Skip to main content

● صفحه شما

دوستان و خوانندگان عزیز، امکان کامنتها واقعا به شما تعلق دارد. هدف ما ایجاد محیطی دوستانه برای تبادل نظر است. آزادانه نقد، نظر، خبر، تفسیر، تحلیل و... بنویسید اما خواهش می کنیم بدون نام بردن از اشخاص حقیقی و حقوقی در کمال امنیت برای خود و دیگران فضایی ایجاد نمائید که بدور از توهین و اتهام و جوسازی و مسموم کردن محیط تبادل نظر باشد. توجه داشته باشید کامنتهایی که این موارد را در نظر نگیرند، منتشر نخواهند شد.

لطفا اعتراض، انتقاد و پیشنهاد خود را به آدرس info@iranglobal.info ارسال کنید. از پاسخ به اعتراضات در کامنتها معذوریم.

افزودن دیدگاه جدید

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: جناب وجدانی نیازی نیست شما…
دیدگاه:

جناب وجدانی نیازی نیست شما غمخوار و ناراحت فلسطینیان و منتقد روباه پیرانگلیس باشید.
ذاتن رژیم حاکم بر تهران بیش اندازه دایه مهربان‌تر از مادر برای فلسطینیان هست.
مردم ایران شاید حتی آخرین مشکل و مسئله شان هم فلسطین نیست.
گذشت آن دورانی که قبل از انقلاب ،در استادیوم ها موقع بازی تیم های ملی و باشگاهای ایرانی،مردم از برد مقابل تیم های اسرائیلی اظهار خوشحالی می کردند..........................

تاریخ:
عنوان دیدگاه: چگونه میتوان فکر و کردار را همپا کرد؟.
دیدگاه:

درووود!
موجز و گویا.

از زمان سرکوب زلزله «زن،زندگی، آزادی» تا همین امروز، تنها مصاحبه ارزشمند و بسیار قویمایه و شایان آفرینها که من خوانده ام و در باره کنشها و واکنشهای درونمرزیها و برونمرزیها از دامنه حکومت خلفای الله گرفته تا مردم معترض و گروههای متنوّع مخالفان برونمرزی به رشته تحریر در آمده است، همین مصاحبه است. عمق بینش شایان آفرینگویی بر «آقای سجّادپور» را میتوان از چکیده مصاحبه اش که من استخراج کرده ام، تمییز و تشخیص داد. به نظر من کسانی که اینهمه داعیه مخالفت با حکومت فقهای خونریز را دارند و درگیر خیالات عجیب و غریب خودشان هستند، نیک است در خلوت خود در باره محتویات و نکات کلیدی مصاحبه آقای «سجّاد پور» بیندیشند و در ذهنیّت و رفتار و ادّعاهای خود، تجدید نظر و لایروبی حسابی کنند تا شانسهای آینده را از دست ندهند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

«کلیدی ترین مغزه های شایان اندیشیدن مصاحبه»

-فرمولی که بگوید چطور باید یک اپوزیسیون منسجم، مؤثر، پایدار و دموکراتیک ساخت.
-اما برای تغییر جدی در سیاست ایران کافی نیست. نیاز بود که این انرژی عظیم که آزاد شده بود، به شکلی سازنده و مؤثر علیه نظم موجود به کار گرفته شود.
-همه اعضای گروه همان حس نیاز به اتحاد را که گفتم داشتند. اما بعضی‌ها مشتاق‌تر و فعال‌تر از بقیه بودند. مثلاً مسیح علی‌نژاد خیلی پیگیر بود و تلاش زیادی کرد که این افراد را دور هم جمع کند. اما مثلاً حامد اسماعیلیون اوایل کار مردد بود. نظر من این بود که این آدم‌ها هرچه بیشتر همدیگر را بشناسند، کار برایشان راحت‌تر می‌شود. برای اینکه می‌دیدم که در اهداف کلی مشتر‌ک‌اند. اعتقاد داشتم و دارم که همه‌شان میهن‌دوست‌اند و هدفشان آزادی و رفاه ایران است. فکر نمی‌کنم هیچ‌کدامشان دنبال قدرت شخصی یا ثروت یا انتقام باشند. هیچ‌کدام مثل انقلابی‌های اسلام‌گرای سال ۵۷ پیرو یک ایدئولوژی ستیزه‌جو نیستند.
-فکر نمی‌کنم اختلاف نظرها اساسی بود. همه کمابیش به دنبال یک دولت دموکراتِ سکولار بودند که گرایش‌های مختلف سیاسی را بپذیرد. به نظرم مشکل گروه این بود که نمی‌توانستند استراتژیک فکر کنند و سازمان‌دهی کنند.
-لازم نبود منشور نقشه‌راه آینده‌ی ایران باشد. اتفاقاً بهتر بود کلی باشد، اما امیدبخش و شورآفرین.
-مبنای کارمان اعلامیه‌ی استقلال آمریکا بود، متنی که بعد از ۲۵۰ سال همچنان خواندنی و معتبر است. اگر اعلامیه‌ی استقلال آمریکا را بخوانید، می‌بینید که تمرکز روی ظلم و ناکارآمدی دولت استعماری بریتانیا است. یعنی انقلابیون آمریکا نیامدند اهدافی را که معلوم نبود محقق بشود یا نه فهرست کنند.
-به‌جای اینکه به اصول کلی و یا به اصطلاحِ ریاضی کوچک‌ترین مخرج مشترک بپردازد، وارد مباحث حساس سیاسی می‌شد و به مفاهیمی می‌پرداخت
-بعضی از کسانی که منشور را تأیید کرده بودند،‌ خودشان را کنار کشیدند. به نظر من اگر نظرشان را پیش از انتشار می‌گفتند، خیلی مفیدتر بود، حتی اگر باعث می‌شد کار قدری به تأخیر بیفتد. تعارف در فرهنگ سیاسی ما مسئله‌ساز است. برای اینکه نظرمان را رک و پوست‌کنده نمی‌گوییم نکند که کسی آزرده شود. و این باعث سوءتفاهم و گاهی زمین خوردن کار می‌شود.
-اگر نیروهایی که خود را جایگزین لیبرال جمهوری اسلامی می‌دانند، آستین بالا نزنند، آنچه از دل جمهوری اسلامی بیرون می‌آید یک ساختار غیرلیبرال خواهد بود. چیزی شبیه روسیه پس از فروپاشی شوروی.
-باید تلاش کرد راه‌های دیگری برای اعتراض پیدا کرد که اثرگذار باشد
-بسیاری از سران سیاسی و نظامی دوران پهلویِ بیرون ایران درس خوانده بودند و می‌توانستند زندگی‌شان را جمع کنند و بروند. اما سران سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی چنین امکانی ندارند. یا خیلی کمتر دارند. از همین رو برای ماندن در قدرت بسیار بیشتر از دوران شاه حاضرند بکُشند.
-یکی از درس‌هایی که خامنه‌ای از سقوط شاه گرفته این است که هرگز نباید جلوی فشار کوتاه بیایی، چون به ضعف تعبیر می‌شود و مخالفان را جری‌تر می‌کند. اگر به تاریخ ۴۵ ساله‌ی جمهوری اسلامی نگاه کنید،‌ تقریباً هر اعتراضی با خشونت سرکوب شده. نه امتیاز داده‌اند نه وعده‌ی اصلاح سیاسی.
-حکومتی داریم که حاضر است هر تعداد لازم باشد بکشد، در برابر جامعه‌ای که نمی‌خواهد هزاران کشته بدهد. جامعه‌ای که به‌مراتب پخته‌تر از جامعه‌ی سال ۵۷ است. می‌خواهد مسجد و دولت را جدا کند، نه یکی. باید این مؤلفه‌های ساختاری را در نظر گرفت. به همین دلیل است که می‌گویم اعتراض خیابانی امروز ضرورتاً بهترین شیوه‌ی مبارزه نیست.
-هم‌بستگی و صمیمیت در یک گروه در صورتی ادامه پیدا می‌کند که اعضای آن نگاهی مثبت داشته باشند. اگر بعضی از افراد بدبین باشند و مدام نیت دیگری را زیر سؤال ببرند، کار مشترک عملاً ناممکن می‌شود. جمهوری اسلامی با ایجاد اختلاف بین ایرانی‌ها سرِ پاست. هواداران حکومت احتمالاً ۱۵-۲۰ درصد جمعیت ایران‌اند. اما حکومت می‌داند که همان ۱۵ درصد برای غلبه بر آن ۸۵ درصد که خود چند دسته‌اند، کافی است.
-تا زمانی که مخالفان به همدیگر بیشتر سنگ پرتاب کنند تا به نظام، جمهوری اسلامی برقرار خواهد بود. حکومت هم این را می‌داند و هر کار بتواند برای تفرقه‌اندازی می‌کند.
-وقتی شما از یک نفر که داخل ایران است می‌خواهی خودش را برای هدفی به خطر بیندازد،‌ باید روشن کنی آن هدف که قرار است برایش خطر کند چیست. اگر مردم حسی دوگانه به رهبران سیاسی و هوادارانشان داشته باشند، طبعاً حاضر نمی‌شوند برایشان خطر کنند. شما اگر می‌خواهی یک ائتلاف گسترده‌ی سیاسی بسازی، باید مردم را اقناع کنی، جذب کنی. با دشنام و ناسزا و تخریبِ شخصیت کسی جذب نمی‌شود.
-رضا پهلوی شاهزاده است. جوری تربیت شده که شاه باشد نه انقلابی. این زندگی را خودش انتخاب نکرده و بهای هنگفتی هم پرداخته. یک خواهر و برادرش را از دست داده. مثل پدرش، از کسانی در حلقه‌ی نزدیکانش از پشت خنجر خورده. و از همه‌ی اینها گذشته، یک مشکل بزرگ دارد: اینکه خودش همواره طرفدار دموکراسی بوده، اما به قول خودش،‌ بسیاری از طرفدارانش می‌خواهند مثل پدربزرگش یک رهبر اقتدارگرا باشد. بارها به صراحت گفته که نقش خودش را رهبریِ دوران گذار می‌داند، مثل خوان کارلوس در اسپانیا، کسی که چوب را از دیکتاتوری می‌گیرد و به دموکراسی تحویل می‌دهد. با این حال بیشتر هواداران دوآتشه‌اش انتظار دارند یک‌تنه انقلاب کند و نظام پادشاهی مطلقه را به ایران برگرداند.
-این یکی از مشکلات ساختاری اپوزیسیون ایرانی است که مانع شکل‌گیری یک نیروی مؤثر می‌شود.
-همه گروه‌های اپوزیسیون در دوره‌های مختلف تاریخی گرفتار رقابت و دعوای درونی بوده‌اند. ماهیت اپوزیسیون همین است. اما فرهنگ سیاسی ایرانی یک بیماری دوقطبی دارد: امروز فکر می‌کنیم بزرگ‌ترین تمدن جهانیم،‌ فردا می‌گوییم دموکراسی و کار تیمی در خون (یا ژن) ایرانی نیست. به نظر من نه باید آن تفاخر را جدی گرفت نه آن یأس را. پرسش مهم این است که چطور مردمی با یک پیشینه‌ی غنیِ فرهنگی زیر سلطه‌ی حاکمانی زندگی می‌کنند که شاید بدتر از آن فقط در کره‌ی شمالی باشد. پرسش باید این باشد که چه شد به این گودال افتادیم و چگونه بیرون بیاییم. من معتقدم مسئولیت (نه تقصیر) عمدتاً با خود ایرانی‌هاست. ایران به اندازه‌ی کافی بزرگ و قدرتمند است که سرنوشتش را رقم بزند.
-ما به هر روی با نظامی طرفیم که پایگاه مردمی‌اش بسیار محدود است. یک حکومت پلیسی است با اقتصاد بیمار و محدودیت‌های اجتماعی. اکثر قریب‌به‌اتفاق ایرانی‌ها آینده‌ی دیگری می‌خواهند. خاستگاه و رؤیاهاشان شاید متفاوت باشد، اما به نظرم کمابیش همه زیر چتر مشترکِ یک ایران آباد، آزاد، و دموکراتیک جمع می‌شوند. کمتر کشوری در دنیا پیدا می‌کنید که حاکمیت و مردم به اندازه‌ی ایران فاصله داشته باشند. حکومت کره‌ی شمالی می‌خواهد، مردم کره‌ی جنوبی. این وضعیت پایدار نیست. اما احتمالاً تا زمانی که اقلیت مطلق متحد است و اکثریت مطلق نه، باقی خواهد ماند.
-تا زمانی که «خارج‌نشین‌ها» بی‌اثر باشند و نتوانند حتی یک گامِ مثبت بردارند، می‌شود گفت که آینده‌ی ایران به‌تمامی به دست آنها که در ایران‌اند رقم می‌خورد.
-اگر نتوانیم کنار هم بایستیم و در راستای آن هدف سازماندهی کنیم، جمهوری اسلامی می‌ماند.
-هدف جمهوری اسلامی اساساً پیشرفت اقتصادی نیست،‌ بقای سیاسی است.
-ایران اما به اندازه‌ی کافی بزرگ و قدرتمند است که سرنوشت خودش را رقم بزند. در چهار دهه‌ی گذشته هم دیده‌ایم که ایران بیشتر خاورمیانه را شکل می‌دهد تا خاورمیانه ایران را.
-جمهوری اسلامی یک حکومت ورشکسته است که ظرفیت اصلاح هم ندارد. کاملاً ممکن است فروربریزد، در آن خلأ قدرت الیگارش‌های چمبره‌زده بر منابع طبیعی قدرت بگیرند، و بستر برای ظهور یک پوتین ایرانی آماده شود. و اگر چنین شود، آن شخص به احتمال زیاد کسی است که از نهادهای امنیتی و اطلاعاتی می‌آید.
-اگر آن اکثریت بزرگ ایرانی‌ها که یک نظام مردم‌دارِ مردم‌مدار می‌خواهند، نتوانند با هم کار کنند، نتوانند برنامه بریزند و نیروی واحد سامان بدهند، سناریوی روسی محتمل‌ترین سناریوست.
-همان‌طور که بارها در تاریخ دیده‌ایم،‌ هیچ قطعیتی نیست که بعد از سقوط یک حکومت اقتدارگرا، وضع یک کشور بهتر بشود. بنابراین باید موانع شکل‌گیری آن «بدیل لیبرال» را شناخت و برای برداشتن آن موانع و رسیدن به آن بدیل سازمان‌دهی کرد.
-جامعه‌ای که سنت دموکراتیک ۲۵۰ ساله هم ندارد. امثال نلسون ماندلا در تاریخ نادرند. کسی که اگر می‌خواست می‌توانست آن قدرت عظیم حمایت مردمی را به سمت یک نظم غیرلیبرال سوق بدهد. می‌توانست از سفیدهایی که چندین دهه سیاهان آفریقای جنوبی را استثمار کرده بودند انتقام بگیرد. می‌توانست و نکرد. این چیز نادری است. نادر است که یک رهبر انقلابی سعی کند غریزه‌ی ویران‌گر آدم‌ها را مهار کند و حس نوع‌دوستی‌شان را پروبال بدهد.
-آسان نیست خشم همگانی را مهار کنی و به سمت یک پایان بی‌خشونت و نرم سوق بدهی. بنابراین مهم‌ترین پرسش به نظر من همان است که اول گفتیم: آیا از آنچه این بار رخ داد برای بار بعد درس می‌گیریم؟ در این لحظه، من مطمئن نیستم این اتفاق بیفتد. وضعیت فعلی ایران به چشم من مثل صحنه‌ی تصادف با دور کند است. برایم روشن است که جمهوری اسلامی ماندنی نیست. و به همان اندازه روشن است که اگر در آینده‌ی نزدیک فروبریزد، بخت برآمدن یک بدیل اقتدارگرا بیشتر از یک بدیل دموکراتیک است. یعنی یک دیکتاتوری به جای یک دیکتاتوری دیگر. باور من این است که ایران یک جمعیت بزرگ دموکراسی‌خواه دارد که رهبری (یا نمایندگی) دموکراتیک کارآمد ندارد. مسئله‌ای که باید برایش راهی پیدا کرد این است. ته تونل شاید روشنی باشد، اما فعلاً تونلی در کار نیست.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: يونس
دیدگاه:

يونس شاملي:

خانم مسیح علینژاد به دلیل کم تجربگی و بی دانشی در عرصه سیاست دو خطای بسیار بزرگی را در ذهنش حمل میکند؛
۱- ایشان امروز در جایگاهی ایستاده‌اند که مردم ایران در سال ۵۶-۵۶ در آن قرار داشتند. ایشان فکر میکنند دیکتاتورها بروند همه چیز گل و بلبل خواهد شد. ایشان حتی نمیدانند که در پس این ذهنیت‌ ایشان حتی تا حکم اعدام خود ایشان در حکومت جدید فضا وجود خواهد داشت.
یعنی سرنگونی بدون وجود آلترناتیو و بدیل دمککراتیک، ایران دوباره در منجلاب دیکتاتوری با ایدئوژی افراطگرایانهٔ ناسیونالیستی گرفتار خواهد شد.

۲- ایشان باز هم به دلیل عدم آشنایی با قواعد سیاسی تصور میکنند دولتهای خارجی نقش تغییر سیاسی در ایران را بازی خواهند کرد. تمام هم ایشان واداشتن دولتهای اروپایی برای تغییر سیاسی در ایران است. این نگرش ایشان هیچ چیزی را تغییر نمیدهد و منبع هیچ دگرگونی نیست . چون هر دولتی بر مبنای منافع ملی خود عمل میکند پو نه بر اساس منافع یک کشور دیگر…

متاسفانه به دلیل نبود اوتوریته‌های سیاسی (احزاب ‌ائتلافهای سیاس دمکراتیک) عملا خانم مسیح و یا دیگر عناصر فعال سکاندار کشتی میخواهند بشوند که هنوز کشت‌اش ساخته نشده…

تاریخ:
عنوان دیدگاه: انسان در گستره فضایل و خطاهایش
دیدگاه:

دروود بر کیانوش عزیز.
موجز و مختصر.
گپهایی بدون سیلی آبدار و پسگردنیهای به هوش آورنده!
خانم «مسیح علینژاد»، سیاستمدار به معنای اصیل کلمه نیست؛ بلکه کنشگری دلیر است که در کوره حوادث و تجربیات زندگی شخصی و اجتماعی فرابالیده است و هرگز بر ساحل عافیت نشینان، حمّام آفتاب نگرفته و استوریهای ماتیک-پلاستیکی نیز برای مردم ایران در شبکه های اجتماعی پخش نکرده است. وی همواره در کنار مردم ایران؛ بویژه زنان و دختران ماند و پا به پای آنها فریادها کشید و در حدّ وسع خودش و امکاناتش گام برداشته است تا امروز. توقع داشتن از اینکه مشارالیه، نقش یک سیاستمدار خُبره و ژرفاندیش و بسیار فرزانه را ایفا کند، توقعی بیجاست و بیخود. وی به همینگونه که است، زیباست و موثر. بالطّبع چون مرد میدان و هماورد حوادث است و خلاف کثیری پُر مدّعایان که صدها داغ زندان و شکنجه بر پیکر و روح خود دارند، ولی از جای خودشان میلیمتری تکان نمیخورند و فقط زر مفت میزنند، «مسیح علینژاد» در کوره حوادث پروریده میشود و خطاها میکند؛ ولی آنقدر دلیر است که تسلیم نشود و بیاموزد و راهکارهای بهتری را آزمایش کند. انتقاد از گفتارها و موضعگیریهای او نسبت به برخی اشخاص یا گرایشها و امثالهم نباید هیچگاه نقش او را به حیث انسانی کنشگر که فریاد و انعکاس رنجهای سرکوبیده زنان و مردان و همچنین سخنگوی خاموشان میهن است، در سایه بگذارد و پایمال کند.

در عرصه میدان همآوردی با حوادث و رخدادهای میهنی؛ بویژه عرصه سیاست، هیچکس معصوم نیست و مبرّا از خطا و کژفهمی. باید آنقدر گشوده فکر و با شعور و فهیم بود که انسانها را در ابعاد صحیح و ارزشمندشان ستود و در ابعاد خطاآمیز، انتقاد بار آور؛ نه کوبنده و تحقیر آمیز و خصومتگونه در حقّشان کرد. در کنار گود ایستادن و لنگش کن لنگش کن گفتن، کاری شاق نیست؛ بلکه حریف میدان شدن، مهم است. وقتی کسانی شهامت آن را ندارند که وارد میدان همآوردی شوند، باید دست کم فهم آن را داشته باشند که درک صحیحی از شرایط و موقعیّتها و امکانها و توانمندیها و استعدادها و هنرها و آگاهیها و تجربه دیگرانی که مرد میدانند، داشته باشند. مسیح تا امروز برغم خطاهایی که هر کنشگر ممکن است، مرتکب شود، توانسته نقش خیلی موثّری را در تحوّلات ایران ایفا کند. وی همانطور که گفتم، سیاستمدار در معنای اصیل کلمه نیست. امّا کوشنده ای بسیار دوست داشتنی و دلیر است.
منظور او نیز از مواظب غرق نشدن دیکتاتورها اینست که هر گاه دیکتاتورهایی در حال سقوط هستند، غربیان نباید از آنها حمایت کنند؛ بلکه به روند سقوط آنها با مخالفان دیکتاتورها همکاری و کمک کنند. ولی مسئله اینجاست که مسیح عزیز، متوجه مسائل و پسزمینه های رشد و دوام دیکتاتورها و مناسبات کشورهای غربی با آنها در جوامع نیست. کثیری از دیکتاتورها، دستپرورده خود حکومتهای غربی هستند. بعضی از دیکتاتورها نیز از دل وقایع فرهنگی و تاریخی و معضلات مختلف اجتتماعی جوامع سر بر میآورند و غربیان حسب معادلات سیاسی-تجاری-قدرتی به بررسی و ارزیابی آنها میپردازند و سعی میکنند در سمت و سوی منافع خودشان و دوام اقتدارشان به حیث «قدرتهای موثر و کلیدی در سطح جهانی» از چنان دیکتاتورهایی بهره برداریهای لازم را بکنند و دیکتاتورها نیز حسب موقعیّت اقتداری خودشان با قدرتهای بیگانه، حشر و نشرهای مختلف از راههای متفاوت اجرا میکنند. بنابر این، صرف اینکه مسیح میگوید، غرب از دیکتاتورها حمایت نکند، نشانگر این است که پسزمینه های سیاست و دیپلماسی غربیها را متوجّه اش نیست. «غربیها و در اینجا کلّ کشورهایی که رشد اقتصادیشان، مرهون غارت و چپاول کشورهای دیگر بوده است» از عصر شکلگیری مانوفاکتورها (اواخر قرن هفده به این سو) تا همین امروز بر شالوده «اخلاق دوفاکتو» رفتار کرده اند. آنها در قلمروهای خود، دمکرات و قانونمند هستند، ولی بیرون از مرزهای خود، به هر نوع اقدام وحشیانه که پای منافعشان در میان باشد، اقدام میکنند. مثال اعلای هویّت اخلاق دوفاکتوی کشورهای بیگانه در همان شاهکار «گوته» به نام «فائوست» انعکاس پیدا کرده است. مفیستو روحش را میفروشد تا جسمش به انواع لذایذ دست یابد. فعلا بگذریم.
شاد زی و دیری!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: کیانوش توکلی
عنوان دیدگاه: Lotkachi Gilani
نشان دهنده…
دیدگاه:

Lotkachi Gilani
نشان دهنده وضع خراب اپوزیسیون و شلم و شوربا بودنش است با وضعیت با تغییر را در خواب ببینیم .

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: Muhammadi Sahraliزمانی غربی…
دیدگاه:

Muhammadi Sahrali
زمانی غربی ها روت حساب میکنند که ،در جنبش وزنه ای باشی.دارای تشکیلات قوی در داخل داشته باشی.اگر اتحاد ی هم در خارج شکل بگیرد ، پشت جبهه خواهد بود نه جبهه! اپوزیسیون صرفا از دادن بیانیه و "دستورالعمل"صادر کردن ،دست بردارند ،از چنگ انداختن بر سر و صورت خود دست بکشند،دیگه همگی پیر مرد هایی شدند. در تشکل‌های سیاسی ایران ،تنها احزاب کردستان در داخل "منطقه خود" تاثیر گزارند. من شک دارم ۵ تشکل جمهور یخواه ،بیانیه ای بدن و به اعتصابی دعوت کنند ،کسی حرفشان را بخونه.از تمامی تشکل‌های به اصطلاح ،سراسری جمهوری خواه ،در خارج همین خانم مسیح علی‌نژاد ،تاثیر گذارتره.ازانجهت از سلطنت طلب ،تا "چپ "طرفدار،جمهوری اسلامی و پوتین ،گرفته تا اغلب جمهوریخواه ان با او دشمنی دارند.اگر تاثیر گذار نبود اینهمه کینه و نفرت ازش نداشتند.طرف را وارد خونه کدخدا نمیکنند،از حسادت ،شب روز ،ورود مسیح علی‌نژاد به خانه کدخدا ها را بهانه میاره.پیک نتی تا راه توده ای و "توفان"مرغ ی ها اگر از کاخ سفید برای صحبت دعوتنامه دریافت کنند یا از ریاست‌جمهوری های فرانسه و .. کله معلق انجام میرن.حسادت ،از یک طرف، و خدمت گذاری برای نظام ولایی بر فحش های آتشین ،و توهین های اینها می افزاید.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: شهاب : کیانوش عزیز! نظر خودت…
دیدگاه:

شهاب : کیانوش عزیز! نظر خودت چیست؟ واقعا فکر میکنی با حذف دیکتاتور، دیکتاتوری از بین میرود؟

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: بنظر من در چنين…
دیدگاه:

صابر احمدی :
بنظر من در چنين كنفرانسى بهتر از اين نمى توان از دموكراسى هاى اروپايي خواست كه در حد توان به وظيفه انسانى خود عمل كرده وبا خودارى از ارسال تجهيزاتى كه عليه تظاهركنندگان بكار برده مى شوند و نيز با تضعيف بنيه مالى رژيم از طريق خوددارى و يا كاهش مبادلات اقتصادى ، مردم ما راكمك كنند . طبيعى أست كه هيجكس در مورد تشتت و براكندگى اپوزيسيون در جنين جايي صحبت نمى كند .

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: Karim Shambayatiاين گزاره…
دیدگاه:

Karim Shambayati
اين گزاره كه گويا اين كشورهاي غربي هستند ديكتاتورها را از غرق شدن نجات ميدهند، بسيار تندروانه و غير واقعبينانه است. كشتي در حال غرق جمهوري اسلامي را اولاً ناتواني ما و دوما اين روسيه و چين هستند كه روي آب نگهداشته اند.

تاریخ:
نویسنده: کیانوش توکلی
عنوان دیدگاه: جهت اطلاع ، اين يك خبر است…
دیدگاه:

جهت اطلاع ، اين يك خبر است كه در شهر من اتفاق افتاده است ؛ اولا حذف ديكتاتور ها از راه حمله نظامي باشه كه عملا هيج كشوري دست به چنين ريسكي نمي زند، نمونه عراق و افغانستان را داريم ٢- اشتباهي كه مسيح و خيلي ها ديگه مي كنند ، اين است كه حذف ديكتاتور ها را به إراده رهبران أمريكا و غرب گره مي زنند ؛ إراده گرايي نقش تعيين كننده اي در سياست ندارد٣- سياست يعني سازماندهي امكانات موجود است ٤- جبهه غرب و با بعبارت ديگر جبهه ليبرال -دمكراسي در جهان در حال عقب نشيني است بعبارت ديگر در ده سال گذشته هيج كشوري ازاد نشده است ٥-بر عكس جبهه دمكراسي در حال عقب نشيني است ( افغانستان ؛ أوكرانيين ) ٦- جنگ غزه پيمان ابراهيم را كه يك بلوك بندي غربي بود را معلق كرد

تاریخ:
نویسنده: کیانوش توکلی
عنوان دیدگاه: حذف دیکتاتور ها به این سادگی…
دیدگاه:

حذف دیکتاتور ها به این سادگی ها نیست اول از همه خودمان باید جبهه متحدی در مقابل رژیم اسلامی داشته باشیم و بعد از دیگران تفاضای کمک کنیم وگرنه .....

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: Esmail Zargarianکیانوش معنا…
دیدگاه:

Esmail Zargarian
کیانوش معنا این جمله را من نفهمیدم"«ما نمی‌خواهیم رهبران کشورهای غربی ما را نجات دهند؛ ما تنها خواهان آن هستیم که کشورهای غربی دیکتاتورها را از غرق شدن نجات ندهند.»
یعنی چه "کشورهای غربی دیکتاتورها را از غرق شدن نجات ندهند" !؟ دیکتاتور ها" که در خاور میانه یکی دوتا نیستند.

تاریخ:
عنوان دیدگاه: ماندگارترین و درخشنده ترین چهره در میان زنان نامدار تاریخ ایران
دیدگاه:

مسح علینژاد، یکی از جاودانه ترینهای تاریخ ایران خواهد ماند؛ زیرا در میان اینهمه بی خایگان کنشگر و مطیع و رکابدار و متعه آخوندها و به شدّت آچمز، خایه های شجاعت و دلاوری اش از قطر سیّاره مشتری نیز بزرگتر و تاثیر گذارتر و ثمربخش تر هستند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان.

تاریخ:
نوشته شده در: شاهزاده و تندروها
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: .تحلیل های جالب.
دیدگاه:

https://www.youtube.com/watch?v=LmKB5eQDvv4
3 نکته جالب در لینک هومن سیدی در زیر:
1.پرچم اقلیم کردستان در تهران نسب شد. دفتر سیاسی اقلیم کردستان در تهران.
2. هر 3 راه ارتباطی شرق؛ چین و هند، به اروپا، ایران را دور زدند چون آخوندها را عامل جنگ و ناآرامی در خاورمیانه میدانند.
3. رضا پهلوی عامل مهم شکست اپوزیسیون در برابر آخوندهاست. راست های فاشیست در بغل گوش خود او هستند.تئوری شباهت خطر راست و چپ توسط او، شارلاتانیسم و خدعه گرایی خمینی را در استراتژی وی نشان میدهد.
4. در لینک فوق نکات تحلیلی جالب دیگری مطرح میشوند.

https://www.youtube.com/watch?v=LmKB5eQDvv4

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: مظلوم تراز زن ،پیدا نمی کنند
دیدگاه:

سالام
حاکم کردن تفکردیکتاتوری ابزارها وسایل مختلفی را نیازدارد،
دردیکتاتوری شفافیت وجودندارد،
دیکتاتورها حتی اگر سنتی فکرکنند،
درنهایت کارشان بسود استعمارگران
تمام خواهدشد،.وای بحال سیستمی که
دیکتاتوری رابرای پیشبرد اهداف سیاست مداران استعمارگران پیش ببرند.فکرکنم ،تنها کشوری که باعوامفریبی سیاست کشورهای استعماری را در ایران ودر صدساله اخیرپیش برده ،تنها کشورجهان باشد
درست ۵۷ سال حکومت پهلوی،،پالانی،،ها و ۴۵ سال هم جمهوری اسلامی.
یکی بنام ایران و وطن و سرزمین باستانی،
یکی بنام اسلام و عدالت اسلامی و
بنام الله ومحمد و قران،
البته پهلوی چی هم هروقت کم می اوردند،به امام رضا ومکه وآخوند رو می اوردند،
حالاهم متاسفانه بنام اسلام همان سیاست دوران پهلوی را با رنگ اسلامی
پیش میبرند هروقت کم می اورند،
به ایران و وطن و کوروش وفردوسی
پناه میبرند،
تنها چیزی که دراینجا گم میشود،واقعیت ها ،،انسانهای ایرانی وایران است.
ازاول انقلاب مرحله به مرحله پیش آمدند،
اربابان استعماری کاری کردند،که بازهم
همان گماشته های ۵۷ ساله پهلوی را
رو آورده وپیخواهند ،آنهارا دوباره براین مردم فلک زده لیدرکنند،وبچپانند،
این پلیس واین نیروهای سرکوب هم
افراد عقده ایی و بیسواد وبیشعوری
هستند،که فقط بخاطر تفکرات شسته شده خود و مبلغی برای پرکردن شکم
گندیده خود دستورات راباسیلیقه خود نیز آغشته میکنند.

تاریخ:
نویسنده: محسن کردی
عنوان دیدگاه: چپ یعنی چه؟
دیدگاه:

این «رفقا» چقدر فسلسفه میبافند که به قول زنده یاد رزم آرا باهاش یه آفتابه هم نمیتونن بسازند. چپ ینی چی؟ اگه معنیش برقراری دیکتاتوری پرولتاریا هست که هرکی از این حرفا بزنه ما رو هم خبر کنین کمی بخندیم از حمید ماهی صفت خسته شدیم. اما اگر منظور تشکیل دولت رفاه، حق بیمه درمانی، بازنشستگی مناسب، حق مسکن، شغل، تحصیل، و آزادی های اساسی و .. این حرفها هست که نیازی اصلا به چپ به معنای حزب توده و فدایی اکثریت و این حرفا نیست.. در دولت علیه پادشاهی سوئد، دانمارک، نروژ، «رفقا» به معنای واقعی رفقا.. ( ونه بخاطر اعتقاد ایمانی خداپنداری مارکس و لنین و دین کمونیسم)، توانسته اند بدون آلودی به گند اتحاد شوروی و بلوک شرق و فجایع مائو، استالین پل پت و فیدل کاستروی دیوانه به جایی برسند که همه این دیوانگانی که نام بردم آرزویش را داشتند. ترکیبی از لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی در این کشورها یک بالانس بوجود آوردند که خوب کار میکند. هیچکدام نه از مارکس سر در میاورند و نه از فلسفه افلاطو ن و اپیکور. ببرهای جنوب شرق آسیا هم چیزی از این هزیان هایی که رفقا در این صفحه سیاه می کنند سر در نمی آورند. خود این رفقا اغلب شان مثل آخوندها بیکاره هایی بیش نیستند و فقط فک میزنند و هی وراجی..! برو آقا تفریح کن بگذار اهل فن کشور ایران را بسازند اینجا مزه نریزید. خبر ندارید چقدر بی مزه اید و حرفهای تان به گوش مردمان کره زمین نا آشناست. شماها در کدام طبقه دنیای هپروت زندگی می کنید؟ آقا یکی این زامبی ها رو بیدار کنه.. جهان داره چهار نعل پیش میره خواجه در بند نقش ایوان است. واقعا که!!

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: درایران صدساله یک پیش میرود
دیدگاه:

سالام.
درایران ازپس روی کارآمدن رضاشاه بتوسط کمپانی هندشرقی وبا یاری
ماسیونری و روشنفکرنماهای مشروطه
خواه مدیریت شده،
فقط یک خط مدیریت داشته و
سیاست پیش برنده بوده است.
همفکران ما به آنها پان ایرانیستهای پان
فارس نشان دروجه کلی گفته بازیرمجموعه هایی همچون،پان ایرانیست متوهم،شعوبیه ،ایرانشهری،
ماسون فکر ،باستانگرا،پان فارس،
ووو،،،میگوییم،
در دایره این نحله فکری ازچپ،مذهبی،
سلطنت طلب،روشنفکر غرب زده،
ناسیونالیسم کور،سیاسیون بی تدبیر،
کمونیسم بیسواد،تورک ،عرب،بلوچ،تورکمن وو،،بی هویت ،
وغیرجا دارند.
بهمین دلیل ،،خارج ازآن خط مهندسی شده بتوسط استعمارگران غربی مسیحی، دراین صدسال جایگاهی نداشته و فقط میتوانستند،ابزاری
برای این استعمارگران باشند.
البته فراموش نشود وقتی می‌گویم مسیحیان استعماری غرب این شامل روس و چین هم میشود،
تنها جایگاهی که دراین بین ندارند،
مستقل و سنتی فکرکن ها بوده اند.
اگرسیرتاریخی صدسال گذشته را
مروری بکنید،
دقیقن به عرایضم پی خواهید برد،
وقتی آقای احمدی نژاد رئیس جمهوری شد،
طبق ذات روحی وروانی خود،خواست
در درون مردم باشد،هرچندکه تفکری
ارتجاعی وغیرعلمی ومنطقی داشت،
هفته ایی سرزده به محلی رفته وحضور فیزیکی پیدا میکرد،
تا ازبازار وگرانی و مطلع ودربین مردم
با درد آنهاآشنابشود،
روزی ،یک آشنا از اطرافیان میرحسین
موسوی را دیدم ،پس ازمقداری صحبت،
گفتم ،گفتم فلانی این آقای احمدی نژاد
عجب کارهایی میکند،
گفت ،چه کاری،
گفتم ،همین که بین مردم میرود،
با گرانی و وضع مردم آشنا می‌شود
گفت. نگران نباش ،،همین امروز وفردا
یک کاری میکنند،که دیگر آین کاررانکند،
باورکنید شاید یک هفته ایی نشده بود.
که احمدی نژاد سفری به بلوچستان کرد،
تصمیم گرفت ،به مناطق فقیرنشین
بلوچستان

رفته وازآن مناطق بازدید کند.
ماشین احمدی نژاد و همراهان اورا محاصره کرده وچندنفراز همراهان اورا
کشتند،
دیگر احمدی نژادکنترل شد،
حال. محافظان خامنه ایی را با همین
اهداف به رگبار بسته تا فکر انحرافی
نداشته باشد.
بهمین دلیل سیرتاریخی صد سال گذشته رابایدبدرستی خواند،

تاریخ:
نوشته شده در: شاهزاده و تندروها
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: .علم هرمنوتیکک سفسطه.
دیدگاه:

امثال …… گرچه خود را تئوریسین بازگشت سلطنت در ایران میدانند چرا کسی او را به بازی نمیگیرد و به جلسات و کنگرهها و دولتها و مجالس و پارلمانها و ققنوس و کاکتوس و فلان و بهمان شین شین کانال1 دعوت نمیشود و در این سایت سوسیال دمکرات سابق؛ میان چپها . ملیون و فدرالیست ها ژیمناستیک و بندبازی میکند، و مدام تناقضات شازده و فرح و امیرطاهری و رضازاده و کنگرلو و .... را توجیه و تفسیر میکند ؟ !

تاریخ:
نوشته شده در: شاهزاده و تندروها
نویسنده: محسن کردی
عنوان دیدگاه: من پاسخ مقاله شما را سال قبل دادم!
دیدگاه:

آیای حمید فرخنده گرامی، مطالبی را که شما مطرح کردید کاملا قابل درک و یک واقعیت است. اما صرف واقعیت بودن یک موضع دال بر به ثمر رسیدن آن موضع نیست. صرف این که حق با شماست تکلیف شاهزاده و تکلیف ایران را روشن نمی کند. شما تنها میتوانید مدعی شوید که به صلاح شاهزاده است که به سخنان شما گوش کنند. اما مساله گوش کردن شاهزاده به حرف شما یا من یا دیگری نیست. موضوع کلا از دست همه خارج است. همه ما یک «انتخاب بناچار» داریم که کاملا باب دل مان نیست اما ناچاریم تن در دهیم. از هیچ بهتر است. سال قبل یک فایل صوتی را در ایران گلوبال گذاشتم و دقیقا حدس زدم که سوالات و ابهاماتی که شما مطرح کردید پیش خواهد آمد و پاسخ دادم. لینک فایل صوتی ایران گلوبال در زیر هست. 18 دقیقه هست که با سرعت بیشتر بخواهید گوش کنید میشود 9 دقیقه. خیلی خلاصه کسی هماورد به حساب می آید که نیرو کف خیابان داشته باشد که شما جمهوریخواهان ندارید. شما ناچارید کناری بنشینید تماشا کنید. شاهزاده دیگر نیازی به همراهی جمهوریخواهان ندارد. صدور بیانیه پیمان نوین آخرین فرصتی بود که جمهوریخواهان میتوانستند شاهزاده را از کف فرشگردی ها بیرون بکشد. اما هنوز جای تاثیر هست.

https://iranglobal.info/fa/node/183289

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: غول دیگه از شیشه بیرون آمده تو کجای کاری؟
دیدگاه:

وقتی جاوید نام دکتر بختیار میگفت که "اینها ماموریت دارند ایران را به نابودی ببرند" تو و امثال تو خائنین به کشور عشق اسلام ناب محمدی کورو کر تان کرده بود. و هرچه روشنفکران فریاد زدند صدای پای فاشیسم اسلامی میاید شما بچه هیاتی ها گوش ندادید و بخاطر خمینی آدم کشتید. چه کسانی روی پشت بام مدرسه علوی تیرباران میکردند؟ شما بودید.
حالا که غول خونخوار را از شیشه بیرون آوردین نامه ی فدایت شوم مینویسید؟ هنوز گمان میکنید که خامنه ای و عمالش به رای و حمایت تو نیاز دارد؟ برای سوار شدن یک زیرپا گیری کافیست. حالا دیگر سواره و نیازی به زیر پا گیر ندارد.
حالا خیال میکنی خیلی هنر کردی نامه نوشتی؟ گیرم که تو را هم بگیرند و حتی اعدام کنند چه سودی برای کشور از دست رفته مان دارد؟ آنروزی که میگفتیم خر نشید و آخوند های وحشی را حمایت نکنید! چنان رگ گردن برای ما کلفت میکردید که انگار ما خود شمر هستیم. حالا مثلا با این کار گمان کردین که جبران کرده اید؟ اگر تا قرنها هم تف و لعنت نثارتان شود هنوز بدهکارید. چون ایران را ویران کردین چون چندین نسل را نابود کردین. بله شما کردین تمام کسانی که حتی یکبار رای داده اند کرده اند.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: عجب زنا زاده است این انگلیس!
دیدگاه:

توی بی بی سی مدام داره از اسرائیل و آمریکا برای نسل کشی فلسطینی ها انتقاد میکنه بعد برای خوش رقصی پیش نتانیاهو از توقف ارسال اسلحه انتقاد میکنه. آمریکا ئیان هم مثل عقب مانده های ذهنی فقط نگاهشان میکنن.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: یکی ازماسونها بالفافه آخوندی
دیدگاه:

سالام.
چه نامه دردناکی نوشته ایی،جناب ماسون مذهبی آخوند.
بلی ۴۵ سال درپست های حساسی بودید،
فکرنمی کردی ،دست روی دست زیاداست.
نامه شما واقعن درد آوراست.
نمی دانم ،چرا ازمردم مایه گذاشته وبازهم میخواهی ماموریت خودرا
ادامه دهی؟
پست های مهمی داشتی،رئیس شورای
امنیت ملی،نماینده،رئیس جمهور،
جناب فریدون،
اینجا بقول علی دایی اینان است.
سرنوشت اردشیررپرتر را میدانی؟
سرنوشت سیدضیا طباطبائی، احمدکسروی، قوام،رضاشاه، سیدجوادطباطبایی، هاشمی رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی، میرحسین موسوی، محمدرضا شاه،
محمد علی فروغی، حبیب یغمایی،
همین سازگارا،گنجی،،ووو،،،نگاه کن،
برای ما کتاب ننویس،پس از تسلط قدرت خیلی ها بعنوان دستمال کاغذی،
آمدند، مصرف شده به سطل آشغال رفتند.
سالهای اول انقلاب یادت است،
درنمازجمعه چی میگفتی؟
خودتان پشت قابم شده ،افرادی مثل
خلخالی را جلو انداخته به ریش خلخالی وهمه می خندیدید،
تو خیلی وضعت خوب است،
برو گوشه ایی بخور وبخواب،
نکنه بازهم خبری است وما خبرنداریم؟
جناب همه فن حریف،
هرکسی یک ماموریتی دارد،زیادی
دوربرندار ،
کاری نکن که بری شنا دراستخر،
فکرمیکنی مردم بتو رای دادند؟

تاریخ:
نویسنده: محسن کردی
عنوان دیدگاه: میدانید که کسی ترحم برانگیز…
دیدگاه:

