سالام اليكيم
ناشناس
سالام اليكيم
ادامه
تا پيش از انقلاب اکتبر، توازن قوا ميان روس و انگليس ساختار قدرت در ايران را شکل ميداد و با از بين رفتن روسيه تزاري، اين موازنه بهطور کامل بهنفع بريتانيا
روسيه تزاري، اين موازنه بهطور کامل بهنفع بريتانيا تغيير کرد. لندن تصميم گرفت با قرارداد 1919 (1289) رسما ايران را به مستعمرة خود تبديل کند. اما اين قرارداد با مخالفت شديد اکثريت مردم ايران، دولت تازه تأسيس شوروي و حتي قدرت امپرياليستيِ در حال عروج يعني ايالات متحده آمريکا روبهرو شد و انگلستان ناچار شد راه ديگري پيدا کند. در سوم اسفند 1299 با طراحي ژنرال انگليسي ادموند آيرونسايد، چهار هزار نيروي مسلح قزاق به فرماندهي سرهنگ گمنام رضاخان وارد تهران شدند و ضمن انجام يک کودتا، سيد ضياءالدين طباطبايي را به نخست وزيري نشاندند. رضا خان به مقام وزارت جنگ کابينة سيد ضياء رسيد. در قسمت بعدي اين سلسله مقالات بيشتر به ماهيت رابطة رضاخان و انگلستان طي اين سالها تا تشکيل سلسله پهلوي خواهيم پرداخت اما فعلا به ذکر اين بسنده ميکنيم که امپرياليسم انگليس از اين مقطع به بعد بهتدريج به اين نتيجه رسيد که رضاخان و تشکيل يک دولت متمرکز نيمهمستعمراتي، بهترين حافظ منافع آنها در ايران هستند. مهمترين وظيفة دولت کودتا و شخص رضاخان، سرکوب جنبشهاي ضد انگليسي مانند جنبش جنگل و قيام کلنل محمد تقي خان پسيان در خراسان (1300) و شورش تحت رهبري ابوالقاسم لاهوتي در تبريز (1300)، جلوگيري از قدرت گرفتن جنبشهاي کمونيستي و انقلابي در ساير نقاط و حفظ ساختار دولت و نظام فئودالي در ايران بود. او با اين هدف، دو نيروي نظامي قزاق و ژاندارمري را با يکديگر ترکيب کرد و يک ارتش واحد ساخت و بعدها با رسيدن به مقام فرماندهي کل قوا نفوذ معنوي و سياسي خود را در آن تثبيت کرد. رضا خان که در اسفند 1265 در آلاشت سوادکوه و در ايل پالاني به دنيا آمده بود، در جواني به فوج قزاق پيوست و به مرور به مراتب بالاي نظامي رسيد و توانست نظر مساعد آيرونسايد براي فرماندهي نظامي کودتاي 1299 را جلب کند. اوضاع ويژة سياسي و مبارزه طبقاتي در ايران ما بين سالهاي 1293 تا 1304 و سه عامل ارتش، امپرياليسم انگليس و مجلس شوراي ملي شرايط را براي صعود او از نردهبان قدرت و تثبيت موقعيتش فراهم کردند.
مبارزه طبقاتي در ايران و جدال قدرت پس از شروع جنگ جهاني اول، در دو سطح جريان داشت: نخست جدال ميان دو قطب انقلابي و ارتجاعي که در چندين نقطه و مشخصا در جنگ ميان جنبش جنگل و جمهوري شوروي ايران با حکومت مرکزي تبارز داشت و دوم رقابت ميان شخصيتها و جناحهاي طبقات حاکمه يعني فئودالهاي با نفوذ پيشين و بزرگ مالکان و سرمايهداران جديد و وابسته به نظام جهاني سرمايهداري که به دنبال کسب موقعيت بيشتر در اقتصاد و ساختار قدرت بودند. توازن قواي جهاني و داخلي به شکلي بود که هيچکدام از اين قدرتها قادر به حذف طرف مقابل و برتري کامل بر ديگران نبودند. نه انگلستان توانست با قرارداد 1919 ايران را مستعمرة خود کرده و به اين جدال قدرت خاتمه دهد و نه اتحاد شوروي به علت درگيري در جنگ داخلي (1923-1918) و محاصرة اقتصادي و سياسي امپرياليستها قادر بود انقلاب جنگل در ايران را تا فتح تهران و سپس حفظ آن ياري کند. جمهوري شوروي سوسياليستي ايران به علت چندين رشته از اشتباهات و کمبودهاي سياسي و تشکيلاتي (و بيش از همه فقدان يک خط سياسي انقلابيِ روشن و استراتژي و رهبري واحد) قادر به گسترش انقلاب، فتح تهران و متحد کردن ساير جنبشهاي ضد انگليسي مانند قيام خياباني و کلنل پسيان نشد و نهايتا با بروز جدايي در دو جناح راست (به رهبري ميرزا کوچک) و چپ (به رهبري کمونيستهاي ايراني) و قطع حمايت شوروي، تضعيف شد و در آتش گلولههاي قزاقان رضا خان و امپرياليسم انگليس در خون غرق شد.(2) شکست جنبش جنگل، نقطة عطف چرخش توازن قوا به ضرر قطب انقلابي و مردمي جامعه و به نفع سران قديم و جديد طبقات حاکمه بود. بدون حمايت انگلستان، رضا خان قادر به شکست نظامي جنبش جنگل نبود.(3) شکست جمهوري سوسياليستي ايران و وقايع بعدي که به شکلگيري ديکتاتوري استبدادي رضا خان منجر شد بيانگر آن است که اگر کمونيستها قادر به انجام وظايف تاريخي خود براي سازماندهي مردم و رهبري انقلاب و کسب قدرت نباشند، نيروهاي مرتجع و وابسته به امپرياليسم از دل فرصتها و تضادهاي اجتماعي برخواهند آمد و يک فقرة ديگر فاجعه و وحشت را به مردم و جامعه تحميل ميکنند. همچنين به مدافعين امروزي رضا خان که مدعياند برآمدن او «بهترين رويداد ممکن» در آن مقطع تاريخي بود، بايد يادآوري کرد که هرگونه مقايسه ميان عملکرد و قانون اساسي جمهوري سوسياليستي ايران با آنچه که رضا شاه طي سالهاي سلطنتش بر سر مردم آورد، نشان ميدهد که
مبارزه طبقاتي در ايران و جدال قدرت پس از شروع جنگ جهاني اول، در دو سطح جريان داشت: نخست جدال ميان دو قطب انقلابي و ارتجاعي که در چندين نقطه و مشخصا در جنگ ميان جنبش جنگل و جمهوري شوروي ايران با حکومت مرکزي تبارز داشت و دوم رقابت ميان شخصيتها و جناحهاي طبقات حاکمه يعني فئودالهاي با نفوذ پيشين و بزرگ مالکان و سرمايهداران جديد و وابسته به نظام جهاني سرمايهداري که به دنبال کسب موقعيت بيشتر در اقتصاد و ساختار قدرت بودند. توازن قواي جهاني و داخلي به شکلي بود که هيچکدام از اين قدرتها قادر به حذف طرف مقابل و برتري کامل بر ديگران نبودند. نه انگلستان توانست با قرارداد 1919 ايران را مستعمرة خود کرده و به اين جدال قدرت خاتمه دهد و نه اتحاد شوروي به علت درگيري در جنگ داخلي (1923-1918) و محاصرة اقتصادي و سياسي امپرياليستها قادر بود انقلاب جنگل در ايران را تا فتح تهران و سپس حفظ آن ياري کند. جمهوري شوروي سوسياليستي ايران به علت چندين رشته از اشتباهات و کمبودهاي سياسي و تشکيلاتي (و بيش از همه فقدان يک خط سياسي انقلابيِ روشن و استراتژي و رهبري واحد) قادر به گسترش انقلاب، فتح تهران و متحد کردن ساير جنبشهاي ضد انگليسي مانند قيام خياباني و کلنل پسيان نشد و نهايتا با بروز جدايي در دو جناح راست (به رهبري ميرزا کوچک) و چپ (به رهبري کمونيستهاي ايراني) و قطع حمايت شوروي، تضعيف شد و در آتش گلولههاي قزاقان رضا خان و امپرياليسم انگليس در خون غرق شد.(2) شکست جنبش جنگل، نقطة عطف چرخش توازن قوا به ضرر قطب انقلابي و مردمي جامعه و به نفع سران قديم و جديد طبقات حاکمه بود. بدون حمايت انگلستان، رضا خان قادر به شکست نظامي جنبش جنگل نبود.(3) شکست جمهوري سوسياليستي ايران و وقايع بعدي که به شکلگيري ديکتاتوري استبدادي رضا خان منجر شد بيانگر آن است که اگر کمونيستها قادر به انجام وظايف تاريخي خود براي سازماندهي مردم و رهبري انقلاب و کسب قدرت نباشند، نيروهاي مرتجع و وابسته به امپرياليسم از دل فرصتها و تضادهاي اجتماعي برخواهند آمد و يک فقرة ديگر فاجعه و وحشت را به مردم و جامعه تحميل ميکنند. همچنين به مدافعين امروزي رضا خان که مدعياند برآمدن او «بهترين رويداد ممکن» در آن مقطع تاريخي بود، بايد يادآوري کرد که هرگونه مقايسه ميان عملکرد و قانون اساسي جمهوري سوسياليستي ايران با آنچه که رضا شاه طي سالهاي سلطنتش بر سر مردم آورد، نشان ميدهد که