رفتن به محتوای اصلی

سالام اليكيم

سالام اليكيم
ناشناس

سالام اليكيم
دنباله مير موسى هاشمى

درمورد اسکان اجباری عشايرنيز همين اشتباه و يا سياست عوضی اعمال شده است. مؤلف درصفحه (۱۸۱) کتاب از قول جان فوران (مقاومت شکننده: تاريخ تحولات اجتماعی ايران، ترجمه احمد تدين. تهران: رسا- ۱۳۷۷ص۳۵۰) می گويد: تجربه اسکان اجباری عشاير تاثير خود را درگرايشهای قبيله ای وآگاهی سياسی آنها برجای گذاشت. رژيم پهلوی به جای اين که با ادعای مشروعيت قومی بر عشايرحکومت کند، با زور اسلحه يا تهديد برآنها حکومت کرد. سرکوب گری باعث شد که بسياری از قبايل به آگاهی سياسی دست يابند و هويت خويش را دررابطه با مسير کوچ، فرهنگ، رسوم و سنت ها و زبان جستجو کنند.»

ديويد نيسمان (Dğ, Nissman) معتقد است که ضد آذری بودن وجه غالب سياست تمرکزگرايانه رضا شاه بود، و دستور تاسيس سازمان پرورش افکار در بهمن۱۳۱۶نيزدرهمين راستا بود (ص۱۷۷). مؤلف ازکتاب «يراوند آبراهاميان: ايران بين دو انقلاب»چنين نقل می کند: «سازمان پرورش افکار به سرمشق ازماشينهای تبليغاتی ايتاليای فاشيست و آلمان نازی برای تفهيم آگاهی ملی به مردم ازطريق مجله، جزوه، روزنامه، کتاب درسی و برنامه های راديوئی تشکيل شده بود.»

مؤلف(مرشدی راد) بعد ازشرح تحقيرهای مستوفی استاندار، محسنی رئيس فرهنگ و ذوقی خلف ايشان و کاربرد کلماتی در مورد آذری ها که شايسته گويندگان آن بود و همه آن ها به قول مؤلف با هدف وحدت ملی ( ! ) ايراد و انجام ميگرفت، درمقام دفاع چنين می گويد: «مگر رضا شاه ساير شهرهای ايران را رياض الجنان کرده بود؟ و يا مگر ستمهای مشابهی درحق ساکنان ديگراستانهای ايران حتی استان های مرکزی روا نمی داشت؟ چرا در مورد آذربايجان اين اقدامات خشونت بار بازتابی سياسی يافت ولی در ديگر استان ها کمترچنين بود؟...»

درجواب چراهای ايشان بايد ياد آوری نمايم که ستم رضا شاه درآذربايجان مانند شهرهای فارسی زبان تنها فردی نبود، بلکه دراينجا ستم ملی به کار می رفت، زيرا توهين و تحقير شامل مردم بود، چون به زبان ترکی که زبان همه مردم آذربايجان است، توهين می شد و به مردم ترک زبان«خر» گفته و ازسرشماری تبريز به عنوان «خرشماری» ياد می شد و همين برای جريحه دار کردن غرورملی (قومی) آنان و بيداری و هويت خواهی کافی بود.

ضمنا ازآقای مرشدی راد و همفکرانشان سئوال می کنم: اگر رضا شاه درهمه استانها بر مردم ستم روا داشته، پس چرا روش استبدادی و فاشيستی او را که به دست بيگانگان حاکميت مردم ايران را به دست گرفته بود ستايش می کنيد؟ و می خواهيد آنرا هنوز هم ادامه دهيد؟

ضمنا بايد يک نکته را درمورد محمد علی فروغی توضيح دهم: فروغی معلم آشکار رضا شاه بود (معلمين مخفی و پشت پرده رضاخان، اردشيرجی ريپورتر از پارسيان هند و مستشار سفارت انگليس درتهران و همچنين ژنرال آيرون سايد فرمانده هيئت نظامی انگليس درايران بودند) و نام پهلوی را هم ايشان به رضا شاه ديکته کرد و سالها نخست وزير و مشير و مشاور وی بود و بعدازمدتی به سفارت کبرای ايران درآنکارا فرستاده شد. فروغی درنامه هائی که به دربار رضاشاه و وزارت خارجه می فرستد، چنين می نويسد:

- من درايران طرفدار تغييرخط فارسی ازعربی به لاتين بودم. در اينجا به تازگی خط لاتين به جای خط قديم عربی رسمی شده و درنتيجه ارتباط فرهنگی ترک های ترکيه با ترک های ايران قطع شده است و اين همان چيزی است که ما می خواستيم، اگر درايران هم خط لاتين به جای خط عربی انتخاب شود، باز اين رابطه برقرارخواهد شد و اين برای ما خطرناک است، در ايران اقليت هائی مانند زرتشتی، ارمنی، آسوری و يهودی وجود دارد، ولی تعدادشان کم است و برای ايران خطر محسوب نمی شوند. اما اقليتهای ترک، کرد و عرب تعدادشان زياد و خطرناک اند، بويژه ترکان ايران ازهمه خطرناکترند، دولت بايد هميشه اين خطررا مد نظرقرار دهد.

محمدعلی فروغی يک روشنفکرعادی و يا يک نخست وزيرمعمولی نبود. او، مؤلف کتابی مانند سيرحکمت در اروپا ومغزمتفکر و ازبنيانگذاران آريائيسم و پان فارسيسم بود. پدربزرگ فروغی يک تاجر يهودی بغدادی بودکه دراصفهان مقيم شده و اسلام را پذيرفته بود و فروغی هم مانند همه دانشمندان و نويسندگان يهودی تبار طرفدار کوروش و آريائيسم بود. ضمنا با پدرمن مرحوم علی هيئت هم سابقه دوستی داشت.

بعدازسوم شهريورواستعفای اجباری و تبعيد رضاشاه ازطرف انگليسها پست رياست جمهوری به وی پيشنهادشد، ولی قبول نکرد وتمام نفوذش را برای ادامه سلطنت پادشاهی محمد رضا پهلوی بکار بست.کار بست.

محمدعلی فروغی(ذکاء الملک) سالهاست فوت نموده، ازاين جهت من از