نمی دانم چقدر دلسوزی در این
ناشناس
عنوان مقاله:
اشک تمساح آقای محققی
نمی دانم چقدر دلسوزی در این نوشتهٔ آقای محققی را میتوان باور داشت. زمانی که رهبری سازمان اکثریت (بخوان سازمان مزدوریت) دستور لو دادن فعالین سازمانهای مخالف رژیم وحشت اسلامی راه به اأعضا و هواداران
خود میداد آقای محققی به عنوان یک عضو آن تشکیلات کجا بود و چه موضعی در آن رابطه گرفت. ایشان سالهای بعد در آن تشکیلات ماند که خود نشانگر موضع ایشان بود. حالا بعد از چند دهه اشک تمساح برای جان باختگان سالهای دههٔ شصت می ریزد. آیا به نقش و سهم خود در رابطه با مزدوریت اکثریت آگاه بود و هست. آیا به خود در آن رابطه علنا در جأیی برخورد کرده است یا فقط با اشک تمساح امروز قصد ماستمالی گذشتهٔ را دارد. ایشان وقتی خاطرات سالهای زندگی در افغانستان بعد از خروج از ایران را مینویسد چنان با عشق از حزب توده و اعضائ آن صحبت میکند که گویی بچه یتیمی از پدرش یاد میکند که اشک به چشم خواننده می آورد. با تمامی اوصاف جای هیچ تعجب نیست چون ایشان در نهایت ژن یک تودهای و اکثریتی را دارد. ژنی که بعد از میلیونها سال هنوز بطور انسانی تکامل پیدا نکرده است.