میدانید که کسی ترحم برانگیز و بدبخت و رقت انگیز است؟

میدانید که کسی ترحم برانگیز و بدبخت و رقت انگیز است؟ ینی یه آدم بدبخت تو سری خورده عقده ای. کسی که میاد اینجا ناله میکنه و گریه میکنه و ضجه میزنه. همیشه ضجه زدن نمادش گریه نیست. همین که کسی با فرغون میاد آروزهای برباد رفته اش رو اینجا فریاد میزنه داره آگهی میکنه و اعلام میکنه که آدمی هست ناکام در زندگی و بدبخت. خب.. میشه گفت تقریبا همه ما ایرانیان ناکام هستیم. جوانی و آرزوهای مان بر باد رفته. در وضعیتی قرار داریم که اصلا فکرش را نمیکردیم. ولی زندگی مان را میکنیم. عزا نمیگیریم. دم به ساعت بلندگو به دست نمیگیریم که به خامنه ای و خمینی فحش بدهیم و نفرین کنیم و بنالیم. اما اگر کسی سالها و سالها کارش ناله و نفرین باشه و هیچ غلطی هم نتونه بکنه و نتونه با واقعیت کنار بیاد موجود مفلوک بدبختی هست. یکیش همین بیچاره مفلوکی هست که دم به ساعت به کرد و فارس و ارمنی میتازه و بعد هم به خاندان پهلوی. به نوشته مفلوکش نگاه کنید در مورد رضا پهلوی عقیده دارد: رضا پهلوی باید دریک دادگاه بی طرف و دقیقا زیر نظر سازمان حقوق بشری
محاکمه شود. آخه بدبخت.. با باید و این حرفا که کار پیش نمیره. به نظر من باید تو را به تیمارستان معرفی کنند ولی با باید من که تو به تیمارستان روانه نمیشوی. لذا خودم را خسته نمیکنم. خیلی باید آدم مفلوک باشه که عقیده داشته باشه که رضاپهلوی باید محاکمه بشه حال به هر دلیلی حتا دلایل مضحک. اما خودش نتونه یک شکایت تهیه کنه و تقدیم همان سازمانهای حقوق بشری که میگه بکنه. آخه مفلوک.. اون سازمان حقوق بشری که کارش محاکمه هست کدام هست؟ چرا در این 45 سال بجای ناله و شیون و نفرین نرفتی یک شکایت تنظیم کنی؟ مفلوک.. آخه با نام مستعار که نمیشه رضاپهلوی رو متهم کنی. برو شکایت کن اینجا شعار نده. اونهایی که قرار بود پرویز ثابتی را محاکمه کنند هم مثل تو موجودات مفلوکی هستند. یک سروصدایی راه انداختند که باور کنید در اثر اون هم ساواک محبوب تر شد هم پرویز ثابتی! پرویز ثابتی شد عالیجناب! بابا یکی اینو به تیمارستان معرفی کنه.. آدم بدبخت مفلوکی هست. هی میاد اینجا با فرغون استفراغش رو خالی میکنه و گند میزنه به بحث ها.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: شرم
دیدگاه:

شرم احساسی از جنس انقلاب است و کسانی که در تضادی آشتی ناپذیر با انقلاب و انقلابی گری زاده شده اند، هیچگاه چنین احساسی نخواهند داشت.
رضا پهلوی با فریاد آی دزد آی دزد و بر افراشتن پیراهن عثمان، خودش را مضحکه مردم نموده است. البته شاه اللهی های شده در ایشان، هر چه که بگوید را بر سر مینهند، ولی کسانی که هنوز حداقلی از اندیشه و تفکر مستقل را دارا باشند، این فرار به جلو و خاک ریزی در چشم مردم را بر نمیتابند.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: حسن : تمامی افراد و گروها و…
دیدگاه:

حسن : تمامی افراد و گروها و دسته های حزبی از کوچک و بزرگ که این عشق ورزی را نمیبینند ، توجه نمیکنند، نادیده میگیرند کسانی هستند که ابتدایی ترین هنر مبارزه علیه خوناشامی رژیم را منوط به باولویتهای در جهت منافع شخصی و گروهی و. حزبی قرارمیدهند که فقطمیتواند بیماری از خودشیفتگی را یا خودخواهی فردی را بهمراه داشته باشد.
چیزی که از درک مبارزه دراین ادمها میتوان در اورد. عدم درک الفبای مبارزه و هنر عشق ورزیدن بوطن و مردمشان است.
یک مثال ساده روشن میکند که این گروها تا چه حد خودبین و خودپسندندوبی مایه اند.
نرگس محمدی در ارتباط با اولویتهای خط مبارزه خود مبارزه و سرنگونی رژیم را اولویتهای تفکر خود قرار داده و از فرزندان دلبندش دوری را بجان میخرد از همسرش.
اما گروها و افراد و احزاب ایرانی خارج از کشور منافع حزبیشان را اولویت قرار میدهند.
براستی چقدر ابلهانه است این نوع تفکر که وحدت را نادیده بگیریم و خودشیفتگی گروهی را بر منافع مردم سرزمینمان ترجیح دهیم.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: کدام ادبیات؟
دیدگاه:

آیا ادبیات باید اجتماعی، انتقادی، انسانی، سیاسی، زیباشناسانه باشد؟ یا هیجانی و سرگرم کننده و یا برای خود درمانی یا برای ابدی شدن و فراموش نشدن نام نویسنده؟ یا برای تخریب و تبلیغ نیهلیسم وپشیمانی یا حتا گاهی برای فروش کتاب و درآمد از قلم.
مکتب رئالیسم سوسیالیستی انقلاب اکتبر در زمان استالین تبدیل به یک اجبار حزبی و ایدئولوژیک شد، به این دلیل گروهی از نویسندگان مشهور به خارج مهاجرت کردند و یا فرار نمودند. مکتب ادبیات سرگرم کننده و هیجانی و تجارتی از زمان گورباچف آزاد شد و بعضی از آثاز رمانهای جنایی پلیسی روس، شهرت جهانی یافتند.
ادبیت چون نوعی هنر است باید آزاد باشد و هدفش میتواند آگاهی و روشنگری و تعهد باشد ،یا سرگرم کننده و گذراندن وقت و رفع خستگی یا در خدمت کتاب پرفروش سال شدن.
در زیر نگاهی به ادبیات در کشور همسایه که تاریخ ادبیات مهمی دارد، میشود. ضد کمونیست های غرب اشاره میکند که از 5 جایزه نوبل ادبیات شوروی و روس، 4 نفر مهاجر و تبعیدی بودن و فقط شولوخوف؛ نویسنده رمان دن آرام، ساکن شوروی بود و در مکتب رئالیسم سوسیالیستی ایدئولوژی کمونیسم نوشت.

تاریخ پایان ادبیات انتقادی اجتماعی هومانیستی رسمی، و آغاز ادبیات پساکمونیستی در شوروی را سال انحلال آن یعنی 1992 میلادی میدانند.
در سال 1988 جلسه ای برای دیدار و آشنایی میان نویسندگان: تبعیدی،مهاجر،فراری و سوسیالیستی شوروی انجام شد.
آنزمان همچون قرن 19 در تاریخ اجتماعی و فرهنگی روسیه ،میان ناسیونالیستها و نویسندگان دمکرات طرفدارغرب مباحثه ای درگرفت.آنها میگفتند که قربانیان دهه 30 قرن 20 خودغالبا جنایتکاران دهه 20 بعدازانقلاب اکتبربودند.
توضیح اینکه شعارهای دمکراتیک گورباچف درسال 1985 برای خروج از بن بست سوسیالیسم، و انتقاد نویسندگان به کمونیسم دولتی وبوروکراتهای ادبی، به ادبیات وفرهنگ نیزکشید. ازمیانه دهه 80 در رابطه با مکتب رئالیسم سوسیالیستی یک بحث فرم-محتوا، یا تاکید روی عناصر زیباشناسی بجای مسئولیت و محتوا آغازشده بود وسرانجام درسالهای 1991-1989 به رد و کنارزدن سبک رئالیسم سوسیالیستی درادبیات ختم گردید.
ادبیات استتیک وسرگرم کننده جدید مدعی بود که ایده الها و اهداف اجتماعی را دنبال نمی کند. در این رابطه سخن از هرج و مرج ادبیات پست مدرن نیزبه روی زبانها افتاد. در غالب کتابخانه ها بخشی برای کتابهای ممنوعه ازجمله اثارنویسندگان پیش از انقلاب ، تبعیدی، غربی و غیرچپ، افتتاح گردید. برای نخستین بار کتابهای ممنوعه بولگاکف، پاسترناک، بوخارین، تروتسکی، اخمتوا، ماندلشتام، سولژنینسین، برودسکی، پلاتونف، بوبین و گومیلف اجازه چاپ ونشریافتند. آثارادبی لعنت شدگان خارجی مانند کافکا،جویس،پروست،آرتورمیلر،اوپتیک،هنری میلر،و ژان جنت نیز وارد بازارکتاب شدند،ولی در زمینه تئاتر نمایشنامه های یونسکو، بکت، آرتور میلر، و دورنمات نتوانستند بینندگان کافی بیابند.
با این وجود عده ای از نویسندگان مهاجر از بازگشت به وطن خود داری کردند و با اشاره به سخن گوگول میگفتند نویسنده ی توانا در خارج از میهن هم میتواند آثار جاودانه بیافریند. در زمان شوروی بر اثر فقدان آزادی سالها ادبیات جایگزینی برای انتقاد از دین و قانون و مجلس و سیاست شده بود.ادبیات پیشین خودرا آموزشی و اخلاقی و آرمانخواه میدانست.
بعدار انحلال شوروی موضوعات ممنوعه مانند استالین زدایی و وجود اردوگاهای کاراجباری نیزوارد ادبیات شد. با این وجود تا سال 1990 طرح 4 موضوع یعنی؛ تبلیغ جنگ، پورنوگرافی، دعوت به شورش اجتماعی، افشای اسنادمحرمانه دولتی، در ادبیات ممنوع بود و تا مدتها پرداختن به موضوعات غربی-لیبرالی مانند برابری زن و مرد، فرهنگ راک،و ادبیات جنسی از طرف دولت مخالفت میشد. ادبیات اجتماعی و جدی بتدریج هواداران خود را از دست داد و ادبیات جنایی، تفریحی،سرگرم کننده،
تجارتی، نیهلیستی و مبتذل علاقمندانی یافت.برای نخستین بارهم کتابهایی در باره خانه داری و موضوعات جدید مانند کارهای دستی، خانگی، جادوگری، فال گیری، ستاره شناسی، گیاهخواری، مذهبی و بودیستی، یوگا و کاراته و غیره وارد بازار شد.
از جمله مشکلات ادبیات روس همیشه جنبه قوی نصیحتی و شدیدا اخلاقی و مذهبی و غیراستتیک آن بود.در ادبیات پساکمونیستی نویسندگان باید می پذیرفتند که آنان هنرمند و استادسخن هستند ونه پیامبر و معلم و قهرمان و مصلح اجتماعی و تزار و خدا و رئیس. نقش و اهمیت و وظایف جدید در شرایط نوین باعث شد که دولت و حاکمان و سیاستمداران و حزب، دیگر به ادبیات علاقه ای برای سوء استفاده نداشته باشند و نویسندگان را تا حدودی آزاد بگذارند. از این طریق ادبیات دچار شکوفایی و تحولات جدیدی شد.
غیر از ادبیات " نثری دیگر " ، ادبیات" زنانه " نیز از جمله ادبیات پلورالیستی پساکمونیستی شرایط جدید بود. در سال 1990 گروهی از زنان نویسنده پایه گذار "فدراسیون زنان نویسنده" شدند که خواهان نوعی ادبیات زنانه بودند و میگفتند تئاتر جهان نباید فقط در خدمت یک تراژدی باشد. از جمله آثار زنان در این دوره - سالروز مرگ-اتوبیوگرافی بدون مخفی کاری- صورت جلسه هفتگی یک زن روس- سفرهای احساساتی- چیزی بمن بگو-پیرامون چیزی که وجود نداشت- نظافت- رابینسون های جدید- در سرزمین ما- محفل من- آتش و غبار- شاعر و الهام و غیره بودند.
شعر نو درادبیات روس سالها با تاخیر شروع شد چون شعر عروضی را ژانری دولتی و شعر نو را محصول بازیکادها و مبارزه میدانستند.از جمله آثار شعری این دوره- روی کشتی زمستان- جدایی هرگز- اشعار- اینجا- رودخانه های شمالی- پرنده ییلاقی- دیدار- قصه های وحشتناک- گلچین شعر روسی- خانه اروپایی- مربع سفید- مرثیه های نمایندگان و غیره هستند.
از جمله بحث و مشاجرههای جدید، تقسیم دارایی و ارثیه سابق کانون نویسندگان؛ مانند استراحتگاهها و ویلاها و بنگاههای نشر و کتابفروشی ها و غیره بود که می بایست میان سازمانها و تشکیلات جدید تقسیم میشد. پدیده دیگر میان نویسندگان ، مهاجرت نسلی جوان از روستاها و شهرهای کوچک و دور افتاده به کلان شهرهای فرهنگی بود.
گروهی هنوز با تکیه بر ایده آلهای رمانتیسم آلمانی میگفتند که ادبیات باید دارای صفات نیکی وزیبایی و اخلاقی وملی و انسانی باشد ونه فقط سرگرم کننده و جنجالی. از جمله آثار مشهور وپرفروش ادبیات پست کمونیستی سالهای اخیر- آتش افروزی- سکوی اعدام- کارگاه غمگین- رنگ امید خاکستریست- مار- زیبایی شهر مسکو- مرغ عشق- پایان آوانگارد روس- زندگی با یک آدم دیوانه- بازگشت به وطن- شیطان گرایی جدید- خوشحالی روسی- منتظر عشقی صادق- روح آدم میهن پرست- قبرستان تحقیرشده- زن و دریا- روسیه در حال سفوط- ازدواج با یک مرد حیله گر- زمستان در افغانستان- و صدها اثر متنوع دیگر هستند.

تاریخ:
نویسنده: کیانوش توکلی
عنوان دیدگاه: هفت سال در کابل نام کتاب…
دیدگاه:

هفت سال در کابل نام کتاب جدیدی است از ابوالفضل محققی .من از نزدیک شاهد این تلاش با وجود فشار ناشی از پارکینسون بودم .می دانم که کار نوشتن یک کتاب در این روزهای سخت کساد بازار کتاب یعنی چه .برای دوست سالیانم ابوالفضل آرزوی موفقیت و نوشته های بیشتر دارم

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: واقعن این پیرمردهمسن من وطن پرست است؟
دیدگاه:

سالام.
نوشته جناب محققی را چندروزی بوددیده و نخوانده بودم،
چون می‌دانستم، که مثل گذشته به صحرای کربلا خواهدزد،
امروز دیدم، تعدادی درزیرنوشته ایشان
متن گذاشته اند،
همه راخواندم،هم نوشته آقای محققی را،
هم نظرات زیران نوشته را.
این نوشته که مقاله اصلی آن مقداری
محافظه کارانه ولی بازهم با یک روش
خاص تاکیدبرتفکرات فردوسی پرستی و شاهنامه قرآن دان برای خود خواسته
مثلا خودرا ایراندوست،قلمدادکند.
بقیه را ضدایراندوست،
آیا واقعن آقای محققی ایران دوست است؟
ایراندوست به کی گفته و چرا خط مرزهای مشخص ایراندوستی راایشان
به تفکیک بما نمی گوید؟
آقای محققی باینکه دراین نوشته بازهم
تفکرات پان ایرانیستی وشئونیستی خودرادراین نوشته باکلمات بیان داشته،
جالب است ،که درجواب به آقای مددی
ودیگران عمق تفکرات غلط خودرا به
تماشا گذاشته است.
ایشان رضا پهلوی،،پالانی،،را وطن پرست وهمه را دعوت به همکاری با او
فراخوانده ولی مخالفان اورا که ازخانواده این شخص وتفکر حاکم بر
حکومت آنها که آسیب‌های مالی،جانی،
عمری، خانوادگی،فرهنگی،هویتی دیده اند،آنهارا بی وطن ضدایراندوستی دانسته و خطاب کرده است.
آقای مددی که جتی به تفکرات خود در گذشته اشاره‌ کرده ،ایشان رابدرستی یک فاشیست نامیده است.
نمی دانم،چرا این جناب ابوالفضل فکرمیکند،مردم وسیاسیون همه گاو هستند،ایشان یک دانشمند؟
آقای حیدریان ،بازهم بااشاره به یک فاشیست بنام احسان یارشاطر ،
دقیقا تفکر فاشیستی ونژادپرستی اورا
درتربیت نو آموزان به بی هویتی وغرب
زدگی ،درنهایت آقای محققی را دعوت به آرامش میکند،
که آرمانش به این راحتی قابل اجرا نیست.
مطالب زیادی را دوستان موافق ومخالف نوشته اند،
نمی دانم،
این آقا،،واقعن نمی داند،یا میداند،
دوست دارد،همه را احمق فرض کند!

گفته و تفکراتشان قبلا چندین بار آزمایش شده است،
یا واقعن نمی داند،که همین همفکران
ایشان باعث شدند،انقلاب مشروطه جاری دوران قاجار به دست ماسونهای
کمپانی هندشرقی و توسط افرادی
همچون ایشان به خانواده همین رضا رسید،
ویرانه سازی ایران نتیجه عمل همفکران خودش وخانواده پهلوی و اربابانشان بوده است،
البته که میداند،
یا یکی آمده عقده های درونی خودرا
به گردن اسلام وچپ خالی کرده است.
انگار چپ ها واسلامی ها دراین صدسال حکومت کرده اند.
عزیزی مرزهارا بدرستی قراردادی فرض
کرده و اصل رابر انسانیت تعریف کرده است،
آقای محققی واقعن خودرا به کوچه علی چپ زده ،بااینکه اسمش ابولفضل است.
جناب محققی والله شما در باغ نیستید.
وازتفکرات درون ایران خبرندارید،
تفکرچپ و ملی گرایی و هویت طلبی ،
حقوق مدنی،حقوق بشری ،نفی اعدام،نفی پایمال شدن حقوق زن،
حقوق اتینیکی،،ابتدایی ترین حق هرشهرونداست،
همفکران کنونی شما اولین پایمال کننده
این حقوق بودند،
درنهایت،بعرض همه میرسانم،
که کره خاکی بقول مرحوم وهابزاده
درزیر سیم های خاردار بهم وصل هستند،
سیم های خاردار ارزش تفکرات شمارا
نمی توانند،محق کنند.
درآخر باید بگویم،وطن‌پرست بودن
تفکرپان ایرانیستی ،پان فارسی نیست،
هنگام جنگ و سربازی مدال آوری و
ووو،،،تمام ملل درون ایران نیرو وجان
فدایی میکنند.
و
سازمان ملل وسازمان های حقوق بشری
استقلال طلبی را حق هرملت دانسته است
لاقل بروید،کتاب منشورحقوق بشررا پیدا کرده و قطعنامه های کنوانسیون‌های مختلف آنرا بخوانید،
چقدرمیخواهی خودرا مسخره مردم کنی؟

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: فتوای امیراحمدی، استاد…
دیدگاه:

فتوای امیراحمدی، استاد دانشگاه: داشتن اتم حلال است. بکاربردن آن حرام است.
بگذارید اهل سواد نظر بدهند و در مسائل ملی ایران دخالت بیجا نکنید ! شاه هم دنبال این سلاح مترسک بود.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: صابر:
دیدگاه:

صابر:

با درود،
پیشاپیش باید اذعان کنم که با بسیاری از مواضع دوست گرانقدر فیسبوکی ام جناب محققی عزیز بویژه در زمینه برخورد با مشی غیردیالکتیکی و جزم گرایانه چپ سنتی همدل هستم. واقعیت اینست که تجربه تلخ انقلاب ۵۷ فاجعه آمیزترین و مصیبت بارترین سرنوشت را برای مردم ما رقم زد. گران بهاترین درسی که این تحول دردناک باید به ما آموخته باشد اینست که « آزمون شکست خورده را نباید دوباره آزمود». با عمامه به مصاف تاج رفتیم با این توجیه که بزرگ عمامه داران رهبرکبیر انقلاب ضدامپریالیستی است و نه رهبر منجلاب قرون وسطایی. اینک اما برای بازگرداندن این غول به شیشه، توصیه برخی این است که به کمک تاج که خود این غول را در آغوش پرورانده، پروار کرده و به جان خود و ما انداخته، غول را به شیشه بازگردانیم. تاریخ مشرق زمین تاریخ ظهور پیامبران، تاریخ انه الحق گویان، تاریخ تصوف صوفیان، عرفان عارفان، تاریخ خلسه، از خود بیخود شدن و خمودگی ، تاریخ حاکمیت خلفا،ملوک، پادشاهان از خلیفه به ملک و از ملک به خلیفه، نگاه مان همواره از این به آن، از عمامه به تاج سپس از تاج به عمامه و چنین است که امروز خلسه وار در گل مانده ایم، از عمامه گشتن بیزاریم و تاج مان آرزوست به سروده زنده یاد اخوان ثالث در سروده « کتیبه » « کسی راز مرا داند که از این رو به آنرویم گرداند»
دوست گرامی درست است که در زمانه ای هراسناک بسر میبریم اما این امر به هیچوجه از اهمیت و لزوم تلاش برای ایجاد مناسبات عادلانه در جامعه، آزادی از قید حاکمیت های توتالیتر و مبارزه با تمرکز قدرت در دست فردی تحت عنوان ولی فقیه، قیم مردم، سلطان یا سلطان زاده کم نمیکند، نه تنها کم نمیکند بلکه برای مقابله با پدیده دهشتناک جهانی یک ضرورت است. پرسش های یک و دو در مورد
مام وطن علیرغم ساده کردنش در ابهام مانده است، انسانگرایی را هم که بجان منافع مردمی و ملی انداخته اید زیرا تصورتان از منافع ملی و مردمی نه مناسبات انسانی، عادلانه و آزادی اندیشه و بیان بلکه حفظ مرزهای خاکی یا تمامیت ارضی است بدون آنکه هیچ دلیل خاصی برای این تهدید موجود باشد. شاید تنها دلیل این امر توجیه لزوم یک حاکمیت توتالیتر برای تمرکز قدرت در مرکز به منظور سرکوب ملل ستمدیده و برابری خواه داخلی است و نه یک تهدید ارضی.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: ابوالفضل عبدی:ٱقای محققی…
دیدگاه:

ابوالفضل عبدی:
ٱقای محققی گرامی یادداشت مفصل و مشروحی بر مقاله شان اضافه نمودند و به نوعی انتقاد ، نقد یا ایرادهایی را که در چند کامنت ذکر شده بود را رد کردند یا درست تر اینست که بگم بی پاسخ گذاشتند .

ایشان مجدد تاکید میکند که وطن برایش یک معنی بیشتر ندارد و برای درستی و برحق بودن ٱن معنی ، از افتخارات فرهنگی و ادبی و شعرای ایران نام می برد و تجلیل میکند.
البته ایشان در مقاله ی اصلی به نوعی اظهار کرده که فقط کسانی مستحق وطن دوست بودن و عاشق میهن نامیده شدن هستند که سیاست را سرلوحه ی اولویت هایشان قرار دهند و بطور مشخص سرنگونی جمهوری اسلامی را .
با توجه به اینکه ایشان قبلا بارها و بارها در تنوع فکری و شیوه های گوناگون زندگی در ایران و بخصوص در تحسین و توصیف ٱزاد اندیشی مردم بویزه قشر جوان مطلب نوشته اند ؛ این بار اما تقابل و تضاد این مقاله شان با نکات فوق را یا باید به حساب برداشت ناقص من و دیگران گذاشت و یا به دلیل اینکه غفلتا یادشان رفته که وطن دوستی یا میهن دوستی یا ایران دوستی یا عاشق خاک ایران بودن ، همه ی این ها اولا هم نسبی است و دوم اینکه هر فردی از ٱحاد مردم ایران ، وطن را برای منظور و دلایل منحصر به فرد خودش دوست دارد که ممکن است ٱن دلایل برخی شان شباهت داشته باشند به باورهای ایشان و برخی شان متفاوت و حتا مغایر .
چیزهایی از ایران که ایشان انگیزه ی عشق به وطن از ٱنها نام برده (شعرا و ٱثار فرهنگی و تاریخی و .... منهای مورد سیاست که برای ایشان در راس وظایف جای دارد ) به باور من همان هایی ست که اگر پای صحبت ٱن عده ی معدود از دبیران بازنشسته ی ادبیات فارسی که هنوز در قید حیاتند بنشینید ؛ نیز ؛ دقیقا از همین ها دم میزنند و گپ میزنند .
حال ، من چند نمونه از کلمات و اسامی و اشیا و بطور کلی دلبستگی ها یی را که برای من نوعی و میلیونها ایرانی دیگر از هر سن و سالی ، میتونه بخشی از دلایل و حتا معیارهای وطن دوستی مان بحساب ٱید را نام می برم تا اولا روشن کنم تا چه حد این مفهوم میتونه گسترده باشه و دوم اینکه چقدر خطا و غفلت بزرگ و مهمی ست که کسی ادعا کند وطن فقط یعنی این که من نوشته ام و لاغیر .
برای خیلی ها (که اتفاقا جناب محققی احترام زیادی برایشان قایل است و معتقد است ایران جای همه ی باورهاست ) ؛ وطن یعنی عشق و حال ، تفریح ، پول در اوردن ، بی خیال سیاست بودن ، فقط دغدغه خود را و حد اکثر نزدیکترین افراد خانواده را داشتن ،
برای عده ای دیگر ، وطن یعنی همین شغل و کسب و کار و درٱمد خوبی که با رانت یا بدون رانت ، به کمک پارتی و ٱشنا و یا بدون پارتی و به اتکای قابلیت های خودم فراهم کرده ام . بقیه ی وقتم را ورزش و تفریح و سفر و ده ها سرگرمی دیگر میگذرانم و کوچکترین علاقه و دخالت و اظهار نظری در باره ی سیاست و حکومت نمیکنم تا این بساط رفاه و حال و حولم به هم نریزد .
چون در هیچ جای دیگر دنیا هم مشابه این حس و حال را نمیتونم داشته باشم ، پس عاشق همین خاکم و از اینجا تکون نمیخورم .
برای بخش عظیمی از افراد نوجوان تا سالمند هم که در صدد فرار یا مهاجرت از ٱن خاک هستند ٫ و یا قبلا در این جا به جایی توفیق حاصل کرده اند و نیازی هم ندیده اند مشتی از خاک وطن را با خودشان حمل کنند ؛ وطن یعنی یک صندوقچه ی خیال و نوستالژی و ٱرزو های رنگارنگ و بنفشه ای که با خود قرار است تا چند سال یا برای همیشه به دوش بکشند . یا با رضایت و پذیرش واقعیت و کنار ٱمدن با ٱن و یا با یک عمر کلنجار رفتن و پس زدن واقعیت ها و پیر شدن زیر سایه ی درخت تناور دلتنگی ها و خود ٱزاری .
تعداد اندکی هم هستند البته افراد سالمند و میانسال که شعر ریشه در خاک فریدون مشیری بخش اصلی وصف حالشان است و از قضا بسیاریشان سیاست را و مبارزه با ظلم را بسیار متفاوت از انچه جناب محققی بیان و تجویز میکند ، درک میکنند .
صدها و بلکه هزاران تعریف دیگر و شاخص ها و عناصر دیگر میتوان نام برد که برای گروه های کوچک یا بزرگتری از مردم یک کشور و برای ایرانی ها نیز ، میتواند علل و بهانه و انگیزه ی عشق و علاقه ی کوتاه مدت یا میان مدت یا بلند مدتشان به سرزمینی باشد که در ٱنجا متولد شده اند .
یادمان نرود ، گروهی هم هستند که برعکس ، دلایل قابل تاملی دارند برای تنفر و لعنت فرستادن برای یک خاک یا سرزمین .
من از ٱن می ترسم که این میزان بیان و تفسیر غلیظ و افراطی وطن دوستی که ٱن هم بر پایه ی تاکید بر اهمیت وجه سیاسی باشد و شرط و شروط مبارز بودن را معیار قرار دهد و این ردای میهن دوستی را فقط برازنده ی قامت کسانی بداند که پرچم سرنگونی جمهوری اسلامی را بر افراشته نگه دارند ؛ نا خواسته در مصاف قرار گیرد با باور افرادی که دلایل خودشان را دارند برای بیزار بودن از وطن و همچنین در مصاف قرار گیرد با باور گروهی که خود را شایسته ی پرچم بر افراشتن میدانند و از قضا معتقدند امثال ٱقای محققی وطن را دو دستی تقدیم اخوندها کردند ...
در ٱخر میشود نمونه های سالم تر و نرمال تر و منطقی تر ی از شیوه ی وطن دوستی هم میهنانمان را برشمرد که انها هم مستحق این هستند که عاشق وطن به حسابشان بیاوریم اگر چه با هزار مرارت تلاش کرده و میکنند هرگز پایشان به وادی سیاست و خطر کشیده نشود . ...
جسارت میکنم و توصیه میکنم ٱقای محققی اگر یک ماه به خودش استراحت دهد و به جای پرداختن به سیاست در اینترنت ، نام چند نمونه از این انسان ها را سرچ کند و بیوگرافی شان را مطالعه کند و به ده ها مطلب انها گوش فرا دهد ؛ تردید ندارم که در برابر عشق انها به وطن سر تعظیم فرود خواهد اورد .
یک مورد را محض نمونه اسم می برم و پیشنهاد میکنم زندگینامه اش را بخوانید و بنشینید پای بخشی از سخنانش در یو تیوب .
دکتر موسی اکرمی .
ایشان زمانی که من دانش اموز سال دوم دبیرستان بودم ، مسوول کتابخانه ی دبیرستان بود . سال 56 که وارد دانشگاه پهلوی شدم دوره ی فوق لیسانس فلسفه را طی میکرد .
اکنون سالهاست از دوره ی احمدی نژاد وی را به عنوان استاد تمام دانشگاه به اجبار بازنشسته کرده اند .
حقوق دریافتی اش در حال حاضر ماهیانه دوازده میلیون تومان است . معادل دویست دلار ....

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: درود بر شما،ملک الشعرا بهار…
دیدگاه:

درود بر شما،
ملک الشعرا بهار هم از این نوع «میهن دوست»ان درد داشت که در تصنیف «مرغ سحر » مختصر ، مفید و دقیق سرود:
از پی دزدی
وطن و دین بهانه شد
درست این ست ببینیم کدام میهن دوست بی شیله پیله ست و به «بهانه» دیگری دم از میهن دوستی نمی زند..البته راست آزمائی این موضوع ساده نیست. ولی نخبگان می توانند کمک کنند.
مضافا این که متهمان جنایت بشری و نقض حقوق بشر بیش از همه خود ر ا «میهن پرست» می شناسند که دیدیم پرویز ثابتی چگونه طلبکار هم شده ست.
عده ای هم زیرکانه «ایران گرا » شده اند که خاطره جریان پان ایرانیست را بپوشانند!! "

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: حکومت آینده ایران.
دیدگاه:

سالام.
چندموضوع را بترتیب میخواهم
نام ببرم.
اولین شرط برای رهبران سیاسی
بودن بامردم و ریشه داشتن در دورن
مردم است.
وقتی صحبت ازمردم می‌شود
پسرشاه وطرفداران انهاهم جز این مردم هستند،ولی جایگاه شان با مردم
اصلی فرق دارد،
که به این موردخواهم پرداخت،
فکرمیکنم ،یکی از اصلی ترین عامل
عدم اتحاد و همبستگی سیاسیون
همین خوداین آقا رضا وطرفدارنش می‌باشند.
اینها باید دریک دادگاه بی طرف و
دقیقا زیر نظر سازمان حقوق بشری
محاکمه شوند
تا علت فنا شدن صدسال زمان برای ایران وایرانی مشخص گشته وعاملین لش تاوان دهند،
دومین گروه رهبران سیاسی مختلف هستند،که نتوانسته اند،پای در خاک و
در درون مردم داشته وحرکت کنند
و اکثرا بجای اینکه پایشان درخاک باشد، در هوا وتوهم بوده است.
همین علت‌ها باعث شده نتوانند،درک
درستی ازسیاست زمینی داشته باشند.
واکثرا خواسته اند سیاست کشورهای
استعماری را درایران پیاده کنند.دومین عامل همین افراد برای تفرقه دربین مردم بوده اند.
سومین ، عامل تلویزیون‌های بی بی سی،ووآ،من وتو،اینترناشیونال،وو لوس آنجلسی بوده اند،
که بجای مطرح کردن مسائل اصلی
آنها دراصل سیاست استعماری ،مسیحی
وتوهمی روشنفکری پان ایرانیستی همیشه خائن را بزرگ کرده و خواسته
بهره برداری برای اربابان خود کنند.
چهارمی،،
رهبران سیاسی در ایران هستند،
در درون مردم و آنها هستند که تمام بافته های کشورهای استعماری را پنبه میکنند.
وهنوز بااینکه عصر انقلاب انفورماتیک است،
امثال رضا پهلوی و عرب نشینان این
انقلاب را درک نکرده اند.
آقای رضا پهلوی وقتی درمصاحبه اعلام
میکند،که من معنی زبان مادری را نمی فهمم،باید گفت این نفهمی ها باعث اصلی عدم اتحاداست.
وقتی وزیر امور خارجه،،ظریف در مصاحبه ایی میگوید،که بمن گفتند،

مانباشیم ،شماها مجبورید،درعرض یک
هفته تورکی حرف بزنید،
این جمله را هنوز رضا پهلوی وسیاسیون ایران و رسانه های تلویزیونی وابسته درسایه نگه میدارند،
یکی از اصلی ترین عدم اتحادهمین است.
وقتی سیاسیون ایران ،این حقوق اصلی مردم را درعصر دیجیتالی بخواهند،نا دیده گیرند،،طبیعی است،
که کسی برای آنها تره خرد نخواهدکرد.
آقای رضا پهلوی دراین صحبت‌ها ازافراد مثل علی کریمی،علی دایی،
حسین رونقی ،مسیح علی نژاد حرف زده،
باید بدانند که خیلی خواستند،اینهارا
بعنوان لیدرسیاسی جابزنند،
ولی نشد،،چون لیدرهای سیاسی درایران متوهم ورانت خوار،پرورش یافته جناح حکومتی ویا کشورهای غربی وروس نیستند.
آنها دربین مردم هستند،
وناشناخته .
شاید تعدادی طرفداراینها باشند،
ولی بدانید که طرفداران اینهاهم مردم
تغییرخواه ولی بیسواد واحساسی هستند،
واینها وطرفدارنشان موردسوء استفاده
قرارمیگیرند.
درمورد،رهبران سیاسی چپ و افراد
اتراق کرده درغرب و پروبال داده شده
توسط غرب در آینده خواهم نوشت.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: ابوالفضل محققی:
دیدگاه:

ابوالفضل محققی:

سیروس مددی عزیز با سلام .ممنون از نظر وخوشحال از این که عمر بر باد نداده وبخش عظیم عمرت راصرف در گیری با ملیت پرستان "خودی "کردی . و دست آخر بعد کلی پائین وبالا کردن بمن رسیدی .تحمل هم حدی دارد .دلم میخواست حاصل این همه تلاش را جمعبدی شده نه با قلمفرسائی شاعرانه وفاضلانه مانند من بل بصورتی منطقی و آموزنده بدور از تعصب قومیتی منتشر میکردی تا گمراهانی چون من که قلبشان برای شاعران ترک زبان ،کرد ،ترک ،عرب ماغ نمی کشد .اندکی بخود آمده وبوظیفه آذری بودن خود عمل می کردند. از تاکیدم بر شونیسم فارس.گرایش به اردوی سلطنت نوشتی . تلویحاازعدم تائید فرضا اردوی پیشه ووری ها انتقاد کردی . سیروس جان میدانم این نوشته نه نقدی بر من بل بر نبودنم در اردوی شما وهر گونه گرایشی است که بر تمامیت ایران تا کیدا دارد وایران را مجموعه زیبائی از خلق های گونا گون آن می داند. تحریف و قاف دادن یعنی این.دوست دارم نوشته ای مبسوط در باره مسلک جدید من بنویسی که مسلما بسیار تاثیر گذار و راه گشا خواهد بود.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: دردما ساختاری دموکراسی است
دیدگاه:

سالام.
جناب جهرمی آفرین برشما،
فدای قلم وخودشمابشم.
چه عالی گفتی ،
ما گرفتاراین دزدان واین مگسان هستیم
تعدادی قلم بدست و نژادپرست هم
آنهارا ساپورت میکنند.
کشورهای نفت وگاز ومعادن منطقه
خورهم این جانی های خائن را حمایت
تبلیغاتی رسانه ایی میکنند،
کوتاه نوشتم ،
دردما همین است.
هرکس جلوی دماغ خودرا گرفته پیش
میرود،
مردکه ۷۰ به بالا سن دارد،
بجای اینکه راهکار برون رفت،ازاین جهنم نشان دهد،
یا برای وحدت و یک سیستم
درست علمی را پیشنهادکند،
بعنوان مانقورد،،
تهی مغز غول انسان نما بالای سازمانی نشسته،به ملت خودش توهین میکند،
ویا دروغهایی را می نویسد،که دشمنان
دموکراسی به دهانش گذاشته اند.
برای ما ادعای روشنفکری ورهبری هم میکند.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: آریو:
دیدگاه:

آریو:

با درود!
بر انسان‌گرایی و جهان وطنی یا بعبارت دیگر اومانیسم و انترناسیونالیسم هیچ ایرادی وارد نیست و آرزوی یک حکومت جهانی بر اساس مناسباتی که شما بر شمرده اید هم اوج تکامل اندیشه و خرد انسانی است.
اما سوال اول این است که نوع بشر، بعنوان یک جاندار پستاندار از نظر زئولوژی در چه فاز و مرحله ای از چنان تکاملی قرار دارد؟
به سخن ساده تر، انسان ها در دفاع از لانه و آشیانه و همچنین سیر کردن شکم‌ خود یا در مجموع ادامه بقای خود تا چه اندازه می توانند یا می بایست درنده خو باشند؟
و سؤال دوم اینکه آیا، همانطور که شما بدرستی می فرمایید "خاکی که برای هر متر مربع آن و جابجایی این مرزها هزاران انسان به خون غلتیده اند"، "مقصر" آن خون ریزی ها و خون آشامی است یا ما انسان ها‌ که هنوز موفق نشده ایم بر غرایز زئولوژی خود که البته آن را با ویترین ایدئولوژی معرفی می کنیم، غلبه کنیم و شوربختانه نشانه ای از اینکه در چشم انداز صده ها هم محقق شود مشاهده نمی شود!
پس چه باید کرد؟
حالا با توجه به مسائلی که ذکر شد واقعیت جهان ما در شرایط فعلی این است که جهان به قطعات‌ کوچکتر و یا بزرگتری بنام "کشور" تقسیم شده است، برخی قدیمی تر و بعضی جدیدتر، که در هر کدام مردمانی بعنوان "ملت" زندگی می کنند که به تبع آن دارای منافع مشترک و یا "ملی" هستند.
به باور من قرار دادن انسانگرایی و عشق ورزی بین انسان ها در مقابل منافع ملی که خود نوعی انساندوستی و مردم دوستی و احساس مسئولیت و خیر عمومی است هم اشتباه است و هم می تواند مشکل آفرین باشد.
موضوع دیگر اینکه آنچه جناب محققی در این مقاله "وطن" می نامند تنها خاک و کوه و دره نیست، بلکه یک مجوعه از پدیده هایی است که به مرور زمان در یک جامعه انسانی و حتی محدوده جغرافیایی خلق می شود که انسان می تواند با آنها ارتباط قوی معنوی و احساسی برقرار کرده و برای او ارزشمند باشند، اما در جای دیگری از جهان نتواند پیدا کند، از موسیقی گرفته تا ادبیات و هنر و رقص و حتی خوراک و ...

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: پیشاپیش باید اذعان کنم
دیدگاه:

پیشاپیش باید اذعان کنم

که با بسیاری از مواضع دوست گرانقدر فیسبوکی ام جناب محققی عزیز بویژه در زمینه برخورد با مشی غیردیالکتیکی و جزم گرایانه چپ سنتی همدل هستم. واقعیت اینست که تجربه تلخ انقلاب ۵۷ فاجعه آمیزترین و مصیبت بارترین سرنوشت را برای مردم ما رقم زد. گران بهاترین درسی که این تحول دردناک باید به ما آموخته باشد اینست که « آزمون شکست خورده را نباید دوباره آزمود». با عمامه به مصاف تاج رفتیم با این توجیه که بزرگ عمامه داران رهبرکبیر انقلاب ضدامپریالیستی است و نه رهبر منجلاب قرون وسطایی. اینک اما برای بازگرداندن این غول به شیشه، توصیه برخی این است که به کمک تاج که خود این غول را در آغوش پرورانده، پروار کرده و به جان خود و ما انداخته، غول را به شیشه بازگردانیم. تاریخ مشرق زمین تاریخ ظهور پیامبران، تاریخ انه الحق گویان، تاریخ تصوف صوفیان، عرفان عارفان، تاریخ خلسه، از خود بیخود شدن و خمودگی ، تاریخ حاکمیت خلفا،ملوک، پادشاهان از خلیفه به ملک و از ملک به خلیفه، نگاه مان همواره از این به آن، از عمامه به تاج سپس از تاج به عمامه و چنین است که امروز خلسه وار در گل مانده ایم، از عمامه گشتن بیزاریم و تاج مان آرزوست به سروده زنده یاد اخوان ثالث در سروده « کتیبه » « کسی راز مرا داند که از این رو به آنرویم گرداند»
دوست گرامی درست است که در زمانه ای هراسناک بسر میبریم اما این امر به هیچوجه از اهمیت و لزوم تلاش برای ایجاد مناسبات عادلانه در جامعه، آزادی از قید حاکمیت های توتالیتر و مبارزه با تمرکز قدرت در دست فردی تحت عنوان ولی فقیه، قیم مردم، سلطان یا سلطان زاده کم نمیکند، نه تنها کم نمیکند بلکه برای مقابله با پدیده دهشتناک جهانی یک ضرورت است. پرسش های یک و دو در مورد
مام وطن علیرغم ساده کردنش در ابهام مانده است، انسانگرایی را هم که بجان منافع مردمی و ملی انداخته اید زیرا تصورتان از منافع ملی و مردمی نه مناسبات انسانی، عادلانه و آزادی اندیشه و بیان بلکه حفظ مرزهای خاکی یا تمامیت ارضی است بدون آنکه هیچ دلیل خاصی برای این تهدید موجود باشد. شاید تنها دلیل این امر توجیه لزوم یک حاکمیت توتالیتر برای تمرکز قدرت در مرکز به منظور سرکوب ملل ستمدیده و برابری خواه داخلی است و نه یک تهدید ارضی.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: سیروس مددی:
دیدگاه:

سیروس مددی:

محققی عزیز باسلام! میدانی که سالهاست علیرغم میل شدید به نوشتن، در برابر این نوع نوشته های تو سکوت می کنم. گهگاه چند سطری زیر نوشته های تو می نویسم و سپس با پشیمانی حذف می کنم. اینبار هم دیروز دو حاشیه نوشتم و حذف کردم. و پس از حذف متوجه این «پاسخ» های تو شدم.
ابول جان! قطعه ادبی می نویسی برادر! برای تحریک حس ملیت پرستی افراطی بسیار مفیدند ولی مانند همه نوشته های مشحون از ملیت پرستی افراطی، چه بسیار «قاف» هایی که درین نوشته تو هست!
و متاسفم که به مسیری افتاده ای که گفته دیگران را ابتدا تحریف کرده و سپس فاضلانه و شاعرانه در رد آن قلمفرسایی می کنی. چه کسی گفته که عشق به وطن ترسناک است؟ حرف امیر و مرا می گویی؟ در ان یک جمله امیر، صحبت سر عشق به وطن بود یا مجازاتی که تعیین کردی؟ و در نوشته من سخن از کراهت وطن دوستی بود یا تفاوت مفهوم وطن میان شاهپرستان و جمهوریت خواهان؟ تو چپ و‌ جمهوریت خواهان را بخاطر نپیوستن و یا دست اتحاد ندادن به سلطنت طلبان ملامت کردی و پاسخ من به آن بود. اگر طبع شاعرانه تو در حال غلیان است، اگر قلبت «ماغ» می کشد، آنرا در عرصه دیگری جاری کن نه در تحریف سخن ما و سپس قلمفرسایی علیه انچه خود ساخته ای!
میدانی که بخش عظیمی از عمر من درین سالها در درگیری با ملیت پرستان «خودی» گذشته است. و آن انگ بمن نمی چسبد. ولی برادر جان! درین قطعات ادبی، چه شد که علیرغم انهمه ماغ کشیدن قلبت برای وطن، یک شاعر عربی، ترکی، کردی، ترکمنی نویس درین وطن نیافتی و همه مفاخر خاور زمین را بسود اندیشه خود مصادره کردی؟ چه شد که چپ را بی وطن جلوه دادی؟ اینها آیا حاصل آن گرایش تو به اردوی سلطنت و ایدئولوژی ناسیونالیسم شوونیستی آن نیست؟
نمی دانم. امیدوارم این نوشته را نیز حذف نکنم و امیدوارم برخلاف عهد، مجبور نشوم که در نوشته ای نگاهی به کارنامه ادبی تو درین سالها بیاندازم.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: افراطی ها چه کسانی هستند و چرا افراطی هستند؟
دیدگاه:

از دید من افراطی ها پارازیت های بی ریشه ای هستند که برای بقا و رشد خود نیازمند یک تنه ی درخت قوی هستند تا خود را بدو او بچسبانند و بالا روند.
وفرقی هم برایشان نمیکنه که آن تنه ی قوی چه شکلی داشته باشه یا از چه نژادی باشه. فقط کافیست که قدرت مطلقه باشه تا دوام و رشد این بی ریشه های انگل و فرصت طلب را تامین کند. آنها نمیخواهند شیخ یا شاه دمکرات باشد. آنها نمیخواهند آن تنه ی قوی فقط برای چهار سال باشد. تنه هرچه قوی و پایدار تر بهتر.
و جالب است که در طول قرون متمادی این منفعت طلبان خون ملت خور همواره پیروز بوده اند.
خمینی در آعاز واقعا میخواست که ملت یا امتش سربلند و دارا باشند. ولی انگلها با تغییر صورت خود گردش را گرفتند و باو جهت مناسب خواستهای خودشان را دادند. هم اینک هم همانها دارند شیخ چلاق را هدایت میکنند.
یعنی اینطور بگویم که اگر مرحوم گاندی را هم همه کاره ی کشور کنیم, باز همان ها وقتی ببینند که قدرت مطلق دست اوست گردش را گرفته و خون کشور را تا قطره ی آخر میمکند.
برای همینست که هرگز راضی نمیشوند که قدرت تقسیم باشد. برای همینست که از شاهزاده هم فقط قدرتش را میخواهند نه وجه دمکراسی خواهش را.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: جواب
دیدگاه:

