی علیه ترکها به عنوان اکثریت نسبی جمعیت ایران و دیگر اقلیتهای قومی» و رفع انواع تجاوز به حقوق اساسی و دموکراتیک مردم آذربایجان. بیانه را 25 نفر امضا کرده اند (گونی، 10 /4/88) .

تا این جا قول سازمانها را نفل کردم. اکنون نظر چند تن از اشخاص فعال در جنبش را می آورم: از حسن شریعتمداری شروع می کنم که در نامه ای به مردم آذربایجان در 27 خرداد 88 آنها را به همسوئی با جنبش فرا می خواند و از آنها انتظار دارد که گلایه از تنها ماندن خود در اعتراضات گذشته را به کنار نهند، زیرا امروز «اوضاع حساس تر» از آن است که فرصتی به گلایه ها بدهد. او هشدار می دهد که «وظیفه ما فرزندان آذربایجان سنگین تر از همیشه است»(اخبار روز، 27/3/88). هم او در مصاحبه با بخش فارسی رادیوی آلمان علاوه بر تنها ماندن آذربایجانیان در قیام سال 58 به ذکر دو علت دیگر برای شرکت کمتر از انتظار مردم آذربایجان در جنبش سبز می پردازد: شکلهای متفاوت تحقیر و «نوعی لجبازی» با آنها در سالهای گذشته. او در عین حال به «احساس هویت طلبی» بسیار قوی در آذربایجان و علاقه مردم به زبان خود اشاره می کند و عدم توجه به آنها را در زمره علل سکوت نسبی آن مردم در جنبش به حساب می آورد (21 /6/2009). یک نظر دهنده دیگر آیدین بیگلر است. او می خواهد بگوید چرا آذربایجان ساکت است، ولی او خود موافق سکوت نیست. او اطمینان می دهد که «آذربایجانی نمی خواهد از این جنبشس بی نظیر سبز دور بماند». آذربایجانی «خوب می داند با تهرانی با حد اقل یک سوم جمعیت ترکش، با شیرازی و اصفهانی و ... در یک کشتی در حال غرق نشسته و سکوت به نفع کسی نیست». او علل سکوت را به صورت گلایه هائی از «مرکز نشینان سبز» توضیح می دهد. گلایه از انتساب تجزیه طلبی به «فریاد چند صد هزار نفری آذربایجان در قیام خرداد 1385»، از تجمعات عظیم سالیانه قلعه بابک، از بی اعتنائی «مدعیان دموکراسی، احزاب مختلف مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه ملی و مذهبی و بی بی فارسی به تمسخر آذربایجانی»، از بایکوت خبری آنها، از این که شخصی مانند علیرضا نوری زاده به «جریان بیداری و هویت طلبی آذربایجان» نسبت تجزیه طلبی می دهد و از این که «تهرانی زبان مادری ترکها را بازیچه تفریحات خود می کند. تبریزی سپس لیست واسعی از تجاوزات به حقوق اساسی احزاب، مطبوعات و روشنفکران آدربایجانی، و از تبعیضات اقتصادی و فرهنگی نسبت به مردم آن دیار ارائه می دهد و سکوت تهرانی ها و مرکز نشینان نسبت به آنها را علت سکوت آذربایجانیها در جنبش سبز می شمرد. او می پرسد «چرا از سکوت چهل روزه آذربایجان رنجیده اید، اما صد سال سکوت تهران را فراموش کرده اید؟» (ایران گلوبال، 13/5/88).

یوسف بنی طرف در مصاحبه ای با بخش فارسی رادیو آلمان (4/4/88) این که «فعالین مدنی تهران» به تظاهرات «مردم عرب» در سال 1384، اهالی مهاباد و سنندج در سال 1385 و آذربایجانی ها در خرداد همان سال پاسخی ندادند را علت «شائبه ای» می داند که هنوز ذهن فعالین مدنی «اقلیتها» را مشغول می دارد و در نتیجه شرکت کمتر از انتظار آنها در جنبش را موجب می شود. با این همه او از شرکت فعالان عرب در ستاد انتخاباتی موسوی و کروبی، اعتقاد «جامعه عرب خوزستانی اهواز» به لزوم شرکت در اعتراض به تقلب در انتخابات و بیانیه گروههائی مثل «بیت العرب» و «جامعه مدنی عرب اهوازی» مبنی بر دعوت مردم عرب خوزستان به پیوستن به تظاهرات ملیونی مردم ایران خبر می دهد. او که پیش از این در مصاحبه با سایت «آذربایحان» «جنبش قومیتها در قیاس با دیگر جنبشهای اجتماعی نظیر زنان، کارگران و دانشجویان» را «عمده ترین، محوری ترین و حساس ترین جنبش اجتماعی ایران» خوانده بود (آذراونلاین) در این جا ساز و کاری را لازم می شمرد که میان خواسته های قومیتهای غیر فارس و خواسته های عمومی مطرح کنونی در سطح جامعه نوعی همسازی و هماهنگی ایجادبکند. این کار می تواند از جمله به صورت تآکید مجدد هر دو نامزد اصلاح طلب بر حقوق مردمان غیر فارس و دعوت آنها به پیوستن به اعتراضات انجام شود. علاءالدین، یکی از فعالان جنبش قومی آذربایجان، و عبدالستار دوشوکی، از فعالان جنبش قومی بلوچستان، نیز در همین مصاحبه مطالبی در تائید جنبش سبز و لزوم شرکت در آن بیان کردند و در ضمن بر ضرورت توجه بیشتر به جنبشهای قومی ایران و خواستهای آنها از طرف « فعالان مدنی تهران» تأکید ورزیدند. علاءالدین پس از اشاره به مغبونیت مردم آذربایجان در گذشته، گفت: «من فکر می کنم قومیتها حتی به قیمت صرف نظر کردن از شعارهای ملی خودشان هم در این اعتراضات شرکت فعالی خواهند کرد».

حالت دوم را با مقاله مجید نظری شروع می کنم که در تاریخ 16/4/88 در سایت «گونی آذربایجان اویرنجی حرکتی» منتشر شد. او هم مانند بسیاری دیگر از شرکت کنندگان در این گفتمان شماری از علل را در توضیح واکنش سرد مردم آذربایجان نسبت به جنبش سبز بر می شمارد. بهره نبردن آذربایجان از انقلابهای سده اخیر، ظلم مضاعف بر مردم آذربایجان، ، تحقیرها و مسخرگیها، سرکوب زبان ترکی به رغم این که «زبان نزدیک به اکثریت مردم ایران» است، و تبعیضات اقتصادی، به طوری که سرمایه گذاری در استان کرمان «سیصد برابر سرمایه گذاری در استانهای ترک زبان می باشد». نویسنده بر این ها اضافه می کند این برداشت را که «سیاسیون و روشنفکران فارس » ایران را نه تنها یک کشور کثیر المله نمی دانند، بلکه آن را ترکیبی از اقوام و خرده فرهنگها ارزیابی می کنند». آنها مردم آذربایجان را آذری می نامند و با این عنوان به دنبال «کندن این ملت از هویت ملی و زبانی تورک» می روند. آنها تقاضای رسمیت یافتن زبانهای غیر فارس، و به ویژه تورکی را، معادل با تجزیه طلبی قلمداد می کنند. «جریانات روشنفکری فارس زبان و تمرکز گرا ضمن سانسور اخبار حقوق بشری در مناطق غیر فارس خشنودی ضمنی خود از بازداشت و شکنجه فعالان هویت طلب تورک و غیر فارس را ابراز» می دارند. اینها و نظایر آن عللی هستند که سکوت تبریز را موجب شده اند. «سکوت تبریز نشانه بی اعتمادی به جریانات اصلاح طلب و دموکراتیک در تهران می باشد...دوران حمایت کور کورانه از جنبشهای مبهم سراسری مرکز گرا در آذربایجان به سر رسیده است». تنها راه برای جبران بی اعتمادی ملت آذربایجان به تهران به رسمیت شناختن حقوق ملی آذربایجان از سوی جریانات سیاسی مخالف می باشد. دو حق اساسی و دموکراتیک ملت آذربایجان، یعنی حق تعیین سرنوشت ملی و رسمیت یافتن زبان تورکی بایستی به رسمیت شناخته شود.» تنها در این صورت است که «سیل بزرگ ملل غیر فارس به راه خواهد افتاد و دودمان نظام دیکتاتوری حاکم را بر خواهد چید».

شمارش اجحافات بر «ملت» آذربایجان به منظور توضیح علل «آرامش نسبی» در این منطقه موضوع بیانیه ای هم هست که «برخی ازفعالین حرکت ملی آذربایجان» در سایت ایران گلوبال در 29/3/88 منتشر کرده اند. در این بیانیه علاوه بر اجحافاتی که من تا این جا از زبان دیگر نظر دهندگان نقل کرده ام مواردی دیگری نیز آمده است که ذکرشان برای آشنائی کامل تر از تعدیاتی که به نظر نویسنده به حقوق مردم آذربایجان شده است لازم است: اعمال «سیاستهای فاشیستی و استبدادی» نسبت به مردم آذربایجان، «قتل عامها و کشتار» آنها، «نسل کشی آذرماه 1325»، تعدی به نوامیس و جوشاندن فرزندان آذربایجان دردیگهای آب، اقدامات «علیه تاریخ » آذربایجان، قطعه قطعه کردن «وسعت 300 هزار کیلومتری و تاریخی» آن و تغییر نامهای تاریخی و بومی شهرها، تحریف و تخریب «دو کلمه مقدس آذربایجان و تورک»، «تغییر ترکیب جمعیتی جغرافیای تاریخی» آذربایجان از راه میزبان خواندن «غیر ترکان مقیم غرب و جنوب شرقی آذربایجان» به «هزار و یک حیله» و دادن نام صاحب خانه به «اشغالگران ارمنی در قره باغ». از نظر نویسندگان بیانیه اینها و موارد دیگر همه سبب بی اعتمادی آذربایجان به مرکز نشینان و سکوت آن در «نا آرامی های گسترده، حق طلبانه و دموکراسی خواهانه مردمی در سراسر ایران» است. بیانیه عاملان اجحاف را با عباراتی چون «مرکز نشینان»، «حکومتهای حاکم بر ایران»، «رژیم های حاکم بر تهران» وصف می کند. بیانیه در انتهای سخن روی به «روشنفکران فارس و ایرانگرا» می کند و از آنها می خواهد که «حقیقت وجود ملت تورک آذربایجان را بپذیرید و به صریحترین و ضع ممکن بر زبان» برانند، تا آذربایجان به سکوت خود پایان بدهد. «تمام ایران و حتی جهان بداند که اگر آذربایجان و تبریز بر نخیزد شورشهای پراکنده کنونی به انقلاب تبدیل نخواهد شد و انقلاب به پیروزی ختم نخواهد گردید».

علیرضا اصغر زاده که در سالهای اخیر به جمع منتقدان آنچه خود «ناسیونالیسم فارس/ایرانی» یا «راسیسم آریائی» یا «راسیسم زبانی» می نامد در آمده است با نظر موافق به جنبش سبز می نگرد. او آن را در مصاحبه با نشریه شهروند (4/5/88) دارای «تمامی مشخصه های یک خیزش انقلابی و یک جنبش اجتماعی» می داند که بری از گرایشات ارتجاعی، مانند فاشیسم دینی، ناسیونالیسم غلیظ ایرانی/فارسی، شوونیسم جنسی و راسیسم آریائی است. او این صفات را علت حمایت «انسانهای آزاد اندیش» از این جنبش می شمرد. روی سخن او در این مصاحبه با «روشنفکران مرکز نشین»، یا «روشنفکران پایبند به راسیسم زبانی» است. به نظر او اکثر روشنفکران ایران از این نوع اند. آنها «با سماجتی عجیب سعی در کتمان و انکار هویت چند فرهنگی، چند زبانی و چند ملیتی ساکنان ایران داشته» و هیچ کمک قابل ملاحظه ای به مبارزات سی ساله اخیر بر ضد جمهوری اسلامی در مناطق کردستان، آذربایجان، ترکمن صحرا، بلوچستان و خوزستان نکرده اند. «گفتمان حاکم مرکزگرا، زیر چتر مرئی و گاه نامرئی ناسیونالیسم فارس/ایرانی، به تقویت و ترویج تک صدائی پرداخته و تا آنجا که توانسته مقولاتی مانند حقوق بشر، آزادی و دموکراسی را از دریچه تنگ این ناسیونالیسم تعریف و تفسیر کرده است». با در نظر گرفتن این واقعیات است که خلقهای غیر فارس این بار دِیگر دل به شعارهای مبهم نمی بندند و با خواسته ها و مطالبه های معین و مشخص به میدان آمده اند. مثال آن مطالبه هائی «است که «شورای هماهنگی فعالان ملی آذربایجان» در اثنای مبارزات انتخاباتی در پیش روی کاندیداها گذاشت تا نظر آنها را در مورد این اصول دموکراتیک جویا شود. مطالبات عبارتند از:

- «رسمی شدن زبان ترکی و آموزش به زبان مادری»،

- «ایجاد سیستم فدرال و مبارزه با تمرکزگرائی و تشکیل پارلمان های ایالتی»، «رفع کلیه مظاهر شوونیسم و یا اسیمیلاسیون و لغو کلیه قوانین و بخشنامه های پیدا و پنهان در خصوص اعمال سیاستهای شوونیسم و تبعیض آمیز بر علیه اقوام و ملل ساکن در کشور»

- «ایجاد بسترهای لازم جهت توسعه و رونق اقتصادی آذربایجان و اختصاص بودجه ویژه برای فقر زدائی و رفع محرومیت ها و مقابله با مهاجرت ناشی از سیاستهای 80 سال گذشته»

- «به رسمیت شناختن فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با ماهیت قومی و ملی و رفع موانع تاسیس و فعالیت احزاب، تشکلها و رسانه های مدافع حقوق ملت آذربایجان».

اصغرزاده این مطابات را به عنوان شرط شرکت مردم آذربایجان در جنبش و تعیین کننده نوع با اطمینان به این فرض تائید می کند که بدون این شرکت جنبش پیروز نخواهد شد. به قول نویسنده آنچه از نظر پیشه وری علت شکست جنبش آذربایجان بود، یعنی عدم موفقیت آن جنبش در جذب همراهی سایر نقاط ایران، این بار به صورت عکس آن مطرح شده است. جنبش سبز«در چنبر یک گفتمان مرکز گرا اسیر شده و به نظر می رسد از صدور پیغامش به دیگر مناطق عاجز است».

نمونه دیگر از نظرهائی که در نوع دوم یا مرز بین این نوع و نوع سوم بیان شده است «تحلیلی در خصوص حوادث بعد از انتخابات دور دهم ریاست ایران و برگزاری دادگاههای فرمایشی» است که «تشکیلات مقاومت ملی آذربایجان» در اوت 2009 در سایت «بروسکه» منتشر کرده است. مقاله با جمله ای در سنجش «حوادث و رخدادهای پس از اعلام نتایج اانتخابات دهمین دوره ریاست جمهوی ایران» شروع می شود و آن را «یکی از بزرگترین چالش های پیش روی نظام سیاسی موجود» می خواند. ولی این ارزیابی موجب آن نمی شود که به مخاطبان غیر فارس خود توصیه ای جز آن چه خود «سکوت اعتراض آمیز» می نامد بنماید. علت این امتناع دو گانه است: 1- این که رهبران این «جنبش به اصطلاح سبز» به عنوان متصدیان سابق ارکان های سیاسی و امنیتی ایران خود در ایجاد «چنبره سرکوب و استبداد کنونی» شریک بوده اند و علاوه بر این «موئلفه های مطرح شده از سوی این افراد همچنان ریشه در قالبهای منجمد حکومتیشان» دارد، آن چنان که « سایر نحله های فکری و سیاسی خصوصا مسئله ملل تحت ستم غیر فارس در ایران از خطوط قرمز آنها به شمار می آید». 2- «بینشهای تمامیت طلب امنیتی» و غیر دموکراتیک جریانهای سیاسی مرکز و «تضادهای ریشه ای» آنها با خواستهای ملل تحت ستم غیر فارس. به این علل و نظایر آن است که «سکوت معنی دار و اعتراض آمیز» نیروهای ملی و قومی ملل غیر فارس حتی بعد از کودتای نرم جریان اصولگرای داخل حاکمیت ادامه می یابد، آن هم به رغم «مقاومت سران جنبش موسوم به سبز ایران و برخوردهای خشونت آمیز با معترضین نتایج انتخابات» و با وجود آن که اعتراضات «مشروعیت کلیت نظام اسلامی را زیر سئوال قرار داد». از نظر نویسندگان بیانیه برای چاره سکوت و در عین حال گشودن «رمز پیروزی هر جریان و جنبشی در ایران» تنها یک راه وجود دارد و آن «تمکین به خواستهای ملت آذربایجان می باشد»، آن هم «نه در تئوری، بلکه در عمل». با این وجود بیانیه جنایات صورت گرفته بر علیه معترضین را محکوم می کند، خواستار آزادی همه بازداشت شدگان می شود، با خانواده قربانیان ابراز همدردی می کند... و در ضمن معتقد است که «حساب مردم معترض و سران جنبش کاملا متفاوت می باشد. ولی ظاهرا نه آنچنان که ترک سکوت اعتراض آمیز را روا بدارد.

نظیر این واکنش را از رحمت عزیزی در برابر دعوت محسن سازگارا از اقوام کرد، عرب، بلوچ و ترکمن ایران به شرکت در جنبش سبز می بینیم. عزیزی می نویسد «ملیتهای ایران با یک گله ساده جلودار جانفدائی برای کمک به تغییر و واگذاری حاکمیت از شماری ازفرزندان ملت حاکم و سپردن آن به جمعی دیگر از همان گروه نخواهد شد. ملیتهای ایران و به خصوص ملت تجربه اندوخته کرد مادامی که در زمینه برآورده شدن خواسته های تاریخی و ملی خود به تفاهم و توافق اساسی با طرف مقابل خود نرسیده باشد هزینه ای در این راه – جنبش سبز – پرداخت نخواهد کرد». او سپس از سازگارا می خواهد که به جای درخواست از ملیتهای ایران به صراحت به رهبران و همفکران خود در تهران پیام بدهد که این برهه زمانی و تاریخی ایران زمین را درک کرده و با شجاعت به درخواستهای تاریخی، سیاسی و ملی ملیتهای غیر فارس گردن نهاده و آنها را در سرلوحه حرکت سبز خواهانه خود قرار دهند.» او به همه کسانی که«ملیتهای ایران را قوم می خوانند و حقوق ملی آنان را تا حد حقوق شهروندی تقلیل می دهند» هشدار می دهد که ملت کرد و ملیتهای دیگر ایران تمامی احزاب و سازمانها و شخصیتهای ملت حاکم را با یک دید می نگرند.

حالت سوم را می توانیم با «نگاهی ساده به موقعیت حرکت ملی آذربایجان و حوادث اخیر» به قلم نویسنده ای ناشناس شروع کنیم. نظر او را هم می توان همچون نظر اخیر در میانیه راه دو حالت دوم و سوم قرار داد. نویسنده با نگاهی به رویکردهای «فعالین حرکت ملی آذربایجان» در پیش، و پس از انتخابات آنها را به سه نوع تقسیم می کند: 1- برخی که ابتدا حامی شرکت فعالین حرکت ملی و مردم آذربایجان در تظاهرات حمایتی از جنبش سبز بودند به این نتیجه رسیدند که تنها «حمایت معنوی از خواستهای فعالین جنبش سبز با منافع ملی آذربایجان همسو» می باشد. 2- کسانی که بعد از روز قدس عدم مشارکت فعالین ملی در تحولات مرکز را به نفع حرکت ملی ندانستند. 3- «خرد جمعی» فعالین سیاسی که پس از انتخابات با سبک سنگین کردن منافع و مضرات شرکت آگاهانه سکوت را اختیار کرد. دلایل نمایندگان «خرد جمعی» برای تصمیم اخیر مبتنی بر سه حالت بود: اول، اگر با همان شعارها و خواستهائی که در مرکز جریان داشت شرکت می کردند «هزینه های داده شده اگر نگوئیم ضایع می شد لا اقل همسو با منافع ملی آذربایجان نبود. دوم، اگرخواستهای ملی آذربایجان در شعارهایشان نمود پیدا می کرد باز «نه تنها کمکی به جنبش سبز نمی کردیم بلکه هم از طرف حاکمیت و هم از طرف فعالین جنبش سبز متهم به سوء استفاده از وضع موجود می شدیم و شاید اعتراضهایمان باعث کم شدن شکاف میان معترضین و حاکمیت می شد». سوم، احتمال دستگیری قریب به یقین اکثر فعالین شناخته شده حرکت ملی که «یکی ازاصلی ترین دلایل...عدم مشارکت عملی ملت آذربایجان در این تظاهرات» بود. نتیجه ای که نویسنده از این ملاحظات می گیرد حفظ «موجودیت خود به عنوان یک جریان مستقل»، «نهایت بهره برداری از فضاهای به وجود آمده» و محتملا استفاده از شرایط و اوضاع حاکم بر کشور و منطقه است. نویسنده معتقد است که می توان با ارزیابی دقیق این شرایط آر آنها برای راه اندازی جریانی مناسب با منافع «ملت» آذربایجان استفاده کرد. با این همه نویسنده «عدم مشارکت» را ناشی از مخالفت با جنبش سبز نمی داند، ظاهرا به این دلیل که «مخصوصا حرکتهای ملی در راستای همان هدفی جریان دارد که همه جنبشها، یعنی در سویه فرآیند دموکراتیزاتسیون در ایران».

