دوستان عزیز، نوشتهام نه "افشاگری" است و نه شباهتی به آن دارد. همانطوری که در عنوان و یا تیتر آمده، " یادی از آن یاران با صفا و با وفا " است و بس! شعر هم نیست. در اتاق بزرگ زندان سپاه که بودیم، هر از گاهی" شب شعر" برگزار میشد که بیشتر جنبه شوخی و خنده و سرگرمی برای تنوع و تغییر روحیه داشت. در آن شب هم من با شوخی و خنده، از قریب به 500 نفر نام بردم ولی وقتی شش سال پیش که می خواستم آنرا بنویسم، همهی آن را به یاد نیاوردم چون بیش از سی سال از آن شبها گذشته بود.
همانطوری که میبینید، در قسمت توضیحات نوشتم { طیّار یزدانپناه هم مسئول حزب توده در استان مازندران بود که بنا به ادعای خودش در جلسات امنیتی رژیم در استان مازندران شرکت می کرد. چندی پیش دوستی برایم نوشت که مریض احوال است. برای او هم بهبودی و سلامتی آرزومندم. فقط اهریمنان از مرگ انسان می خندند.}
در آخر لازم است مجدداً تأکید کنم که نه قصد " افشاگری" داشتم و نه قصد محاکمه، اما چنین ادعایی را با گوش خودم شنیدم و از فردای آن شب هم، شوخی و خنده برای قسمتهایی از آن شعر به اشکال دیگری آغاز شد و به گوش عسگری بلبلی هم رسید و او هم در این مورد با من در هواخوری و آنهم در حضور چندین نفر صحبت کرد.
*** حالا یک واقعیت دیگر هم بگویم تا کمی بخندید. دوست عزیزم رضا داداش زاده حلبساز ماهری بود که در کارگاه زندان هم حلبسازی میکرد و قرار شد یک دستگاه مشروب سازی برای آقای یزدانپناه درست کند و زمانی که او به مرخصی میرود آنرا ببرد و عرق درست کند. مسئول زندان ما، یعنی حاج سیف الله گلزاده هم اوکی کرده بود. من و منوچهر شکری از خنده روده بُر شده بودیم. به خدا راست میگم.