پاسخ الوالفضل محققی:

در جواب بدوستانی که عشق یوطن را ترسناک می خوانند برای من وطن یک مفهوم بیشتر ندارد .من وطن را چنین می بینم و بر آن عشق می ورزم. با انگشتان لرزان از بیماری که کار نوشتن ر.ا دو چندان سخت تر می کند از سرزمین آبائی می نویسم .هر کس را که بر چنین زیبائی عشقی نمی ورزد از زبان حافظ می گویم."بر او نمرده به فتوای من نماز کنید. در آخرین لحظه خروجم از ایران خم شدم ومشتی از خاک برداشتم مانده بودم که با این خاک چه کنم. چرا که من متعلق به یک گروه چپی بودم که به انترناسیونال عشق می ورزید و تمامی جهان را خانه خود میدانست، البته جهان سوسیالیستی! و خاک برایش نمودی از ناسیونالیسم بود که با آن بیگانگی می کرد.
اما احساس فراتر از اندیشه، فراتر از تعلقات گروهی و قضاوت گروهی مرا به این خاک پیوند می داد. گوئی مشتم آتش گرفته بود. زنجیری سخت مرا به خاک می کشید. احساس می کردم مانند" آنتایوس "که قدرت از مادر خاک می گرفت و با جداشدن از آن در میان زمین و آسمان، جاودانگی خود را از دست میداد، من نیز با جداشدن از این خاک زندگی، احساس و نیروی خود را از دست خواهم داد؛ آواره ای خواهم بود در دیاری دور در حسرت وطن . فکر می کردم، هنوز پخته نشده ام؛ هنوز احساسات جوانی بر منطق سیاسی می چربد. آخر ای مرد! ترا چه می شود؟ چه فرقی است بین این خاک با دو متر آن طرفتر؟ چه فرقی است بین خاک تو و خاک دیگر در آن سوی جهان؟ خاک، خاک است؛ این مرزها قراردادی اند؛ در تمامی طول تاریخ هزار بار جابجا شدهاند. تو، نه بخاک نه به مرزی قراردادی، بل به جهانی بزرگ و انسانی تعلق داری! میدانم! میدانم! من به وظیفه بشری ام آگاهم، اما این خاک با من سخن می گوید. تمامی رشته های قلبم را می کشد. گرمای عجیبی در تنم می دواند. این تنها یک خاک نیست؛ این نمادی، مجموعه ای از تمامی آن عناصری است که من خود را با آن تعریف می کنم. در این مُشت خاک، گذشته، حال و آینده خود را می بینم. هر وجب از آن یاد و خاطره ای را بهمراه دارد. من زاده این خاکم. خاکی که پدرانم، مادرانم، رفیقانم در آن خفته اند. مشتی خاک است؛ اما بنای بلندی است افکنده شده از نظم که در چهارسوی ایران زمین بیهراس از باد و باران سر بر آسمان می ساید. در نسیمش اگر خوب گوش بر آن بخوابانی سبز در سبز باربد را خواهی شنید .ملودی نشائت گرفته از مجموعه آوا های مردمان وطبیعت یک سرزمین . قلبم ماغ می کشد، سرشار از لذتی وصف نشدنی. من به این خاک به این مردم تعلق دارم! من به فردوسی به شاهنامه به میتولوژی حیرت آوری که از دل خود رستم را ،بیرون می دهد وکاوه آهنگر را که ذهنیت تاریخی وحس های سرزمینی من را تشکیل میدهد ، غم وشادی می آورد .گاه اشگ بر چهره ام جاری می کند وگاه خنده بر لبم می نشاندوکاراکتر وشناسنامه ملی من را شکل می دهد ، تعلق دارم، مجموعه ای که من را بنام یک فرد ایرانی معرفی می کند .چگونگی پاسخ گوئی هر فرد بر این مجموعه جایگاه اورا معین می سازد.
به دشت خفته می نگرم، کشیده شده از این سر زابل تا آن سوی ایران، تا آذربایجان، کردستان، خراسان، خوزستان. دشتهائی که هر کدام تاریخی را در دل خود نهفته دارند. چه لشگریانی از آنها گذشته اند. برخی را به سلاح و برخی را به قلم و برخی را به صبر در خود حل کرده است. طی این قرنها چه بسیار کشورها و تمدنها که از بین رفتند، اما این سرزمین که شهر سوخته اش در این سوی و قلعه بابک اش در آن سوی ایران قرار گرفته، جغرافیائی نیستند .کاروانی حله ای است که فردوسیها، رازیها، خوارزمیها، ابوعلی سیناها، مولاناها، حافظ و سعدی، نظامی و خیام، هدایت، شهریار، سایه، شاملو و فروغ بر آن گره زده اند. فرشی که سرخی اش از خون یک ملت رنگ گرفته و رنگهای روشن آن یادآور روزهای شاد و ظفرمندی آن است. چه کسی می گوید نگارستان به تاراج اعراب رفته است؟ نگارستان فرشی است گسترده در درازای تاریخ به پهنای ایران زمین که قیمتی دُرهای آن را کس به تاراج نخواهد توانست برد. چرا که ناصرخسروها به نگهبانی بر درش نشستهاند. من اکنون نه مشتی خاک بل، دُری از نگارستان را بر دست دارم.
گنبد مینا در حال روشن شدن است. در آبی روشن کم رنگ آن، گنبدهای لاجوردی را می بینم که در دوردست کشور، در رویاهای من صف کشیده اند. با هزاران گُل بته های رقصان در نخستین شعله شفق. نقشهای اسلیمی که چون فواره های آتش دست بر آسمان گشوده اند در میدانی بزرگ، هر شاخ را که کنار می زنم، باغ روح دیگری گشوده می شود. کدام دستها چنین بهشتی را آراسته اند؟ آیا تنها دست چیره هنرمندی می تواند چنین بهشتی را بیافریند؟ چه عشق و ایمانی در پس این آفرینش است؟ آرامش گنبد لاجورد. شور شاخه های رقصان، تمنای اوج، برخاستن، وحدت وجود و صدای سخن عشق در زیر گنبد دوار. نقشی از پیراهنهای زیبای بلوچی تا چارقدهای سرخگل ترکمن، از سجاده های گشوده در خانه های اعیانی، تا مُهری از سنگ در سیاه چادری در دامنه های سبلان. از باده های الست تا جامهای خیامی. همه و همه روح یک ملت است که چون بر خاکش می نگرم، فرش نگارستان می بینم و در آسمانش گنبدهای لاجورد. مجموعه ای از عناصر فکری و معنوی یک ملت که از اقیانوس بیکران خلقهای گوناگون این کشور مایه میگیرد سرزمینم ایران راهویت ومفهوم می بخشد.
هر کس خشتی بر این خانه نهاده است؛ خانه ای که جغرافی آن را در مسیر تندترین حوادث قرار داده و پایمردی یک ملت تاریخش را نگاشته است. ملتی که قهرمانان آن برای نگاهداری اش گاه جامه صدارت خلفا را پوشیدند و گاه وضو بر خون کردند و گاه در میدانگاهی در حلب پوست از تنشان جدا ساختند. هم از این روست که هیچ کدام از اعضای این خانه بزرگ نمی توانند خود را بی آن دیگر اعضای این خانه تعریف کنند. امیرخیز تنها کوچه ای در تبریز نیست؛ کوچه ای است به درازای ایران زمین که هنوز ستارخان و اردوی ملی سرودخوان از آن می گذرند. هر کدام از خلقها چهره خود را در آن می بیند.
ما کودکانمان را در این خانه بزرگ می کنیم، خانه ای که بنیاد آن بر پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بنا شده و بر یک لوح کوچک استوانه ای نخستین بند آزادی انسان نگاشته شده است.
خانه ای که گاه بوعلی سینا فرزندان این آب وخاک رامعلمیشان می کند . گاه بیرونی. علم ریاضی وجغرافیا تدریس میکند. زمانی ابوسعید از آئین جوانمردی برایشان می گوید . گاه سعدی حکمت روزگارشان می آموزد. بیهقی از بر دار شدن حسنک وزیر حکایت می کند وقلم بر صفحه تاریخ می گریاند. خواجه نظام الملک درس سیاست میدهد نظامیه ها بر پا می کند.. خانه ای که در آن جنگ هفتاد و دو ملت را عذر می نهند و نهال دوستی می کارند. در این خانه مردی است که نیم اش از فرغانه است و نیم اش از ترکستان. ملول از دیو دد با چراغی بر دست بدنبال انسان می گردد :برای وصل کردن .نی برای فصل کردن. تمامی این ها وطن را مفهوم می بخشند و ما را مسئول در برابر حفظ آن می کند . عشق ورزیدن یه چنین وطنی و جنگیدن برای حفظ آن همان آزادگی است .همان جان عاشقی است که آرش بر تیر می نهد تا مرز های این سرزمین را معین کند . این است رمز جاودانگی این ملت که ایسم بر دار نیست ویه این یا آن فرد ،این جریان ویا آن گروه مربوط نمی شود.این ایران است. .با مشتی خاک پیچیده در کاغذ پای بر خاک افغانستان می نهم و به انتظار می نشینم .
زمزمه کنان چشم بر خانه میدوزم
"این نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کین سابقه پیشین تا روز پسین باشد".

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: چرا مردم ناراضی هیچ کس راقبول ندارند؟
دیدگاه:

سالام
یک سئوال ازسیاسیون این سایت،
چه آنهاییکه هرروز شعار سرنگونی میدهند،چه آنهاییکه خودرا لیدر سیاسی دانسته و هرروز برایمان تولید
تئوری میکنند،
چه آنهاییکه اینجا نشسته هرروز به نفرت پراکنی می پردازند،
چه آنهاییکه دلشان میسوزد،ولی دوستی خاله خرسی با ایران وایرانی دارند.
چه آنهاییکه میگویند،نود درصدمردم
با رضا پهلوی هستند،
چه آنهاییکه برایمان مجلس موسسان
درست میکنند،
چه آنهاییکه برایمان ازآرش، رستم،
ققنوس وغیر قهرمان سازی میکنند،
چه آنهاییکه مارا میخواهند،از دنیای مدرن و ازقوانین وسیستم جاری در
جهان دور کرده به ایران توهمی باستانی ببرند،
وچه آنهاییکه مثلا در کمیته مرکزی سازمان‌هایی نشسته وخودشان را رهبر
جهان دانسته ولی به خون بنیانگذاران آن سازمان خیانت کرده وحزب چپ درست کرده اند،وغیر،
جواب دهید،
که چرا شما ها این نود وسه درصد،هشتاد درصد رانمی توانید رهبری کنید؟
چرا شعارداده و حتی نمی توانید،پنجاه
نفررا درشهری جمع کرده وسیاست مدیریتی خود و تئوری خودرا به اجرا گذارید؟
دلیل این توهم واین خودبزرگ بیتی درچی است؟

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: پرولتاریا وطن ندارد.
دیدگاه:

آقای محققی گرامی، روی نکته مهم تاریخی انگشت گذاشته اید بی آنکه به ریشه بی وطنی گرو های ایران ستیز دین گرا و چپگرا اشاره کنید.
قلم توانای شمابهتر می‌تواند شعار ضد ملی پرولتاریا وطن ندارد را تجزیه و تحلیل کند و اثرات مخرب و ویرانگر این تحفه استعمار چپ را در تاریخ صد ساله ایران کنکاش کند.
گروه دوم پیروان مسخ شده محمد پسر عبدالله هستند که بمانند استعمار و استسمارگران عرب به کشور ایران نگاه می‌کنند بی آنکه احساسی نسبت به این آب و خاک داشته باشند.
امید وارم روزی نه چندان دور گذری به ایران داشته باشید وتخریب تاریخی ایران را توسط پیروان و مبلغان اسلام مشاهده کنید.
در ایران کنونی هیچ چیزی جای خود نیست تا آنجا سخن فردوسی توان شرح فاجعه را ندارد که می‌سراید :هنرخار شد، جادویی ارجمند، برای شرح تخریب ایران کافی نیست.
برعکس ملیارد ها دلار از ایران برای ساختار های مختلف روانه برون مرز میشود.
آقای محققی چپ و اسلامیان ایران و ایرانیت وفرهنگ انرا را نابود کردند وهر گز میهن پرست نیستند.
فرد فرد اعضا چپ و هر مرد وزن مسلمانی در این خیانت وجنایت ملی شریک هستند.
آقای محققی بدون شک گزارش بیهقی از خروج ثروت مردم ایران را به بغداد خوانده اید،
آن مشت کوچکی بود دربرابر خروارهای امروز.
شادمان باشید.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: برای شناخت جریان رضا پهلوی و…
دیدگاه:

برای شناخت جریان رضا پهلوی و اطرافیانش به لینک زیر توجه شود.
https://www.youtube.com/watch?v=AzZE8M8mVSI

تاریخ:
عنوان دیدگاه: رقصیدن بر شعله های آتش
دیدگاه:

دروود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی زیگزال رفتن در صراطهایی عصّار خانه ای!!

اگر حافظه من به خطا نرود، زنده یاد «احسان یارشاطر» در یکی از مصاحبه هایش – نقل به مضمون - گفته بود که:«نسل من در فکر ترّقی و آموزش و بالندگی روح و مغز و روان ایرانیان و هموطنانش بود و هر کسی که اخگری از علقه میهندوستی و مردمدوستی در وجودش شعله ور بود، زیر بال و پرش را میگرفتیم و او را پرورش میدادیم تا به سرفرازی خودش و مردمش و میهنش همّت کند. امّا بعد از واقعه مصدّق، به هر کسی که با خاندان پهلوی خصومت میکرد و به ایدئولوژی مارکسیسم تمایل داشت و قبله اش شوروی بود و در تضاد با میهندوستی و فرهنگ مردم ایران بود، شخص مترقّی و مبارز میگفتند. از این لحظه به بعد بود که روند سقوط ایران و فروپاشی مناسبات اجتماعی و گسترش خصومتها در حقّ یکدیگر و رقابتهای وحشتناک شروع شد».

ابوالفضل جان!. همانطور که گفتم. ناله های تو، مرا غمگین میکنند. مسئله میهندوستی و مردمدوستی در چارچوب گرایشهای سیاسی که به شدّت تحت سیطره عقاید آکبندی و مبتلا به ایدئولوژیهای خشک و زمخت و بی مغز و پایه اقتباسی-وارداتی-تقلیدی هستند، مثل درختی میماند که وسط کوه آهک، آن را کاشته باشند. تعریفی که گرایشهای سیاسی از خودشان دارند و هیچگاه برای دیگران توضیح واضحش نمیدهند، اینست که اعتقادات خود را فراتر از «میهن و مردمش» میگذارند و در تقدیس و تبلیغ و پدافند و توسعه و سرتق بازی و حماقت کف بر لب آورده از بهر به کرسی نشاندن اعتقادات خود، بر روی هر چیزی که بویی از «میهن و مردم و فرهنگشان» بدهد، با سرسختی تقلّاها میکنند. آنها «میهن و مردمش» را به رنگ عقاید و ایدئولوژی و مذاهب و گرایشهای نظری خود میخواهند به همین دلیل در رقابتهای ابلهانه و خاصمانه و حسادت آمیزی که نسبت به همدیگر دارند، هیچگاه به مخرج مشترک واحدی نمیرسند که واتاب دهنده معنای «میهندوستی و مردمدوستی» باشد. اگر هم روندی برای شکلگیری میهندوستی و مردمدوستی آغاز شود، بلافاصله از طرف آنها لت و پار میشود. درک معنا و موضوع و مسئله «ملّت و ایران و مردم و فرهنگشان»، به مغزها و شعورهایی منوط و وابسته است که بتوانند فراسوی اعتقادات و ایدئولوژیها و مرام و مسکلها و نظرات آکبندی خود بیندیشند و هنر تمییز و تشخیص دادن را داشته باشند. آیا بعد از اینهمه تجربیاتی که در زندگی شخصی و اجتماعی و دربدریهای غربت داشته ای، تا کنون دیده ای یا شنیده ای که گرایشی سیاسی واقعا توانسته باشد یا بخواهد که فراسوی علقه های عقیدتی/اعتقاداتی/ایدئولوژیکی/امتیازی/قدرتگرایی و امثالهم در فکر «ایران و مردم و فرهنگ باهمستانشان» باشد؟.
دشواری کلیدی در این است که گرایشهای سیاسی در رفتار و گفتار و ادّعا، هیچ صمیمیّت و صداقت و رادمنشی و مسئولیّت پذیری و وجدان بیدار و حسّاس نسبت به سرنوشت ایران و مردمش ندارند؛ بلکه به شدّت در چارچوب ذهنیّت سمنتی اعتقادات خود، مخصوصا اگر به انواع و اقسام کینه ها و نفرتها و پیشداوریها و حسادتها و انتقامجوییها و عقده ها و رقابتهای حذفی نیز مبتلا باشد، پایبند و خیره سر و خشونتگرا و پرخاشگر و طلبکار و مدّعی عالم نمای بی نقص و عیب هستند.
هنوز هیچ درک و فهمی از «عینیّتها» ندارند تا بتوانند بفهمند که «سیاست»، عرصه تقسیم کاسه و قاشق دم دست است از بهر سرف کردن آش رشته زندگی. مسئله به این سادگی را هنوز حضرات در توهمات و تخیّلات و فانتزیهای هولناکشان نمیتوانند متصوّر شوند؛ زیرا هزاران سال نوری از «واقعیّتها و عینیّتهای زندگی» دورند و فاصله دارند. آنها هنوز نمیفهمند که زندگی دقیقا همان شعریست که «فروغ فرخزّاد» سرود: «همه هستی من، آیه تاریکی است ....».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: مطلب جدیدی نیست. از اول انقلاب همین رویه بوده و هست.
دیدگاه:

یعنی هیچ زن خوش برو رویی را پیدا نمیکنید که سرو کارش با دادگاه عدل اسلامی افتاده باشد و از این قبیل پیشنهاد ها نشنیده باشد. تاکید میکنم هیچ!
اینجانب شخصا در جریان بودم که زن زیبا و جوانی میخواست از شوهرش جدا شود و با شخص دیگری ازدواج کند که درآلمان زندگی میکرد. رویه کار در این موارد این بود که باید مراحل طولانی طی میشد تا دادگاه باین نتیجه برسد که زندگی مشترک باید خاتمه یابد و مجوز طلاق را صادر کند. ولی قاضی معمم پرونده به زن گفت که اگر در همان اطاق با او جماع کند حکم طلاق را بدستش خواهد داد. همه میدانند که قاضی های اسلامی میتوانند به بهانه گوش دادن به سخنان محرمانه ی شاکی یا متهم در اطاقش را قفل کند. و به منشی خود دستور بدهد که هیچ تلفنی را وصل نکند. همین هم شد....
این ماجرا مال خیلی سال پیش است که خمینی زنده بود حالا که واویلا..

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: مقصر اصلی برهم زدن منشور…
دیدگاه:

مقصر اصلی برهم زدن منشور مهسا امیر طاهری بوده است که می گوید قانون اساسی 109 سال پیش باید بجای هر منشوری از جمله منشور مهسا باشد و در یک اتئلاف نا نوشته همراه با سعید سکویی ها موجبات شکست جنبش زن زندگی ازادی را فراهم کردند

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: هر آن کس که غم وعشق وطنش…
دیدگاه:

هر آن کس که غم وعشق وطنش نیست "بر او نمرده به فتوای من نماز کنید"
. چه وحشتناک و هولناک و ترسناک. محتوای حرف ابوالفضل جان البته لزوم و خوبی دوست داشتن میهن است. اما آن به اصطلاح بیت مناسب نیست.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: وسعت مرزهای قراردادی‌ این…
دیدگاه:

وسعت مرزهای قراردادی‌ این کره خاکی که با اقتدار، بربریت و قتل و عام میلیاردها انسان برای اشغال یا گسترش خاک پیوند مستقیم و ناگسستنی دارد، خاکی که برای هر مترمربع آن و جابجایی این مرزها هزاران انسان بیگناه به خون غلتیده اند، خاکی که گستردگی و وسعت آن با اقتدار و خون آشامی اشغالگران پیوند مستقیم دارد و بهمین دلیل بهیچوجه نه میتواند غرورآفرین باشد و نه شایسته رود های خون ریخته شده بیگناهان ، آنچه که ارزشمند است مبارزه برای ایجاد مناسباتی در میان انسان هاست که آنان را بجای پرستش، عبودیت و جان باختن برای خاک به تلاش برای عشق ورزیدن به هم، برای ایجاد مناسبات عادلانه میان انسانها، برای آزادی اندیشه و بیان، برای زدودن مرزها و غرورهای تبعیض گرایانه است.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: .متفکر سلطنتی.
دیدگاه:

امیر طاهری اگر سواد داشت به شاه کمک میکرد که قربانی آخوند نعلینی نشود.
از اینکه او، یونان باستان و مجلس زمان انقلاب فرانسه و حکومت تزارهای روس را، چپ و کمونیستی مینامد، نشان میدهد که یا اطلاع از ادعای بحث خود ندارد، یا دچار شارلاتانیسم و ریوانجیسم یعنی کینه و انتقام گیری از چپ هاست، یا برای معرکه گیری و تظاهر به سواد جامعت المعارفی کذایی سلطنتی خود، تریبون مجانی پیدا کرده.
او مانند غالب حیله گران، معنی و مفهوم واژهها را که در زبان فارسی صد سال است ثبت شده اند تغییر میدهد و جعل و تحریف میکند تا امثال خودش را فریب دهد. مفهوم چپ و فدرالیسم و گلوبالیسم در زبان فارسی تعریف شده اند و کسی نمیتواند از آنان سوء استفاده کند.
چپ ایران، کمونیستی و مارکسیستی است و نه مانند فرانسه 3 قرن پیش به معنی کسانیکه در سمت چپ مجلس می نشتند یا در 2400 سال پیش در دولت اریستوکراتی برده دار یونان باستان.
این شامورتی بازی امثال امیر طاهری نشان میدهد که انتقام گیری سلطنت طلبان به حقیقت و دانش و روشنگری هم رسیده و برای کسب قدرت مانند ماکیاول از هر دروغ و فریبو ابزاری استفاده میکنند.
چپ ایران دارای فلسفه ماتریالیستی، دیالکتیکی، مارکسیستی، هومانیستی، فدرالیستی، سکولار، فمنیستی،سوسیالیستی، ملی، و ایرانی است.

سوسیالیست ها فلسفه را نوعی آگاهی اجتماعی و بینش نظری از جهان و انسان میدانند که خلاف: دین و عقیده و اسطوره و خرافات، در زمان های گذشته است. فلسفه کمونیستی مارکسیست ها به شکل ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی، نوعی دانش پیرامون تحول و تحرک عمومی در: طبیعت، جامعه، تفکر، و شناخت است. واژه فلسفه را نخستین بار دو یونانی بنام های: هراکلیت و هرودت در بیش از 2500 سال پیش بکار بردند ولی افلاتون و ارسطو آنرا وارد بحث و جدل های فکری آموزشی نمودند. رواقیون و اپیکوری ها سپس غیر از جنبه نظری و تئوریک، فلسفه را از نظر عملی مورد توجه قرار دادند، چون فلسفه از نظر آنان نوعی راهنما و دانش هدایت زندگی است. اپیکور آنرا به مفهومی آته ایستی و ضد دینی تبدیل نمود، چون از طریق دانش فلسفی، انسان میتواند بر ترس از مرگ و ترس از خدایان نالوطی فائق آید.
فلسفه و الاهیات در سدههای میانه زیر سلطه کلیسا هم معنی شدند. در دوره پاتریسیای مسیحی، فلسفه ایدئولوژی آنان شد. و در دوره اسکولاستیک؛ مخصوصا در زمان توماس آکوین و پیروانش، یک آشتی میان الاهیات و فلسفه بوجود آمد. بورژوازی نوپا و ترقی خواه در عصرنو که مخالف فئودالیسم و کلیسا بود، خواهان بازگشت به فلسفه یونان باستان و نقشی مستقل برای فلسفه در آموزش و فرهنگ شد.
کل فلسفه کلاسیک بورژوازی غرب؛ از باکون و دکارت تا هگل و قویرباخ، متکی به فلسفه افلاتون و ارسطو بود. وظیفه فلسفه؛ پرداختن به قوانین عام، شناخت ذات و ماهیت، و کشف قانونمندی در پدیدهها، اشیاء و موضوعات شد. رواقیون و اپیکوری ها خواهان فلسفه عملی برای زندگی و شناخت فلسفی در علوم تجربی،وبرای عمل اجتماعی و دانش فلسفی شدند. فلسفه مادی عصر جدید بورژوازی، خواهان معیارهایی شد که اساس ارزش های روشنگری باشند. فلسفه کلاسیک بورژوازی در آغاز بدلیل نیازهای عملی، یک جهانبینی مترقی بود که علیه دین و خرافات افشاگری میکرد ولی سپس این سنت مترقی را بخاطر منافعش، کنار گذاشت و در لباس مکاتب: نئوکانت ایسم، پوزیویتیسم، هستی شناسی، اگزیستنسیالیسم، نئو تواماس ایسم، به دفاع از دین در مقابل جهانبینی پرداخت.
از آغاز تحول اندیشه منطقی، دو نوع فلسفه: ماتریالیستی و ایده آلیستی(دینی) بوجود آمد. بحث و جدل میان این دو، تاریخ فلسفه را تعیین میکند . پرسش و تکیه گاه همه :جریانات فلسفی، سیستم ها ، و بینش ها مربوط به دو شاخه ماتریالیستی و ایده آلیستی است . بدین دلیل اشکال وتنوع، فلسفه ها غیر قابل تصور و متنوع هستند. این جریانات و مکاتب فلسفی اتفاقی بوجود نیامدند بلکه دارای پروسه دیالکتیکی بودند. خلاف ادعای هگل و جریان روشنگری، این تحول و تکامل فلسفی، خطی و مستقیم نبود بلکه جریانی دیالکتیکی با: فراز و فرود، اختلاف و وحدت، تداوم و قطع، بود. در این پروسه، دیالکتیک عامل و عنصر پیش برنده بود.
سرانجام فلسفه بورژوازی متوجه شد که انتقاد دشمنانش نیز بخشی از تاریخ فلسفه است که نباید با دلایل نسبی گرایی فلسفی آنان را توجیه نمود. باید اعتراف نمود که فلسفه مارکسیستی عالی ترین تحول و پیشرفت فلسفی است چون بیان خلاقیت نظری و تئوریک پیشرفته ترین طبقات تاریخ یعنی زحمتکشان است که از طریق کوشش مارکس و انگلس بشکل قاطعانه و انقلابی پایه گذاری و گردآوری شد، تحول یافت و به ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی رسید. مارکسیسم-لنینیسم نیز فلسفه را نوعی جهانبینی و آگاهی اجتماعی میداند که روبنای روابط اجتماعی-اقتصادی و نظامهای اجتماعی بوده و هست. هر فلسفه ای نماینده یا مدافع نیازها و علائق و منافع طبقه و قشر خاصی است؛ یعنی صفات و خصوصیات طبقاتی دارد و آگاهانه یا غیرآگاهانه جانبدارنه است.
فلسفه مارکسیستی اندیشه ایست خوشبینانه، هومانیستی و عملگرا. نظریه و عمل در آن تشکیل وحدت میدهند که خود ابزاریست برای تغییر جهان و راهنمای عمل. آن فلسفه انقلاب است برای رهایی، عدالت، آزادی، صلح، سوسیالیسم، کمونیسم، و انترناسیونالیسم. فلسفه کمونیستی مدعی علم العلوم بودن نیست، ولی با سایر علوم مرتبط است. علمی است خاص در کنار سایر علوم برای شناخت جهان مادی و تنوعات مشخص آن. رابطه فلسفه با سایر علوم دو جانبه است، با علوم دیگر از نظر: جهان شناسی، شناخت تئوریک، و متدیک، حمایت میکند و تمام دستاوردهای شناختی آنان را برای تشکیل و نوگرایی جهانبینی قبول دارد و یا از دست آوردهای آنان استفاده میکند. وظیفه فلسفه ترقی خواه است که پیرامون قوانین عمومی تحقیق کند، موضوع، حرکت، و تحول آنان را در طبیعت، جامعه، و تفکر به رسمیت بشناسد. فلسفه کمونیستی یا ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی، یک جهانبینی است که متکی به کل دانش و تجربه عملی انسان در طول تاریخ پیرامون بشر و جهان است. مارکس و انگلس این تئوری انقلابی رهایی بخش را برای آزادی زحمتکشان از یوغ استثمار کاپیتالیستی و ارتجاع دینی و تشکیل یک جامعه کمونیستی، بشکل سیستم فکری فرموله نمودند.
فلسفه مارکسیستی مجموعه ارثیه تمام فلسفه های مترقی بشر در طول تاریخ 2800 سال گذشته برای ساختار انقلابی جامعه هومانیستی در راه سوسیالیسم و کمونیسم است. این فلسفه و جهانبینی ابزار: تئوریک، ایدئولوژیک، و متدیک، زحمتکشان برای رهایی در طول دهها یا قرنهای آینده است.

تاریخ:
نویسنده: Anonymous
عنوان دیدگاه: .برای دیالکتیک اندیشه.
دیدگاه:

آش اینقدر شور شد که میزبان هم صدایش درآمد. تشخیص تورک اوغلی شگفت انگیز است. سلاح نقد مهمتر از نقد سلاح است. نقد ابزاری است در خدمت روشنگری. متاسفانه در آثار منتشر شده اغلب تکرار و حرافی و ساده گرایی و ساده لوحی و بی هدفی و ..... مشاهده میشود. ماکسیم گورکی میگفت: وای به روزی که قلم در خدمت مغز و تفکر زنگ زده بکار برده شود.