»استقرار و تحکیم دولت کودتا و راه و سیاست آینده ما» عنوان مقاله دیگری است به قلم آراز بیلگین که در تاریخ 21/4/88 در سایت «گونی تورکستان» منتشر شده است. نویسنده با حرکت از تصور ناتوانی جنبش در به چالش کشیدن جدی حاکمیت در حال حاضر، با اعتقاد به تسلیم نشدن رژیم حتی در صورت تشدید فشار و با اطمینان به بی باکی آن از وارد آوردن تلفاتهای حتی ملیونی بر مردم به «حرکت ملی» آذربایجان توصیه می کند «روند عادی فشار بر رژیم در چهارچوبهای قانونی داخل» را به نحوی که قابل تحمل برای رژیم باشد پی بگیرد و در عین حال فعالیت خود در سطح بین المللی را «برای ادامه سوق دادن پرونده نژاد پرستی و فاشیزم موجود به مجمع سازمان ملل» گسترده تر بسازد. توصیه دیگر مقاله در باره رابطه «حرکت ملی» با جنبش سبز است. مضمون این توصیه ادامه «حرکت مستقل برای ملت آذربایجان جنوبی» و توجیه سیاست عدم ورود به در گیریها برای افکار عمومی ملت آذربایجان و جلوگیری از نفوذ تبلیغات عوام فریبانه تلویزیونهای «ایران محور» در ذهن آن ملت است. جلوگیری از نفوذ تبلیغاتی تلویزیونهای «گروهای سیاسی سراسری و ایران محور» بخشی از استرتژی پیروزمند «سکوت» در «زمین تعامل» با آنهاست. فشاری که بدین ترتیب بر این گروها وارد می شود منجر به سه نتیجه احتمالی و یا ترکیبی از آنها خواهد شد: 1- رونمائی افکار نژادپرست آنها نسبت به آذربایجان و ملت آن که موجب رسواتر شدن آنها نزد افکار عمومی آذربایجان و «اثبات خوی نژادپرستی پارسیان» می شود، 2- «تلاشهای سازشکارانه آلوده به فریب و نیرنگ این گروهها برای جلب همکاری». یکی از فواید این دو نوع رفتار حرکت رژیم «به سوی نوعی از سیاست تحمل و عدم تلاش برای حذف نیروهای ملی» و تحمل بیشتر فعالیتهای آن گونه از حرکتهای ملی ای است که در چهارچوب افکار و منافع رژیم جدید جمهوری اسلامی» قرار دارند. 3- تعامل واقعی که نویسنده مقاله احتمال آن را « چیزی نزدیک به صفر» می داند. تعامل در صورتی ممکن می شود که متضمن اخذ توافق و تعهدات کتبی از طرف مقابل برای به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان حتی در مورد گزینه استقلال باشد و در مرجع حقوقی بین الملی «افشا» گردد. علاوه بر این این گروهها باید حتی در این صورت از هرگونه فعالیت مستقیم در سرزمین آذربایجان خودداری ورزند، تمام مناسبات ملی آذربایجان را تائید و حمایت کنند، انرژی مورد نیاز آذربایجان برای اجرای طرحهای ملی آن را در اختیار «ما» قرار دهند و غیره.

فراخواندن آذربایجانیان توسط حسن شریعتمداری به پیوستن به جنبش سبز از جمله با واکنش منفی پرویز احمد زاده- اولوس رو به رو شد، به این دلیل که از نظر شخص اخیر تفاوتی بین سبز و سیاه وجود ندارد. آنها نیز مانند سیاهان نه سی سال و نه سه سال پیش فریاد ما را نشنیدند و یا نخواستند بشنوند. «همین سبزان بودند که فرزندان برومندمان را در آن روزهای خونین 1358 به گلوله بستند». از این روست که آذربایجان اعطای سبز و سیاه را به لقایشان می بخشد و نیازی به فراخوان ندارد. «صدای او را همه خواهند شنید...صدای سهمگینی که سبز و سیاه را همراه با هم به زباله دان تاریخ خواهد انداخت... دور نیست آن روز با شکوه»(ایران گلوبال، 29/3/88). واکنش یونس زارعیون نسبت به فراخوان شریعتمداری هم از همین نوع است. او خوشحال از این است که «مردم آذربایجان به فرموده ایشان نیز توجهی نکرده هم چنان بر بر پائی ضیافت سکوت خویش تأکید ورزیدند» (گونی، 15/8/88).

خشم اومود انورن نسبت به «آنان که در تهران دم از دموکراسی می زنند» آنچنان گداخته است که آنها را «جهنمیانی» می خواند «که بهشت را برای خود می خوا هند و جهنم را هم برای ما». دلیل او همان نسبتهائی است که در گفته های دیگران به «آنان» می دهند. آنان دموکراسی را برای خود تنها می خواهند، در مطبوعات خود شدیدترین سانسورها را بر علیه آزادی خواهان ملتهای اسیر «شوونیسم فارس» اعمال می کنند، آنها از این که آذربایجانی بیش از 60 سال است که در حسرت سینما و تآتر به زبان ترکی به سر می برد خبری ندارند و برایشان مهم نیست. خلاصه این که «آنان بزرگترین شریک ظلم و بی عدالتی که بر ما می شود بوده اند و هستند». در یک موضع گیری دیگر از نویسنده ای ناشناس یاد می گیریم که «پیام سکوت ملت آذربایجان» را به چه معنا باید بفهمیم: به معنای «آذربایجان در امور داخلی ایران دخالت نمی کند». علت بازهم همان «سکوت موذیانه و عمدی مدعیان حقوق بشر» نسبت به «سالها تحقیر از سوی رسانه های همواره وابسته به شوونیستها» است. نویسنده معتقد است که آذربایجان در واقع در خرداد 1385 از ایران جدا شد. «اما مسبب این جدائی آذربایجانی نبود، بلکه کسانی بودند که چشم بر جنایات رژیم در آن سال در آذربایجان بستند».

مرور بر سه نوع نظرها و مواضع را می توانیم با مقاله ای از منهران باهارلی در نقد نوشته ای از شخصی به نام دکتر علی قره چه لو به پایان برسانیم. تاریخ نگارش مقاله 6/4/88 است و محل انتشار آن «گونی آذربایجان اویرنچی حرکتی». مضمون اصلی مقاله در عنوان آن منعکس است: «ملت ترک و آزربایجان جنوبی پرچمدار هیج مبارزه ای به جز مبارزه برای احقاق حقوق ملی خود نیست». نقل قولهای دیگری از این مقاله موضع نویسنده آن را واضح تر می سازد. «حرکت ملی دموکراتیک ترک و آزربایجان ماهیتا مبارزه ای صرف بر علیه استبداد نیست، بلکه اساسا مبارزه ای برای اسقلال ملی، برای بدست آوردن حق تعیین سرنوشت و برای اداره خود و رهائی از یوغ استعمار فارسی است». «حاکمیت دموکراسی و تأسیس نظامی مبتنی بر لائیسیسم در سرزمین ملی» وابسته به احقاق حقوق ملی و تأسیس دولت ملی است و نه بر عکس. از آنجا که « اساسا ایجاد سیستمی لائیک و دموکراتیک در کشورهای مسلمان خاورمیانه در آینده ای نزدیک اگر نه غیر ممکن، بلکه غیر محتمل است گره زدن سرنوشت خلق ترک و آزربایجان جنوبی به» آن «امری عاقلانه نیست». «آزربایجان جنوبی صرفا خواهان حق تعیین سرنوشت خود و حق اداره امور خود است، با ایران و یا بی ایران». مبارزه علیه توتالیتاریسم و دولت دینی جمهوری اسلامی وظیفه ملت فارس است «که بر دولت حاکم می باشد». «تصادفا اکنون بهترین زمان برای جداکردن حساب ما با دیگر بخشهای مردم ایران است». «آزربایجان بدرستی حساب خود را از دیگر مناطق ملی ایران و بویژه فارسستان جدا کرده است».

+ + +

پیش از هر سخنی در باره نظریاتی که در این جا به اختصار نقل شد تأکید بر این واقعیت را لازم می دانم که تحمیل تبعیضات فرهنگی (عمدتا زبانی و دینی) اقتصادی و سیاسی بر اقوام غیر فارسی زبان از دوران حکومت رضا شاه به بعد یکی از واقعیات تلخ و دردناکی در ایران بوده است که به درستی نام «ستم مضاعف» یافته است. رفع این ستم از جمله عاجل ترین برنامه هائی باید باشد که کنشگران سیاسی برای اصلاح امور طرح می ریزند. پایه های نظری این سیاست ناسیونالیستی را روشنفکران عمدتا ترک زبان آن دوران به منظورحفظ تمامیت ارضی، خاتمه دادن به هرج و مرج سیاسی، تأمین شرایط توسعه و تجدد و وحدت ملی ریخته بودند. اما آلودگی این سیاست با خودکامگی، تمرکز طلبی افراطی و ناسیونالیسم فارسی محور شاهان پهلوی و تحول آن به صورت وحدت گرائی ولایت محور اصولگرایان اسلامی نتایج آن چنان وحدتگریزانه ای در میان اقوام غیر فارس به وجود آورده که می رود شیرازه کشور را از هم بپاشاند. یکی از مظاهر بارز این وحدتگریزی را هم اکنون در امتناع بخش اعظم ساکنان مناطق مسکونی اقوام غیر فارس از پیوستن به جنبش دموکراسی طلب سبز می بینیم، امتناعی که نه تنها از شانس پیروزی این جنبش می کاهد، بلکه، همان طور که در زیر خواهد آمد هیچ سودی نیز نصیب جنبشهای قومگرا نمی کند.

نذکر این نکته را هم لازم می بینم که در قالب محدود این سنجش جای کافی برای نقد همه مطالب قابل تعارض در نوشته های فوق وجود ندارد، خاصه از آن رو که نقد مطالبی مثلا در مورد آمار جمعیتی قومها، وسعت سرزمینها و داده های تاریخی نقد را از موضوع اصلی آن، جستجوی راه حل دموکراتیک مسائل قومی، دور می کند.

فعالان سیاسی و سازمانهای نامبرده در گروه اول بی شک با در نظر گرفتن زیانهای دو جانبه امتناع است که با تائید جنبش سبز همقومان خود را به شرکت در آن فرامی خوانند. این که در فراخوانهائی که از این گروه در این نوشته آمده است شمارشی کامل از مصادیق ستم مضاعف صورت نمی گیرد به هیچوجه به معنی غفلت آنها از این امر نیست – آگاهی آنها به این واقعیات را می توان در نوشته های دیگر آنها مشاهده کرد - بلکه دلالت بر آگاهی آنها بر سودی دارد که جنبش سبز، مخصوصا در صورت قبول فراخوان، برای حل مسئله اقوام و رفع ستمهای نامبرده می تواند داشته باشد. توجه به این سود است که شریعتمداری را معتقد به تعویق گلایه ها می کند و یا یونس شاملی را وا می دارد، با حرکت از انتساب سیاست ستم به «شاه و شیخ» اهمیت خاصی برای پیوستن وسیع ترکان ایران به جنبش دموکراتیک و کوشش در جهت تعمیق آن و عقب راندن استبداد دینی قائل شود(بای بک، 30/3/88).

البته این که این دعوتها تا چه اندازه به پیوستن مردم غیر فارس به جنبش بیانجامد بستگی تنها به نفوذ کلام فراخوانندگان ندارد. جوسنگین تر امنیتی و سرکوب در استانهای ترک، کرد، عرب و بلوچ نشین و دستگیری وسیعتر عناصر مبارز پیشاهنگ و شاید برخی از عوامل دیگر هم می توانند نقشی در میزان تأثیر فراخوانها و شرکت مردم این مناطق در مبارزه بازی کنند. در باره اهمیتی که بنی طرف به جنبشهای قومی می دهد می توان گفتگو کرد. مهمتر از آن اعتباری است که باید به هماهنگی این جنبشها با جنبش سراسری همه مردم ایران برای دموکراسی داد. نظرم را در باره شکل مطلوب حکومت و تقسیمات کشوری پائین تر خواهم گفت. این که جنبش سبز در چه شرایطی و در کدام مرحله از رشد خود و به چه صورت به هدفهای آمالی حرکتهای قومی خواهد انجامید سئوالی است که امروز نمی توان پاسخ گفت. آنچه مسلم است بستکی پیروزی ها به میزان آمیزش جنبشهای قومی با جنبش سراسری است. هیچ دلیلی، نه تجربی و نه نظری در تائید این ادعا نمی بینم که روشهای مسلحانه مبارزه می توانند کمکی به این جنبش و هدفهای دموکراتیک قومی یا سراسری آن بکنند.

ولی آنها که شرکت خود در جنبش و فراخواندن دیگران به اتخاذ همین روش را به تحقق خواستها وابسته می کنند و یا خواهان دریافت قول کتبی برای ورود به صحنه این مبارزه می شوند باید به چند سئوال پاسخ بدهند: 1- تحقق خواستها را چه کسانی باید اجرا کنند و یا قول آن را از چه مراجعی می توان انتظار داشت. 2- فرصت لازم برای انجام هر یک از این دو شق را چگونه می بینند؟ طبیعی است که کنشگران سیاسی چنین انتظاراتی را از طبقه حاکم نمی توانند داشته باشند. به فرض که حکومتگران برای باز نگاه داشتن دست خود در سرکوب جنبش سبز و تأمین خیال خود از جانب حرکتهای قومی موقتا امتیازاتی به آنها بدهند، ولی آیا آنها پس از اتمام کار جنبش سبز با خیال راحت تر به حساب حرکتهای قومی نخواهند رسید؟ این سئوال را از آن کسانی هم می توان کرد که عدم شرکت در جنبش را با ذخیره سازی نیروهای حرکتهای قومی برای مبارزه به خاطر هدفهای ویژه قومی توجیه می کنند. آیا این ذخیره می تواند در فردای فعال شدن خود بدون کمک و حمایت از جانب نیروی جنبش سبز انتظار پیروزی داشته باشد؟ می رسیم به درخواست از رهبران و سازمانهای شریک در جنبش سبز. پیداست که از آنها، مادامی که هنوز دستی در قدرت ندارند، جز گرفتن یک قول انتظار دیگری نمی توان داشت. برخی از آنها در قالب بیانیه ها قولهائی متناسب با برخی از خواستهای قومی داده اند. ولی این ها کافی نیستند. باید ازآنها خواست که نظر خود را راجع به مسئله قومی صریح تر بیان کنند و نسبت به رفع تبعیضات مواضع قاطع تری اتخاذ نمایند. آنها باید در مطبوعات و سایتهای خود توجه بیشتری به مسئله و حرکت قومی و خواستها آن بکنند و در ترویج پرهیز از آنچه موجد شائبه تحقیر می شود کوشش بیشتری بنمایند. ولی ما در عین حال می دانیم که بین رهبران و سازمانها از یک طرف و توده شرکت کننده در جنبش در طرف دیگر هنوز آن چنان رابطه سازمان یافته ای وجود ندارد که بتوان رأی بر تطابق مواضع دو طرف، به خصوص در مورد مسئله قومیتها، داد. چه بسا که توده حاضر در جنبش سبز یا بخشهائی از آن در این مورد هنوز نظر و موضع مشخصی نداشته باشند یا آمادگی آنها برای تفاهم با حرکتهای قومی و پذیرش خواسته های آنها به مراتب بیشتر از رهبران باشد. آن چه در این صورت لازم است ورود به گفتگو با آنها، دادن آگاهی به آنها و متقاعد ساحتن آنها نسبت به حقانیت خواستهای حرکت قومی است. آیا بهترین راه برای انجام این کار تماس با دیگران در جبهه مبارزه نیست؟ و اما اجرای بخش اساسی تر خواستهای حرکت قومی نه تنها مشروط به در دست داشتن قدرت حکومتی است، بلکه زمانی نیز لازم دارد تا در قالب برنامه های سنجیده اقتصادی، فرهنگی و سیاسی طراحی شده و وسائل تحقق آن فراهم شود. این نکته را از آن رو متذکر می شوم که اصرار بر اجرای خواستها را نمی توان تا زمانی که جنبش محروم از قدرت حکومتی است به شرط شرکت در آن تبدیل کرد.

این که حرکت قومی با شرکت در جنبش سبز احتمال تحقق خواستهای خود را افزایش می دهد نظری است که در گفتگو با گویندگان موضع سوم نیز می توان ابراز داشت. البته حساب آنها که قصد جدائی سرزمینی دارند دیگر است. آنها به فرض آن که موفق به جلب موافقت توده همقوم خود با این قصد بشوند با چنان مقاومتی از جانب مخالفان رو به رو خواهند شد که شکستن آن، به فرض موفقیت، جز با یک جنگ داخلی محتمل نخواهد بود. جدائی اگر حق هم باشد وقوع مسالمت آمیز آن تنها در صورتی قابل فرض می شود که هم جدائی طلب و هم نیروی مخالف آن از رشد اندیشه و رفتار دموکراتیک لازم برای مصالحه در این امر خطیر برخوردار شده باشند. چه بسا که در این حالت ریزش شمار جدائی طلبان موضوع را سالب انتفاء بکند. دخالت نیروی نظامی خارجی هم نمی تواند جدائی را به طور قطعی ضمانت کند. به فرض علاقه آن نیروی مفروض به این هدف مقاومت داخلی در برابر آن و خساراتی که از آن دخالت واین مقاومت حاصل می شود آن چنان نخواهد بود که انسانهای مسالمتجو و دموکرات قادر به قبول آن باشند.

اما دلائل آنهائی که بدون طلب تجزیه سکوت را تجویز و ترویج می کنند خالی از ظرفیت اقناعی است. این ادعا که طرح شعارها و خواستهای قومی در جنبش سبز به زیان آن جنبش درخواهد آمد یا موجب نزیکی آن جنبش با رژیم حاکم می شود فرضی است متعارض با واقعیات. وقتی حتی کسانی چون موسوی و کروبی برخی از خواستهای جنبش قومی را در بیانیه های خود مطرح می کنند دیگر به چه دلیل می توان مدعی عدم امکان طرح آنها در جنبش سبز شد؟ طرح خواستها و شعارهای قومی تنها در صورتی به زیان جنبش سبز تمام خواهد شد که به زبان تند رو ترین فعالان حرکت قومی، بی اعتنا به موقعیت و میزان رشد جنبش سبز، و با خواستها و مفاهیمی عنوان شود که هنوز حتا در داخل حرکت قومی هم موجب انواع اختلافات و سوء تفاهمها می شوند. آنها که سکوت را بر امید خود به فرارسیدن شرایط و اوضاع نا مشخص در کشور و منطقه و استقاده از آن شرایط بنا می کنند هم از توضیح آن شرایط و اوضاع کوتاه می آیند و هم از ارائه دلیل برای این باور که آن شرایط و اوضاع مفروض به نفع مطلوبات قومی آنها عمل خواهند کرد. آنها که سکوت را با اتهام نژاد پرستی به همه شرکت کنندگان در جنبش سبز توجیه می کنند و در ازای سکوت انتظار نوعی سیاست تحمل از جانب رژیم برای حرکتهای قومی دارند از دو فرض سست پایه حرکت می کنند. زیرا نه به هیچ دلیل می توانند آن اتهام را بر همه شرکت کنندگان در جنبش سبز تعمیم بدهند و نه انتظارشان از رژیم با ماهیت و سیاست قومی آن توافق دارد. آنها که بین سبز و سیاه تفاوتی نمی بینند و همه سبزها را مسئول کشتار فرزندان قوم خود در سال 1358 می شمارند ساده نگری را به حد افراط می رسانند. زیرا نه مسئولان و مجریان آن کشتار یک سره از قومی بودند که منظور آنهاست و نه بین آنها و توده عظیم شرکت کننده در جنبش سبز قرابتی وجود دارد. جنبش سبز را به طور عمده جوانان و میان سالانی حمل می کنند که در سال 58 یا هنوز به دنیا نیامده یا در سنین کودکی و نو جوانی بودند. آنها که سکوت را نشان جدائی عملی آذربایجان از ایران می دانند و مسئولیت جدائی را به گردن کسانی می اندازند که در مقابل ستم های رفته بر مردم آذربایجان سکوت کرده اند هم درباره گروههای اجتماعی متعدد و گوناگون شرکت کننده در جنبش سبز حکمی کلی و پیشداورانه می دهند، و هم توجه کافی به این واقعیت نمی کنند که آذربایجان عملا از ایران جدا نیست، چه از این جهت که آذربایجان نیز محکوم همان نظام سرکوبگرانه ایست که بقیه ایران، و چه از این رو که احقاق حقوق پامال شده آذربایجان جز به کمک دیگر اقوام ایرانی، از جمله قوم فارس، ممکن نمی شود. این که کسانی مانند بهارلی هدف مبارزه «ملی آذربایجان جنوبی» را محدود به «احقاق حقوق ملی» آن خطه و «رهائی از یوغ استعمار فارسی» می کند، «حاکمیت دموکراسی و تأسیس نظامی مبتنی بر لائیسیسم در سرزمین ملی خویش» را وابسته به تشکیل «دولت ملی» می سازد و مبارزه علیه توتالیتاریسم و دولت دینی را به عهده «ملت حاکم یا ملت فارس» می گذارد برانگیزاننده چند سئوال است. اول این که اگر فرض بر آن است که «ملت فارس» در مقام «ملت حاکم بر دولت حاکم» خود بانی یوغی باشد که بر گردن «ملت آزربایجان جنوبی» است چگونه می توان مبارزه علیه توتالیتاریسم را به آن ملت واگذار کرد؟ دوم این که تصور شما از نیرو، زمان و سامان مبارزه علیه ملت و دولت حاکم چه گونه است؟ آیا می خواهید با آن دولت و ملت، به قول شما حاکم، بجنگید، یا احتمالی برای فروپاشی آن دو به نحوی می بینید که به شما فرصت رهیدن از یوغ استعماری آنها را بدهد؟ دلیل شما برای احتمال وقوع این فرصت چیست؟ اگر قرار باشد که ملت حاکم هم مبارزه علیه توتالیتاریسم را به عهده بگیرد و هم حملات قوای استقلال طلب «آزربایجان جنوبی» را دفع کند به نظرشما چه باید بکند؟ مبارزه علیه توتالیتاریسم را ادامه دهد تا فرصتی بشود برای رهائی شما از یوغ استعماری آن ملت ، یا دست از مبارزه علیه توتالیتاریسم به خاطر حفظ آذربایجان جنوبی بشوید؟ واقعیت آن است که آن ملت به قول شما حاکم بر دولت حاکم هم اکنون در حال مبارزه ای سخت و پر هزینه بر علیه آن دولت و با هدف دموکراتیک کردن نظام حکومتی موجود است، مبارزه ای که هریک از دست آوردهای مرحله ایش بهره ای نیز برای حل مسئله قومی خواهد داشت، بهره ای که با شرکت همه اقوام ایرانی در آن مبارزه پرمایه تر و پایدارتر خواهد شد. نکته غریبی که نه تنها در نوشته بهارلی، بلکه در عقیده تعدادی دیگر از فعالان قومی دیده می شود تفکیکی است که آنها بین مبارزه برای حقوق دموکراتیک شهروندی و احقاق حقوق ملی کنند. آنها احقاق حقوق ملی را اساسی تر دانسته و استقرار حقوق شهروندی را به زمانی بعد از تحصیل استقلال ملی موکول می سازند. این که بهارلی ناباوری خود را به احتمال ایجاد سیستم های لائیک و دموکراتیک در کشورهای مسلمان خاورمیانه در آینده نزدیک اعلام می کند ظاهرا توجیهی است برای اثبات درستی این تفکیک. مشاهده این عمل خاطره همه آن جنبشهای استقلال طلبی را زنده می کند که به محض تحصیل هدف و تشکیل دولت ملی خود با دست همان دولت ملی به سرکوب همان ملتی پرداختند که بار مبارزه برای هدف ملی را بر دوش داشت. نمونه های آن را در سرتاسر کره ارض و در همسایگی نزدیک خود هم می توانیم ببینیم. دولتی که بر دوش نیروهای بی بهره از تربیت دموکراتیک و با رهبری کسانی تشکیل می شود که تأسیس دولت را در رأس اهداف مبارزه ملی قرار می دهند در فردای پیروزی خود مانع اصلی اجرای حقوق شهروندی خواهد شد. این در حالی است که مبارزه برای دموکراسی و تأمین حقوق شهروندی هم خوی شهروندان مبارز را با اصول و ارزشهای دموکراتیک تغذیه می کند و هم ضمانتی است برای تشکیل یک دولت متعهد به دموکراسی و سیستمهای کنترل کننده آن. شرکت نیروهای قومی در این مبارزه همرا با طرح خواستهای قومی در آن هم احتمال پیروزی جنبش سراسری را افزایش می دهد، هم به تعامل و تقاهم بین اقوام کمک می کند. حاصل ديگر آن افزایش آمادگی همگان برای قبول حقوق قومی است.

شرکت در جنبش سبز در صورتی تفاهم بین اقوام را آسانتر می سازد که گفتگو با واژه ها و مفاهیمی صورت بگیرد که تا حد ممکن عاری از ابهام و خالی از معانی کلی، پیشداورانه، تحقیر آمیز، اتهامی و ایدئولوژیک باشند. من در این جا به سه مورد از واژه های مشکل خیز اشاره می کنم:

اول، در همین مقالاتی که در این نوشته نقل شده اند می بینیم که گاه حتا در یک مقاله مفاهیم قوم، خلق، ملیت و ملت برای تعیین هویت جماعتهای همزبان به کار می روند. این به خودی خود ابهام آور است. ولی درمواردی هم که تنها از یکی از این واژه ها استفاده می کنند مشکل ابهام هنوز حل نمی شود. استفاده از واژه ملت یکی از این موارد است که با در نظر گرفتن ملازمه ملت با دولت دلالت بر تمایل به کار برنده این واژه به تشکیل دولتی با حد اکثر استقلال به عنوان هدف سیاسی جماعت مورد نظر خود است. دیدیم که بهارلی دولتی را می طلبد که دیگران هیچ حق دخالتی در آن نداشته باشند، ولی در عین حال از دادن انرژی مورد نیاز آن دولت خودداری نکنند. اما از استفاده از این مفهوم و مفهوم توامان آن، ملت، چند مشکل حاصل می شود. یکی این که چگونه می توان در یک کشور واحد چند ملت و چند دولت با استقلال کامل داشت، آن هم به نحوی که آنها در نسبت با یکدیگر و احتمالا با یک دولت مرکزی تنها خواهنده باشند؟ آیا اگر استقلال مورد نظر آنها شامل داشتن ارتش و سیاست خارجی و پولی مستقل نباشد و دولت مزبوراجازه صدور شناسنامه و گدرنامه به نام خود نداشته و در عین حال متعهد به شرکت در توسعه سراسری کشور و دفاع از تمامیت ارضی آن باشد بازهم می توان از آن به نام یک دولت ملی مستقل صحبت کرد؟ حال اگر آن دولت مایل به رد همه این حدود و تعهدات باشد دیگر چه فرقی با جدائی کامل آن از ایران باقی می ماند؟ چگونه می توان هم یک دولت- ملت آذربایجان ساخت و هم آن را عضوی از دولت- ملت ایران دانست. به نطر من می توان این مشکل را با انتخاب مفهوم قوم بدون آن که سوء تفاهمی ایجاد شود حل کرد. قومهای ایران می توانند به عنوان بخشهای ملت ایران در چهارچوب یک طرح مناسب برای دگرگون سازی ساختار دولتی ایران دارای دولتهای ایالتی با اختیارات لازم فرهنگی - زبانی، اداری، اقتصادی در حوزه افتدار خود بشوند و درعین حال، هم با حق استفاده برابر از منابع اقتصادی و سیاسی ملی تعهداتی را نیز در مقابل ملت و همه اقوام آن بپذیرند. آنها که با استفاده از واژه قوم به علت معانی سنتی آن مخالفت می کنند می توانند به این واقعیت توجه کنند که مفهوم ملت هم که تا صد و چند سال پیش هنور مترادف با مفهوم امت بود اکنون به همان معنا به کار می رود که مفهوم nation در علوم سیاسی. به این معنا واژه قوم می تواند معادل خوبی برای مفهوم ethnie در همان علوم باشد. این که اسم این نظام را چه بگذاریم، ایالتی یا فدرال زیاد مهم نیست. مهم اختیاراتی است که به هریک از واحدهای دولت فدرال یا ایالتی یا با هر نام دیگر تعلق می گیرد.

دوم انداختن همه مظالم رفته بر قومهای غیر فارس بر گردن قوم فارس است که به طور مستقیم یا با عباراتی چون شوونیسم فارس، یوغ استعمار فارس و نظایر آن صورت می گیرد. استفاده از این انتساب و عبارات مبتنی بر این اعتقاد است که قوم فارس صاحب قدرت دولت می باشد و سیاستهای دولت از اراده آن قوم و بنا بر تصمیمات آن نشأت می گیرد. اولا این که اکثر اعضای دولت به قوم فارس تعلق دارند یا فارسی زبانند را نمی توان به هیچوجه دلیل درستی تعمیم خطاها و جنایات آن دولت به همه قوم دانست. واقعیت مسلوب الاختیار بودن و ستم دیدگی قوم فارس دست کم به همان مقدار عیان است که محرومیت و مظلومیت دیگر اقوام ایرانی. دلیل دیگر، قیامهای این قوم، با یا بدون شرکت اقوام دیگر علیه دولتهای به اصطلاح فارس است. ثانیا حضور تعداد متنابهی از وابستگان به اقوام غیر فارس در مقامات بالای قدرت نشان بارزی است که آنچه برای حکومتگران در درجه اول اهمیت قرار دارد نه تعلق قومی، بلکه وفاداری خدمتگزاران و تعهد آنها نسبت به نظام و مصالح و منافع صاحبان قدرت است. ثالثا اعمال سیاست فرهنگی، آموزشی واداری فارسی محوری 7 دهه اخیر گرچه به فرمان پهلویها آغاز شد ولی اساس نظری آن را روشنفکرانی ریختند که عمدتا غیر فارس، و به ویژه ترک زبان بودند. همان طور که مبدعان نظریه ناسیونالیسم مدرن ایرانی، از آخوند زاده و جلال الدین میرزا گرفته تا طالب زاده و مراغه ای و دِگران عمدتا ترک زبان بودند. گفتن این که آن روشنفکران آسیمیله یا «مانقورت» (مادرکش) بودند نارواست، زیرا همخوانی با واقعیات تاریخی ندارد. یِکی به اِین دلیل که آنها این نظریات سانترالیستی، مدرنیستی، اقتدارگرایانه و فارسی محوری خود را پیش از شروع اعمال سیاستهای آسیمیلاسیونیستی رضا شاه و جانشینانش تدوین کرده بودند، و دیگراز آن رو که آنها این نظریات را، تا آن جا که به زبان فارسی مربوط می شود، بر اساس سابقه طولانی محوری بودن این زبان در امور فرهنگی و اداری ایران بیان کرده بودند. همانطور که قبلا اشاره شد آنها این نظریات را با قصد پیدا کردن راهی برای حفظ وحدت ملی، تمامیت ارضی و مدرنیزاسیون ایران تدوین کردند. نقص عمده اندیشه آنها بی اعتنائی به ملاحظات دموکراتیک انقلاب مشروطیت بود که تازه این را هم بدون در نظر گرفتن وضعیت سیاسی و اقتصادی اسفبار ایران در زمان تدوین این نظریات و خطراتی که متوجه تمامیت ارضی کشور وجود داشت نمی توان فهمید. بنا براین انداختن مسئولیت اجحافی که بر قومهای غیر فارس به صورت ممنوعیت استفاده از زبان آنها در حوزه های مختلف آموزشی، اداری، رسانه ای و غیره اعمال می شود به گردن قوم فارس نه انطباق با واقعیات دارد و نه می تواند کوچکترین کمکی به توسعه تفاهم بین این قوم و قومهای دیگر ایران بکند. تذکر این نکته به معنی اغماض از نقش تفرقه انگیز آن روشنفکرانی نیست که با توسل به نظریه آریائی بودن زبان پیشین آدربایجانی ها و یا آریائی بودن کنونی زبان کردها سیاست زبانی دولتهای 7 دهه اخیر را توجیه می کنند. آریائی بودن هیچ زبان، چه در گذشته و چه در حال نمی تواند تحمیلات زبانی دولتهای مذکور را توجیه کند، این نطر از آن جهت نیز مخدوش است که غالبا مقولات زبان شناسانه را با مفاهیم نژاد شناسانه مخلوط می کند.

سوم یا نکته آخر این مقاله مربوط می شود به شکایات از بی اعتنائی افکار عمومی فارس و رسانه های درون و بیرون کشوری آن به انواع اجحافات و ستم هائی که حکومتی ها بر اقوام غیر فارس می کنند و به اعتراضات و مبارزات آن اقوام علیه حکومتگران. گرچه میزان بی اعتنائی آن چنان هم که در شکایات منعکس می شود نیست – دلایل این ادعا کم نیستند – ولی من در حد اطلاعات خودم قبول دارم که بیش از آن است که قابل توجیه باشد. بنابراین می توان و باید از افکار عمومی فارس خواست در رفع این نقص هر چه جدی تر بکوشد. در این رابطه این سئوال را هم باید مطرح کرد که تا چه اندازه جریانهای افراطی ناسیونالیسم قومی در ایجاد تفرقه هائی که موجب بی اعتنائی بوده اند سهیم بوده اند.

نشانی سایتها:

آچیق http://www.achiq.org

ک.د.پ http://www.kfpmedia

جنبش http://www.junbish.blogspot.com

گونی http://www.oyrenci.com

اخبار روز http://www.akhbar-rooz.com

ایران گلوبال http://www.iranglobal.info

رادیو آلمان http://www.dw-world.de

آذراونلاین http://www.azer-online.com

بای بک http://www.11008.baybak.com

کومه له http://www.fa.komala.org

بروسکه http://www.bruska.org

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید