فردین است، نشسته کنار یاس زرد، گل دوست می داشت و گفته بود یاس زرد دوست می دارد، فاطمه اسمش بود اما فردین صدایش می زدند، عید سال ۶۸ در راه است، پس از آن همه کابوس و اعدام، دست به کمر می زند بانوی جوان و زیبای بند که دیگر موئی سیاه در میان موهای پرپشتش دیده نمی شود! و با آن لحن و ظاهر شاد و شوخ و شنگولش می گوید: "چه تونه دامن غم بغل کردین؟ پاشین، پاشین برنامه و بساط هفت سین رو جور کنین، پاشین!" .....