سالام اليكيم
ناشناس
سالام اليكيم
https://t.me/medeniyet1/210408
اندیشهها و زمینههای تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان/ بخش اول
آتیلا_حاجیزاده
«فرقه دموکرات آذربایجان» یک حزب نبود بلکه نهضتی مؤتلف از اندیشهها و
مؤتلف از اندیشهها و جریانهای آزادیخواه و طالب دموکراسی در خط آذربایجان بود که حول شخصیت «سید جعفر پیشهوری» در تاریخ «۱۲ شهریور ۱۳۲۴» تشکیل گشت.
یولپرس – آتیلا حاجیزاده: انقلاب مشروطیت ایران را میتوان پایان قاطع تاریخ راکد کشور و سرآغاز تاریخ سیال آن بهشمار آورد. در سیر این جریان بود، مردمی که تا آن صباح رعیت محسوب شده و داخل محروسههای اربابی داد و ستد میشدند برای اولین بار وارد عرصه جنبشهای اجتماعی گشته و با مطالبهگری خواستار اصلاحات اساسی در چهارچوب حاکمیت گشتند.
انقلاب مشروطیت در اصل اولین مرحله از اقدامات علیه تمرکز زدایی بود که تمرکز قدرت بر یک پاشنه را که در قالب شاهنشاه مطلق نقد کرد تا تفکر ظلاللهی حاکم را شکسته و قدرت او را محدود به قانون و اراده ملت در قالب مجلس شورای ملی نماید. هرچند تمامی این خواستهها در زیر نگاه دموکراتیک «مظفرالدین شاه قاجار» بدون جاری شدن قطرهای خون محقق گشته بود اما بستر حوادث به گونهای دیگر رقم خورد تا فرزند وی «محمدعلی شاه قاجار» به شیوهای غیر برخواسته و حقوق احقاقی ملت ایران را مجددا به تسخیر درآورد تا قدرت مطلق از کف رفتهی سلطنت را اعاده نماید.
گلولههای کلنل ولادیمر لیاخوف دیوارههای مجلس شورای ملی را شکافتند و آزادیخواهان در تهران و آذربایجان مجددا به اسارت استبداد مطلقگرا گرفتار شدند اما اینبار محاسبات مشاوران و مستشاران روس دربار «محمدعلی شاه قاجار» با خلأهایی مواجه شده بود، ساختار توتالیتر مطلق در ذهنهای تودههای مردمی به شکل کامل شکسته بود و سیر حوادث و شیرینی قدرت انتخاب و عدالتمحوری، آنان را بهسمت ذهن مرکب سوق داده بود و در نتیجه اینبار نیز آذربایجان که در دور اول انقلاب مشروطیت نقشی به مثابه کاتالیزور ایفا نموده و استبداد کبیر را از میان برده بود در این دوره نیز به میدان آمد تا با پیشاهنگی انقلابی خود «استبداد بچه» را به زانو درآورد. اما آذربایجان پیشاهنگ، اینبار تنها به محیط جغرافیایی خود بسنده نکرد و با گسترش مدنیت انقلابی خود، سایر ایالات تحت ستم ایران اعم از گیلان، لرستان و اصفهان را نیز به اتحاد فراخواند تا پسماندهای استبداد و قدرت متمرکز در تمامی نواحی به زبالهدان تاریخ پیوست نمایند.
پس از فتح تهران توسط مجاهدین، قاموس حوادث بگونهای وارون چرخید و آذربایجان پیشاهنگ با به خاک افتادن ستارخان در پارک اتابک، جایگاهش در جنبش آزادیخواهی ایران نیز بهخاک تیرهتری افتاد. اعضای لژ ماسونری که زمانی سیرت آزادخواهان نامدار را یدک میکشیدند امروز کمر بر احیای قدرت متمرکزی به گفتهی خود «کاملا ایرانی» بسته بودند. مشروطیتی که تا دیروز بنا بود منادی عدل و دموکراسی در کشور باشد امروز سران آن در راستای برانداختن «تورکشاهی» و بر قدرت آوردن حکومتی متکی بر «ناسیونالیسم باستانگرای فارس» قدم برمیداشتند. در اقتدار ماندن حکومت قاجار به معنای تداوم اقتدار آذربایجان بود و تداوم اقتدار آذربایجان ارتباط مستقیمی با حفظ تورکشاهی داشت در نتیجه باید هردو این امثال همزمان تضعیف میشدند. ستارخان به خاک میافتاد تا رهبری مجاهدین آذربایجان مختل شود و هم ارتباط جامعه روشنفکری آذربایجان با توده مردم قطع میشد. استبداد به نقطه صفر رسیده بود اما از همان نقطه صفر با سرعت بیشتری به سمت ارتجاع میتاخت و آذربایجان جامعهای نبود تا چنین محیطی را بربتابد.
تجربه سیر دوم انقلاب مشروطیت در رابطه با نقش ایالات و مناطق در روند تحولات اصلاحگری، امروز بار دیگر اهالی مناطق خارج از مرکز را برآن داشته بود تا مجددا راه انقلاب را در پیشگرفته و جنبشهای اجتماعی خود را احیا نماید. آذربایجان، گیلان و خراسان دوشادوش هم بر پیکره استبداد نوین میتاختند تا حقوق احقاق نشده و مجددا مصادره شده خود پس از انقلاب مشروطیت را احیا نمایند.
جنبش آزادیستان و حکومت خودمختارش به رهبری شیخ محمد خیابانی، جمهوری سوسیالیستی گیلان به رهبری میرزا کوچک جنگلی و نهضت خراسان به رهبری کلنل محمدتقی پسیان مجموع کوششهایی بودند که در تداوم و اتکا به تجربه دور دوم انقلاب مشروطیت شکل گرفته بودند تا با احیا نمودن قانون انجمنهای ایالتی ولایتی که از مهمترین میراث انقلاب مشروطیت به شمار میآمد از تمرکز قدرت در مرکز جلوگیری نمایند و با بسط دموکراسی، اصلاحات و عمران در مناطق مطلوب خود، این روند را به مرکز و سپس به کل ایران گسترش دهند.
یولپرس – آتیلا حاجیزاده: انقلاب مشروطیت ایران را میتوان پایان قاطع تاریخ راکد کشور و سرآغاز تاریخ سیال آن بهشمار آورد. در سیر این جریان بود، مردمی که تا آن صباح رعیت محسوب شده و داخل محروسههای اربابی داد و ستد میشدند برای اولین بار وارد عرصه جنبشهای اجتماعی گشته و با مطالبهگری خواستار اصلاحات اساسی در چهارچوب حاکمیت گشتند.
انقلاب مشروطیت در اصل اولین مرحله از اقدامات علیه تمرکز زدایی بود که تمرکز قدرت بر یک پاشنه را که در قالب شاهنشاه مطلق نقد کرد تا تفکر ظلاللهی حاکم را شکسته و قدرت او را محدود به قانون و اراده ملت در قالب مجلس شورای ملی نماید. هرچند تمامی این خواستهها در زیر نگاه دموکراتیک «مظفرالدین شاه قاجار» بدون جاری شدن قطرهای خون محقق گشته بود اما بستر حوادث به گونهای دیگر رقم خورد تا فرزند وی «محمدعلی شاه قاجار» به شیوهای غیر برخواسته و حقوق احقاقی ملت ایران را مجددا به تسخیر درآورد تا قدرت مطلق از کف رفتهی سلطنت را اعاده نماید.
گلولههای کلنل ولادیمر لیاخوف دیوارههای مجلس شورای ملی را شکافتند و آزادیخواهان در تهران و آذربایجان مجددا به اسارت استبداد مطلقگرا گرفتار شدند اما اینبار محاسبات مشاوران و مستشاران روس دربار «محمدعلی شاه قاجار» با خلأهایی مواجه شده بود، ساختار توتالیتر مطلق در ذهنهای تودههای مردمی به شکل کامل شکسته بود و سیر حوادث و شیرینی قدرت انتخاب و عدالتمحوری، آنان را بهسمت ذهن مرکب سوق داده بود و در نتیجه اینبار نیز آذربایجان که در دور اول انقلاب مشروطیت نقشی به مثابه کاتالیزور ایفا نموده و استبداد کبیر را از میان برده بود در این دوره نیز به میدان آمد تا با پیشاهنگی انقلابی خود «استبداد بچه» را به زانو درآورد. اما آذربایجان پیشاهنگ، اینبار تنها به محیط جغرافیایی خود بسنده نکرد و با گسترش مدنیت انقلابی خود، سایر ایالات تحت ستم ایران اعم از گیلان، لرستان و اصفهان را نیز به اتحاد فراخواند تا پسماندهای استبداد و قدرت متمرکز در تمامی نواحی به زبالهدان تاریخ پیوست نمایند.
پس از فتح تهران توسط مجاهدین، قاموس حوادث بگونهای وارون چرخید و آذربایجان پیشاهنگ با به خاک افتادن ستارخان در پارک اتابک، جایگاهش در جنبش آزادیخواهی ایران نیز بهخاک تیرهتری افتاد. اعضای لژ ماسونری که زمانی سیرت آزادخواهان نامدار را یدک میکشیدند امروز کمر بر احیای قدرت متمرکزی به گفتهی خود «کاملا ایرانی» بسته بودند. مشروطیتی که تا دیروز بنا بود منادی عدل و دموکراسی در کشور باشد امروز سران آن در راستای برانداختن «تورکشاهی» و بر قدرت آوردن حکومتی متکی بر «ناسیونالیسم باستانگرای فارس» قدم برمیداشتند. در اقتدار ماندن حکومت قاجار به معنای تداوم اقتدار آذربایجان بود و تداوم اقتدار آذربایجان ارتباط مستقیمی با حفظ تورکشاهی داشت در نتیجه باید هردو این امثال همزمان تضعیف میشدند. ستارخان به خاک میافتاد تا رهبری مجاهدین آذربایجان مختل شود و هم ارتباط جامعه روشنفکری آذربایجان با توده مردم قطع میشد. استبداد به نقطه صفر رسیده بود اما از همان نقطه صفر با سرعت بیشتری به سمت ارتجاع میتاخت و آذربایجان جامعهای نبود تا چنین محیطی را بربتابد.
تجربه سیر دوم انقلاب مشروطیت در رابطه با نقش ایالات و مناطق در روند تحولات اصلاحگری، امروز بار دیگر اهالی مناطق خارج از مرکز را برآن داشته بود تا مجددا راه انقلاب را در پیشگرفته و جنبشهای اجتماعی خود را احیا نماید. آذربایجان، گیلان و خراسان دوشادوش هم بر پیکره استبداد نوین میتاختند تا حقوق احقاق نشده و مجددا مصادره شده خود پس از انقلاب مشروطیت را احیا نمایند.
جنبش آزادیستان و حکومت خودمختارش به رهبری شیخ محمد خیابانی، جمهوری سوسیالیستی گیلان به رهبری میرزا کوچک جنگلی و نهضت خراسان به رهبری کلنل محمدتقی پسیان مجموع کوششهایی بودند که در تداوم و اتکا به تجربه دور دوم انقلاب مشروطیت شکل گرفته بودند تا با احیا نمودن قانون انجمنهای ایالتی ولایتی که از مهمترین میراث انقلاب مشروطیت به شمار میآمد از تمرکز قدرت در مرکز جلوگیری نمایند و با بسط دموکراسی، اصلاحات و عمران در مناطق مطلوب خود، این روند را به مرکز و سپس به کل ایران گسترش دهند.