رفتن به محتوای اصلی

شاپور بختیار

شاپور بختیار
ناشناس

شاپور بختیار
یکی از مهره های سر سپرده، و خود فروخته بود.
این فرد بی نام، و نوکر صفت که مثل اغلب پانفارسها حول و حوش دربار پرسه میزد،
چون کسی تحویلش نمی گرفت، مانند اغلب پانفارسها تشنه قدرت

و شهرت بود، برای اینکه نامش بر زبانها به افتد،
در لحضاتی که دودمان منحوس محمد رضا پالانی در حال ترک ایران بودند، در حالیکه درباریان و لشکریان سر سپرده، با چپاول بانکها، میلیاردها دلار ثروت تاراج شده مردم ایران را به خارج منتقل و حواله میکردند، و دقیقا میدانستند، که در اثر عصیان مردم سنگ روی سنگ در تهران باقی نخواهد ماند،
این پیرمرد ماموریت داشت، دستورات سیا را اجرا نماید.
اما بجای شنیدن صدای عصیان مردم، با عوامفریبی و بطور ساده لوحانه داشت شعر ماکسیم گورگی را زمزمه میکرد که گویا:
من مرغ توفانم، نه اندیشم به توفانها،
من آن مرغم، نه از توفان گریزد.
و چنان وانمود میکرد، که مثلا میخواست مقابل عصیان توفنده مردم به ایستد، اما نقشه اش چیز دیگری بود.
بعد معلوم شد، هدفش نگهداشتن موقتی قدرت برای تحویل دادن به خمینی و انصار هندی تبارش بود. زیرا ترس داشتند، مبادا در اثر غوغا و شورش مردم تورکها قدرت را بدست بگیرند.
اکنون باید پرسید، کسی که خود را با مرغ مقایسه میکند، آیا واقعا سطح فکر، فرهنگ فقیر، و ماهیت دهاتی پان ایرانیستی خود را به نمایشت میگذاشت؟
البته سیرویسهای پشت پرده غرب بخوبی میدانستند، که او هیچکاره است، تا مدتی از او بعنوان سکوی پرش سود جستند، تا خمینی هندی تبار و اطرافیان کولی تبارش توانستند به بهانه اسلام، و امام امت، خود را در قدرت تحکیم کنند،

از این لحظه به بعد وظیفه بختیار به پایان میرسد. همینطور هم شد.
البته نباید از قلم انداخت؛ جای شاپور بختبار به قول مردم؛ "نوکر بی اختیار"
در هتلهای پنج ستاره پارس آماده بود، تا در وقت موعود، با هواپیما آماده شده ایران را ترک کند.
بعد از مدتی سیا دید؛ مزاحم سیاست آخوندهاست، در همان پاریس بدستور گروه رفسنجانی در پاریس، به ضرب چاقو شناسنامه اش را باطل کردند.
نتیجه اینکه؛
مردم تورک اکنون بخوبی میداند؛ به هندی تباران پانفارس نباید اعتماد کرد. اینان دشمن قسم خورده ملت تورک هستند. تجربه یک قرن به روشنی این را اثبات میکند.