رفتن به محتوای اصلی

آقایان! وقت برای نجات کشور تنگ است؛ مسئولیت پذیر باشید و کنار بروید

آقایان! وقت برای نجات کشور تنگ است؛ مسئولیت پذیر باشید و کنار بروید

 ظاهرا حرفی برای گفتن باقی نمانده است. تقریبا همه چیز را همه می دانند. کارد از پوست و گوشت عبور کرده و به استخوان رسیده؛ درد تا مغز استخوان هم نفوذ کرده. قصه دیگر قصه ی مدیریت جهانی و کاغذ پاره های تحریم نیست؛ صحبت از ایران ۱۴۰۴ و چشم انداز بیست ساله و قدرت اول منطقه و قله های جهانی و تولید ملی و کار و سرمایه ایرانی هم به یک شوخی تکراری می ماند؛ دروغ هایی برگرفته از کاریکاتور آرزوهای یک حاکمیت کودتایی، که کسی حتی با آنها خنده اش هم نمی گیرد.

اینها گوشه ای از آخرین خبرهای ناگفته ی امروز است: برخی کسبه بازار سنتی تهران، دیروز و امروز از بعدازظهر به بعد کار را تعطیل کردند. کاسبی با این حجم از بی ثباتی؟! ممکن نیست. تعطیل کنند بهتر از این است که در این هنگامه ی ضرر کردن و ضرر رساندن سهیم باشند. در بازار ورق و استیل هم فروش تعطیل شده. همینطور فروشندگان لوازم خانگی که نمی دانند جنس را چند بفروشند و چقدر گران تر باید بخرند. همچنین بازار کامپیوتر که تقریبا در کما فرو رفته، و بازار موبایل نیز. خرید و فروش خودرو نیز وضع مشابهی دارد و زمزمه های تعطیلی آن در روز سه شنبه (فردا) مطرح است. راسته های لوازم الکتریکی لاله زار و کاغذفروشی های ظهیرالاسلام و لوازم صوتی تصویری های جمهوری و … هم همین نگرانی ها را دارند. با ریال باید بفروشند و با دلار جنس بخرند. قیمت جنس، امروز چه باشد؟ قیمت دلار فردا چقدر است؟

اینها ذره ای از حجم وحشتناک واقعیت است، واقعیتی که حتی نای انکارش را هم ندارند. واقعی تر از وضع و حال بحرانی کاسبان آن سوی میز، وضع جیب و معیشت مشتریان این سوی میز است. واقعی تر از دلار ۳۴۰۰ تومانی، حقوق سیصد هزار تومانی کارگران است. از آن واقعی تر، ورشکستگی تولید و صنعت و کسب و کار در کشور. کار از فاجعه و بحران گذشته است. واژه ای دیگر باید ساخت برای توصیف واقعیتی که برای همه ملموس است و می رود که باتلاق وار همه را غرق کند. واقعیت محض است که آوار می شود بر سر همه ی ایرانیان که ناباورانه به سقوط سرمایه های شخصی و ملی خود می نگرند و به حال و روز میهن خود می گریند. به کجا می رویم؟ پایان این مسیر کجاست؟

خیلی وقت است که از آغاز خیابان جمهوری اسلامی حرکت کرده ایم، میدان جمهوری اسلامی را هم پشت سر گذاشته ایم. وقت تعلل و سرخوشی نداریم، نه در تقاطع باستان توقف می شود کرد و نه در گلشن. به جمهوری اسلامی ادامه می دهیم، چاره ای نداریم؛ خیابان یک طرفه است. سراغ آنجا را می گیریم که مرکز همه ی تحولات و تصمیم گیری هاست. می گویند باید از خیلی ها عبور کرد تا برسیم به آنجا، باید هم از کارگر عبور کنیم و هم از دانشگاه. به تقاطعی می رسیم به نام شهید کشوردوست؛ اسمی گویا و با مسما: از دوستان کشور کم نیستند آنها که شهید شده اند. باید انتخاب کنیم، به سمت راست برویم یا به راه راست ادامه دهیم؟ مرکز تحولات کجاست، و مرکز تصمیم گیری ها؟ از عابران می پرسیم؛ می گویند راه راست انحرافی است؛ ساکنان آن محله ی پایینی از مسیر جمهوری اسلامی دور افتاده اند. مقصد همان است که در پیش روست؛ مستقیم! اما حالا برای رسیدن به آن باید آرمان و ایمان را هم پشت سر گذاشت: از فلسطین و ولیعصر هم باید گذشت، و همچنین از حافظ، تا به چهارراه استانبول برسیم. اینجا نقطه پایان جمهوری اسلامی است؟ ظاهرا نه! اما معلوم هم نیست از اینجا به بعد کسی به این مسیر ادامه دهد و به سمت میدان استقلال برود.

ظاهرا در این خیابان شلوغ و یکطرفه باید همچنان برویم؛ بخواهیم یا نخواهیم. به نظر می رسد که تا اطلاع ثانوی وضعیت همین است. نه چاره ای هست و نه مجال چرایی، نه توقف و تغییر مسیری و نه غایت و چشم اندازی. هیچ کس از فردا خبر ندارد؛ هیچ کس! حتی آنها که هر روز دارند دلار می خرند و می فروشند، حتی آنها که کسب و کارشان از این وضعیت به خاک سیاه نشسته، حتی دولت که به بهترین نحو دارد حرکت کشور به سمت پرتگاه را مدیریت می کند، حتی رهبری که کشور را در وضعیت بدر و خیبر می بینند. این ثمره حاکمیت یک دستی است با وعده ژاپن اسلامی شروع شد و وعید دولت عدالت و ریشه کنی فقر و فساد ادامه یافت و تثبیت قیمت ها و سهمیه بندی بنزین و جشن های پیاپی هسته ای و سفرهای پرهزینه استانی و وام های هنگفت بانکی و حذف یارانه ها و آمارسازی های بی محابا و … را هم پشت سر گذاشت و حالا مردم باید قضاوت کنند که به بلندای عزت و سعادت رسیده ایم یا سراشیبی دهشتناکی که صدای هشدارهای ناشنیده ی بسیاری از دلسوزان درباره آن، هنوز در گوش ماست.

قوای مقننه و قضاییه و روحانیون درباری و رسانه های ابزار دست که برای دستمالی حاضرند قیصریه را به آتش بکشند و برای هر هیاهویی حاضرند امضا جمع کنند و بحران ایجاد کنند و این و آن را به تیغ و تیر بسپارند، حالا که پول ملی در حال تبدیل شدن به کاغذ پاره است و نتیجه ی سیاست های غلط حاکم بر کشور، پرتگاهی است که چند قدمی بیشتر به آن نمانده؛ نه امضایی می کنند و نه اعتراضی، و نه استیضاحی و نه محاکمه ای. مدعی العموم که از مجلس دعای کمیل احساس خطر برای امنیت ملی می کرد، حالا معلوم نیست به چه سرگرم است که زبانش نمی چرخد تا این حجم از صدمات وارد شده به امنیت ملی به دست مسئولان رده اول کشور را ببیند. نمایندگان و مسئولان قضایی پای پلکان هواپیما برای خیر مقدم حاضر به یراق اند، اما پای سوال و پیگرد که می رسد، پایشان می لنگد و می لغزد و دستشان می لرزد. در این فضا، چه راهی جز برکناری و استعفای دسته جمعی همه ی مسئولان اقتصادی و مدیران ارشد تصمیم گیر در کشور می توان برای حل بحران پیشنهاد کرد؟ و غیر از اعلام عدم کفایت جملگی مسئولان کنونی نظام، آیا راه دیگری هم باقی مانده است؟

چه کسی باید مسئولیت وضعیت امروز کشور را بپذیرد؟ چه کسی این سرنوشت را برای جمهوری اسلامی که ثمره خون هزاران هزار شهید است رقم زده است؟ چه کسی کار ایران را به اینجا کشانده است؟ از چه کسی باید انتظار مسئولیت پذیری و پاسخگویی داشت؟ از چه کسی و چه جریانی و چه مجموعه ای و چه طرز فکری باید توقع و انتظار داشت و مسوول حال و روز امروز ایران اسلامی اش دانست؟ آیا جز این است که همه ی پیش بینی های دلسوزان، اعم از میرحسین و دیگران، یک به یک محقق شده؟ و آیا غیر از این است که قدرت مطلقه و مدیریت فردی کشور و خودکامگی محض و بی حد و قید باعث شده که امروز نظام اقتصادی و مدیریتی به یک ویرانه بدل شده؟ و آیا چاره ی دلار ۳۵۰۰ تومانی و ساختار رو به ویرانی، جز تغییر اساسی و بنیادی و همه جانبه در مدیریت کلان کشور است؟

قصه ی سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور و قصه ی جدیدتر سقوط ارزش پول ملی، همان داستان شاه سلطان حسین است که همه به خاطرش دارند. همان که رهبری، دیگران را به آن تشبیه می کردند. اما شاید ماجرا از آن هم فجیع تر است؛ باید از آخرین خلیفه اموی صحبت کرد. باید از قصه ی کسی گفت که به خاطر هیچ، همه ی داشته ها را به باد داد. قصه ای که از فرط حقارت، بازگو کردنش در تاریخ هم فقط برای تمسخر بوده و نه حتی برای عبرت. الحق والانصاف؛ تاریخ درباره ی این دوره چگونه قضاوت خواهد کرد؟ این چه تجربه ای بود و چه سرنوشتی، که از آن همه آرمان و ایمان و آرزو و جهاد برای ایران برجا ماند؟

مدیریت شاه سلطان حسینی کشور در این سالها نه تنها همه ی سرمایه ها و درآمدها را به باد داد و سرنوشت درآمد ۷۰۰ میلیارد دلاری را به ویران شدن زیرساخت های تولیدی و به یک سوم رسیدن ارزش ریال منتهی کرد، بلکه داشته ها و انباشته های سالیان قبل و بعد از انقلاب و سال های سازندگی و اصلاحات را هم چنان نیست و نابود کرد که بازیابی یا بازسازی آنها نه به زودی ممکن است و نه به سادگی. و نه فقط سرمایه های تاریخ معاصر، که اندوخته های فرهنگی و تاریخی میهن و آیین ما هم گویی در این سه دهه چنان خرج شد که دیگر معلوم نیست بتوان آن را زنده کرد و احیا. آیا قرار بود به چنین روزی برسیم؟

وقت تعارف و مجامله نیست. کار از تجاهل و معامله هم گذشته است. اینکه بگوییم آقا لطفا تدبیر کنید و خواهش می کنیم تغییری ایجاد کنید و … دیگر درمانگر این دردهای مزمن نیست. جامعه دیگر حوصله ی اینکه دلسوزانه از عقلای نظام خواسته شود جلوی گسترش بحران را بگیرند و به تصمیم گیران و این و آن هشدار داده شود، ندارد. اگر پیش از این هم فرصتی برای رفتن این و آمدن آن و پایین و بالا کردن یکی دو سیاست جزئی و بازی کردن با افکار عمومی و بازی دادن مردم و … بود، حالا دیگر گذشته و فرصتی نیست. امروز وقت تغییر است. فردا حتما دیر است.

مسئولان فعلی کشور باید مسئولیت عملکرد خود را بپذیرند، کنار بروند و کار را به کاردان بسپارند. مردان و زنان کاردان و پرتوان در این کشور کم نیستند. نخبگان ایران زمین بسیارند. مطمئنا رده های دوم و سوم آنها هم بهتر از مدیران و رهبران فعلی می توانند کشور را اداره کنند. لااقل اگر از عهده ی پیشرفت کشور و رقابت با همسایگان بر نیایند، مثل مدیران فعلی اینچنین هستی ملک و ملت را به باد نمی دهند.

امروزه حتی در کشورهای نه توسعه یافته بلکه در حال توسعه و همانند ما و حتی عقب تر از ما هم وقتی شائبه ای از سوء مدیریت مسئولان به میان می آید یا اتفاقی رخ می دهد که لازم است مسئولیت آن پذیرفته شود، استعفا می دهند. استعفا و کناره گیری، اولین قدم برای اصلاح است. آیا انتظار بیجایی است که با این وضع بازار و کسب و کار و این حال و روزی که کشور را در معرض جنگ و ایران را در آستانه ویرانی قرار داده، مدیران اصلی کشور مسئولانه برخورد کنند و مسئولیت بپذیرند و کنار بروند؟ دیگر چه اتفاقی باید بیفتد که مسئولان یک کشور بپذیرند نبودن آنها بهتر از بودن آنهاست؟

یادداشت های دیگری از همین نویسنده:

فرزندان آیت الله، پیش «بچه های مردم»؛ آقای هاشمی در خانواده بزرگ زندانیان سیاسی

نرمش حاکمیت یا نمایش رأفت؛ آیا آزادی‌های اخیر زندانیان، معنای سیاسی ویژه‌ای داشت؟

روزنامه‌ی بی‌روزنامه‌ها، رسانه‌ای برای هر شهروند

آیا قرار است پرونده اتهام جاسوسی مشاور احمدی نژاد هم «کش» پیدا نکند؟

پانصد روز مقاومت پر افتخار

مجلس به کجا می‌رود؟

فرزندان انقلاب در بند؛ قلم عفو رهبری بر جرایم جریان انحرافی

فریاد از راستگویان مصلحت‌نشناس آبروبر! کجاست میثم تمار؟

آن ۹۹ نفر و این ۱۰۰ نفر

کاری نکنید که دیگر ساختار قابل دفاع نباشد

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
کلمه

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید