مصاحبه کننده ، فرزند یک اعدامی
مصاحبه شونده ، فرزند یک شکنجه گر
حمید منظری کسی بود که رضا مقصدی ، شاعر بلند اوازاه ایران را از مرز خارج کرد تا بدست ادم کشان اسلامی نیفتد، او در اخرین دیدار با حمید منتظری نوشت:
"در تابستان ۶۳ خورشیدی، وقتی که واپسین هوای غم انگیز ِوطن، در درون ِخونم خانه می کرد و غمناک وُ نمناک، یکی از مرزهای ایرانشهر را پس ِپشت می گذاشتم با مهربانیِ تابانش در کنارم ایستاده بود با لبخندی که سیمای سوخته اش را هاشور می زد. در این میان، ناگهان حلقه ی ازدواجش را از دستش بیرون آورد وُ رهتوشه ی سفر بی سرانجامم کرد تا شاید در ناهمواری های راه، به کارم آید. اصرار ِسرسختانه ام از نپذیرفتن این هدیه ی ارجمند، بی فایده ماند. در فرصتی بسیار هراسناک، با اشک وُ آهی بلند از هم کنده شدیم با مشتی از خاکِ وطن که اینک همدمِ لحظه های چاک چاکِ من است."
عکس حمید منتظری پدر امید و شکوفه
زندهیاد حميد منتظری در سال 1330 در شهر بم به دنیا آمد و پس از طی دوران دبيرستان در سال 1350 در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. حميد در شرايط خفقان بعد از سال 60 زندگی نيمه مخفی و از سال 1362 بطور کاملا مخفی درایران بسر می برد. او سال 65 به پلنوم فداییان خلق درشهر تاشکند دعوت شد وپس از بازگشت مخفیانه به ایران ، چند ماه بعد دستگير شد و به اسارت آدم کشان رژيم درآمد و بار ديگر زير شکنجههای شديد روحی و جسمی قرار گرفت. در شهريور 67 که شکوفهها به خون نشستند، حميد شرافتمندانه از آرمان انسانیاش در برابر سرکوب گران تاریکاندیش دفاع کرد و گوهر تابناک وجودش به جاودانگی پيوست. اما پرچم آرمانهای مترقی و انسان دوستانهاش هميشه برافراشته خواهد ماند.
مادر مهربان حميد که ساليان زيادی در غم فرزندش سوگوار بود، در زلزله ويرانگدر
سروده رضا مقصدی در باره حمید منتظری
غم تو چیست نگارا؟
جزیره های بهار
به انتظار تو بودند.
به انتظار پیامی
که از کرانه ی قلب تو، عاشقانه برآید –
صنوبران ِجوان
به جان، شکفتن ِعشق ِ تو را هماره سرودند.
تو در شبانه ترین لحظه های نیلوفر
به تابناکیِ تاریخِ تاکها خواندی
و در چکامه ی تابانت
که رنج ِشبها را
ز خاطراتِ درختانِ شهر بر می داشت
هزار پنجره خندید.
کسی نمی داند
که جانِ عاشقِ تو
کجا، چگونه فرو مُرد؟
که در کبودیِ چشمانِ هر بنفشه، غم توست.
عزیزِ گمشده ی من!
بسوگواریِ آوازت
که در طراوتِ گل های باغ همسایه
و در نجیب ترین لحظه های من جاریست
دلم به خنده ی هیچ عابری سلام نگفت.
به لاله ها گفتم:
دل ِ غمین ِمرا
به شادمانی ِآغوشِ باغها ببرید
که در تبسمِ سرشارِ شمعدانیها
و در ترنمِ شفافِ آب های صبور
حضور ِزمزمه ی لحظه های شیدائی ست.
به لاله ها گفتم:
به سوگواری آوازِ بی قراری تو
طنینِ داغِ دل ِعاشقم تماشائی ست.
۱۸ فروردین ۶۶، هایدلبرگ
-----------------------
عکس پدر و مادر امید منتظری
حمید منظری کسی بود که رضا مقصدی شاعر بلند اوازاه ایران را از مرز خارج کرد تا بدست ادم کشان اسلامی نبفتتد او در اخرین دیاربا حمید منتظری نوشت:
در تابستان ۶۳ خورشیدی، وقتی که واپسین هوای غم انگیز ِوطن، در درون ِخونم خانه می کرد و غمناک وُ نمناک، یکی از مرزهای ایرانشهر را پس ِپشت می گذاشتم با مهربانیِ تابانش در کنارم ایستاده بود با لبخندی که سیمای سوخته اش را هاشور می زد. در این میان، ناگهان حلقه ی ازدواجش را از دستش بیرون آورد وُ رهتوشه ی سفر بی سرانجامم کرد تا شاید در ناهمواری های راه، به کارم آید. اصرار ِسرسختانه ام از نپذیرفتن این هدیه ی ارجمند، بی فایده ماند. در فرصتی بسیار هراسناک، با اشک وُ آهی بلند از هم کنده شدیم با مشتی از خاکِ وطن که اینک همدمِ لحظه های چاک چاکِ من است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید