رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

فیروزه خطیبی
اولین فیلم ناطق فارسی "دختر لر" و ستاره آن روح انگیز سامی نژاد بود. فیلم به کارگردانی اردشیرایرانی در هند ساخته شد و عبدالحسین سپنتا هم امکانات نمایش آن در ایران فراهم آورد. داستان فیلم در لرستان اتفاق می افتاد، این فیلم در سال ۱۳۱۲ در ایران با موفقیت به نمایش درآمد، و اکران آن مدت ها ادامه یافت.
اما اولین فیلم ناطق سینمای ایران که در داخل ایران ساخته شد، با بازی زینت مودب بود و داستان دیگری دارد.
فرخ ازبری
منِ باران زده ، /
كه بى رنگ تر از ،/
اشكِ جفا وُ هواىِ غم و رنجم
در آفاقِ خيالم ، عاشقِ آنم





آ. ائلیار
Bura mənim küçəm deyil
کوچه ی من این نیست
کتایون آذرلی
تو را بسان شعری میان لب‌هایم گذاشتم
سرودمت
تا تو شگفت، درخشان، لعلگون چُونان دانه‌های اناری سرخ
در دهانم بریزی شهد قدیمی را




محمدعلی اصفهانی
انسان، از نخستين سنگ بنای خود، با انقلاب آغاز می شود. با تن ندادن به وضع موجود.
ولی نه به واسطه ی آنچه ميان او و نبات و حيوان، مشترک است. بلکه با به کار گرفتن آنچه ميان او و نبات و حيوان، مشترک است به واسطه ی آنچه ميان او و نبات و حيوان، مشترک نيست...
فرخ ازبری
و در دشتِ سينه ى هزاران ميوه ى دل ،/

شقايق ها شكفته شد ./

آنگاه كه نگاه تيزِ خار/

بالاى سر بنفشه/

- او را از باليدن ترساند
محمد احمدی زاده
. آمما اینسان یاشلاندیقجا، سئوگیسینه پول، مقام و شؤهرت کیمی بویالار قاتار و تام دا او نوقطه دن اؤز سئوگیسیندن آیریلار. او آندان اینک اولماغا دوغرو ایلک آددیملارینی آتار.
. اما انسان وقتی بزرگتر می شود، عشق خود را با چیزهایی همچون پول و منزلت و شهرت آلوده می کند. درست آن موقع هست که لحظه جدایی از عشق او فرا می رسد. آن دم وی، اولین قدمش را بسوی گاو شدن خود برمی دارد.
رضا بی شتاب
به دیدارِ من نیا، نیا/
که اگر ببینی ام نشناسی/
منم کبوترِ بی کابوک وُ رانده از دیار


قهرمان قنبری
گده غلامعلى بير گون بيز ايسته ديخ مهربان اولاخ،اونودا دييه سن پوزاجاخ سان...پسر-غلامحسین- خواستیم یک روز مهربان باشیم، انگار میخواهی آنرا هم خراب کنی...
آ. ائلیار
زخم را کسی نمی بیند اما همه درست از همان جا ، روی آن میکوبند. گویی کاری که بشر از همان آغاز به بهترین وجه از عهده ی آن برمیاید همین است.
Yaranı heç kim görmür, amma hamı eyni yerdən, məhz onun üstündən vurur. Deyəsən bəşər övladının ən yaxşı öhdəsindən gəldiyi iş də elə budur
ی.ک. شالی
بی‌اختیار به یاد روزهایی که در کوچه‌ها و خیابان‌های شهر نه به روی سگ‌ها بلکه به روی جوانان عاصی و معترض بی‌دفاع گلوله شلیک می‌کردند افتادم. بغضم ترکید. هق‌هق‌کنان گفتم:
«دیگر وجدان بیدار و معترضی آنجا نمانده مامان، نه؟ حالا هم افتاده‌اند به جان سگ‌ها!»
«غصه­ نخور عزیزم! همان‌جایی که هستی باش! آره، درست فهمیدی. کار به آنجایی کشیده که دیگر حتی با حس وفاداری و انساندوستی سگ‌ها هم دشمنی دارند و از حسودی به­سویشان شلیک می‌کنند.»
رضا بی شتاب
گُلِ یاسِ بنفشِ همنشینم!/
مَشو پَرپَر چنین در پیشِ چشمم/
مریز از شاخه های تُردِ تبدار



آ. ائلیار
Gəlişlər özgə;gedişlər özgə
Kölgə özü ilə özgə
آریانه یاوری
نهراس کودکم .... نهراس کودکم ....در سرزمین آتاتورک کودک سرخ پوش مرده ای خواهی دید که هیچگاه جای پاهایش بر ساحل نقش نبستند
فرخ ازبری
وباغِ ما ،
چه بيصدا
چه بيصدا
زيرِ سايه ىِ شومِ ملخانِ آز
به خوابِ ابدى ميرود
محمد احمدی زاده
اوره گی بتردن سیخیلیردی، آز قالسین سیخیلماقدان پاتلایاجاقدی. ایچینده کی آشیب داشان کدر او قدر چوخودو کی، هئچ آغلایا دا بیلمیردی. بلکی آغلایا بیلسئیدی، بیر آز دا اولسا اوره گی آچیلاردی. بیر آن او دورومدان قورتولماق ایستیردی. صاباحین اؤلوموندن چوخ، یولداشلارینین آخماقلیغیندان قاچماق ایستیردی.
خیلی دلش گرفته بود. کم مانده بود منفجر بشود. درد و غمش به حدی بود که حتی نمی توانست گریه بکند. اقلا اگر می توانست گریه بکند از غم و اندوهش کاسته می شد. یک لحظه دلش خواست از آن وضعیت رهایی یابد. نه از مرگی
حسن جداری
ملانین جوری، مکری، حیله لری
چون اولوب میلته عیان، دئدیلر
ملا خلقین قانین توکنده یئره
خلق اونا یئرتیجی قابان، دئدیلر
/
جور و ستمگری آخوند ها
چون به توده ها آشکار شده است
وقتی ملایان خون خلق را به زمین می ریزند
مردم آنها را حیوان درنده می نامند
رضا بی شتاب
بگذار دوباره زندگی آغاز کُنَد/
با بویِ گُل برآید وُ پرواز کند/
به تازیانۀ تحقیر مزن غریب را/
محمدعلی اصفهانی
از جان پاک اين همه در خون تپيده گل
باغی شکفته است که پرپر نمی شود

اين باغ سبز و سرخ و سفيد و هزار رنگ
بی آفتاب، ليک تناور نمی شود
محمد احمدی زاده
- باخ منیم جئیرانیم! بوردان قورتولماغین تکجه یولو، او یاساق آغاجین مئیوه سیندن یئمکدی.
حووا دیل دوداغین بوزدو. میرسیغینی ساللاییب دئدی؟
- سن آلله، ال چک. گئنه منی گودازا وئرمه. کئچن سفر، منه دئدین، گئد قیرمیزی بیبردن یه. گئتدیم یئدیم وجئهیم بترلشدی.
- ببین عزیز دلم! تنها راه نجات از اینجا، خوردن میوه درخت ممنوعه هستش
حوا لب و لوچه اش رو آویزان کرد و با اخم و تخم گفت:
- تو رو خدا ولم کن. دوباره برام دردسر درست نکن. دفعه پیش گفتی برو فلفل قرمز بخور، من هم خوردم و بواسیرم شدیدتر شد
آ. ائلیار
درک و احساس چیزی که دوست میداری از احساس خود «دوست داشتن» زیبا تر است.انسان انسان بودنش را در چنین مواقعی حس میکند.
Sevdiyini hiss etmək sevməyin özündən daha gözəl hissdir
İnsan insan olduğunu ancaq belə zamanlarda hiss edir
فرخ ازبری
بر سيم هاىِ خاردار ، سجده برند
و بر خاكِ خود بوسه زنند .
تا دين فروشان
بر گلدسته ها و ناقوس ها بنوازند
و فرشتگان را سر بُرند .
راشل زرگریان
زن: چی بمن میدهی اگر گلدان چینی تو را همین حالا برگردانم؟
مرد: سعی نکن مرا آرام کنی, هیچ کادوئی جای هدیه پدر بزرگم را نمیگیرد.
محمود خلیلی
کمیته چی با نیشخندی گفت: "شما مادر مجید هستین؟" گفت: "بله، من مادر مجیدم!" کمیته چی در حالی که ساک شکلاتی رنگ مجید رو در دست داشت با خونسردی گفت: "خدا رو شکر کنین که این لکه ننگو از دامن شما پاک کردیم! به درک واصل شد!" دیگه چیزی نشنید! دست راستشو گذاشت روی میز ولی نتونست خودشو کنترل کنه، افتاد روی .....
سعید یوسف
فضلیم و فاضلیم و فضولیم و فضله ایم
بذلیم و بذله ایم
شعریم و شاعریم و شعاریم و اشعریم
مشغول عرعریم
رضا بی شتاب
آیلانِ من کجاست؟/
او را ندیده اید؟/
بلوزِ قرمز وُ شلوارِ آبی اش نشان


رضا مقصدی
زخم هزار خاطره بر سینه‌ام نشست / تصویر سوگوار مرا منتشر کنید // مهمان مهربانی‌ی دستم برنج بود / ایثار خوشه‌زار مرا منتشر کنید // آئینه‌اش تمام ِ تماشای من شده‌ست / گلگشت شعله‌بار مرا منتشر کنید
بهنام چنگائی
کدام انسان؟ ـ
این بی سر و سامان؟



کتایون آذرلی
اگر بگذارند
ای آمده از کوچ شادی
از کوچ خوشبختی
از کوچ عشق و رهایی
تو را خواهم سرود چون قناری که بهار را





ناهید کشاورز
... صدایش را نمی‌شنوم، تنها دهانش را می بینم که باز و بسته می‌شود. او اینجاست، در چند قدمی من، بعد از ۳۰ سال، رنگم می‌پرد و داغ می‌شوم. حالا باید چه کرد؟ بغضم گرفته، قلبم تند می‌زند، نفس‌هایم کوتاه و بریده شده‌اند، این چه حالی است دیگر؟ با خودم غریبه شده‌ام
رضا بی شتاب
ای شما در ساحلِ آسودگی سرزنده وُ آرام/
ما همان بازنده مادرزادِ تنهاییم/
نگاهِ ما همه آوارگان آیا
محمد تقی زهتابی (م- میشولو)
من فارس و کرد و گرجی را ... دوست دارم
همانند قلبم و جانم
هر انسانی را که بوئی از انسانیت برده باشد
مولانا، دیوان شمس، غزل ۳۰۴
سن بیلیرسن هئچ نه دن، سؤیلور گئجه گوندوز رباب؟
یاشلی گؤزلر داملاییر، کؤنلو ندن اولدو کباب؟
هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب
ز اشک چشم و از جگرهای کباب
بهنام چنگائی
در رویا و راهِ غرب ـ
مدیترانه ی دزد ـ
خیلِ گرسنگان را می رباید
محمد مستوفی
هیج زمانی بابا را حتا زمانی که سالم بود این طور شاد و شنگول ندیده بودم. تماشائی بود حرکات دلنشین بابا! بابا آزاد شده بود. رها از تمامی قید و بندهای زندگی. همان طور که نشسته بود به سان پر طاووسی که در دست باد از خود اختیاری ندارد و به چپ و راست پیچ و تاب می خورد و می رقصد با ریتم خوش آهنگ همآهنگ شد